نگاهی به ایالت پارس و موقعیت سیاسی – نظامی آن

خطّه پارس که پایگاه و خاستگاه بزرگترین زمامداران ایران باستان است و دو سلسله برجسته تاریخ ایران باستان یعنی سلسله هخامنشی و سلسله ساسانی ریشه در آن داشته اند، از دیرباز دارای اهمیت زیادی بوده و مورخان یونانی، رومی، سریانی، یهودی و عرب و نیز تاریخ نویسان ایرانی پارس را سرزمین سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی در ایران پیش و بعد از اسلام دانسته اند.

ایالت پارس در آغاز سده سوم میلادی به وسیله امیران کوچک و بزرگ محلی که شمار آنان نیز قابل توجه بود، اداره می شد. تعدد این امرای محلی در منابع مختلف تاریخی متفاوت ذکر شده است، بدیهی است که ویژگی حکومت ملوک الطوایفی ایران در عصر اشکانیان این گونه شیوه اداره ایالات ایران را دور از انتظار نمی نمایاند. این امیران محلی که احتمالاً برخی از آنان بومی و یا به سخن دیگر از اهالی پارس بوده اند، تحت نظارت حکومت مرکزی اشکانی، زمام امور را در آن ایالت به دست داشته و همین امر گهگاه مشکلاتی را برای پادشاهان اشکانی موجب می شده است. این امیران خود را «شاه» می خواندند و گرچه از پادشاه بزرگ اشکانی به ظاهر فرمان می برده اند، ولی بیش از خود مختاری[۱] نوع حاکمیت آنان به شمار آمده است.

پیشتر اشاره کردیم که ماهیت حاکمیت اشکانی چنین وضعی را ایجاد می نمود و کم و بیش با اختلافات اندک این نظام حکومتی در سرتاسر قلمرو دولت اشکانی برقرار بود و این که حکومت اشکانیان را پراکنده شاهی[۲] خوانده اند، ناشی از همین عملکرد است. مورخان سده های اخیر اروپایی این شیوه حکومتی ویژه اشکانیان را فئودالیسم[۳] نامیده اند. شمار این امیران محلی یا شاهان کوچک در کارنامه اردشیر بابکان[۴] دویست و چهل (۲۴۰) ذکر شده است که بنا به بررسی های مورخان درست به نظر نمی رسد. این پژوهشگران این رقم را به نود (۹۰) تن کاهش داده اند که به واقعیت نزدیکتر است.

در طلیعه سده سوم میلادی بلاش چهارم[۵] شاهنشاه بزرگ اشکانی بود که پس از روی کار آمدنش از سپتیم سور[۶] قیصر روم به سختی شکست خورده بود و همان گونه که در مجموعه پیشین (مجموعه چهارم- اشکانیان)، پایتختش تیسفون به دست قیصر و سپاهیانش افتاده و عرصه قتل و غارت شده بود. سال فوت بلاش چهارم را باید ۲۰۸ یا ۲۰۹ میلادی دانست. پس از مرگ وی هسته مرکزی حاکمیّت اشکانیان دچار اختلاف و اختلال شده بود و میان دو برادر مدّعی احراز تاج و تخت اشکانیان یعنی بلاش پنجم[۷] و اردوان پنجم[۸] نزاع سختی در گرفته بود. قیصران روم پس از سپتیم سور از این اختلاف و بهره مندی نظامی که قیصر روم در برابر بلاش چهارم داشته است، بهره جسته و برای از پای در آوردن ایران برنامه ریزی می کردند و از جمله کاراکالا[۹] قیصر روم در صدد به اجرا درآوردن نقشه های سیاسی- نظامی به شیوه اسکندر مقدونی در مورد ایران بود. به داستان حیله کاراکالا و توطئه خواستگاری وی از دختر اردوان پنجم در مجموعه پیشین به تفصیل پرداخته شد. گفتنی است که علیرغم مشکلات عدیده موجود، اردوان پنجم واپسین شهریار اشکانی در نبردی سهمگین با ماکرینوس[۱۰]، وی را شکست داد و رومیان را مدتی از به اجرا درآوردن نقشه های خود نا امید کرد.

