سرنوشت ستارخان نمادی از مشروطیت وقت
ستارخان قراچه داغی در حیاتش صحنه های گوناگونی رقم خورد که مبارزاتش در سالهای پایانی زندگیش جذاب و خواندنی است.
شرحی بر دوران سردار ملی
مروری بر حیات سیاسی ستارخان قراچه داغی، به هنگام به نظر میرسد. او از عیاری آغازید و سپس به مجاهدت برای استقرار مشروطه پرداخت و نهایتا به جفای دوستان خویش گرفتار آمد و تن به گلوله و مرگ داد! بر تارنمای مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تک نگاشتی وجود دارد، که حیات سردار را به اجمال بازگفته است:
«ستارخان معروف به سردار ملی، در حدود سال ۱۲۴۵ ش در قره باغ آذربایجان به دنیا آمد. ستارخان در ابتدا، به صورت جوانی عیارمنش زندگی میکرد، اما پس از آغاز نهضت مشروطه، در صف مجاهدان قرار گرفت و رشادتهای فراوانی از خود نشان داد. قتل برادر و ظلم و ستم مأموران حکومتی به او و خانوادهاش از یک سو و بستر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تبریزِ آن دوران از سوی دیگر، سبب شد تا با آشکار شدن فعالیتهای مشروطهخواهی، روحیه سرکش و معترض ستارخان به این رویداد تمایل پیدا کند. پس از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه قاجار، مجاهدان تبریز با این عمل به شدت مخالفت کرده و در برابر دولت مرکزی قد علم کردند. در این میان، داستانهای بسیاری از رشادتها و مجاهدتهای ستارخان در این دوران ذکر کرده اند. سرانجام قوای دولتی، تبریز را به محاصره درآورده و نبرد سختی روی داد. مرحله دوم درگیری، نبرد مشروطه خواهان و نیروهای روس بود، که به کمک قوای دولتی آمده بودند. در نهایت، پس از ماهها محاصره، نیروهای مهاجم تبریز را تسخیر کرده و از آن پس، مشروطهطلبان راهی تهران شده و آنجا را فتح کردند. با ورود ستارخان و مجاهدان تبریزی به تهران و استقرار دوباره مشروطه، مخالفان سردار ملی سعی میکردند به هر نحو ممکن، او را از گردونه خارج سازند. از اینرو قصد خلع سلاح مجاهدان را داشتند، که تبعیض دولت در خلع سلاح بختیاری ها، باعث شد که این امر صورت نگیرد. در این میان، تلاش ستارخان برای جلوگیری از وقوع تشنج بینتیجه ماند و سرانجام نیروهای دولتی، مجاهدان را در پارک اتابک محاصره کردند. جنگی ناخواسته درگرفت که کوشش سران مجاهدان برای ختم آن ناکام ماند و شمار بسیاری از مجاهدان، در جریان آن به خاک و خون کشیده شدند. بالاخره سردار هم تن به مقابله داد و هدف گلوله قرار گرفت و از ناحیه پا به شدت مجروح شد. پس از این درگیری، ستارخان مدتها خانهنشین شد و دولت مشروطه، حتی با درخواست وی برای بازگشت به تبریز مخالفت کرد. سردار ملی سرانجام پس از دوره طولانی بیماری، در بیست و پنجم آبان ۱۲۹۳ ش، در چهل و هشت سالگی چشم از جهان فرو بست و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم (ع)، در شهر ری به خاک سپرده شد…».
زیر بیرق روسیه نمی رود
ستارخان پیش از پیوستن به مجاهدین، زمینههای ظلم ستیزی و حمایت از آرمان مشروطه خواهی را با خویشتن داشت. هم از این روی در حمایت از این نهضت، با تمام وجود پایمردی کرد و از باب مثال، پیشنهاد وسوسه برانگیز روسیه را نپذیرفت. رحمان حسنوند پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این خصیصه سردار ملی آورده است:
«از دوران کودکی و نوجوانی ستارخان، اطلاعات زیادی در دست نیست و عمده اطلاعات برجای مانده نیز، پایه علمی و استناد درستی ندارد. او در دوران جوانی، به عضویت طبقه لوطیان تبریز درآمد. ستارخان از لوطیان بومی تبریز نبود، بلکه اصل او از قراچه داغ و ایل محمد خانلو بود. ستارخان همزمان با اعلام مشروطیت، در تبریز به سر میبرد. پس از بمباران مجلس به دعوت انجمن ایالتی آذربایجان، به خیل مدافعان مشروطه طلب پیوست. او محله امیرخیز را برای این موضوع انتخاب کرد.
