لطفعلی خان زند

پس از کشته شدن جعفرخان سر جانشینی او بین امرای زند اختلاف بوجود آمد.بالاخره حاجی ابراهیم کلانتر فارس در نهایت فداکاری سپاهی فراهم آورد و لطفعلی خان فرزند جعفرخان را که در آن تاریخ در غرب فارس می زیست به شیراز خواست و در ۱۵ شعبان سال ۱۲۰۳ ه. وی را که ۲۲ سال داشت بر تخت نشاند. لذا از شما می‎‌خواهیم که با این مقاله از تاریخ ما همراه باشید .

زندگی نامه لطفعلی خان زند ، شمشیر زنی لطفعلی خان زند

لطفعلی‌خان زند در سال ۱۱۴۸ زاده و در سال ۱۱۷۳ در گذشت. او جوانی فوق العاده خوش سیما بود. چهره ای جذاب، قامتی کشیده و اندامی باریک و قوی و چالاک داشت. وی در سواری و تیراندازی و شمشیربازی و سایر فنون سپاهیگری بی مانند و بسیار شجاع و متهور و بی باک بود. او به مناسبت جوانی و زیبایی و دلیری و سخاوت در شیراز خیلی محبوبیت داشت.

لطفعلی خان به همه کرم می کرد و هر کس برای حاجتی به او مراجعه می نمود بدون نصیب نمی ماند. با توجه به این فضایل اخلاقی و علاقه ی شدیدی که مردم فارس به سلطنت خاندان زند داشتند چنین به نظر می رسید که لطف علی خان عظمت و اقتدار زمان کریم خان را بار دیگر تجدید خواهد کرد اما با وجود حریف سرسختی چون آقا محمدخان قاجار و حوادث غیرمنتظره ای که در دوران سلطنت او روی داد این امید به یأس مبدل گردید.

خدمات لطفعلی‌خان زند

او اولین کار بزرگی که پیش گرفت این بود که سه جاده شوسه بین شیراز و بوشهر و شیراز و بندرعباس و شیراز و بندرلنگه احداث کند. احداث این سه جاده در آن عصر یکی از کارهای بزرگ عمرانی بود که سلاطین سلف نکرده بودند و دومین کار بزرگی که در صدد بود انجام دهد ساختن سدی روی رودخانه ی موند بود تا آب آن رودخانه را بر اراضی طرفین رودخانه سوار کند.

رودخانه موند رودی است که از کوههای فارس سرچشمه می گیرد و در گذشته بدون استفاده به خلیج فارس می ریخت. اگر آن سد ساخته می شد قسمت وسیعی از فارس که استفاده نشده بود یکی از حاصل خیزترین مناطق دنیا می گردید و اگر سه جاده را که می خواست احداث نماید به اتمام می رسید بسیار در توسعه ی آبادی و بازرگانی فارس مؤثر می گردید.

اما جنگ های لطف علی خان با آقا محمدخان قاجار مانع از آن شد که آن جوان روشن فکر بتواند آن کارها را انجام دهد. اما نیت او نشان داد که استعداد زمام داری وی خیلی بیش از معاصرینش می باشد و از لحاظ داشتن لیاقت برای زمام داری با وجود جوانی دو قرن از معاصرینش برتری داشت و سد سازی برای آبادی کشور و از فرمول های امروزی است نه ۲۰۰ سال قبل در ایران. او با این که جوانی دلیرو سلحشور بود، ذوق ادبی داشت وشعر می گفت و چند شعر که از وی باقی مانده نشان می دهد که یک شاعر با استعداد و خوب بوده است.

وی علاوه بر اقدامات عمرانی در اولین سال سلطنت خود یک کار ادبی هم کرد و عده ای از شعرا و فضلای شیراز را مأمور نمود که با همکاری، اشعار حافظ را مورد مطالعه قرار دهند و آن قسمت از اشعار وی را که به طور حتم از او نبود را جدا نمایند.

لطفعلی خان پسر جعفر خان زند و نوه صادق خان زند، برادر کریم‌خان است. گفته‌اند که لُطفعلی‌خان علاوه بر زیبایی رخسار، بسیار پر قدرت، راستگو، درستکار و شجاع بود.

در ابتدا ممکن است که این کار ساده جلوه کند و به نظر رسد که لطف علی خان کاری جالب توجه نکرده است ولی از نظر معنوی دارای اهمیت می باشد و نشان می دهد که لطف علی خان زند بیش از تناسب سن خود دارای ذوق و اطلاع ادبی بوده است. تصور می شد که بیشتر دشمنی آقا محمد خان قاجار به لطفعلی به خاطر زیبایی او بوده است یعنی لطف علی به خاطر زیبایی خود محسود او شده بود.

