شرگذشت شاه تهماسپ یکم سر ارشد شاه اسماعیل یکم در دوران صفوی
شاه تهماسپ یکم (زاده ۳ اسفند ۸۹۲ شهآباد، اصفهان – درگذشته ۲۴ اردیبهشت ۹۵۵ قزوین/ ۱۴ فوریه ۱۵۱۴ – ۱۴ مه ۱۵۷۶) پسر ارشد شاه اسماعیل یکم و دومین پادشاه از سلسله صفویه بود.
او پس از مرگ پدر با آشوب داخلی و حمله ازبکان و عثمانیان مواجه شد که با حسن تدبیر و شجاعت و تا حدی بهرهمندی از بخت و اقبال از پس این مشکلات برآمد و دورهای طولانی از صلح و ثبات را برای ایران به ارمغان آورد. وی فردی معتقد به مذهب شیعه دوازدهامامی بود. شاه تهماسپ یکم حدود ۵۴ سال بر ایران حکومت کرد که در بین تمام پادشاهان پس از اسلام در ایران بیشترین زمان حکمرانی بودهاست.
نام تهماسب
تَهم بهمعنی پیلتَن و توانا و تهماسب (تهم + اسب) بهمعنی دارنده اسب تواناست.
شاه جوان
تهماسب در روز چهارشنبه ۲۶ ذیالحجه الحرام سال ۹۱۹ هجری قمری (۳ اسفند ۸۹۲) در روستای شهآباد اصفهان متولد شد. پس از مرگ شاه اسماعیل یکم صفوی، شاه طهماسب یکم در سال ۹۲۹ هـ. ق (۱۵۲۳ م) در ۱۰ سالگی به سلطنت رسید. روشن است که بهدلیل کم بودن سن و سال شاه جدید، فرصتی برای کسب قدرت برای امرای قدرتطلب قزلباش فراهم شد. ۱۰ سالِ اولِ سلطنت شاه طهماسب در واقع عرصه رقابت امرای قزلباش برای کسب قدرت بود. شاه جوان بهعلت شجاعت و تدبیر، کمکم توانست خود را بهعنوان شاهی مقتدر برای ایران مطرح کند و زمام قدرت را در دست گیرد. شاه طهماسب در دوره بلند حکومت خود توانست با وجود کمبود منابع، بهخوبی تهدیدات مکرر ازبکان و سپس عثمانیان را دفع کند و سپس دورهای از صلح و ثبات را برای کشور به ارمغان آورَد؛ دورهای که تا مرگ وی در سال ۹۸۴ و به سلطنت رسیدن فرزند تندخوی او، شاه اسماعیل دوم، ادامه داشت.
پادشاه هنرمند
شاه تهماسپ صفوی پادشاهی صاحبکمال و شیفته هنر بود و در هنر خوشنویسی و نقاشی دست داشت. در نقاشی شاگرد استاد سلطان محمد مصور بودهاست. هرچند قاضی احمد منشی در کتاب گلستان هنر از هنر تصویرسازی شاه طهماسب بهطور مفصل یاد کرده، اما اثر چندان ممتازی از او دیده نشدهاست و تنها تصویر رقمدار بجامانده از او مجلس بزمی است که در موزه توپ قاپو سرای ترکیه زینتبخش مرقع بهرام میرزا است و رقم یا امضای آن چنین است: <صوره طهماسب الحسینی> در زیر تصویر و بیرون از جدولکشی شاه طهماسب به خط خود نوشته <جهت برادر عزیزم بهراممیرزا ساخته شد. تم>[۳] شاه طهماسب از گسترشدهندگان ادبیات آذربایجانی بود و در این زمینه تلاش بسیاری کرد.
جنگ قدرت امرای قزلباش
پس از به سلطنت رسیدن تهماسپ، کپک سلطان استاجلو، امیر قبیله استاجلو، که در تبریز (پایتخت) حاضر بود، به وکالت (صدارت) شاه منصوب شد. در همین زمان دیوسلطان روملو، که در بلخ حکومت میکرد، وصیتنامهای را از شاه اسماعیل در دست داشت که طبق آن شاه اسماعیل وی را بهعنوان نایبالسلطنه منصوب کردهبود. وی لقب آتابیگ یا اتابک را پس از مدتها دوباره زنده کرد و خود را آتابیک شاه طهماسب نامید. دیوسلطان روملو از بلخ به سمت تبریز حرکت کرد، اما زمانی که به تبریز رسید کپک سلطان خود را وکیل نامیدهبود و پایتخت تحت قدرت استاجلوها بود. به این سبب و به بهانه دفع تهاجم ازبکان، از تبریز به خراسان بازگشت و امرای قزلباش خراسان و عراق عجم را به همراهی خود برای دفع ازبکان فراخواند. امرای نامدار بسیاری به یاری او شتافتند، از جمله چوهه سلطان تکلو (az) حاکم اصفهان، قراجه سلطان تکلو و علی سلطان حاکم شیراز. وی با بذل و بخشش و احسان، امرا را به وکالت خود راضی کرد. در این زمان خبر رسید که ازبکان خراسان را ترک کردهاند. دیو سلطان از فرصت استفاده کرده و با لشکریان زیادی که از اطراف بر گرد او جمع شدهبودند به سمت تبریز حرکت کرد.