محمدعلی شاه که سالها در تبریز به عنوان ولیعهد زیسته بود، با روح آرمان گرایانه و آزادی طلبانه مردم آن شهر آشنایی داشت. به همین جهت آن شهر به اولین هدف شاه، برای سرکوب آزادی خواهان تبدیل شد. شاه قاجار نیروهای دولتی را به سرداری رحیمخان عازم آذربایجان کرد، تا قیام تبریز را سرکوب کند. در این شرایط، آزادی خواهی ستارخان باعث شد، تا او و یارانش در مقابل لشکر اعزامی دولت قاجاری صف آرایی کنند. استقلال طلبی و بیگانه ستیزی، شاید بزرگترین درسی باشد که باید از مشی و روش ستارخان آموخت. همچنین بعد دیگری از وطن پرستی او را، باید در کنش مندی وی در قبال پیشنهاد پاختیاتف کنسول روسیه تزاری، مبنی بر پناهندگی ستارخان به کنسول روسیه تزاری یافت. در منابع تاریخی به این موضوع اشاره شده است که ستارخان، در جوابیه خود به پاختیاتف متذکر میشود: جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیرسایه بیرق ایران باشد، شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد…».
بیرق قیام به نام «صاحب العصر» امام دوازدهم
ستارخان شخصیتی کاملاً مذهبی داشت و گفتارها و مراسلات وی، شاهدی بر این مدعاست. او خود را عامل اجرای فتاوی علمای نجف میدانست و در مواردی چند، به اظهار آن پرداخت. کسروی نیز در تاریخ نگاری خویش، به نکاتی چند در این باب اشارت برده است. در مقالی بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در این باره آمده است:
«به گواه تاریخ سردار ملی، به دین اسلام و مذهب تشیع و ائمه اطهار (ع) بسیار معتقد بود و به ویژه حضرت امیر (ع) را با ایمان راسخ، مقدِر احوال جهانیان میدانست و بیشتر به حضرت ابوالفضل سوگند یاد میکرد و در مجالس عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع)، حاضر میشد و خودش نیز مجلس عزاداری بر پا میکرد. از همین روی وی اجرای احکام اسلام را، از وظایف خود میدانست و اظهار میداشت: من با این جمع قلیل که دست از جان شستهاند، دفاع خواهیم کرد و انشاءالله از فضل خداوندی و توجه امام زمان (ع)، دمار از روزگار ظلم مستبدین در خواهم آورد و تا اجرای شریعت احمدی (ص) و احکام حجج اسلام نشود، دست نخواهم کشید. همچنین در قسمنامهای که سردار ملی در ۱۹ رجب ۱۳۳۸ در تهران با یارانش امضاء میکند، سخن از کوشش در راه: دین مبین اسلامی و بقای مشروطیت و استقلال مملکت ایران… در میان است. کسروی نیز در بیان این مطلب میگوید: مجاهدان تبریز، بیشترشان پیروی از دین داشتند و دستاویزشان در آن، کوشش و جانفشانی فتواهای علمای نجف بود. همچنین در مورد ستارخان آمده است: جناب سردار از خوش اعتقادی که دارند، بیرقی را به اسم صاحبالعصر (عج) درست کرده بودند، دادند ببرند در انجمن مقدس ایالتی نصب کنند، صحن انجمن و کوچهها مملو بود، از اهالی که برای زدن بیدق شادمانی مینمودند. جناب آخوند ملاغفاری چرندابی از مصائب جناب ابوالفضل روضه خواندند و دعا و ثنا نمودند و بیست نفر مجاهد که سرکرده ایشان جناب کربلایی حسین خان بودند، به فرموده جناب سردار مستحفظ بیرق شدند… تبعیت از فتوای علما، از دیگر مؤلفههای قیام سردار ملی به شمار میرود. از همینرو در پاسخ به پیشنهاد آشتی یکی از سرکردههای نیروی دولتی اظهار داشت: ما به حکم حضرات ححجالاسلام نجف اشرف، میگوییم باید دولت ما مشروطه شود و خائنین دولت و علمای سوء و اهالی ظلم، در یک طرف قرار گرفتهاند و ملت با علمای نجف در طرف