هنگامی که حاج ابراهیم کلانتر به او خیانت کرد در حالی که لطفعلی به او اطمینان داشت و دروازه های شیراز را به رویش بست و او را در مقابل دشمن تنها گذاشت لطف علی نه تنها عصبانی شد و شکیبایی خود را ازدست نداد بلکه لبخند زد و بیتی از حافظ را خواند:

 پیر پیمانه شکن من که روانش خوش باد/ گفت پرهیز کن از محبت پیمانه شکن.

لطفعلی خان زند مردی بود راستگو، جوانمرد و صریح الهجه و دارای اراده ی قوی بود. لطفعلی خان همانند کریم خان زند خوش خلق و دادگستر و سخی و نیک فطرت و با ترحم و نوع پرور بود و می گفت نمی توانم یک قیافه ی اندوهگین را ببینم و نمی توانم تحمل کنم که من سیر باشم وهم نوعم گرسنه وهنگامی که در شیراز بود بعضی از شب ها لباس مبدل می پوشید تا این که بتواند به طور ناشناس به کسانی که فکر می کرد نیازمند هستند کمک نماید.

شاید در مشرق زمین اولین کسی بود که به فکر تأسیس بیمه ی اجتماعی افتاد و اگر عمرش کفاف می داد و آن را به وجود می آورد و گرچه آن چه می خواست به وجود آورد عنوان بیمه ی اجتماعی نداشت اما نتیجه ای که در آن به دست می آمد همانند آن بود.

نگاره‌ای از لطفعلی‌خان زند
نگاره‌ای از لطفعلی‌خان زند

فتحعلی خان زند و آقا محمد خان قاجار

درحالیکه روشنایی عصر زمستان دقیقه به دقیقه کم تر می شد محمدعلی خان قاجار، چشم از صحنه ی پیکار بر نمی داشت و یک مرتبه دید که شمشیر از دست لطف علی خان بر زمین افتاد.

علت این که او نتوانست شمشیر را نگاه دارد این بود که یک ضربت شمشیر از عقب بر شانه ی راست او زدند و دست راستش مثل دست چپ از کار افتاد .

همین که خان زند، از فرط درد، شمشیر را رها کرد محمدعلی خان فریاد زد او را نکشید.  خان زند حرکتی کرد که شمشیر خود را از زمین که مستور از خون بود بر دارد ولی نتوانست و از شدت درد و خستگی زانو بر زمین زد. همین که به او رسیدند و خواستند دستانش را از عقب ببندند از فرط دردی که از دو شانه ی مجروحش بود فریادی زد و از هوش رفت.

هنگامی که او را به پیش آقا محمدخان قاجار می بردند پالهنگ بر گردنش بستند و یک زنجیربه وزن ۱۵ کیلو دارای دو قفل که یکی به دست ها و دیگری به پاها قفل می شد به دست ها و پاهایش بستند. زنجیری که به دو پای او بسته بودند مانع از گام برداشتن نمی شد ولی اسیر نمی توانست که با سرعت گام بردارد. گو این که اگر بر پای او زنجیر نمی بستند باز هم به مناسبت ضعف نمی توانست با سرعت حرکت کند. وقتی که پیش آقامحمدخان قاجار رسید به او گفت که به خاک بیفت و سجده کن .

نگاره‌ای از آقامحمدخان
نگاره‌ای از آقامحمدخان

خان زند جواب داد من فقط مقابل خداوند سجده می کنم. بر سرش زد و باو گفت بتو می گویم به خاک بیفت. لطف علی خان گفت اگر من دست داشتم تو جرئت نمی کردی بر سرم بزنی و بتو گفتم که من فقط مقابل خداوند سجده می کنم.

ولی محمد خان قاجار آن قدر بر اسیر مجروح و ناتوان فشار آورد تا این که او را بر زمین انداخت و سرش را به خاک مالید. صدای آقامحمد خان قاجار ریز بود و هرگز فریاد نمی زد اما در آن هنگام که دشمن را مقابل خود دید صدا را بلند کرد و گفت ای لطف علی می بینم که هنوز نخوت داری و غرور تو از بین نرفته است ولی من هم اکنون کاری می کنم که دیگر تو نتوانی سر را بلند نمایی.