پس از رسیدن دیوسلطان و سپاهیان به نزدیکی تبریز، دیوسلطان، کپک سلطان را به قبول وکالت خود فراخواند و کپک سلطان هم برای جلوگیری از جنگ با وی از تبریز خارج شد و به استقبال وی رفت. سپس هر دو به نزد شاه طهماسب رفتند و دیوسلطان حکم وکالت را از شاه دریافت کرد.
دیوسلطان سپس برای تضعیف استاجلوها و کپک سلطان آنها را برای جنگ به سرحدات گرجستان فرستاد و خود و چوهه سلطان در غیاب آنها تیولات (الکا) آنها را میان دیگر قبایل تقسیم کردند. این امر موجب بازگشت کپک سلطان و نخستین جنگ داخلی قزلباشان شد. در نخستین جنگ استاجلوها شکست خورده و به گیلان گریختند مدتی بعد باز هم به یاری حاکم رشت برای جنگ بازگشتند ولی اینبار نیز به سختی شکست خوردند. در بار سوم سال بعد مجدداً کپک سلطان تدارک سپاه نموده بازگشت. اینبار استاجلوها به شدت مقاومت کردند و اگر کپک سلطان در میان جنگ کشته نمیشد قدرت مجدداً به وی بازمیگشت.
در زمان شاه تهماسپ امرای استاجلو شوریدند. دوستعلی استاجلو در خوی و مظفر سلطان در گیلان شورش کردند.
دیوسلطان ۷۰۰۰ سرباز و ۲۵ توپ جنگی را به فرماندهی نظام الدین روملو مأمور سرکوبی دوستعلی استاجلو کرد. نظام الدین موفق شد دوستعلی را شکست دهد. شورش مظفر سلطان نیز با ازدواج او با مادر شاه طهماسب، موقتاً فرو خوابید.
مدتی بعد دیوسلطان نیز به تحریک چوهه سلطان به حکم شاه طهماسب جوان که حدود ۱۵ سال داشت کشته شد. چوهه سطان به شاه اینطور الغا کرده بود که دیوسلطان موجب تفرقه در میان قزلباشان است. پس از این واقعه چوهه سلطان به منصب نایب سلطنتی رسید.
حملات ازبکان
در مدتی که میان امرای قزلباش جنگ قدرت جریان داشت تا به قدرت رسیدن چوهه سلطان، ازبکان به سرکردگی عبیدالله خان، چهار بار برای تصرف خراسان و به ویژه هرات به ایران حمله کردند. بار اول با حمله متقابل شاملوها شکست خورده بازگشتند. بار دوم با وجود تصرف برخی از قلعههای خراسان با ایستادگی شاملوها، تصرف هرات برای ازبکان میسر نشده و بازگشتند. بار سوم شاه طهماسب شخصاً و با وجود جوانی (حدود ۱۶ سال سن) تدارک سپاه دیده به سمت خراسان حرکت کرد. میان دو سپاه در خسروجرد نبردی سخت رخ داد. این نبرد در عاشورای سال ۹۳۵ رخداد. در ابتدای نبرد جناح راست سپاه ایران (شامل تکلوها و شاملوها) به فرماندهی چوهه سلطان در هم شکست. اندکی بعد جناح چپ نیز از هم پاشیده و متفرق شد اما قلب سپاه به فرماندهی شاه طهماسب جوان شامل سه هزار نفر از جوانان شاملو و ذوالقدر همچنان بر جای مانده و مقاومت میکرد. ازبکان به تعقیب پراکنده شدگان سپاه ایران در دشت پراکنده شدند و در میان گرد و خاک و هیاهو شاه طهماسب خود را روبروی قلب سپاه ازبکان به فرماندهی عبیدالله خان دید. وی با شجاعت به سربازان دستور حمله داد و خود نیز با آنان به قلب سپاه ازبکان هجوم برد. در این حمله غافلگیرانه و برق آسا قلب سپاه ازبکان از هم پاشد و عبیدالله خان و فرماندهان ازبک راه فرار پیش گرفتند. به این صورت با شجاعت و تهور شخص شاه طهماسب یک شکست مسلم به یک پیروزی تبدیل شد.
