ماجرای کتاب قفقاز و ایران از ارنست اورسل
ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در جولای ۱۸۸۲ میلادی برابر با ۱۲۶۰ خورشیدی، از پاریس با قطار حرکت کرده، با دوست خود اوتیلن از راه باکو به انزلی وارد میشود. او در بازگشت، کتابی با نام «قفقاز و ایران» منتشر میکند. علیاصغر سعیدی، بخشهای مربوط به ایران را با نام «سفرنامه اورسل» به فارسی برگردانده و انتشارات زوار آن را منتشر کرده است. ارنست اورسل در سال ۱۸۵۸ میلادی برابر با ۱۲۳۶ خورشیدی در شهر کوچک مونس در بلژیک زاده شد. او تحصیل خود را در علم حقوق انجام داد. آنگونه که مترجم سفرنامه اورسل تاکید کرده است، او در سفر خود به ایران، فرستاده سیاسی، مامور موظف نظامی یا مستشار حکومتی نبوده، حتی به هوای تجارت و سوداگری به مشرقزمین نیامده است. او نگاه او، اورسل پژوهشگری کنجکاو به شمار میآید که صرفا با هدف سیر آفاق و انفس و به انگیزه تحقیق و تفحص، در این راه گام نهاده است. آگاهیهایی که نویسنده درباره مردم، آداب و سنتها، آثار تاریخی و اوضاع گوناگون قفقاز و ایران میدهد، همه دست اول، آموزنده و خواندنی است. وی سفر خود را از قفقاز آغاز کرده، با گذر از روسیه، به ایران و منطقه گیلان و رشت وارد میشود. توصیفهای او از شهر رشت جذاب و تصویری روشن از آن شهر در دوره قاجار به خواننده میدهد. اورسل افزون بر داشتن آخرین مدرک دانشگاه و اطلاعات ژرف و پردامنه در زمینههای ادبی و تاریخی، با زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و اسپانیایی آشنا بود. او همچنین پیش از آهنگ سفر به مشرقزمین، بیشتر منابع تاریخی و سفرنامههای مربوط به ایران و آسیا را با دقت مطالعه کرده بود. در این نوشتار خواهیم دید آگاهی از این زبانها و مطالعه کتابها، چگونه به کمک او میآید و حتی جاناش را نجات میدهد.
ورود به شهر؛ ذوق ایرانی در هنر
اورسل و همسفران پس از تهیه یک گاری به سوی رشت راه میافتند. ورود آنان به رشت اما با رویدادی خوشایند همراه نمیشود. گاریچی آنها را مدتی بیدلیل در رشت میگرداند «دستهدسته زنها میآمدند عبور چند فرنگی را تماشا میکردند و از ته دل به ما میخندیدند. گاریچی هم شوخیاش گل کرده بود و با شیطنت خاصی ما را در کوچهپسکوچهها مدتی گردانید تا همه اهل شهر به این کاروان خندهدار بخندند». او هنگام ورود به رشت زیباییهای آن را میستاید «رشت با کوههای پوشیده از درخت که دور شهر را احاطه کردهاند و بر قله بعضی از آنها برف نشسته است، منظره بسیار باشکوه و خیالانگیزی دارد. باغهای بزرگ و درختان فراوان که اغلب آنها به صورت خودرو روییدهاند، چهره دلباز و با صفایی به شهر میدهد که با منظره بسیاری از شهرهای مشهور دیگر فرق دارد. هیچ بنای معظمی در این شهر نیست؛ حتی مساجد هم به سبک معماری کاملا ابتدایی ساخته شده است. اما سردر حمامها که با نقش و نگار عجیب زینت یافته تا حدی معرف ذوق ایرانیها درباره هنرهای زیبا است».