آن وقت خواجه‌ی دانشمند و متدین قاجار فرمان داد که عده ای از اصطبل بیایند. انسان حیران می شود که چگونه مردی چون اقا محمد خان که فاضل بود و برای اجرای احکام دین اسلام تعصب داشت و نماز او هیچ موقع قضا نمی شدیک چنان فرمان ننگین و بی شرمانه ای را داد. او به مناسب خواجه بودن عقده دائمی داشت و اطرافیانش خوب از آن موضوع آگاه بودند و هر موقع که صحبت از زن به میان می آمد طوری صحبت می کردند که گویی خواجه ی قاجار یک مرد عادی است.

عقده دائمی خواجه قاجار، بر اثر مشاهده‌ی جوانی و زیبایی و لطف علی خان زند منفجر شد و آن دستور ننگین را صادر کرد. کیست که نداند در آن روز لطف علی خان زند آن قدر ناتوان بود که بدون زنجیر و پالهنگ قدرت راه رفتن نداشت تا چه رسد به این که او را مقید به زنجیر نمایند و پالهنگ بر گردنش ببندند.

کیست که نداند در آن روز لطفعلی خان از دو شانه به شدت مجروح بود نمی توانست دست های خود را تکان بدهد تا چه رسد به این که دو دستش را با زنجیر ببندند. لطف علی خان زند نشان داده بود که مردی دلیر است و در آن روز، دلیری خود را به یک تعبیر مسجل کرد. زیرا با این که مجروح و خسته و ناتوان بود و او را مقید به زنجیر و پالهنگ کرده بودند و می دانست که هر گاه ابراز شهامت نماید دچار شکنجه های هولناک خواهد شد دلیری خود را نشان داد و حاضر نشد مقابل خواجه قاجار به خاک بیفتد و گفت که من جز در مقابل خداوند سجده نمی کنم.

یک مورخ اروپایی نمی تواند خود را قائل کند که در آن روز آقا محمدخان هم چون دستوری صادر کرده بود. دستوری که او صادر کرد آن قدر قبیح بود که وجدان یک مورخ اروپائی نمی تواند آن را بپذیرد و به خود می گوید که این اتهام است و دشمنان آقامحمدخان این تهمت را بر او زده اند ولی متأسفانه مورخین مغرب زمین، در کتاب های خود با اشاره، این موضوع را نوشته اند.

فجایعی که آقا محمد خان ، نسبت به لطفعلی خان انجام داد

لطفعلی خان زند که دیگر مشرق زمین شمشیرزنی چون او به وجود نخواهد آورد و خلق و خوی و لیاقت زمام داری اش او را محبوب هم کرده بود نامی درخشان از خود در تاریخ شرق باقی گذاشت ولی فجایعی که آقامحمدخان در مورد او مرتکب شد مرتبه اش را در تاریخ شرق حتی تا مرتبه ی یک شهید بالا برد. لطف علی خان زند را در اصطبل جا دادند بدون این که زنجیر از دست و پاهایش بگشایند و پالهنگ از گردنش بردارند. خان زند در آتش تب می سوخت وگاهی ناله بر می آورد و اظهار تشنگی می کرد.

ولی کارکنان اصطبل از بیم آقا محمدخان نمی توانستند آب به او بدهند و اسیر بدبخت و مریض که مقید به زنجیر و پالهنگ بود تا بامداد آن روز نالید. روز بعد آقامحمد خان قاجار دستور داد که لطف علی خان زند را به حضورش بیاورند. خان زند قدرت راه رفتن نداشت و دو نفر از دو طرف بازوهایش را گرفتند و او را مجبور می کردند که قدم بردارد و همین که رهایش می نمودند بر زمین می افتاد.عاقبت او را نزدیک آقامحمد خان قاجار بردند.

نقاشی عبدالله خان از آقا محمدخان قاجار در کاخ سلیمانیه کرج
نقاشی عبدالله خان از آقا محمدخان قاجار در کاخ سلیمانیه کرج

خواجه قاجار گفت لطف علی، بگو بدانم آیا هنوز هم غرور داری یا نه؟ سر لطف علی خان زند، بر اثر ضعف و تب روی پالهنگ خم شده بود و نمی توانست پلک دیدگان را باز کند. ولی بعد از این که آن را شنید سر را بلند کرد و پلک دیدگان را گشود و آب دهان را به طرف صورت او پرتاب کرد و گفت ای اخته ی فرومایه من از تو نمی ترسم. خان زند، بزرگترین ناسزایی را که ممکن بود به آقا محمدخان قاجار بگویند به او گفت چون خواجه ی قاجار از خواجگی خود رنج می برد و آن ناسزا با حضور تمام سرداران و بردگان به آقا محمدخان قاجار گفته شد.