در آغاز روی کار آمدن اردوان پنجم واپسین شهریار اشکانی پس از مبارزات و منازعات گسترده هنوز هم دولت اشکانی سقوط پذیر به نظر نمی رسید. فرمانروایان محلی پارس از زمان سلوکیان به بعد دارای استقلال داخلی بوده اند. سکه های متنوع و گویایی از همین فرمانروایان به دست آمده است که هر گونه ابهامی را در این زمینه بر طرف می کند، زیرا ضرب سکه توسط حکام محلی، گرچه به معنای استقلال کامل نمی توانست باشد، ولی تایید و دلیلی بر خود مختاری و استقلال داخلی آنان بود. این فرمانروایان در آغاز عنوان فرتاکار[۱۱] یا فرترکه[۱۲] به معنای فرمانروا، زمام دار و حاکم داشتند و با گذشت زمان و به دست آوردن ابزار و امکانات لازم دارای استقلال بیشتر و گسترده تری شده و خود را شاه می خوانده اند. ناگفته نماند که این شاهان محلی از نظر قدرت سیاسی و اختیارات مالی و بنیه اقتصادی از ساتراپ های عصر هخامنشی به مراتب نیرومند تر و مستقل تر بوده اند. این گونه به نظر می رسید که فرمانروایان پارس تا هنگامی که فرمانبردار سلوکیان بودند، به داشتن عنوان «فرتاکار» یا حاکم محلی بسنده می کرده اند، ولی چون از قید و بند یونانیان سلوکی رهایی یافتند در عصر زمامداری اشکانیان خود را شایسته داشتن لقب «شاه» می دانسته اند. البته در آغاز این چنین نبود و به تدریج دارای چنین قدرتی شدند. با روی کار آمدن دولت پارت و گسترانیدن قدرت خود بر سرتاسر ایران، حاکمان (پادشاهان) پارس داوطلبانه و با توجه به عرق و احساسات وطن پرستی و دشمن ستیزی آنها و ستیز با یونانیان سلوکی همبستگی خود را با دولت ملی اشکانی اعلام نموده و از پادشاهان آن سلسله متابعت کردند. نشانه بارز این ادعا سکه های این شاهان محلی است که به علامت وفاداری به پادشاه مرکزی اشکانی با لباس پارتی ظاهر شده اند. بر روی برخی از سکه های پادشاهان محلی پارس نقش آتشکده نیز دیده می شود که بی تردید بیانگر دیانت آنها بوده و در ضمن موید این واقعیت است که این فرمانروایان پارس روسای روحانی و کلید داران معابد بزرگ آن سامان بوده اند.از جمله در دارابگرد فارس چنین بوده است. نوشته کهن خدای نامه معتبرترین سند و منبع ایرانی برای تاریخ ساسانیان است و به پیروزی از همین نوشته، محمد بن جریر طبری نسب نامه ای برای اردشیر بابکان (اردشیر اول ساسانی) ذکر کرده است که به استناد آن اردشیر و طبعاً شاهان ساسانی که اخلاف وی می باشند از نسل پادشاهان سلسله کیانی[۱۳] و دیگر سلاطین افسانه ای ایران که در روایات تاریخی در حکم هخامنشیان تاریخی می باشند، دانسته شده اند.

با توجه به اینکه خدای نامه به صورت نهایی آن و آنچه ترجمه آن امروز در دسترس است، در اواخر عمر حکومت ساسانیان تدوین نهایی یافته است. البته در مخدوش و جعلی بودن این نسب نامه جای هیچ گونه ابهام و تردیدی نیست و بدیهی است که این نسبت نامه را برای مشروع جلوه دادن سلطنت ساسانیان و غاصب و نامشروع نمایاندن حاکمیت اشکانیان مشمول دستخوردگی شده است. شاپور اول دومین شهریار ساسانی (۲۴۱ تا ۲۷۲ میلادی) در کتیبه خود نسب خود را فقط به ساسان می رساند و به آن بسنده کرده است. در نسب نامه طبری با تکیه بر خدای نامه برای مشروع جلوه دادن قیام اردشیر انگیزه دیگری نیز ذکر شده است و آن انگیزه چنین است: اردشیر بابکان بر آن بوده است که انتقام خون دارا (داریوش) پسر عمّ بزرگ خود را بگیرد. بدیهی است که وی می خواسته است کشور را از حالت پراکنده شاهی به صورت متمرکز همانند عصر کیانیان یا به اصطلاح هخامنشیان درآورد.این انگیزه صرفاً برای رساندن نسب اردشیر به دارا ساخته شده است و به همین دلیل اردوان پنجم را از اخلاف اسکندر مقدونی[۱۴] دانسته و بر انداختن او توسط اردشیر بابکان، بازگرداندن حکومت به ایرانیان دانسته شده است.