بازارهای بدون سقف
جهانگرد بلژیکی بیش از هر چیز بازارهای ویژه این منطقه از ایران را توصیف کرده و از این که سقفی برای آنها تعبیه نشده است شگفتزده میشود «بازار سرپوشیده نیست، شاخ و برگ درختان یا حصیرهایی که به بالای راهرو آویختهاند، نسبتا جلوی تابش تند خورشید را میگیرد. بازاریها چهارزانو- که نحوه خاص نشستن ایرانیها است- بدون کوچکترین سروصدایی برای جلب مشتری ساکت و آرام در دکان خود به انتظار خریدار مینشینند. در این مغازههای تنگ و کوچک هر نوع محصول ایرانی و تعدادی جنس اروپایی پیدا میشود. در بعضی از دکانهای محقر، نمونههای اعلایی از پردههای گلدوزی را که فقط زنهای رشتی بافتن آن را بلد هستند، به معرض فروش گذاشتهاند». این بلژیکی ریزبین، در توصیفهای خود بسیار دقیق و جزیینگر است «در سر هر چهارراه بساط پلوی آشپزها با کاسههای لبنیات و تخممرغهای رنگ شده دایر است». منظور اورسل احتمالا تخممرغهای محلی است که پوستی کرمرنگ دارند «حفظ نظم و امنیت بازار بر عهده دوازده نفر طالشی است که لباسهای کهنه و مندرس به تن و تفنگهای چخماقی به دوش دارند و در جایگاه مخصوصی متمرکز هستند». او همچنین در مسیر خود به سمت رستمآباد با دوشنبهبازار روبهرو شده، آن را یکی از عادتهای مردم منطقه میداند «هر دوشنبه روستاییان آبادیهای اطراف برای مبادله مایحتاج زندگی در این بازار دور هم جمع میشوند».
بازار مکاره
اورسل به بازارهای گوناگون منطقه گیلان به ویژه رشت توجه کرده، هریک را ویژه برخی کالاها میداند. او در کنار بازارهای هفتگی، از بازارمکارهای نیز نام میبرد که برای بهبود وضعیت اقتصادی ابریشم راه افتاده است «تجارت عمده این شهر ابریشم خام است که در گذشته به مقدار بسیار زیاد در گیلان تولید میشد. ولی امروزه این صنعت در حال رکود و زوال کامل است. ناخوشی کرم ابریشم در گیلان نظیر آفتی [است] که میزان تولید ابریشم را به شکل حیرتآوری پایین آورد. امروزه با تدابیری وضع تا حدی رو به بهبود است. بازارمکارهای که در این سالهای اخیر ترتیب میدهند، در افزایش تولید بیتاثیر نیست. این بازارها همه ساله در اواخر ماه جولای (مرداد ماه) به این شهر کوچک چنان هیجان و جنبوجوشی میبخشد که در مواقع معمولی به کلی بیسابقه است. مالکین اطراف به سوی شهر سرازیر میشوند تا محصول خود را بفروشند. تجار ارمنی، یونانی و روسی نیز برای خرید ابریشم به این شهر میآیند».
به دنبال مرگ!
ارنست اورسل درباره عقاید مردم این منطقه نیز مطالبی جالب نوشته است. او مدعی میشود مردم رشت به سرسبزی و زیبایی منطقه خود افتخار میکنند اما از مصیبتهای همین ویژگی ناآگاهاند «رشتیها به حاصلخیزی سرزمین خود سخت میبالند. اما آنها غافل از این نکته هستند که سرسبزی استثنایی کرانه خرز که معلول حرارت شدید و خاک باتلاقی آن است هوا را در این منطقه ناسالم کرده است، از اینرو کمتر گیلانی بیش از هفتاد سال عمر میکند. در این مورد ضربالمثل معروفی دارند که میگویند: «اگر مرگ میخواهی برو به گیلان!» تبهای رشت بسیار وحشتناک است. این تبها معلول بخارهایی است که از زمینهای باتلاقی برمیخیزند و با قطرات ریز و تند باران به روی شهر فرومیریزند.» همین تب که جهانگرد بلژیکی درباره آن بسیار سخن رانده است، گریبان او را در روزهای پایانی اقامتاش در این منطقه میگیرد و تا دم مرگ میبرد «این آخرین قسمت مسافرت برای من یک شکنجه واقعی بود. در رستمآباد سه روز از بدترین روزهای زندگی خود را گذراندم و گاهبهگاه هذیان میگفتم. قبلا تعریف این تبهای گیلان را زیاد شنیده بودم و میدانستم در سومین حمله یا به بیماری تیفوئید تبدیل خواهد شد و باعث چنان ضایعه شدید مغزی میشود که فاتحه مریض خوانده است». آنچه وی را از این آسیب رهایی میبخشد، آگاهیهایی است که پیشتر به دست آورده و او را از مرگ میرهاند «خیلی به موقع به یاد کتابی افتادم که سالها پیش تحت عنوان خاطرات جوانی ماکسیم دوکان خوانده بودم. آنجا نوشته بود: «آنقدر گنهگنه باید خورد که در اعضای بدن چون تیر توپ اثر بگذارد.» آخرین تصمیم را گرفتم: یا مرگ یا زندگی! مقدار زیادی گنهگنه خوردم. نتیجه قطعی بود. صبح زود بدون وجود تب در بدنم از خواب بیدار شدم».
