ما رعیت سربه زیر و بله قربانگو میخواهیم
پس از شکست محمدعلیشاه قاجار از مشروطهطلبان و فتح تهران توسط آزادیخواهان در ۱۸ شهریور ۱۲۸۸، شاه قاجار به سفارت روس پناهنده شد. زمانی که محمدعلیشاه مشغول تدارک حمله و انهدام مجلس بود، تلگرافهایی از مناطق مختلف در همکاری با مشروطهخواهان رسیده بود. محمدعلیشاه خشمگین شد و چنین گفت: ملت غلط میکند ما را نخواهد.
رعیت را چه به سرکشی، رعیت را چه به استنطاق صاحبقران، رعیت را چه به فریاد حقطلبی! رعیت غلط میکند ما را نخواهد! رعیت گوسفند و ما شبانیم! سایه ماست که آرامش میدهد، نعمت ارزانی میدارد و دفع بلا میکند! ماییم که آبرو میدهیم، ماییم که مالک ایرانیم! خون جواب آزادی[خواهی] است! رعیت غلط میکند اعتراض کند، غلط میکند دیوان مظالم بخواهد، غلط میکند مشروطه بخواهد، رعیت غلط میکند ما را که زینت کشوریم محکوم کند! به خدای احد و واحد قسم دستور دادهایم به قزاقها هر که نافرمانی کرد امانش ندهند، هر که فریاد مشروطهخواهی سر داد پوستش را کنده کاه پُر کنند! ما رعیت سربه زیر میخواهیم، ما رعیت بله قربانگو میخواهیم، ما رعیت کر و کور میخواهیم. پس از مذاکرات مفصل بین شاه مخلوع و هیاتمدیره کمیسیون عالی، متشکل از نمایندگان مجلس و…، قرار بر این شد که شاه قاجار به همراه خانواده خود و همراهان، سفارت روس را به مقصد اروپا ترک کنند. سرانجام شاه قاجار به همراه ۱۲۰قزاق ایرانی، به خواری از ایران رانده شد. او به روسیه رفت و در بندر اُدِسا در کنار دریای سیاه، ساکن شد.
طبق توافق و پیمان، قرار شد که دولت ایران، سالانه یکصدهزار تومان به محمدعلی میرزا و خانواده وی پرداخت کند و در عوض او هم املاکش را به دولت واگذار کند و جواهرات سلطنتی را پس بدهد. با عزل محمدعلیشاه قاجار، پسرش احمدمیرزا به پادشاهی قاجار رسید؛ هرچند به دلیل اینکه دوازده سال بیش نداشت، تا سالها قدرت در دست نایبالسلطنه قرار داشت و اوضاع مملکت روز به روز بدتر میشد. دو سال پس از تبعید محمدعلی شاه، وی در سر، سودای سلطنت کرد و با تعدادی از هوادارانش وارد ایران شد؛ ولی این عمل، تحقق نیافت و از آن پس، مقرری او نیز قطع شد. ناظمالاسلام کرمانی درباره شخصیت محمدعلیشاه گفته است: محمدعلیمیرزا، خست و لئامت و سفاهت و قساوت قلب و بیرحمی را به منتها درجه رسانده بود… تمام خدام و رعیت را فدای خود میخواست.
گـویا خداوند این مخلوق را برای راحت وجود او خلق کرده است. به هر کس احتیاج پیدا میکرد با او با کامل ملایمت و مهربانی رفتار میکرد. بعد از رفع احتیاجش مثل این بود که او را هیچ نمیشناسد. با اشخاص پست و نانجیب و قطاعالطریق که اسباب صدمه و خانه خرابی مردم بودند، وثوق پیدا میکرد… اعتقاد به اشخاص رمال و فالگیر و جادوگر داشت. خود را مسلمان میدانست، اما به مسجد و معبد توپ میبست…