در حمله چهارم ازبکان به خراسان محاصرهٔ قلعه هرات مدت زیادی به درازا کشید و درخواستهای سلطان حسینخان شاملو برای کمک از طرف چوهه سلطان بیجواب ماند. کار بر محصوران بسیار سخت شد. سلطان حسینخان شاملو مجبور به تسلیم شهر شده، خود، سپاهیان داخل قلعه و شیعیان، قلعه را ترک کرده و آن را به ازبکان تسلیم نمودند. سلطان حسینخان شاملو از هرات به سیستان رفته و سپس در نزدیکی اصفهان به اردو شاه طهماسب وارد شد. شاه از وی به گرمی پذیرایی کرد. چوهه سلطان که از قدرت گرفتن وی میترسید اندیشه قتل وی را در سر میپروراند. سلطان حسینخان شاملو از قصد وی آگاه شد و شاملوها به خیمه وی در اردو شاهی حمله کرده وی را کشتند. تکلوها برای تلافی به اردوی شاهی هجوم آورده قصد ربودن شاه را داشتند اما این کار خشم شاه را برانگیخت و دستور قتلعام آنها را صادر کرد. سپاه شاهی بر آنان حمله کرده و بسیاری را کشت. سران تکلوها به بغداد گریختند. حاکم بغداد که تکلو بود سر آنها را برای اثبات اطاعت برای شاه فرستاد. پس از این کشتار دیگر تکلوها نتوانستند نقش مهمی در حکومت صفوی به عهده بگیرند. پس از کشته شدن چوهه سلطان، سلطان حسینخان شاملو به صدارت رسید. الامه سلطان تکلو امیرالامرای آذربایجان از ترس اقدام سلطان حسینخان شاملو به عثمانی گریخت و مدتی بعد محرک سلطان سلیمان در حمله به ایران شد.
ازبکان به سرکردگی عبیدالله خان دو بار دیگر به خراسان حمله کردند اما هر دو بار به دلیل مقابله سپاه ایران مجبور به بازگشت شدند تا اینکه عبیدالله خان شاه خونریز ازبک به مرگ طبیعی مرد و خراسانیان چند صباحی از نحب و غارت ازبکان ایمن شدند.
پس از عبیدالله خان مرز خراسان تا ۱۱ سال در آرامش به سر برد تا اینکه بار دیگر یکی از امرای ازبک به هرات حمله کرد و ناکام ماند از آن پس دیگر تا زمان مرگ شاه اسماعیل دوم ازبکان خیال فتح خراسان را از سر به در کردند.
هجوم عثمانیان
نخستین و دومین تهاجم
در هنگامی که شاه طهماسب پس از دفع پنجمین فتنه عبیدالله خان ازبک در هرات به سر میبرد و قصد فتح ماوراءالنهر را داشت خبر ورود سپاهیان عثمانی به آذربایجان به وی رسید. عامل تحریک سلطان عثمانی الامه سلطان تکلو بود. وی که آرزوی وکالت شاه را در سر داشت در پی مغضوب شدن تکلوها از رسیدن به آرزویش به کلی ناامید شد. الامه امیرالامرای آذربایجان بود و در هنگام غیبت شاه طهماسب سلطان سلیمان را تشویق کرد که تا از غیبت شاه استفاده کرده و آذربایجان و بخشهای مرکزی ایران را به سادگی تصرف کند. شاه سلیمان ابراهیم پاشای وزیر را با ۸۰ هزار نیرو به سرعت روانه آذربایجان کرد. ابراهیم پاشا با همکاری الامه تقریباً تمام آذربایجان را تصرف نمود. در این هنگام خبر حمله به شاه طهماسب رسید.