الهی نان بخوری و بترکی!
او که از عادتها و رسوم ایران به واسطه مطالعاتاش آگاهیهایی داشته، این عقاید در بخشهای گوناگون مقایسه کرده، آنها را باورهایی تاثیرگذار بر اقتصاد ایرانیان میداند «در ایران بیش از سایر کشورها، منطقهای دارای معتقدات خاص و گاهی موهوم درباره غذاهای محلی است. مثلا اغلب ساکنان کرانههای خزر بیشتر ماهی فلسدار میخورند، در صورتی که تهرانیها اصولا مخالف مصرف ماهی هستند. اهالی قصبات گیلان که عادت به خوردن گوشت و برنج دارند، نان را خوراک ناسالم و زیانبخشی میدانند. رایجترین نفرین در این نواحی این است: «الهی نان بخوری و بترکی!» گیلانیها از مصرف زیتون هیچگونه دغدغه خاطری به دل راه نمیدهند، ولی ایرانیان دیگر، برخلاف علاقه و میل باطنی رودباریها، به جای روغن زیتون از روغن کنجد استفاده میکردند. بدیهی است اگر این پیشداوریهای بیپایه نبود رودباریها میتوانستند زیتون بیشتری به هموطنان خود بفروشند».
چنگال خطرناک
مسافران بلژیکی در ادامه مسیر خود، از منطقه گیلان و شهر رشت برون آمده، راه به سوی قزوین در پیش میگیرند. اورسل بدینترتیب با گذر از رستمآباد و منجیل، آنجاها را توصیف کرده، رخدادهایی شگفت را بیان میکند که برای او و همسفرانش رخ داده است. او در چاپارخانه منجیل به برخورد مردم این نواحی با فرنگیها و شگفتی ایرانیان از شیوه غذاخوردنشان اشاره کرده، اینگونه مینویسد «چاپارخانه منجیل در بهترین نقطه دهکده واقع شده، به محض اینکه ما در یکی از اتاقهای بالاخانه که از هر طرف در مسیر باد بود جا گرفتیم، تمام بچههای دهکده چون مور و ملخ به سوی ما هجوم آوردند. دفع شر این کوچولوهای مزاحم کار سادهای نبود، بلافاصله سروکله پدرها پیدا شد که ظاهرا برای عذرخواهی از مزاحمت بچهها آمده بودند ولی در واقع میخواستند از تماشای مجانی نمایش تهیه شام ما بینصیب نمانند. ما ناچار بودیم در میان یک مشت جماعتی که با دقت عجیب کوچکترین حرکت ما را زیر نظر داشتند، غذا بخوریم. چنگال بیش از هر چیز دیگر تعجب و کنجکاوی آنها را برانگیخته بود. ظاهرا آن را یک ابزار عجیب و حتی خطرناک تصور میکردند، زیرا وقتی ما چنگال را به دهان نزدیک میکردیم فریاد تعجب و وحشت از زبان همه بلند میشد».
دیوارنویسی به روش اروپایی
جهانگرد بلژیکی در زمان استراحت در چاپارخانه منجیل، دیوارنوشتههایی میبیند که مسافران اروپایی پیشتر هنگام گذر از آن منطقه نوشتهاند «از شعارها و یادگارهایی که روی دیوار نوشته بودند، معلوم میشد چاپارخانه منجیل محل توقف اروپاییان زیادی بوده که حوادث روزگار آنها را به ایران کشانده است. یک فرانسوی به مسافران هشدار میداد که: «مواظب عنکبوتهای سمی باشید!» یکی دیگر که دیدی مثبت و واقعبین داشت، مفید و مختصر نوشته بود: «ساسهای بزرگی اینجا هست!» یک ایتالیایی به آگاهی رهگذرها رسانده بود: «چهارمین بار است که من از اینجا میگذرم!» یکی از هممیهنانش با طنز جواب داده بود: «خوشبه حالت! باز هم دلت میخواهد که به اینجا برگردی؟!»».
* همه مطالب درون گیومه از «سفرنامه اورسل» نوشته ارنست اورسل آورده شده است.