آقا محمد خان لحظه ای سکوت کرد وبعد جلاد را احضار نمود و به او گفت دو تخم چشم لطف علی بیرون بیاورد. جلاد خان زند را به زمین انداخت و دست و پاهایش را که در زنجیر بود طوری با طناب بست که نتواند آن ها را تکان بدهد و بعد سه انگشت را زیر پلک چشم راستش قرار داد و تا آن جا که در بازوی خود زور داشت فشار آورد چشمی که روزی در زیبایی در بین چشمهای جوانان ایرانی نظیر نداشت از کاسه بیرون آمد وجلاد آن قدر فشار داد تا این که تخم چشم بکلی از کاسه خارج گردید.

همین که جلاد خواست شروع به کار بکند آقا محمد خان از جا برخاست و به محکوم نزدیک گردید که با دو چشم خود، خروج تخم های چشم خان زند را از کاسه ها ببیند و شاید بهمین مناسبت است که بعضی نوشته اند که او با دو دست خویش تخم چشم های خان زند را از کاسه بیرون آورد.

بعد از این که تخم چشم راست لطفعلی خان زند از کاسه خارج شد ، جلاد، کارد که بدندان گرفته بود به دست گرفت و الیافی را که وسیله ی اتصال تخم چشم به کاسه بودبرید و تخم چشم از کاسه به کلی جدا شد و دژخیم تخم چشم را بر زمین انداخت و انگشتان را به زیر چشم خان زند برد و در حالیکه آقا محمد خان هم چنان می نگریست آن تخم را هم از کاسه جدا کرد.

وقتی تخم چشم راست او از کاسه بیرون آمد آن جوان قدری تکان خورد و نالید ولی هنگامی که تخم چشم چپش را بیرون می آورند آن جوان تکان نخورد وصدایی از وی شنیده نشد.

وقتی هر دو تخم چشم لطف علی خان زند بر زمین افتاد خواجه ی قاجار گفت حالا نوبت من است که آب دهان به صورتت بیندازم و برخسار محکوم نابینا آب دهان انداخت ولی لطفعلی خان زند که آب دهان بر صورتش انداختند و صدای خواجه ی قاجار را نشنید زیرا از هوش رفته بود.

همان روز که خان زند را کور کردند آقا محمدخان قاجار گفت من نمی خواهم که این مرد بمیرد بلکه می خواهم زنده بماند و افسار بر سرش بزنند و او را در سفرها پیاده راه وادارند. ولی حال لطف علی خان طوری وخیم بود که به او گفتند که اگر مورد مداوا قرار نگیرد خواهد مرد.

خواجه قاجار دستور که زخم های دو شانه و دوچشمش را مداوا کنند تا این که زنده بماند و وی بتواند پیوسته او را مورد تحقیر قرار بدهند خواجه ی قاجار شتاب داشت که لطف علی خان زودتر مداوا شود تا این که وی بتواند آن جوان نابینا را کنار اسب خود بدواند ولی با این که زخم چشم او مداوا یافت زخم دو شانه اش معالجه نمی گردید و بیم آن می رفت که آن دو زخم، خان زند را از پای درآورد.

وحشت آقا محمدخان قاجار از لطفعلی خان زند و مرگ او

بعد از این که زخم های لطف علی خان بهبود یافت، باز خیلی ضعیف بود زیرا که غذای کافی به او نمی دادند و او را در مکان راحت نمی خوابانیدند. مردان کرمان که همه کور بودند ولی زن ها برخی در شب های جمعه برای او قدری غذا می بردند. ولی مأمورین آقامحمدخان قاجار نمی پذیرفتد و می گفتند که اگر غیر از نان و آب به او بدهند آقا محمدخان آن ها را خواهد کشت یا کور خواهدکرد. دیگر لطف علی خان زند زیبا نبود و هرگز سر را بلند نمی کرد زیرا کسی که چشم ندارد تا این که دنیا را نگاه کند برای چه سررا بلند نماید.

گاهی خان زند برای اینکه آتش درون را تخفیف بدهد اشعار شیخ محمود شبستری را با آهنگ سوزناک می خواند و آهنگ های او که بیشتر نغمه های فارسی بود طوری در مستحفظین اثر می کرد که بی اختیار هنگامی که از خان زند دور بودند آن را زمزمه می کردند.

