سلطان محمد دوم صفوی و گردش روزگار
شاهزادهای که از اواخردوران افشاری تا آغا محمد خان قاجار را دید و لمس کرد و در آخر در بهترین جای هند که مخصوص ایرانی تبار های هند بود در گذشت!
مقدمه
در حدود فتنه افغان های غلزایی (هوتکیان) و هنگامی که محمود افغان در اصفهان بر تخت سلطنت (حدودا صدساله صفوی) تکیه داد و رسما اولین پادشاه از سلسله هوتکی شد شاهزاده ای از خاندان صفوی به قزوین گریخت و در آنجا به نیابت پدرش (شاه سلطان حسین اول) تاجگذاری کرد اسم و لقب او از این زمان به بعد رسما شاه طهماسب دوم بود.
هنگامی که خبر بر تخت نشستن طهماسب میرزا به محمود افغان رسید او دچار نگرانی و خشم زیاد شد، سربازانی را برای سرکوب او به قزوین فرستاد، ولی شاه طهماسب دوم از قزوین فرار کرد و مردم آنجا سربازان افغان را کشتند (لوطی های بازاری) به همین دلیل دچار بیماری روانی و جنون شد.
این شخص (محمود افغان) بعد از شنیدن این خبر در روز بعد، اکثر شاهزادگان صفوی را در جلوی چشم پدر (سلطان حسین اول) به قتل رسانده و کمی بعد اکثر امرا و درباریان شیعه مذهب را که دیگر به آنان اعتماد نداشت به دستور او کشته شدند و کمی بعد خود به دلیل افزایش شدت بیماری توسط اشرف افغان سر بریده و به جای او اشرف افغان بر تختگاه سلطنت اصفهان نشست و به صورت رسمی به دومین شاه از سلسله هوتکیان به مرکزیت اصفهان در آمد.
در این هنگام که شاه طهماسب دوم که در قزوین سلطنت میکرد و روز ها میگذراند به طور شدیدی همسایگان یعنی روسیه و عثمانی به او فشار آوردند که از قسمت اعظم بخش شمال و شمال غرب ایران صرف نظر کند و آن دو منطقه را به دو دولت متخاصم بدهد شاه با فرستادن سفیری (اسماعیل بیگ صدراعظم)به پایتخت روسیه سعی نمود آنها را به صورت عادی و بدون دادن بخش اعظم شمال ایران راضی کند تا آنها به او کمک کنند اصفهان را فتح و اشرف افغان را از قدرت حذف کنند.
اما سفیر یا همان ایلچی باشی(اسماعیل بیگ صدراعظم) ایران بدون اجازه شاه پیمانی را امضا نمود که به موجب آن قشون روسیه از داغستان تا رشت و … را در اختیارگرفتند و از جانب مرز های غربی ایران هم قشون عثمانی به دلیل (دروغین) حمایت از شاه سلطان حسین وارد ایران شده و از شمال کل مناطق قفقاز و ازغرب تا همدان به موجب این دو قشون کشی (جناح روس و عثمانی) علنا به یغما رفت و حتی در همدان قشون ترک عثمانی قتل عامی راه انداختند.
در این زمان شاه فرماندهی ای از تبار سادات مرعشیان طبرستان که نسلش به خاندان صفوی هم میرسید، به اسم (احمد خان مرعشی صفوی) به کرمان و جنوب ایران فرستاد تا آن قسمت ها را مدیریت و حفظ کند ولی او در آنجا نامه ای جعلی برای خود ساخت که به موجب متن آن او از طرف شاه طهماسب به مقام شاهی کرمان رسیده و خواست به صورت مستقل حکومت کند.
هلندیان گفته اند دلیل این اقدام شاید این باشد که او دیده است شاه در قزوین به عیاشی و مشروب خوری دچار شده و اینک نوبت وی می باشد زیرا او دارای تباری صفوی و مرعشی هست و میتواند از کرمان علیه افغان ها اقدام کند.
در کرمان به دلیل اینکه همچنان خاندان صفوی مورد تایید مردم و خان های محلی بودند او را پذیرفته و در آنجا اسم و لقب او به احمد شاه مرعشی صفوی تغییر کرده و حتی توانست برعکس شاه طهماسب دوم چند اقدام به موقع علیه افغان ها انجام دهد، ولی گردش روزگار جور دیگر شد و توسط قشون ارسالی شاه طهماسب دوم دستگیر شد و به پیش شاه فرستاده شد او در مقابل شاه توبه کرد و اینبار به صورت رسمی به عنوان حاکمی محلی اقدام نمود ولی بار دوم بخت با او یار نبود و او توسط افاغنه شکست خورد و کشته شد.