دیگر. نیز در پاسخ به نماینده عینالدوله اعلام کرد: این خادم کمترین ملت به حکم واجبالاطاعه حججاسلام نجف اشرف، که نواب امام و آقایان حقیقی و روحانی مایند، حمایت کننده مجلس شورای ملی تهران و انجمن مقدس ایالتی تبریز و مشروطه میباشم، الان حکم ایشان در بغل من است… وی همچنین در سخنرانی خود در جمع اهالی ویجویه اظهار داشت: به جمیع مؤمنین دیندار لازم بل واجب است و تکلیفشان این است، که به فتوای حضرات حجج اسلام که در غیبت امام عصر – عجلالله فرجه- نایب ایشانند، اطاعت نمایند، اگر کسی احکام ایشان را رد کند و اطاعت ننماید، به منزله این است که اطاعت امام (ع) را ننموده است و هرکسی که از اطاعت امام (ع) بیرون رود، کافر مطلق است و این خادم ملت از فرموده حجج اسلام تجاوز نکردهام و تا یک قطره خون در بدن دارم، خواهم کوشید…».
رویارویی با افراط گرایی مشروطه خواهان سکولار و تندرو
حقیقت آن است که سرنوشت مشروطیت را، نه عالمان مشروعه خواه، نه عالمان مشروعه خواه، نه نیروهایی مذهبی مانند ستارخان، بلکه نهایتا این وابستگان به حزب دموکرات و سوسییالیستهای قفقازی بودند، که تعیین کردند. آنان با برنامه ریزی، چهره هایی، چون ستارخان و باقرخان را به دامگه حادثه کشاندند، که خویش را از زنهارها و حق طلبی آنان آسوده سازند. احمد ساجدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، موضوع را اینگونه تحلیل کرده است:
«همراهیستارخان و باقرخان با علما و روحانیون و مخالفتشانبا افراط گراییبعضی جریانهای ذینفوذ در نهضت مشروطه، از همانابتدا ایشانرا در مقابلجریانسکولار حاکم بر مشروطهقرارداد و این نخستین دلیل بر طراحی نقشه حذف آنان، از مدیریت نهضت بود. یکی از مهرههای این جریان سیدحسن تقیزاده نماینده مجلس بود، که اساساً با هر گرایشی که منجر به نفوذ تمایلات مذهبی به داخل نهضت مشروطه میشد، مخالفت میکرد. روز اول مرداد ۱۲۸۹، مستوفیالممالک (رئیسالوزرا) کابینهاشرا معرفیکرد. اینکابینه، متشکلاز احزاب افراطی مشروطیت بود. ۴ روز بعد یعنی در ۵ مرداد، ستارخان و باقرخان و دو تن دیگر از سرداران مشروطه، طی نامهای به نایبالسلطنه، از بیتفاوتی در برابر رشد تروریسم و هرج و مرج و اختلاف در کشور انتقاد کردند و با اشاره به تشکیل کابینه جدید و بیعملی آن گلایه و سپس با تهدید درخواست کردند: قبل از آنکه کار به جای باریک بکشد، فکری بکنند. کابینه مستوفیالممالککه برای اقدامات خود از مجلس شورای ملی اختیار تام گرفته بود، جزو یکی از اولین مصوبات خود، خلعسلاحمجاهدین را در دستور کار خود قرار داد. حضور افرادیچونحسینقلیخاننواب، ابراهیمحکیمیو فرمانفرما (که از وابستگان به سیاست انگلستان بودند) در کابینه و دفاعآناناز خلعسلاحمجاهدین (البته مجاهدینیکه مطیع آنها نبودند!) با توجه به حمایت روسو انگلیساز خلع سلاح مجاهدین راستین، بیانگر نوعیهماهنگی بین آنان با سیاستهایبیگانه بوده است. دلیلی که این دیدگاه را تأیید میکند، این است که قانون خلعسلاح، گزینشی به اجرا در آمد و شامل حال نیروهای حیدرخان عمواوغلی، سردار اسعد، یفرمخان ارمنی و… نگردید. آنها خلعسلاح نشدند و کار تنها بر ستارخان سخت گرفته شد. تاسفآور است که بگوییم حادثه حمله به پارک اتابک نیز در شرایطی صورت گرفت، که ستارخان و باقرخان حاضر به تحویل سلاحهای خود شده بودند و بنا بر روایتی، حتی عملیات تحویل سلاح هایشان را به نیروهای دولتی آغاز کرده بودند.
