دمی با جامعه شناسی خودکامگی
نظام سیاسی ایران از میان انواع نظام های شناخته شده،نظام خودکامگی بوده است،یعنی نظامی که به ظاهر یک نفر،بدون ضابطه و قانون،خواسته های خود را تحمیل می کند…
در نظام خودکامگی ترس جانمایه رابطه بین پادشاه و مردم است.
فردوسی در داستان ((ضحاک ماردوش)) دو مار را که مغز انسان ها خوراکشان است نماد این خودکامگی قرار می دهد و آرزوی استقرار نظامی استوار و شاهی دادگستر و مردمانی دل آگاه و عدالت پرور را در سر می پرورد.
اما چه می شود که ریشه های خودکامگی همچنان در اعماق تاریخ ما می پاید و می ماند.
جامعه شناسی خودکامگی از خلال هزارتوهای تاریخِ دیرسال ایران و ایرانیان،به جست و جوی علل و عوارض دیرپایی و ماندگاری خودکامگی در نظام سیاسی و فکری می پردازد و با جست و جو در اخبار و احوال تاریخی و با توجه به نظریه های نوین جامعه شناسی سعی در یافتن و تبیین و تعریف آبشخور خودکامگی دارد.
پشت جلد کتاب جامعه شناسی خودکامگی،رضاقلی،نشر نی،چ۲۲م،تهران۹۵
برآمدن خودکامگان،از ویژگیهای عمومی تاریخ گذشته ایران است-گذشته ای که میراث خود را به جای می گذارد و برای زمانهای بعدی به صورت فشرده برای عمل آماده می کند.
((طومار گذشته،برای عمل،در زمان حال بسته می شود و گذشته،طومارِ گشودۀ زمان حال است)).
هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تأثیرپذیری از گذشتۀ خود ادامه حیات دهد.و همیشه عناصری از گذشته به تناسب چگونگی روند تحولات اجتماعی در زمانِ حالِ جوامع وجود دارند و حیاتِ عمل اجتماع را مشروط می سازند.
همیشه گذشته مصالح نیکویی را برای مطالعۀ زمان حال در اختیار محققان می گذارد و پیش بینی های احتمالی را محتمل می سازد.
برای فهم جامعه و تاریخ ایران از مطالعۀ الگوهای رفتاری روابط اجتماعی هزارۀ قبل بی نیاز نیستیم.
تاریخ گذشته ما دچار مشکلِ فقدان ((تجربه پذیری از گذشته)) است و از برخورد تحلیلی منطقی با گذشتۀ خود عاجز است.
و به همین دلیل از منابع آموزشی ای که زمینۀ تاریخی-اجتماعی برای وی گسترده،محروم است.
حیات جمعیِ گذشته عمومأ ترجیح داده است که ویژگیِ ((مسئولیت ناپذیری)) و ناتوانی در ساختن یک ساختار قابل ادامۀ حیات اجتماعیِ رو به ترقی را به عهده دستهای نامرئی و نیروهای افسونی مرموز و موذی واگذارد.
و بیشتر سعی بر این بوده است که این بی علاقگی نسبت به منافع عمومی-اجتماعی و انفعال موروثیِ تاریخی را با توجیهات عاطفی از سر باز کند.
این فرهنگ پیوسته کوشیده است تا برخی از عناصر ساختار اجتماعی را به عنوان عامل اصلی عقب ماندگی یا اختناق معرفی کند و مسوولیت خود را نادیده بگیرد.
فرهنگ سیاسی این جامعه نه تنها از تفکّر عمیق نسبت به تحلیل دوره گذشته خود عاجز مانده،بلکه هنوز آن سنّت برخورد ساده اندیشانه و عوامانه را در تمام رفتار سیاسی،اقتصادی و اجتماعی خود دارد که به عوض تحلیل عینی و واقعی از عناصر تشکیل دهندۀ حرکت حیات جمعی،موضوع را در لعن و نفرین یا تمجید ودعا نسبت به یکی از عناصر نابسامانی متجلّی سازد.
بنابر تجربۀ پاره ای از جوامع، که مراحل چندی را پشت سر گذاشته اند و حداقل،مسائل اولیۀ حیات سیاسی،اقتصادی و اجتماعی خود را حل کرده اند،دوران این گونه نگرشهای عقیم به سر آمده و نشان داده اند که
نگرش احساسی و عاطفی نسبت به مقوله های اجتماعی-انسانی شیوه ای کارآمد نیست و گرهی از مشکلات جوامع نمی گشاید-جوامعی که بدون شک الگوهای رفتار سیاسی-اقتصادیشان،سرمشق زندگی اجتماعی دنیای سوم قرار گرفته و مدل حکومت پارلمانی دموکراسی لیبرالشان،حتّی به دشمنترین جوامع رقیب از نظر عقیدتی تحمیل شده است.
کتاب بالا،بخش مقدمه صص۲۱-۲۲