آیین کنفوسیوس و دموکراسى
آیین کُنفوُسیوُس[۴۴] و دموکراسى: آیین کُنفوُسیوُس مکتب چینى اندیشه سیاسى است که کُنفوُسیوُس (ح ۵۵۱ـ ح۴۷۹ قم) آن را بنیاد نهاد. اگرچه اصطلاح رایج چینى براى دموکراسى، که در لغت به معناى «حکومت مردم» است، تا قرن نوزدهم به واژگان چینى معرفى نشده بود، ولى اصول دموکراتیک حکومت به مدت هزاران سال بخشى از آیین کُنفوُسیوُس بوده است.
کُنفوُسیوُس از آرمان یک مشترک المنافع بزرگ ]جمهورى بزرگ یا داـ دونگ [سخن مى گفت که در آن نخبگان حکمران برگزیده مى شوند و مرکب از مردم با قریحه و صاحب فضیلت اند. از آن زمان، دانشمندان چینى به عقاید کُنفوُسیوُس به چشم سرآغاز پیشنهادهاى اصلاحى سیاسى شان نگاه کرده اند، یعنى از مِن سیوُس[۴۶] دولتمرد و دانشمند کُنفوُسیوُسى در قرن نوزدهم، که از مساوات طلبى افراطى، دموکراسى در سراسر جهان و لغو ملتـ دولت ها حمایت مى کرد.
در قرن بیستم، در چین و مناطق دیگر بحث بر سر طبیعت آیین کُنفوُسیوُس و اثر آن بر آینده چین و جهان متمرکز شده است. برخى چین شناسان در غرب آیین کُنفوُسیوُس را به مثابه نیرویى از رونق افتاده و منفى نفى کرده اند، چرا که ملت هاى آسیایى را از تجدد باز مى دارد. در طى جنبش چهارم مه، یعنى انقلابى روشنفکرانه که به دنبال جنگ جهانى اول چین را فرا گرفت، دانشمندان چینى موضعى مشابه گرفتند. اما اهمیت کنونى آیین کُنفوُسیوُس در چندین جامعه آسیایى ِ نودموکراتیک ــ خصوصاً تایوان، هنگ کنگ و سنگاپور ــ غرب و چین را بر آن داشته که درباره اهمیت آیین کُنفوُسیوُس و سازگارى آن با آرمان هاى دموکراتیک جدید بازنگرى کنند.
آرمان هاى دموکراتیک کُنفوُسیوُسى ــ که با سنت هاى فرمانروایى اروپایى در تضاد است ــ در مفهوم حکم آسمان تجسم مى یابد. این مفهوم امپراتور را نه تنها پسر آسمان ] همان فغفور = بَغپور [بلکه اولین خادم کشور تصویر مى کند. مِن سیوُس این عقیده را گسترش داد، با این بیان که امپراتور ممکن است تا زمانى فرمانروایى کند که پاسخگوى نیازهاى مردم باشد. اگر او در این رسالت شکست بخورد، هر فرد عادى ممکن است سعى کند او را خلع کند و نقش او را به عنوان رهبر به عهده بگیرد. بدین سان، حکم کُنفوُسیوُسى با این عقیده اروپایى درباره شاه که مى گوید تاج و تخت بنا بر اصل و نسب و سلاله خونى شاه حق الهى اوست تقابل شدیدى دارد.
کُنفوُسیوُس و آرمان هاى کُنفوُسیوُسى
کُنفوُسیوُس در لوُ[۵۰] به دنیا آمد. در سه سالگى پدرش را از دست داد و بیشتر به راهنمایى مادرش به خودآموزى پرداخت. بیشتر عمرش در سفر میان فرمانروایانى گذشت که با هم در جنگ بودند. به دنبال مخدومى مى گشت و فلسفه سیاسى اش را در تلاش به پیشبرد صلح تبیین مى کرد. پس از پنجاه سالگى بود که وارد حکومت شد و به منصب وزیر دادگسترى ارتقا یافت. اما پس از فقط سه سال ناگزیر از استعفا شد و بار دیگر به ناچار سفر از ایالتى به ایالت دیگر را در پیش گرفت تا مخدومى دیگر بیابد. کُنفوُسیوُس در تمام عمر سه هدف داشت: به حکومت خدمت کند، جوانان را آموزش دهد، و فرهنگ چینى را براى آیندگان ثبت کند.