شاه اینک به فکر خراسان افتاده بود زیرا خان های محلی در نامه هایی که به او میفرستادند به وی عرض ارادت میکردند و میگفتند شما ارتشی به این منطقه بفرستید تا ما با شما علیه افغان های فتنه گر بجگیم، شاه این عمل را انجام داد ولی ارتش ارسالی شکست خورد، دلیلش را دقیق نگفتند ولی ممکن است این هنگام ملک محمود سیستان به مشهد یورش برده و خود آن ولایت بزرگ را به دست گرفته باشد.
کمی بعد خبری رسید که سرداری از دیار خراسان پیدا شده است که قدرت نظامی او بسیار خوب میباشد شاه از او استقبال کرد اسم او ندر یا نادر بود هدف مشترک این دو حذف ملک محمود سیستانی بود که این دو با فتحعلی خان قاجار به خراسان یورش برده و آن ایالت را پس از مدت ها پس گرفتند.
در خراسان نادر به شاه گفت باید از شر فتحعلی خان قاجار خلاص شد این شخص به دستور شاه کشته شد و اینک وقت آن رسید که یک بار برای همیشه کار طایفه هوتکی تمام شود قشون صفوی به فرمانده ای نادر به اصفهان حمله نمود و او را به سمت شرق ایران فراری داده و او توسط سرداری از ایل افغان کشته شد اینک نوبت به بر تخت نشست شاه طهماسب دوم بر تختگاه شاه عباس اول در اصفهان رسید با اعلان این خبر ملوک اطراف ایران و حتی دولت های اروپایی و کمپانی های تجاری انگلسی و هلندی (هندشرقی) بار دیگر امنیت بر ایران به لطف یک شاه صفوی و سرداری مقتدر برگشته است.
ولی سرشت امور هیچگاه به طور دقیق دست شاه نیوفتاد و هنگامی که در کارزار طهماسبی شکست خورد نادر که در این زمان دارای اسم و لقب طهماسب قلی و تیول دار خراسان بود شاه را خلع کرد و امور را به طور صد در صد به دست خویش گرفت و پسر شاه قبلی(طهماسب دوم) که اینک کمتر ازیک سال داشت را به نام شاه عباس سوم شاه اعلام کرد از این زمان تا پایان عمر طهماسب قلی خان افشار (نادر) مملکت و سرزمین های غرب آسیا درگیر نبرد هایی شد که خودتان بیشتر میدانید و سر انجام با اشتباهات نادر و قتل او مملکت ایران تجزیه و گرفتار چرخه قدرت و درگیری امرا و خان بازی و نظامی شد.
سرانجام مردی از دشت ملایر ظهور کرد که با دو فرد دیگر یک حکومتی را در ایران پایه گذاری (به صورت ملوک طوایفی) نمود که سه فرد (علی مردان خان بختیاری ابوالفتح خان بختیاری و کریم خان زند) در اولین دوره تصمیم گرفتند برای اینکه همچنان خاندان صفوی مورد اعتماد و اطمینان مردم و علما حتی شخص خودشان هستند از خاندان آنها یک فرد را پیدا کنند که او کسی نیست جز ابوتراب میرزا مرعشی صفوی که با لقب و اسم شاه اسماعیل سوم صفوی تاجگذاری نمود ولی قدرت در اصل دست همان سه نفر اصلی بود .
چندی گذشت و کریم خان به دلیل روحیه خود تصمیم بر آن گرفت آن دو نفر دیگر را از راه بدر کند قبل از شروع نبرد وی و علیمردان خان، علی مردان در ولایت تحت امرش شاهزاده ای با اسم و لقب شاه سلطان حسین دوم صفوی در کنار سپاه خویش بهمراه داشت که گفته شده است، او پسر شاه طهماسب دوم صفوی بوده است، در جریان درگیری علی مردان خان شکست خورد و به دلیل نزدیکی شاه سلطان حسین دوم صفوی به کریم خان زند یا فراری شدنش از میدان جنگ این شاهزاده توسط علی مردان خان بختیاری کور شد و از این زمان تا پایان عمرش دیگر به سیاست برنگشت و گفته شده است در نجف و عراق عرب ماندگار شد.