وی به سرعت از هرات به سمت قزوین حرکت کرد. سرعت حرکت وی به قدری زیاد بود که بیشتر سپاه وی دیگر قادر به ادامه راه نبودند. وی به ناچار بسیاری از آنها را برای استراحت آزاد گذاشت بهطوریکه تنها ۷۰۰۰ سپاهی در قزوین (پایتخت) با وی ماندند، در حالی که در وفاداری برخی امرای باقیمانده نیز تردید وجود داشت. در پی خبر بازگشت شاه طهماسب، سلطان سلیمان نیز به سرعت با سپاهیان کمکی در تبریز به ابراهیم پاشا پیوست. پس از رسیدن این خبر به قزوین گروهی از امرای خیانتکار قزلباش از اردو گریخته و در تبریز به الامه پیوستند. سپاه بیشمار عثمانی برای وارد کردن ضربه نهایی و اشغال مرکز ایران از تبریز به سمت دشت سلطانیه حرکت کرد اما در دشت سلطانیه سرما و برف شدید آنها را غافلگیر نموده و بسیاری از آنها را کشت بهطوریکه سلطان سلیمان دستور عقبنشینی به سوی موصل را صادر کرد. شاعری در مورد این رخداد در دشت سلطانیه چنین سرودهاست که:
رفتم چو به سلطانیه آن طرفه چمن | دیدم دو هزار مرده بی گور و کفن | |
گفتم که بکشت این همه عثمانی را | باد سحر از میانه برخاست که من
|
سلطان سلیمان سپس پیکی به بغداد فرستاد و حاکم تکلوی بغداد، محمد خان شرف الدین آغلی فرستاد و وی را به اطاعت فرا خواند. محمد خان راضی به تسلیم شهر نبود اما بیشتر امرای تکلوی بغداد نظر دیگری داشتند. وی بهناچار به همراه نزدیکان و برخی قزلباشان شاهسون (شاهدوست) شهر را ترک کرده به شیراز رفت. به این صورت بغداد بار دیگر به دست عثمانیان افتاد. پس از خروج سلطان سلیمان از سلطانیه شاه طهماسب برای بازپسگیری مجدد تبریز به آن شهر لشکر کشید. الامه و دیگر امرای خیانتکار از تبریز به سمت قلعه وان گریختند و قلعه تسلیم سپاه ایران شد. شاه به دنبال آنها حرکت کرد و قلعه وان را محاصره نمود. در هنگام محاصره مجدداً خبر حرکت قشون عثمانی از بغداد به سمت ایران به شاه طهماسب رسید.
شاه بهناچار دست از محاصره کشید و به سمت تبریز بازگشت. میان پیش قراولان سپاه ایران و قراولان عثمانی در نزدیکی درجزین نبردی رخ داد که به شکست عثمانیان انجامید. در پی این شکست، سلطان سلیمان با بدنه اصلی قشون به خاک عثمانی عقب نشست و شاه طهماسب مجدداً قلعه وان را محاصره نمود. سلطان سلیمان والی دیار بکر را مأمور یاری رساندن به قلعه وان نمود. شاه طهماسب به سرعت برای رویارویی با آنها حرکت کرد و با سپاهیان کمی که توانسته بودند با سرعت و همپای وی حرکت کنند با آنها روبرو شد و نیروهای کمکی را در هم شکست. شکست خوردگان به قلعه ارجیس گریخته و در آنجا متحصن شدند. سلطان سلیمان در تلاشی دیگر سنان پاشا را با نیروی کمکی به سمت ارجیس گسیل کرد. نیروهای سنان پاشا در راه به قزلباشان به فرماندهی بداق خان قاجار برخورده و باز هم از ایرانیان شکست خوردند و سنان پاشا نیز کشته شد. تلاش دیگر سلطان سلیمان برای ارسال نیرو به فرماندهی ابراهیم پاشا نیز با شکست مواجه شد و فرماندهان قلعه را واگذاشته همراه ابراهیم پاشا به خاک عثمانی گریختند. به این صورت دو حمله پیاپی عثمانیان به خیال تصرف ایران با تصرف قلعه ارجیس توسط قوای قزلباش به پایان رسیده و به شکست انجامید.
هجوم سوم
سومین حمله سلطان سلیمان عثمانی برای فتح ایران چند سال بعد در سال ۹۵۵ و به تحریک القاص میرزا برادر شاه طهماسب بود. القاص میرزا در ابتدا به حکمرانی شروان منسوب شد. پس از مدتی وی در شروان علم استقلال برافراشت و به نام خود سکه زد. شاه سپاهی را به سرکوبی وی گسیل کرد. در چند جنگی که میان او و امرای قزلباش درگرفت وی شکست خورد اما قلعههای مهم شروان همچنان در دست القاص میرزا بود به این ترتیب شاه شخصاً به سمت شروان لشکر کشید. با نزدیک شدن سپاه شاه بسیاری از سپاهیان القاص میرزا به اردوی شاهی پیوستند و بسیاری پراکنده شدند. (و این همان جنگ با شروانشاهان در ۱۵۴۷م است) القاص میرزا خود را بی یاور یافت و به استانبول گریخت. پس از وی حکومت شروان به اسماعیل میرزا یا همان شاه اسماعیل دوم داده شد.