گفتنی است که یونانی مآبی و علاقمندی و حتی همبستگی پادشاهان اشکانی با یونانیان هلنی در این انگیزه منعکس شده است که با واقعیت قرین است. شاهان اشکانی گاهی در سکه های خود به فیلهلن[۱۵] یعنی دوستدار هلن بود خود مباهات می کرده اند. این افتخار را نویسندگان خدای نامه انگار می دانسته اند. ساسانیان به زودی تنفر خود را نسبت به تمدن هلن و مظاهر آن ابراز داشته و اقدامات مناسب را در این مورد به اجرا گذاشته اند. اشکانیان که بی تردید آریایی و ایرانی تبار بوده اند خود را حافظ و حامی استقلال ایران در برابر سلوکیان و قیصران روم معرفی کرده اند. از سویی همان گونه که در مورد اردشیر بابکان ذکر شد و در مورد دیگر شاهان ساسانی نیز صادق است، ساسانیان با پراکنده شاهی نظام و فئودالیسم که از ویژگی های دولت اشکانی بوده است، مطلقاً سازگار نبوده و تمام همت خود را مصروف آن داشته اند تا این گونه مواریث اشکانی را از بین ببرند. ساسانیان بر آن بوده اند که این اندیشه که آن را نشات گرفته از اندیشه های یونانیان به ویژه اسکندر مقدونی، می دانستند با جدیت از بین ببرند، زیرا ملوک الطوایفی یا پراکنده  شاهی از جوهر فکری ایرانی فاقد و بی بهره بود و ساسانیان این حقیقت را به خوبی می دانسته اند.

می دانیم که نظام زمین داری و فئودالیسم اشکانی به سادگی از بین بردنی نبود و مدتها در زمان اشکانیان اعتبار داشته است. ساسانیان برای داشتن حکومتی مقتدر و پایا و متمرکز در بر انداختن نظام پراکنده شاهی و فئودالیسم کوشیدند. بدیهی است که ادامه این وضع در دوره ساسانی بدین گونه بود که دیگر ترتیب و ترکیب اداره کشور از پادشاهان خود مختار و نیمه مستقل، اعتباری نداشت. بلکه به صورت اداره کشور به صورت حاکمیّت متمرکز و به دست خانواده های بزرگ و حتی، شرکت اشراف پذیرفتنی بود. سومین هدفی که تعقیب می شد این بود که با بالا بردن نسب ساسانیان تا کیانیان (به تعبیری هخامنشیان) این غرض را برآورده می دانستند که سلطنت و یا به اصطلاح حاکمیت ساسانیان آن چنان از مشروعیت برخوردار بوده و قانونی است و ریشه در اصالت فرهنگی- دینی ایرانیان دارد که هرگز کسی از میان ایرانیان به فکر انتزاع سلطنت از این خاندان نخواهد افتاد و هر گونه قیام یا اقدامی در جامعه ساسانی علیه حاکمیت ساسانیان به صورت قیامی غاصبانه و غیر قانونی شناخته شود و مردم آن را نپذیرند، بلکه آن را طرد کنند. در مجموعه پیشین گفتیم که اشکانیان از حمایتهای مردمی به بهترین نحوه گستردگی تحسین برانگیزی برخوردار بودند، زیرا با احساسات ملی و وطن پرستی جنبش خود را آغاز و علیه سلوکیان بپا خاستند. بعید نیست که هنوز زمینه های فکری، فرهنگی و ملی در ایران و در نزد ایرانیان عصر هخامنشی هنوز رنگ باخته نشده و مردم ایران علیرغم گذشتن هشتاد تا هشتاد و یک سال الفتی با این فرهنگ بیگانه برقرار نکرده بودند و از این رو اشکانیان توانستند به رهبری ارشک[۱۶] و برادرش تیر داد[۱۷] در سال ۲۵۰ پیش از میلاد مسیح حکومت خود مختار خود را در شمال شرق ایران به مرکزیت و پایتختی نسا[۱۸] تاسیس کرده و به زودی آن را به یک نظام شاهنشاهی نیرومند مبدل سازند و افزون بر سه قرن با رومیان بزرگترین دشمنان ایران و ایرانیان به نبرد پیروزمندانه و آبرومندانه بپردازند و انتقام ایرانیان را در واقع از اخلاف یونانیان بگیرند.