آرامگاه لُطفعلی‌خان زند در امام‌زاده زید
آرامگاه لُطفعلی‌خان زند در امام‌زاده زید

از اشعار عرفانی شبستری گذشته خان زند به خواندن اشعار باباطاهر علاقه داشت با این که خان زند نابینا بود باز خواجه ی قاجار از سکونت آن جوان در جنوب ایران می ترسید و دستور داد که وی را به تهران منتقل کنند. اما در پایتخت نیز نسبت به خان زند حس کنجکاوی و ترحم به وجود آمد و مردم می گفتند که وارث کریم خان آمده است وبرخی اظهار می نمودند که کوری لطف علی خان زند مانع از سلطنت او نیست هم چنان که شاهرخ کور است ولی در خراسان سلطنت می کند.

این اظهارات آقامحمدخان قاجار را متوحش کرد و هنگامی که در چمن (سلطانیه) بود برای حاکم تهران دستورحکم فرستاد که لطف علی خان زند را به هلاکت برسانند و دژخیم باتفاق دو نفر وارد زندان خان زند شدند و یک مرتبه دیگر دست های آن جوان تیره روز را بستند و دهانش را گشودند و جلاد دستمالی که گلوله کرده بود در حلقوم او نهاد و بعد یک چوب دراز روی دستمال نهاد و با یک چکش بر چوب زد تا این که دستمال در گلوی خان زند فرو برد و بعداز چند دقیقه روح از کالبد لطف علی خان جدا شد و آن جوان نابینا از مشقات زندگی رهایی یافت.

وقی جسد او را برای شستن به غسال خانه واقع در نزدیک (چهل تن) در تهران بردند به اسکلتی شباهت داشت که پوستی روی آن کشیده باشند وکسی که آن جسد را می دید فکر نمی کرد که کالبد بزرگترین شمشیرزن شرق است و دیگر روزگار شمشیرزنی چون او تربیت نخواهد کرد. پس از این این که جسد شسته شد به امامزاده زید واقع در (بازار) تهران بردند و آن جا دفن کردند بدون اینکه اثری روی قبر بگذارند. چنین مرد، شهریار زند و زمام دار روشنفکر جنوب ایران که هرگز تبسم از لبانش دور نمی شد و از لحاظ صورت و سیرت فرشته بود و هر کس که او را می دید محبتش را در دل می پرورانید.

تصویر مینیاتور از لطفعلی‌خان، قرن هجدهم، موزه ملی ایران
تصویر مینیاتور از لطفعلی‌خان، قرن هجدهم، موزه ملی ایران

 

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
9 نظرات
  1. ژینوس وکیل الرعایایی زند می گوید

    بسیار جالب بود سپاسگزارم.فقط جهت اطلاع یک فرزند ایشان زنده ماند بر اساس شجرنامه مستند که در اختیار خانواده ماست و اخته هم نشد . من پنجمین نسل از فرزندان ایشان هستم .این سند بسیار معتبر و دقیق است .اغا محمد خان بسیار جنایتکار بود حتی برادر خودش را هم کشت یعنی پدر فتحعلی شاه قاجار را چون ترس داشت که برادرش به او خیانت کند.تنها یک نکته مثبت این شخص داشت، باهوش بود در امور فتح و کشور گشایی البته خائنین هم براحتی میشناخت و از این طریق وارد میشد . نادر شاه بزرگ ایشان را اخته کرده بود . متاسفانه ادم بسیار بی رحمی بود اغا محمد خان قاجار ،ولی باهوشترین شاه قاجار بود گرچه من اصلا علاقه ی به این شخص ندارم ولی حقیقت را همیشه باید گفت من در دوران سلطنت قاجاریه برای امیر کبیر احترام زیادی قایل هستم البته وارد جزییات نمیشم ولی در ان دوران شخص بسیار متفاوت و هوشمندی بود که متاسفانه ایشان هم با دسیسه مادر ناصرالدین شاه با اینکه داماد این خاندان بود در حمام فین کاشان کشته شد.