کُنفوُسیوُس، که حامى بزرگ نظم و منزلت بود، با تأکید بر مسئولیت هایى که ضرورى روابط انسانى است، بر ضد آشوب فزاینده در چین موعظه مى کرد: یعنى روابط بین حکمران و رعیت، پدر و پسر، زن و شوهر، برادر بزرگ و کوچک، دوست و دوست. او عقیده داشت که اولین گام به سوى ایجاد تغییر در یک جهان بى نظم آن است که هر فرد مقام خاص خود را در جامعه بازشناسد و آن را به کمال برساند. مفهوم حقوق فردى انسان (آن گونه که در دموکراسى غربى تعریف شده) براى کُنفوُسیوُس تابعى است از این حس تعهد ِ اجتماعى ِ قراردادى که بر مسئولیت فرد در برابر گروه بزرگ تر، مثل خانواده و ملت، تأکید مى کند.
کُنفوُسیوُس عقیده داشت که جهان در سه مرحله توسعه مى یابد: مرحله اول عصر بى نظمى خواهد بود; دومى دورانى خواهد بود که تمام کشورها بهره بردن از نظم و صلح را آغاز خواهند کرد; و در سومین مرحله مشترک المنافع بزرگ پدید خواهد آمد. بدین ترتیب، کُنفوُسیوُس باور داشت که مشترک المنافع بزرگ برترین آرمان جامعه است; چرا که در آن نخبگانى صاحب قریحه و هنرور براى حکمرانى انتخاب خواهند شد. این نخبگان باید آزادگانى ]جوُن زه[ باشند که آموزش ادبى و نیز اخلاقى دیده اند، که این بر حقیقت، درستکارى و ارتقاى حکومت عادل تأکید دارد. کُنفوُسیوُس با بریدن از سنت، عقیده داشت که انسان بیشتر به دلیل منشش آزاده است، تا به خاطر اصل و نسبش.
از نخبگان ِ حکمران انتظار مى رفت که با بالاترین درجه مسئولیت اخلاقى، به مثابه یک سرمشق اخلاق براى تمام مردم، عمل کنند. در عوض، این نخبگان واجد قدرت هاى اطاعت طلبى از رعایا خواهند بود. کُنفوُسیوُس این نظام را در آن وضعیت جارى جنگ بین امیران فئودال و خاندان هاى اشرافى بهترین گزینه مى دانست.
کُنفوُسیوُس از رِن[۵۱] ــ انسانیت یا خیرخواهى ــ به عنوان برترین نیک حمایت مى کرد. او انسان آزاده یا برتر را موجودى آرمانى و پرورش زندگى را عالى ترین وظیفه انسان مى دانست. کُنفوُسیوُس براى فرد کمال اخلاقى و براى جامعه سلوک درست ِ مبتنى بر اخلاق را تأکید مى کرد.
رِن بیانگر این نکات است: آرمان کُنفوُسیوُسى ِ پرورش ِ خیرخواهى، توسعه توانایى هاى شخص، تعالى شخصیت خود، و جانبدارى از حق تربیت، حق معیشت، و حق تحرک اجتماعى و سیاسى بدون امتیاز طبقاتى. رِن ممکن است از طریق رفتار فرزندى و عشق برادرى پرورش یابد، که کُنفوُسیوُس آنها را بنیاد جامعه مى دانست. اگر سلسله هاى متوالى رفتار فرزندى و عشق برادرى را به کار مى بستند، پیوند همبستگى اجتماعى و بستگى بین نسل ها مى بود. اختلافات باید از طریق فرایند توافق طرفین حل شود. بدین ترتیب، در اثر نفوذ آیین کُنفوُسیوُس بود که دولت چین توسعه یک حکومت مبتنى بر وفاق را بر پیروى کردن از مدل قانون گراتر و رقابتى غربى ترجیح داد.
چون رِن در مورد فرمانروا و فرمانبردار یکسان به کار مى رفت نماینده یک آرمان ِ نو و دموکراتیک ِ جامعه بود. اما کُنفوُسیوُس یک آرمان گراى صرف نبود. او همچنین طرحى از سه عنصر اصلى یک حکومت خوب ارائه داد که عمل به رن را ممکن مى ساخت: یعنى فراوانى کالاها، تسلیحات مناسب و اعتماد مردم. کُنفوُسیوُس عقیده داشت که از این سه، اعتماد مردم، که به گفته ایشان بدون او حکومتى وجود نخواهد داشت، برترین است. مِن سیوُس بعداً این نظریه را به شکل آموزه فرمانروایى مردم بسط داد.