در یک ارزیابی این گونه استنباط می شود که بینانگذاران دولت ساسانی در اقدامات خود پیوسته این اصل را مدنظر خویش قرار داده بودند که شالوده سلسله ای ایرانی بر پایه فرّه ایزدی[۱۹] که دلیل آسیب ناپذیری آن سلسله بود و نیز دیرپایی آن پی بریزند.

آنان از حاکمیت آسیب رسان بر فرهنگ اصیل ایرانی و نیز زیان آور در سایر زمینه های اجتماعی و اقتصادی آگاهی کافی و کامل داشتند و بنابر آن نهاده بودند که چنین رویدادی دیگر تکرار نشود و به همین دلیل توانستند صد و پنج قرن یعنی از ۲۲۶ تا ۶۵۲ میلادی و به طور دقیق ۴۲۶ سال بر ایران و برخی سرزمین های همسایه فرمانروایی کنند. اطلاعات تاریخی در زمینه پیشینه ایالت پارس در گذشته دور آن در این حد است که مردمانی که به استناد کتیبه پیروزیهای سلمانسر سوم[۲۰] امپراطور عهد میانه آشور که در سال ۸۳۷ پیش از میلاد مسیح نوشته شده است در جنوب دریاچه ارومیه در کنار مادها می زیسته اند. وی از بیست و هفت سرزمینی که باج می گرفته است دو سرزمین را به نامهای آمادای[۲۱] و پارسوماش[۲۲] به طور واضح ذکر کرده است. ساکنان پارسوماش بر اثر فشارهای سیاسی و نظامی و شاید بروز مشکلات دیگر و احتمالاً جهت تعقیب اهداف آزادیخواهانه و استقلال طلبانه به سوی جنوب حرکت و یا مهاجرت کرده و در خطه پارس ساکن شده اند و در عصر هخامنشیان نیز از این ایالت و اهمیت تاریخی آن آگاهیهای زیاد و درست داریم. با آغاز سلطه یونانیان در نیمه دوم سده چهارم میلادی بر ایران تاریخ و از جمله سرنوشت ایالت پارس نیز همراه با ابهامهایی شده است.

تاریخ این ایالت در دوره اشکانیان نیز بر اثر همین رویداد اسفبار و پر ضرر و زیان مانند سرنوشت برخی دیگر از ایالات ایران به درستی معلوم نیست. پژوهشگران، مورخان و باستان شناسان و از جمله دانشمندان سکه شناس به یاری سکه ها به نامهای پاره ای از فرمانروایان این ایالت پی برده اند. به استناد خداینامه که پیشتر به تفصیل درباره آن سخن گفتیم و در تاریخ طبری روایت آن به وضوح به چشم می خورد همزمان با ظهور و قیام اردشیر بابکان سرتاسر خطه پارس از فرمانروای واحدی برخوردار نبوده و همه ساکنان آن خطه زیر فرمان یک پادشاه نبوده اند. در ناحیه استخر خاندانی که «بازرنگیان»[۲۳] نامیده شده است زیر نظر پادشاه بزرگ اشکانی حکومتی محلی داشته و به گاه ظهور اردشیر پادشاه یا حاکم بازرنگی استخر مردی به نام گوزهر[۲۴] یا گوچهر[۲۵] زمام امور آن سامان را در دست داشته است.

ایزیدورخاراکسی که همزمان با ظهور حضرت مسیح (ع) می زیسته می نویسد:

یکی از فرمانروایان پارس در زمان پدران وی نیز گوچهر (گوچتر)[۲۶] نام داشته است. مورخان چنین دریافته اند که این نام در میان پادشاهان محلی پارس نامی رایج بوده و نیز مقارن ظهور اردشیر در ناحیه «گوپانان»[۲۷] پارس حاکمی به نام «فاسین»[۲۸] و در ناحیه «کونس»[۲۹] پادشاهی به نام «منوچهر»[۳۰] و نیز در ناحیه «لزویر»[۳۱] یا «لرویر»[۳۲] شخصی به نام «دارا»[۳۳] زمام امور حکومت را در دست داشته اند. افزون بر این بنا به روایت ایزیدورخاراکسی در بخش ساحلی فارس شاهی به نام «استور»[۳۴] فرمانروا بوده که توسط تئودوز نولدکه[۳۵] خاور شناس و ایران شناس فقید آلمانی «هفتان بخت»[۳۶] دانسته شده است. گفتنی است که این نام در منابع فارسی و در نزد شاعران ایرانی نیز بنا به ضرورتهای شعری[۳۷] به گونه ای دیگر نیز به کار رفته است. در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ طوس نظر به اینکه این نام در وزن متقارب نمی گنجیده به صورت هفتواد[۳۸] بکار برده شده است. شخص نامبرده یعنی «هفتان بخت» زمام داری مقتدر بوده و به عنوان «خدا»[۳۹] مورد احترام و پرستش مردم آن سامان بوده است. ناگفته نماند که در ناحیه دیگری از پارس به نام «ابرساس»[۴۰] که بخشی از «اردشیر خوره» (اردشیر خره)[۴۱] بوده است نیز حاکمی به نام «مهرک»[۴۲] زمامدار بوده است[۴۳].

این گونه برداشت و دریافت می شود که خطه پارس[۴۴] به طور کلی به ویژه از آغاز سده سوم میلادی کانون شکل گیری اندیشه های سیاسی و برنامه ریزیهای نظامی بود که بانی و مجری آن اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانی بوده است. کارنامه اردشیر بابکان پیروزی اردشیر بر اردوان پنجم را خواست خدایان دانسته و اردشیر را موجودی الهی معرفی شده است. براساس همین نوشته اردشیر در مسیر اقدامات خود پیشرفتهای پی در پی نصیبش می شد و تمام توطئه ها و اقدامات از بین برنده علیه وی کارگر نیفتاد و باز هم به استناد کارنامه تاسیس دولت ساسانی توسط او چیزی جز تحقق یافتن اراده یزدان نبوده است. به موازات همین نوشته نامه تنسر نیز مطالبی را در بر می گیرد که در ارزیابی تحلیلی و انتقادی چیزی جز بر حق بودن ساسانیان و غیر قانونی بودن اشکانیان را بیان نمی کند.

در آثار فوق اشکانیان مردمانی غیر ایرانی یا به سخن دیگر غیر آریایی بوده و حکومت آنان بر ایران و ایرانیان نا مشروع و غاصبانه تلقی شده است. دولت ساسانی به هنگام روی کارآمدنش با مشکلات و موانع متعددی روبرو بود و بنیانگذار این دولت به تبعیت از رایزن جدی و آشتی ناپذیر خود تنسر[۴۵] بر آن شدند که طرحی نو درآورده و به اجرا بگذارند. نظام اشکانی را بیگانه و به اعتباری یونانی تلقی می کردند و سازماندهی نظام نوین را جز در سایه اندیشه های دینی ایران قدیم عملی نمی دانستند.

آمیختگی دین با سیاست در سرلوحه برنامه آنان قرار داشت و گرچه از ههمان بر سر همین مسئله میان تنسر و اردشیر اختلاف نظر جدی بروز کرده بود که در بخش های دیگر به تفصیل به آن پرداخته خواهد شد، ولی در کلیات با هم توافق داشته و اردشیر به قول مسعودی پیوسته با تنسر به شور می نشست تا بتواند تصمیمی قاطع در تعقیب اهداف مشترکشان اتخاذ نماید.

مسعودی در این زمینه گفته است که: اردشیر نه تنها روی کارآمدنش را مرهون تنسر بوده، بلکه تا زمانی که سلطنت می کرد لحظه ای از رایزنی با تنسر بی نیاز نبود.