القاص میرزا در استانبول به سلطان سلیمان پناهنده شد و وی را تحریک به لشکر کشی به ایران نمود. در سال ۹۵۵ هجری قمری به سپاه بسیار بزرگ برای حمله به ایران تدارک دیده و از استانبول به سمت ایران حرکت کرد.
شاه طهماسب از تبریز که دران زمان پایتخت ایران بود به سمت بیرون شهر حرکت کرده و در محلی به نام شنب غازان اردو زد تا سپاهیان از نواحی مختلف به وی ملحق شوند. امرا گروه گروه با سپاهیان خود به اردو میرسیدند و اسماعیل میرزا نیز با سپاه شروان به شاه ملحق شد.
شاه برای جلوگیری از پیشروی سپاه عثمانی سیاست نابودی منابع را پیش گرفت و گروههایی از سپاهیان را به نواحی مرزی آذربایجان فرستاد تا همه مناطقی که در اطراف مسیر عبور سپاه عثمانی است را از آذوقه، غلات و آب خالی کنند. آنها هر چاه، چشمه و قناتی را که در راه یافتند کور کردند. این سیاست بارها در زمان شاه طهماسب و شاه عباس با موفقیت به اجرا درآمد و همواره سپاه مهاجم عثمانی در اثر کمبود منابع مجبور به بازگشت شد. شاه طهماسب همواره از نظر منابع نظامی (نفرات و ادوات) که در اختیار داشت نسبت به عثمانیان در موضع ضعیفتر بود و همواره با استفاده از این سیاست دفاعی عثمانیان را از ایران میراند.
سلطان سلیمان با رسیدن به سرحد گروهی را به فرماندهی الامه تکلو (قزلباش خیانتکاری که در آشوبهای ابتدای حکومت شاه طهماسب به عثمانی رفته بود و در گذشته شرح آن گذشت) به وان فرستاد (و این همان نبرد قارص است) و گروهی را نیز به فرماندهی القاص میرزا به مرند. در مرند القاص میرزا با گروه کوچکی از قزلباشان روبرو شدند و آنها را شکست داد اما به شهر داخل نشدند زیرا گمان کردند گروه بزرگتری ممکن است در کمین آنها باشند. آنها بازگشته به سلطان سلیمان ملحق شدند. سلطان سلیمان بدون مانع به تبریز رسید و شهر را تصرف کرد. شمار نیرویی که شاه طهماسب توانسته بود گرد آوری کند بسیار کمتر از سپاه عثمانی بود بنابراین شاه از رویارویی مستقیم با سلطان سلیمان پرهیز میکرد. اقامت سلطان سلیمان در شهر تنها چند روز به طول انجامید زیرا کمبود آذوقه آنها را به شدت تحت فشار قرار داده بود و تهیه آذوقه از اطراف نیز غیرممکن بود. بسیاری از اسبهای عثمانیان در تبریز از گرسنگی مردند و چارهای جز بازگشت برای آنها نماند. در هنگام بازگشت بسیاری از سپاهیان آنها نیز طعمه تیغ آبدار تبریزیان شدند.
سپاه عثمانی در راه بازگشت نیز پیاپی گرفتار شبیخون و حملات پراکنده قزلباشان میشد. سلطان سلیمان به سمت قلعه وان عقب نشست و ساکنین قلعه با دیدن سپاه بیشمار عثمانی که هر ساعت بهشمار آنها افزوده میشد، قلعه را تسلیم کردند. سلطان سلیمان برای در امان ماندن از حملات پیاپی سپاه ایران در مسیر بازگشت گروهی از سپاه عثمانی را به فرماندهی القاص میرزا روانه مرکز ایران کرد و خود راه بازگشت را پیش گرفت. القاص میرزا از نبود نیرو در مرکز کشور استفاده کرده و خود را به همدان و سپس به قم رساند قم و کاشان تسلیم وی شدند وری نیز توسط نیروهای وی غارت شد. وی سپس به سمت اصفهان حرکت کرد و این شهر را محاصره نمود. شاه طهماسب، بهرام میرزا و ابراهیم خان ذوالقدر حاکم شیراز را مأمور دفع وی کرد و خود به قزوین بازگشت. القاص میرزا با اطلاع از آمدن نیروهای بهرام میرزا و ابراهیم خان، محاصره اصفهان را رها کرده و به سمت ایزدخواست رفت. وی مردم این شهر را قتلعام کرد و سپس راه بهبهان، شوشتر و دزفول را پیش گرفت و از دزفول را گروه کمی که با وی مانده بودند به بغداد گریخت.