    1. غفورسیفی زاده می گوید

      تماس بگیرید ۰۹۳۶۹۱۵۴۶۳۲

  2. ساسان می گوید

    بیخیال بابا همچین تاریخ نقل می کنی که گویا جنابعالی اونجا تشریف داشتی و همه رویدادها رو دیدی !! در متون تاریخی امده بدلیل خفقان و سانسور شدید دستگاه قاجار کسی نمی داند در دوران اسارت چه بر لطفعلی خان زند گذشته کجا زندانی بوده و کجا دفن شده . حتی از نحوه اسارت هم اطلاع دقیقی در دست نیست . از سرنوشت شاهزادگان زندیه هم خبری نیست. اون وقت تو از تخم چشم و کوبیدن چکش بر چوب بر گلوی لطفعلی صحبت می کنی؟؟ معلوم نیست اینها درست باشد یا خیر. انچنان سرگذشت سوزناکی از لطفعلی خان گفتی و از خصائل و زیبایی اش نقل کردی که از مرتبه انسانی به فرشته رسیده و به درجات پیغمبری. ما در طول تاریخ یک انسان شریف داشتیم که پیغمبر خدا شد. دیگران همه خصائل حیوانی و انسانی را باهم دارند در غیر اینصورت خوب بودن پیغمبر به چشم نمی آمد وقتی همه اینقدر خوب باشند

    1. کیخسرو می گوید

      بله، تنها اعراب، معصوم بودند. خدایا!!! ظهور کن…

    2. مرتضی می گوید

      حتی اگر این صحبت ها مداحی در وصف این بزرگمرد تلقی بشه، باز کاری بس نیکوست.من خودم اهل گرگان هستم، ولی اغا محمدخان یک انسان بدذات بوده.

    3. علی می گوید

      بسیار خوب از نوشته های تاریخی که مربوط به نهایتا چند صد سال پیش می باشند و کتب و کاغذ برای نوشتن رخدادها کاملا در دست بوده است را بیان کردید حال چطور از سرزمین عربستان که مربوط به ایران هم نیست و در آن زمان اصلا کاغذی وجود نداشته و اکثر افراد هم بیسواد بودند و حتی با مادر و دخترانشان ازدواج می کردند و حتی لباس بر تن برده هایشان نمی کردند و تنها فکری که داشتند زن بارگی و مشروبخوری و دزدی و غارت از تجار و کاروان ها بوده است سخن خوب می کنی خودت می فهمی چه می گویی ؟ این که حکمرانان و پادشاهان همه ظالم و فاسد بودند هیچ بحثی نیست اما خودت توجه کن زمانی را که هیچ ادله ای برای بیان رخدادهایش وچود ندارد را اینچنین بزرگ می کنی حتی خود قرآن در زمان پیامبر نوشته نشده و ۱۵۰ سال یا حتی بیشتر نوشته شده است آن هم بتوسط چه کسانی که دیگر حتما خودت مطالعه خواهی کرد و متوجه می شوی

  3. شاهمرادي می گوید

    با سلام
    لطفعلی خان زند هرچند اگرجوان و دلیر و زیبا بوده باشداما عدم آموزش کافی و جنگ در دوران جوانی و بی تدبیری او را بجایی کشاند که جای تاسف دارد. سراسر جنگهای لطفعلی خان بی تدبیری است از هم پیمانی با برادر حاجی ابراهیم کلانتر یهودی خائن تا قلعه‌گیری در کرمان و اعتماد به حاکم بم و….اعتماد بی جا و بی تدبیری. سپردن شیراز به حاجی ابراهیم کلانتر از دیگر تصمیمات اشتباه اوست تا عاقبت بر سر ساده دلی سر خود را به باد داد. کدام انسان عاقل در زمان محاصره به دشمن خود از بالای برج قلعه فحاشی می کند ؟ تا عاقبت شهر سقوط کند و آن خواجه ملعون آنچنان انتقام بگیرد. این فکر و عقل انسان است که اورا به اوج می برد نه فقط زیبایی و جسارت. داستان زندگی او تاسف آور است و جا دارد انسان با شرف و با غیرت بر او خون گریه کند. شاهمرادی محقق و کاوشگر دوران زندیه و قاجار

  4. اصغر می گوید

    با سلام کثیف ترین و رزل ترین و بی اراده ترین سلسله پادشاهی ایران دوره قاجار بوده زمان این سلسله پلید و کثیف ایران کوچک شد امیرکبیر با توطیه زن هرزه مهد علیا کشته شد اگر لطفعلی خان زند یک کم با تدبیر و سیاست بود میتونست از به حکومت رسیدن این حرومزاده ها قاجاری جلوگیری کنه ننگ به این شاهها قاجاری از اولی تا آخریش بخصوص اولیش این اخته حرومزاده

  5. لیلا حاتمی می گوید

    سلام. اگر لطفعلی خان به دست آغامحمدخانقاجار به قتل نمی رسید یکی از برجسته ترین پادشاهان ایران می شد. افسوس…

ارسال یک پاسخ