در سمت شمال شرقی ایران تقریبا کمی بعد از این ماجرا ها شاهرخ خان افشار نوه نادرشاه افشار توسط توطئه ای که رخ داده بود، از سلطنت در مشهد خلع شد و به جای وی میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی با اسم و لقب شاه سلیمان دوم بر تخت نادری نشست ولی به مدت کمتر از یک سال او دوباره خلع و شاهرخ خان افشار دوباره با کمک فرماندهان نظامی حامی خویش به حکومت برگشت و وی کور شد.
در این مطلب میخواهیم حرفی از شخصی بزنیم که اگر قدرت نظامی داشت به دلیل مشروعیت داشتن بیش از حد نسبت به شاهان اسمی صفوی(شاه اسماعیل سوم و شاه سلیمان دوم صفوی و احمد شاه مرعشی صفوی) چون شجره نامه او از طرف پدری به شاه طهماسب دوم و حتی بنیانگذار صفوی(شاه اسماعیل اول) متصل میشد، ولی بقیه صفوی نژاد ها از طریق شجره نامه ای از طرف مادری به خاندان صفوی متصل میشدند، و حتی مشروعیت محمود ابوالفتح میرزا از لطفعلی خان زند و آغا محمد خان قاجار و شاهرخ شاه افشار صفوی بیشتر بود، ممکن بود، دوباره بعد از مدت کمتر از ۸۰ سال حکومت صفویان در ایران تشکیل شود، ولی سرنوشت جور دگر روی داد و ایران توسط خواجه ای تاجدار به زور شمشیر و خون ریزی به طور کامل متحد شد.
ابوالفتح میرزا وارث حقیقی سلطنت در ایران؟!
شاهزاده محمد ابوالفتح میرزا در سال ۱۷۶۲ در بغداد بدنیا آمده دوران کودکی را در عراق عرب سپری کرد و سپس برای دیدار با فامیلش، شاهرخ افشار به خراسان رهسپار شد، با گفت و گو هایی که با هم کرده بوده اند، شاهرخ تصمیم گرفت بین خانواده خودش و ابوالفتح میرزا پیوند زناشویی برقرار کند ولی پسرش نادر میرزا با این کار به مخالفت برخاست زیرا میگفت که چنین پیوندی به خاطر *غصب سلطنت* از سوی نادرشاه افشار، مناسب نیست و شاهزاده ابوالفتح میرزای صفوی از مشهد به عراق عرب بازگشت.
تنها منبعی مهم و ایرانی که درباره زندگی ابوالفتح میرزا اطلاعات ارزشمندی در اختیار ما میگذارد فوائد الصفویه میباشد که اتفاقا نویسنده خودش در آن زمان میزیسته و حتی مکاتباتی هم با شاهزاده ابوالفتح میرزا داشته است، این نویسنده کوشش کرده است که شاهزاده را مردی ادیب و فقیه بنماید که خود را از کار های سیاسی و دنیایی کنار کشیده است.
اواخر زندیه و اوایل قاجاریه
هنگامی که لطفعلی خان در کرمان بود، آغا محمد خان به آنجا حمله نموده و مردم آن منطقه را نابینا کرده و لطفعلی خان هم گویند به روشی شرم آور به قتل رساند، مردم سراسر ایران دانستند او در سنگدلی دستکمی از نادرشاه ندارد و برای همین مردم سخت از وی بیزار شدند و خواجه این را میدانست از این رو او خواست کاری که کریم خان زند انجام داده بود را انجام دهد.
چندی بعد از سفر (شاهزاده ابوالفتح میرزا ) به عراق عرب وی دوباره ایران آمده و در منطقه (طبس) فرستاده ای از سوی آغا محمد خان به نزد شاهزاده آمد و او آن را پذیرفت، طبق متن کتاب فوائد الصفویه، درون آن نامه آغا محمد خان خود را فدوی پیر خاندان صفوی(فدایی شیخ صفی) خوانده و از شاهزاده دعوت کرده بود به تهران بیاید که در آنجا به نام وی سکه ضرب کرده و خطبه خوانده است.
قبل از سفر شاهزاده به تهران، حاکم طبس که احترام سفیر آغامحمدخان و سرداران خراسان را به او دیده بود، این عمل باعث بدگمانی حاکم طبس به شاهزاده شد و آغا محمد خان هم از اتحاد احتمالی او با سرداران خراسان میترسید! (برای اولین بار خانی از ایل قاجار از یک شاهزاده صفوی بدون تاج و تخت ترسید) به همین دلیل به وی بدگمان شد.