بزرگان عثمانی که وی را مایه دردسر میدانستند سلطان سلیمان را تشویق به نابودی وی کردند. سلطان سلیمان سپاهی را برای دستگیری وی فرستاد اما القاص میرزا موفق به فرار شد و به مریوان گریخت و در آنجا توسط نیروهای شاه ایران دستگیر شد. شاه طهماسب وی و فرزندانش را به قلعه قهقهه فرستاد و القاص میرزا تا زمان مرگ در آنجا ماند. به این ترتیب سومین حمله عثمانیان برای اشغال ایران به صورت نسبی ناکام ماند.
هجوم چهارم
تا پنج سال پس از اتمام فتنه القاص میرزا غیر از درگیریهای محلی بین امرای نواحی مرزی، در مرز بین ایران و عثمانی صلح برقرار بود. این بار هجوم عثمانیان به تحریک اسکندر پاشا بود. اسکندر پاشا در ابتدا حاکم وان بود. در مدتی حکومت وان وی هر از چند گاهی نواحی مرزی ایران را مورد تاخت و تاز قرار میداد و امرای مرزی ایران به علت اینکه دولت ایران در حال انجام مقدمات صلح بود و آمادگی یک نبرد کامل را نداشتند در پی پاسخ به وی برنمیآمدند. اسکندر پاشا به دلیل این اقدامات مورد تشویق سلطان عثمانی قرار گرفته و به مقام بیگلربیگی ارزروم منصوب شد. عدم پاسخگویی امرای مرزی به وی باعث جسارت زیاد اسکندر پاشا شده بود و وی سلطان سلیمان را تشویق به حمله به ایران کرد. سلطان سلیمان در نامهای که به شاه طهماسب فرستاد وی را تهدید به جنگ کرد و خود در خاک عثمانی شروع به تدارک سپاه نمود.
در پی این اقدام شاه طهماسب به امرای نواحی مرزی دستور داد مرز ایران و عثمانی در مسیر احتمالی عبور سپاهیان عثمانی از آذوقه خالی شود. در پی این فرمان تفلیس، وان، ماسیس و عادلجورو اطراف آن کاملاً از آذوقه خالی شد. شاه طهماسب سپاه ایران را آماده حرکت کرد و گروهی را به فرماندهی اسماعیل میرزا یا همان شاه اسماعیل دوم به عنوان پیشرو به جنگ با اسکندر پاشا فرستاد. اسکندر پاشا پس از مواجهه با وی شکست را پذیرا شده و به قلعه عقب نشست.
سلطان سلیمان به علت کمبود آذوقه در راه مجبور به اردو زدن در حلب شد. پس از گذشتن فصل سرما به سمت نخجوان حرکت کرد. سپاه عثمانی در مسیر حرکت بهطور مداوم مورد شبیخون نیروهای ایران قرار میگرفت تا به نخجوان رسید. سلطان سلیمان پس از اقامت کوتاهی در نخجوان به علت نبود آذوقه مجدداً به سمت خاک عثمانی حرکت کرد و این دقیقاً زمانی بود که سپاه ایران به فرماندهی شاه طهماسب برای نبرد به اردوی وی نزدیک میشد. در هنگام یکی از درگیریهایی که میان قراولان عثمانی و ایران درگرفت سنان بیک که یکی از درباریان نزدیک به سلطان سلیمان بود به اسارت درآمد. عثمانیان که در اثر کمبود آذوقه در تنگنا قرار گرفته بودند آزادی سنان بیک را بهانهای برای صلح قرار داده و به خاک خود عقب نشستند. مذاکرات صلح بین دو طرف به نتیجه رسید و قرار داد صلحی بین ایران و عثمانی منعقد شد که تا مرگ شاه اسماعیل دوم برقرار ماند.
خزانه سلطنتی
شاه طهماسب به جمعآوری مال و ثروت علاقه خاصی داشت. خزاین او همیشه از مسکوکات، طلا، نقره، پارچههای نفیس و انواع سلاحهای قیمتی انباشته بود. وی ۶۰۰ شمش طلا و ۶۰۰ شمش نقره در قلعه قهقهه ذخیره کردهبود.[۵]
اقدامات شاه طهماسب
شاه طهماسب دستور داد نخستین خیابان ایران بانام «خیابان سپه» در قزوین ساخته شود که این نام الگویی بود برگرفته از منطقهای چهار باغ مانند که شاه در ازبکستان امروزی دیده بود. این خیابان در زمان حکومت پهلوی به نام «سپه» و هماکنون نیز بانام «سپه» و «شهدا» درقزوین معروف است. هم چنین در کنار رصدخانه سابق مراغه، رصد خانه جدیدی ساختند. به دستور شاه، میر محمد منجم مأمور شد تا حرکات سیارات و ستارگان را بررسی کند. میر محمد توانست باران بهار سال ۹۳۴ هجری را پیشبینی کند. بدین ترتیب گندم زیادی به دست آمد. شاه دستور داد تا انبارهای گندم ساخته شوند و گندم مازاد نیاز از زارعان خریده و ذخیره گردد. سال بعد باران به موقع نبارید و این اقدام شاه مؤثر واقع شد.
