لیوبان و حیله وزیر
موسس امپراطوری هان غربی یعنی لیوبان پیش از آنکه این حکومت را برپا کند، با رقیب خود که بسیار قدرتمند بود، یعنی سیان یوه در جنگ و مبارزه بود. روزی از روزها سیان یوه نامه ای به لیوبان فرستاد و از او برای شرکت در یک مهمانی دعوت کرد. لیوبان نیز این دعوت را پذیرفت و در روز مقرر بدانجا رفت.
این ضیافت توسط وزیر سیان یوه برگزار شده بود و قصد سیان یوه از این کار، کشتن لیوبان بوده است. ترتیب کشتن لیوبان را چنین داده بودند که پشت پرده ای هشت نفر مرد زورمند مسلح کمین کنند و هنگامیکه سیان یو گیلاس شراب خود را به زمین می اندازد بیرون بیایند و لیوبان را بکشند.
در طی مهمانی لیوبان و زیردستانش چنان صمیمی و گرم برخورد کرده بودند که سیان یون کاملا از خاطر برده بود که که باید علامت بدهد تا لیو را بکشند و یا اصلاً دیگر نمی خواست چنین کاری صورت بگیرد، اما وزیرش که خیلی نگران شده بود ،نقشه دیگری برای قتل لیو کشید، پیشنهاد کرد یک نفر شمشیرباز بیاید و برای شورانگیز کردن مجلس شمشیربازی کند،ضمناً مخفیانه به آن مرد گفت از فرصت استفاده کند و لیو را بکشد.
شمشیر باز کار خود را آغاز کرد. اما یکی از کارکنان لیووبان که مفهوم و منظور این شمشیر بازی را متوجه شده بود، با زیرکی گفت: شمشیر بازی تک نفره اصلا جالب و تماشایی نمیباشد و بهتر است ما هم شمشیربازی بفرستیم تا دو نفر بازی کنند، و مخفیانه به شمشیرباز خود تذکر داد که در موقع لازم از لیوبان دفاع کند.
شمشیر باز سیان یوه به آرامی قصد نزدیک شدن به لیوبان را داشت تا بتواند در فرصت مناسب او را بکشد اما شمشیر باز لیوبان که قصد او را میدانست همه تلاشش را میکرد تا او را از لیوبان دور نگه دارد و به این ترتیب از کشتن اون جلوگیری کند . لیوبان و سیان یوه کاملاٌ از این جریان بی اطلاع بودند و هنچنان با گرمی تمام صحبت می کردند. درآن لحظات حساس یکی از زیر دستان لیوبان گوشه دامن او را از زیر میز کشید و اشاره کرد که بیرون رود. خارج از مجلس آن مرد به لیوبان گفت: مگر متوجه نشدید که میزبان و یارانش می خواهند شما را بکشند، اکنون وقت فرار است زود سوار اسب شوید و فرار کنید.
لیوبان که تازه متوجه شده بود چه اتفاقی در حال رخ دادن بوده با زیردستش موافقت کرد اما سپس گفت این خارج از ادب است که من بدون خداحافظی این جا را ترک کنم .آن مرد گفت با خداحافظی جان شما ممکن است به خطر افتد، هنگام بروز خطر جائی برای ادب و آداب باقی نمی ماند ، شمابروید من می روم و از طرف شما با آنان خداحافظی می کنم.
لیوبان هم ناچار به تایید نظر زیردستش شد و سریعا از آنجا گریخت. پس از آگاهی وزیر سیان یوه از این که لیوبان رفته است، سخت براشفت و به سیان یوه ناسزا گفت و اظهار کرد سرنوشت خود را تغییر دادی و در واقع نیز چنین شد، چون سیان یوه در جنگی که با لیوبان کرد سخت شکست خورد و خودکشی نمود.