گویی حرکت ستارخان و باقرخان از تبریز به تهران، اساساً بخشی از یک نقشه حساب شده بود، تا این دو دلسوز مشروطه مشروعه، در تهران سربه نیست شوند. محمدولیخان تنکابنی از فاتحین تهران، بعدها طی تلگرامی به آیتالله آخوند خراسانی با اشاره به مرگ ستارخان، تلویحاً از آن به عنوان توطئه یاد کرد. وی در این نامه نوشت: بنابر ضرورت عاجله، سردار و سالار ملی به تهران احضار شدند. بعد از حرکت آنها معلوم شد که در تهران اشخاصی مغرض معاند مصمم شدهاند، که آن دو وجود محترم را آلت اجرای مقاصد فاسده خود نموده، در تخریب خود آنها و اختلافات مملکت نقشها داشتهاند…».
روز واقعه
سرانجام روز شومی فرا رسید که دشمنان و مخالفان ستارخان، تصمیم گرفتند تا تکلیف مجاهدان آذربایجان را یکسره سازند. آنان به شدیدترین شکل، پارک اتابک را مورد حمله قرار دادند و بسا یاران او را کشتند. در این میان اما، تیری نیز بر پای ستارخان نشست، که تا پایان حیات او را رنج داد. در پایان آن روز، سردار از پارک اتابک رفت و یارانش نیز پراکنده شدند. علی عبداللهی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره روایت میکند:
«از حدود ساعت ۵/۲ بعدازظهر درگیری آغاز شد. صدای شلیک گلوله و غرش توپها و رگبار شصتتیرهایی که فرزندان راسخ انقلاب را آماج بیرحمانهترین شقاوتها و دسیسهها قرار داده بود، به اوج خود رسید. ستارخان یک بار تفنگ به دست گرفته و به تیراندازی پرداخت و قوای بختیاری که دست به پیشروی زده بودند را، عقب راند. او مجدداً به اتاق خود بازگشت و این آخرین تیراندازیاش بود. چون درگیری بالاگرفت، ستارخان یکبار دیگر برای سرکشی به سنگرهای پشت بام، به سوی پلکان رفت. هنوز چند پلهای طی نکرده بود، که ناگهان گلولهای صفیرکشان بر پایش نشست و استخوان پای او را شکست! همراهانش او را به اتاقش برده، سعی کردند جلوی خونریزی شدید پای مجروح او را بگیرند. شیرمردی که از آن همه جنگهای سخت و طاقتفرسا با مستبدین و دشمنان مشروطیت گزندی ندیده بود، در تهران آن هم در آستانه سالگرد مشروطیت، از سوی مشروطهخواهان چنین هدیهای را، به شومی هر چه تمامتر دریافت نمود. مجاهدین علیرغم زخمی شدن ستارخان، همچنان مقاومت میکردند. در ساعت ۸، بختیاریها در سمت غربی پارک را با نفت آتش زده و پس از نیمسوز شدن در، از آنجا پیشروی را آغاز کرده و جنگ تا ساعت ۹ همچنان ادامه یافت، تا آنکه مجاهدان ناامید شده و دست از ایستادگی برداشتند. باقرخان خود را به نیروهای سردار بهادر تسلیم کرد و امان طلبید. در این وقت بر مهاجمین مشخص شد که ستارخان زخمی گشته، پس فورا دکتری برای معالجهاش خبر کردند. چهار ساعت از شب گذشته، صدای تیراندازی به کلی خاموش و شهر را سکوت فرا گرفت. باقرخان و ستارخان و پسر ۱۰ سالهاش یدا… خان با درشکهای مخصوص، به خانه صمصامالسلطنه منتقل شدند و معالجات پای او ادامه یافت. عدهای از مجاهدین پارک، در تاریکی شب موفق به فرار شدند. بیش از ۲۰۰ تن از آنان گرفتار و به زندان شهربانی منتقل شدند. انگلیسها در کتاب آبی، تلفات دولتیان را ۷ تن و مجروحین را ۲۳ تن و از مجاهدین ۱۸ تن کشته و ۴۰ تن مجروح را ذکر میکنند.