شاه دستور داد تا تقویم رایگان در دسترس همه مردم گذاشته شود زیرا در آن زمان هر کس برای دانستن ساعت سعد و نحس مجبور بود بهای زیادی به کسانی که تقویم داشتند بپردازد.
شاه طهماسب به دور شهر تهران حصاری با یک صد و چهارده برج کشید.
پس از پایتخت شدن قزوین، شاه طهماسب جادههای قزوین – مشهد و قزوین – تبریز را وسیع و ارابه رو کرد.
شاه در آذربایجان قشون دایمی ایجاد کرد. بدین منظور چهل هزار سرباز را به رهبری نظام الدین روملو به شهرهای تبریز و مرند و دیگر شهرهای آذربایجان غربی فرستاد. هزینه این قشون دایمی حدود ۸ کرور طهماسبی بود.
او موسیقی را ممنوع کرد و موسیقیدانان را از دربار اخراج کرد.[۶]
مرگ و دعوای جانشینی
هنگامی که شاه طهماسب زنده بود اختلاف نظرهای موجود بین قزلباش پنهان بود اما هنگامی که وی بیمار گشت موضوع جانشینی مورد بحث درباریان شد. محمد خدابنده به علت ناراحتی چشمی دیگر مطرح نبود. تنها حیدر میرزا بود که قادر بود به رقابت با اسماعیل میرزا (شاه اسماعیل دوم) برخیزد زیرا وی بیش از دیگران مورد علاقه شاه طهماسب بود و درست به همین دلیل هم خطرناکترین رقیب اسماعیل میرزا محسوب میشد. درگیریها بر سر تصاحب جانشینی شاه طهماسب یکم، مجموعه کشمکشهایی بود که از ۱۵ صفر ۹۸۴ قمری (۱۴ مه ۱۵۷۶ میلادی) تا ۱۷ ربیعالاول ۹۸۴ قمری (۱۴ ژوئن ۱۵۷۶ میلادی) و با هدف تصاحب جانشینی شاه و بین حیدر میرزا (فرزند چهارم شاه) و اسماعیل میرزا (شاه اسماعیل دوم، فرزند دوم شاه) و طرفدارانشان روی میدهد. در پایان نزاعهای دربار قزوین (پایتخت)، حیدر میرزا کشته میشود و اسماعیل میرزا در تاریخ چهارشنبه ۲۷ جمادیالاول ۹۸۴ (۲۲ اوت ۱۵۷۶) خود را شاه اسماعیل دوم خوانده، سومین پادشاه صفویان میگردد.[۷]
جسد شاه طهماسب به دلیل درگیریهای جانشینی ابتدا در باغچه دفن شد. پس از مدت کوتاهی به صحن شاهزاده حسین (قزوین) منتقل شد. یکسال بعد جسد وی به حرم علی بن موسی الرضا در مشهد منتقل شد. دوازده سال بعد مشهد به تصرف ازبکان درآمد و آنها به قصد اهانت جسد را از قبر خارج کرده و به بخارا بردند. این عمل به دلیل احتمال اشتباه بر روی جسد دیگری هم تکرار شد. امروز برخی عقیده دارند که آنها هر دو بار اشتباه کردهاند و جسد در حرم محفوظ است و برخی دیگر نیز معتقدند با تطمیع ازبکان، جسد از آنها گرفته و به اصفهان منتقل و در امامزاده شاه سید علی خاکسپاری شدهاست.[۸]
خانواده
شاه طهماسب در مجموع نه بار ازدواج کرد و صاحب ده پسر و هشت دختر بود.
همسران
- سلطانم بیگم، ملکه رسمی شاه طهماسب و دختر موسی سلطان موصلوی ترکمان بود.[۹]
- سلطان آغا خانم، شاهزاده خانمی چرکس تبار و خواهر شمخال سلطان بود.
- سلطانزاده خانم، شاهزاده خانمی گرجیتبار و دختر علی خان گرجی بود.
- زهرا باجی خانم، بانوی گرجیتبار و دختر شاهزاده اوتار بود.