چون شاهزاده هم ممکن بود به سرنوشت شاهرخ افشار و لطفعلی خان زند و شاهزادگان دیگر صفوی دچار شود برای همین از طبس یه سمت فارس مهاجرت کرده و سعی نمود از مناطق نزدیک به پایتخت قاجار(تهران) دور بشود.
در مورد سکه هایی که گفته شده آغا محمد خان به نام شاهزاده ضرب کرده است، ویلیام مورلی کارمند کمپانی شرقی از چند روپیه سخن میگوید که روی آن ها نوشته شده بوده :
به زر زد سکه از الطاف سر مد
شده والا گهر سلطان محمد
وارد شدن به ایالت فارس و رفتن او به خارج از ایران و اتفاق های دیگر
شاهزاده محمد ابوالفتح میرزا همینکه وارد فارس شد به دیدار محمد ابراهیم خان شیرازی و بزرگان فارس شتافت و به آنان ادای احترم کرد ولی همپیمان های لطفعلی خان زند که قبلا خانزاد (غلام/بنده) او بودند به شاهزاده هشدار دادند، هرچه زودتر از شیراز و فارس برود، زیرا ممکن بود دوباره آغامحمد خان با قشونش به آنجا برود و به بهانه حضور شاهزاده آنجا را به یغما ببرد.
محمد ابوالفتح میرزا به بهانه زیارت خانه خدا و رفتن به حج از جنوب ایران خارج شد و در اولین قدم راهی مسقط (پایتخت عمان) شد و خلفای نایب امام خوارج از او استقبال کردند و چند روز بعد از مریدان خود شنید ایام حج و مسافرت به حجاز سپری شده و گذشته و همان موقع تصمیم گرفت به سند برود و سفر حج را به سال بعد موکول کرد.
در هندوستان شاهزاده مورد استقبال گرم رؤسای ایل کلهر و پیرکرمعلی یکی از امیران حیدرآباد سند و مادرش قرار گرفت و برای اولین بار با ایرانیان مهاجر هند آشنا شد.
پس از گذشت 6 ماه که در حیدرآباد (سند) بود تصمیم گرفت به حج برود و به همین دلیل به سرزمین راجپوت رفت که از آن منطقه زمینه سفر حج را فراهم کند، راجهٔ ی راجپوت او را پذیرفت و گرامی داشت زمینه سفر به (مکه) در حال آماده شدن بود، ولی آب و هوای بد سند باعث شد، سلامتی شاهزاده در خطر بیوفتد از این رو راهی شمال هند(لاهور) شد.
در لاهور مورد استقبال صمیمانه میر سهراب خان خان و میر رستم خان حکمرانان محلی قرار گرفت که با شاخه ای از تالپور های حیدرآباد همبستگی داشتند، با فرارسیدن فصل زمستان بعضی از مریدان وی به او گفتند به پیشاور برود و با تیمور سلطان درانی(تیمورشاه درانی) دیدار کند، ولی در میان راه با شیخ حمید قادری و سید جلال الدین محمد نوبهار جلالی برخور کرد که به وی سفارش کردند به جای رفتن به بیشاور و مملکت درانیان به دهلی برود و از امپراطور گورکانی (عالم شاه دوم تیموری) و مقامات انگلیسی کمک بگیرد و شاهزاده هم همینگونه عمل نمود.
در راه دهلی شاهزاده مورد حمله راهزنان قرار گرفت و بسیاری ازاشیای ارزشمند نیاکانش را ربودند برای تایید این متن :
از پادشاه به تاریخ ۹ نوامبر ۱۷۹۵: یک شاهزاده ایرانی به نام محمدمیرزای صفوی در حالی که از ایران عازم هند بود تا در دهلی به حضور پادشاه شرفیاب بشود مورد حمله راهزنان در ناحیه جایپور قرار گرفته و کلیه اموال او را دزدیدند او اکنون به لکهنو رسیده و با میرزا محمد سلیمان شاهرخ(پسر شاه تیموری) ملاقات کرده است. نظر به روابط دوستانه مستمر میان پادشاهان صفوی ایران و امپراطوران گورکانی هند شاهزاده یادشده شایسته هرگونه امداد است و تقاضا دارد در صورتی که بخواهد در لکهنو اقامت کند مساعدتهای لازم به وی عمل آید.