این ملت کم غیرت
تاریخ از واقعه پارک اتابک، روایتهایی دقیق و خواندنی در خویش دارد. در میان آنها اما، آنچه محمد ولی خان تنکابنی به قلم آورده است، خواندنی و عبرت آموز به نظر میآید:
«به تاریخ روز شنبه غره شعبان. در این یک ماه رجب که کابینه وزرا تجدید شد، وقایعات قریب اتفاق افتاد به تحریک مفسدین. مرحوم حجتالاسلام آقا سیدعبدالله مجتهد مقتول کردند، ملت شوریدند، بازارها بسته شد، چند روز بعد یک جمعی مجاهد به خونخواهی آقا سیدعبدالله، میرزا علیمحمدخان که یکی از (در این قسمت مطالبی را محمد ولیخان رویش خط کشیده و حذف کرده اند) با سیدباقر نام به شرح ایضا در خیابان مقتول کردند. همان قسم بازارها بستند. شهر شلوغ اطراف مغشوش در این بین آقای یفرمخان ارمنی را به نظمیه و با سردار بهادر پسر حاج علیقلیخان سرداراسعد را به میان آوردند و این اسباب چینی کردند، تا ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی که در یک پارک میرزا علیاصغرخان اتابک امینالسلطان منزل داشتند، روز یکشنبه غره شعبان سنه ۱۳۲۸ باغ را با۱۲ عراده توپ دوره کردند و مسلسل ماکزیم آوردند. شش هفت هزار سرباز نظمیه ژاندارم در آنجا حاضر کردند. چهار ساعت جنگیدند. از اصناف و شهری بیاسلحه هم در آنجا بودند. بیچارههای مظلوم التماسها کردند، آخر تسلیم شدند. بیرحمانه بختیاری و ارمنی شب بعد از تسلیم، به باغ ریختند. توپ، ماکزیم و تفنگ، به قدر ۳۰۰ نفر که از مجاهدین و فاتحین و اصناف شهر بودند، مقتول و شهید کردند و ملت مسلمان ایران را تا قیام و قیامت لکه و بدنام کردند، که فاتحین مشروطیت این قسم کشته و شهید و قتیل شوند. ستارخان هم زخم گلوله اگر چه هم ناخوش هم بود، پس از اینکه او را در بسترش خوابیده دیدند، یک نفر ارمنی با شش لول براق باو گلوله زد، سالار ملی را کتک وافری زدند. بامزه بود ورود این دو نفر که روز ورودشان طاقهای نصرت برایشان بستند، کالسکههای سلطنتی برایشان بردند، چه احترامات سلطنتی در حق این دو نفر کردند و حالا به این روز سیاه نشاندهاند این ملت خوشغیرت. صبح چهارشنبه چهارم شهر شعبان ۱۳۲۸…».
سردار اسعد بانی همه این کارها بوده، چون با انگلیس ها پیمان دوستی در پاریس بسته بودند.دستور انگلیس ها مو به مو اجرا می کرده.