- خانپرور خانم، بانوی گرجیتبار و خواهر زال بیگ گرجی بود.
- حوریخان خانم، شاهزاده خانمی گرجیتبار بود.
- فریده سلطان خانم، شاهزاده خانم داغستانی بود.
- عایشه بگی خانم، دختر صوفی خان فرمانروای خانات خیوه بود.
- زینب سلطان خانم، دختر عمادالدین شروانشاهی بود. او بیوه بهرام میرزا بود.
نگاره شاه طهماسب یکم توسط Charles Heath
فرزندان
پسران
- سلطان محمد میرزا، (تولد ۱۵۳۲ اردبیل – مرگ ۱۵۹۶ در قلعه الموت، قزوین) از ملکه سلطانم بیگم زاییده شد.
- سلطان اسماعیل میرزا (تولد ۲۸ می ۱۵۳۷ قزوین – مرگ ۲۵ نوامبر ۱۵۷۷ قزوین) از ملکه سلطانم بیگم زاییده شد.
- سلطان مراد میرزا (تولد ۱۵۳۸، قزوین – ۵ سپتامبر ۱۵۴۵، قندهار) از ملکه سلطانم بیگم.
- سلطان حیدر میرزا (تولد ۱۸ سپتامبر ۱۵۵۳ قزوین – اعدام ۱۶ می ۱۵۷۶، قزوین) از سلطانزاده خانم.
- سلطان سلیمان میرزا، (تولد ۱۳ مارس ۱۵۵۴ نخجوان – اعدام ۵ نوامبر ۱۵۷۶، قزوین) از سلطان آغا خانم.
- سلطان مصطفی میرزا (تولد ۱۵۵۶ قزوین – اعدام ۲ نوامبر ۱۵۷۶، قزوین) از زاهرا باجی خانم.
- سلطان محمود میرزا (تولد ۱۵۵۷ قزوین – اعدام ۲۴ فوریه ۱۵۷۷، قزوین) از خانپرور خانم.
- سلطان احمد میرزا (تولد ۱۵۶۰ قزوین – اعدام در ۲۴ فوریه ۱۵۷۷، قزوین) از فریده خانم.
- سلطان امامقلی میرزا (تولد ۱۵۶۲ قزوین – اعدام ۲۴ فوریه ۱۵۷۷، قزوین) از خانپرور خانم زاییده شد.
- سلطان علی میرزا (تولد ۱۵۶۴ قزوین – مرگ ۳۱ ژانویه ۱۶۴۲ اصفهان) از عایشه بیگم خانم.
دختران
- گوهر سلطان بیگم (تولد آوریل ۱۵۴۰ – مرگ ۱۹ می ۱۵۷۷ قزوین) در سال ۱۵۵۵ با سلطان ابراهیم میرزا پسر بهرام میرزا ازدواج کرد.
- پریخان بیگم (تولد اوت ۱۵۴۸ – مرگ ۱۷ فوریه ۱۵۷۸، قزوین) در سال ۱۵۵۸ با سلطان بدیعالزمان میرزا پسر بهرام میرزا ازدواج کرد.
- خدیجه سلطان بیگم، (تولد ۱۵۵۲ قزوین – مرگ ۱۶۲۸ اصفهان) در سال ۱۵۶۷ با جمشید خان گیلانی ازدواج کرد و بعد از مرگ او در سال ۱۶۱۰ با شاه نعمتالله نوری ازدواج کرد.
- شاهزینب بیگم (تولد ۱۵۶۰ قزوین – مرگ ۱۴ می ۱۶۴۱ اصفهان) در سال ۱۵۷۸ با علی قلی خان شاملو ازدواج کرد.
- مریم سلطان بیگم، (تولد ۱۵۶۲ قزوین – مرگ ۱۶۰۸ اصفهان) در سال ۱۵۷۸ با خان احمد گیلانی و بعد از مرگ او در سال ۱۵۹۲ با شاه نعمتالله نوری ازدواج کرد.
- خانیش بیگم، (تولد ۱۵۶۳ قزوین – مرگ ۱۵۹۲ اصفهان) در سال ۱۵۸۹ با شاه نعمتالله نوری ازدواج کرد.
- فاطمه سلطان بیگم (تولد ۱۵۶۴ قزوین – مرگ ۱۵۸۱ اردبیل) در سال ۱۵۸۰ با امیرخان موصلوی ترکمان ازدواج کرد.
- شهربانو بیگم (تولد ۱۵۶۵ قزوین – مرگ ۱۵۸۳ اردبیل) در سال ۱۵۸۰ با سلمان خان استاجلو ازدواج کرد.