شاید به قول مسعودی اگر تنسر در کنار اردشیر نبود شکل گیری دولت ساسانی با مشکلات و موانع جدی گشته و دولت ساسانی به وجود نمی آمد و نیز پس از تاسیس آن باز هم اگر درایت تنسر جهت دهنده نبود به اهداف پیش بینی و از پیش تعیین شده درباره ساختار این دولت هیچگاه جامه عمل پوشانده نمی شد. در بیانی دیگر دولت ساسانی دولتی است که با اندیشه سیاسی- دینی تنسر و شمشیر اردشیر بابکان شکل گرفت. مورخان و پژوهشگرانی که درباره ساسانیان تحقیق و تالیف کرده اند بلا استثناء بر این باورند که اندیشه های دینی تنسر یا بهتر بگوییم اندیشه های دینی- سیاسی تنسر خشت بنای دولتی را گذاشت که ۴۲۶ سال بر فراز و نشیب های زیر استوار برپا بود و نوعی وحدت دینی- سیاسی را سازمان داد که همه اقشار جامعه از نظامیان و سیاستمداران و یا به قول جامعه شناسان علوم سیاسی، لشگریها و کشوریها، اشراف، روحانیون و سایر اقشار را زیر یک پرچم نگهداشت و آنچه حتی افزون بر چهار قرن پس از مرگ تنسر در جامعه ساسانی اندیشیده و به کار گرفته می شد چیزی جز اجرای اندیشه و منویات تنسر نبود. دیدگاه مسعودی مورخ بزرگ توسط تاریخ نویسان رومی، سریانی و ایرانی نیز مورد تایید قرار گرفته است. تنسر مردی هوشیار، پرتلاش و آشتی ناپذیر بوده و با دشمنان و حتی مخالفان دولت ساسانی بی هیچ سازش و گذشتی برخورد قاطع و بیرحمانه می کرده است.


[۱] .Autonomie/Selbstverwaltung.

[۲] . پراکنده شاهی همان ملوک الطوایفی است.

[۳] .Feudalismus.

[۴] .Karnamak-i-Artakhir-Papakan.

[۵] .Vologeses IV(Valakhs IV.)

[۶] .Septimus Severus.

[۷] .Vologeses V(Valakhs V)

[۸] .Artabanos Vبرخی وی را اردون چهارم دانسته اند.

[۹] .Caracalla.

[۱۰] .Macrinus.

[۱۱] .Fratakar.

[۱۲] .Fratraka.

[۱۳] .Kyaniden-Dynastie.

[۱۴] .Alexander der Makedonier.

[۱۵] .Philhellene.

[۱۶]Arsak (Arsakes=به یونانی).

[۱۷] .Tiridates(به یونانی)

[۱۸] .Nessaنسا نخستین پایتخت اشکانیان بوده و محل این شهر را در هجده کیلومتری عشق آباد کنونی پایتخت ترکمنستان دانسته اند.

[۱۹] .xwarnahپادشاهان ایران باستان به این نیرو مزیّن بوده اند.

[۲۰] .Salmanssar III.

[۲۱] .Amaday.

[۲۲] .Parsumas.

[۲۳] .Bazrangian.

[۲۴] .Gozehr.

[۲۵] .Gocehr=Gavcehr.

[۲۶] .Gocehr.

[۲۷] .Gupanan.

[۲۸] .Fassin.

[۲۹] .Kuness.

[۳۰] .Manucehr.

[۳۱] .Lezvir.

[۳۲] .Lervir.

[۳۳] .Dara.

[۳۴] .Astvar.

[۳۵] .Theodor Noldeke.

[۳۶] .هفتان بخت به معنای نجات یافته یا رسته هفت خدایان است.

[۳۷] .Metrik=(Poetisches Metrum)

[۳۸] .Khwatay=در اینجا به معنای فرمانروا، شاه و زمامدار است.

[۳۹] .Ardasir-khore.

[۴۰] .Abarssass.

[۴۱] .Ardasir-Khore.

[۴۲] .Mehrak.

[۴۳] . در بخش های دیگر به ضرورت به نقش های سرنوشت ساز این زمامداران و یا به سخن دیگر حکام محلی در شکل گیری دولت ساسانی و موفقیت های اردشیر بابکان خواهیم پرداخت و گفتنی است که خطه پارس در واقع به عنوان پایگاه اردشیر و یارانش در تاریخ آمده است. بدیهی است که با هیچ تردیدی اکثر همین حکام محلی به تدریج به اردشیر پیوسته، فرمانبردار او شده و در فروپاشی دولت اشکانی سهیم گردیده اند.

[۴۴] .Persis.

[۴۵] .Tansar.

منبع :
کتاب تاریخ ایران در دوره ساسانیان ، دکتر اردشیر خدادادیان
نشر الکترونیکی: تاریخ ما، اِنی کاظمی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