در راجستان بود که شاهزاده خبردار شد عالم شاه دوم تیموری به دست غلامانش نابینا شده، بنابر این به جای رفتن به دهلی راهی لکهنو پایتخت شهر نوابان اوده (Oudh State)رفت، چون فهمیده بود عالم شاه دوم که اینک نابینا شده شده نمیتواند پشتیبان خوبی برایش باشد، در راه بازگشت به لکهنو، شاهزاده مورد استقبال سرداران بزرگ مهاراتی (Maratha Empire) قرار گرفت که صمیمانه او را گرامی داشتند.
شاهزاده در 29 ژوییه ۱۷۹۴ وارد شهر لکهنو شد و ابوالنصرمیرزا محمد سلیمان شاهرخ یکی از فرزندان شاه عالم دوم از وی استقبال کرد.
امپراطور گورکانی(عالم شاه دوم تیموری) در نامه ای به سرهنگ ویلیام پالمر یکی از روسای کمپانی هند شرقی بریتانیا از شاهزاده صفوی بعنوان برادرزاده من نامبرده است.
چندی بعد در سال ۱۷۹۶ (حدود دو سال بعد)سرهنگ ویلیام پالمر شاهزاده صفوی را تا دهلی همراهی کرد شاهزاده پس از اقامت کوتاهی که در دربار مغول انجام داده بود، دوباره به لکهنو بازگشت و انگلیسیها دستور پادشاه تیموری، دربارهٔ پرداخت (خرج مطیخ) را به نواب آصف الدوله ابلاغ نمودند و شاهزاده در ساختمانی که به کمپانی هند شرقی تعلق داشت و به نوع دیگر به نوشته قزوینی در کتاب فواید الصفوی یک(قصر خورنق ثانی) بود اقامت گزید، شاهزاده محمد ابوالفتح میرزای صفوی تا پایان عمر در سال ۱۲۳۲ هجری قمری / نوامبر ۱۸۱۶ همواره در لکهنو زندگی نمود و در این زمان که مقارن با سلطنت فتحعلی شاه قاجار به مرکزیت تهران بود نگرانی های قاجار از سربرآوردن یک شاهزاده صفوی که مدعی تاج و تخت باشد از میان رفته بود.
سلطان محمد ابوالفتح میرزای صفوی در اولین ازدواجش با دختر میرزا زینالعابدین صاعدی که نامش شهربانو بیگم بود وصلت کرد از این وصلت دو فرزند به اسم عباس میرزا و فاطمه سلطان بیگم به دنیا آمد و با وصلت دوم که با دختر خیرات علی خان که اسم ایشان خورشید بیگم نام داشت صاحب چهار فرزند به اسم های، ام کلثوم و زینب النساء بیگم و تاج الدین احمد میرز و علی میرزا بودند از این فرزندان ام کلثوم با فرزند محمد سلیمان شکوه میرزا، نواده عالم شاه دوم تیموری وصلت کرده است.
آثار شاهزاده محمد ابوالفتح میرزای صفوی
شاهزاده به هنگام اقامت در هند چندین اثر ادبی از خود به گذشت :
۱)یک دیباچه مختصر برخاطرات بابر که به شیوه موافق مذاق بابر نوشته شده است.
۲)تذکره ای که از دید همه دانشمندان و خارجی حتی بهتر از آتشکده آذر حاج لطفعلی بیگ است و ما را با تخلص شاهزاده در سروده هایش که ((طلوعی)) است آشنا میکند.
۳) دیگر آثار شاهزاده از قبیل : تحفه الاحباب و تحفه السلاطین صفویه و اخلاق محمدی که درباره اش چیزی نمیدانیم و تحفه العشاق در برابر مجلس العشاق سلطان حسین میرزا بایقرا و زندگی نامه خودش و یک دیوان شعر پنج هزار بیتی و قصیده ای شامل یکصد بیت در رثای امام حسین(ع) که در آن با واژه های آفتاب و ماه ردیف شده است و سرانجام سوگنامه ای که به مناسب درگذشت عالم شاه دوم تیموری در دوم دسامبر سروده است.
هیچ یک از آثار شاهزاده صفوی در کتابخانه های هند نیست و چنین پیداست که شاهزاده آثار خود رابه دوستانش هدیه نکرده است.