کُنفوُسیوُس هم به دلیل آرزویش براى نظم در جامعه چینى و هم بیزارى از آشوب ِ حاکم ِ بر زمانه اش، بر فرمانروا زیاد تأکید مى کرد، که این به زیان فرمانبرداران بود. گرچه آموزه کُنفوُسیوُسى وابسته به آرمان هاى مساوات طلب ِ رن و نیز بسیارى اصول دیگر بود، متأسفانه بسیارى از فرمانروایان چین ندیده گرفتن اصول دموکراتیک تر را انتخاب کردند و به جاى آن بر جنبه هاى اطاعت طلبى آیین کُنفوُسیوُس متمرکز شدند.
شاگردان و شارحان کُنفوُسیوُس
مِن سیوُس[۵۴] انجامید; چرا که خودکامگى و دزدى آنها از مردم سبب شد که حکم آسمان را از دست بدهند. مِن سیوُس بیش از هر چیز بر وظیفه فرمانروا بر غنى کردن مردم تأکید داشت با این استدلال که تا گرسنگى و سرما آیین زمانه است، فضیلت و صلح پدید نمى آید. در چنین شرایطى قیام حق مردم بود، چون فرمانروا حق ذاتى بر حکومت نداشت. او مسئولان حکومتى را هم به چشم خادمان دولتى مردم نگاه مى کرد که مسئولیت فرمانروا را در پرورش مردم بر دوش مى کشند، نه آن که نوکران خاص او باشند.
سومین توسعه دهنده بزرگ اندیشه کُنفوُسیوُسى سیوُن زه فیلسوف بود که زندگى اش به مثابه مصلح اجتماعى و سیاسى بسیار شبیه کُنفوُسیوُس بود. با این که تاریخ دقیق تولد و مرگ سیوُن زه معلوم نیست، عقیده بر این است که او در دوره دولت هاى جنگنده (۴۰۲ـ۲۲۱ قم) زنده، و شاهد پایان یافتن آن بود، یعنى موقعى که دولت چین بر دولت هاى رقیب غلبه کرد و براى اولین بار کشور را متحد کرد (در ۲۲۱ قم). سیوُن زه، مثل مِن سیوُس، باور داشت که مردم ِ راضى و غنى اساس حکومت اند. همچنین عقیده داشت که فرمانروا فقط از طریق منش شریفش مى تواند فرمانبردارى مردم را به دست آورد، نه از راه زور و ستم. بدین ترتیب، سیوُن زه مى اندیشید که قدرت فرمانروا برگرفته از خواست کلى مردم است، نه آن که مأموریت خاصى از سوى آسمان باشد.
او، همانند مِن سیوُس، از حق مردم در قیام علیه پادشاهى که در این چهار وظیفه اش شکست بخورد، حمایت مى کرد. آن چهار عبارت اند از: پرورش مردم، حکومت کردن، به خدمت گرفتن و حفاظت کردن از آنان. اما، در حالى که مِن سیوُس جناح آرمان گراى آیین کُنفوُسیوُس را ارائه مى داد، سیوُن زه عمل گرا بود و بر کنترل اجتماعى براى متوازن کردن چیزى که او آن را ضعف اساسى نهاد انسان مى دانست، تأکید داشت.
کشور امپراتورى چین
آیین کُنفوُسیوُس درست بعد از این که نظام امپراتورى تحت سلسله هاى چین[۵۷] امپراتور ]سلسله[ هَن، بر اساس توصیه هاى دانشمندان کُنفوُسیوُسى هَن، هیئتى از دانشمندان را در پنج رشته در دربار امپراتورى سازمان داد که هر بخشى به یکى از پنج کهنْ نامه کُنفوُسیوُسى مى پرداخت. هیئت در نیمه دوم قرن اول قم از پنجاه به ۳۰۰۰ دانشمند و در قرن دوم میلادى به ۳۰۰۰۰ افزایش یافت. در همان زمان، بسیارى از دانشمندان دیگر آیین کُنفوُسیوُس هم در مناطق حاشیه اى سراسر چین برگمارده شده بودند. این دانشمندان ستون فقرات نخبگان چین شدند.
همچنین امپراتوران هَن یک نظام امتحانى را بر اساس پنج کهن نامه آیین کُنفوُسیوُس بنا نهادند که مى گویند تا قرن اول میلادى هر ساله صد دانشمند از طریق فرآیندى مثل امتحانات دولتى جدید وارد نظام حکومتى مى شدند، و این در طى سلسله هاى متوالى ادامه یافت. این نظام امتحانى ِ کُنفوُسیوُسى با گشودن راه هاى تحرک اقتصادى، اجتماعى و سیاسى به مردم عادى کمک مى کرد که از سلطه فئودال ها رها شوند. در طى سلسله هَن، از طریق این امتحانات چندین فرد عادى تا مقام نخستوزیرى چین رسیدند.
گرچه عقاید کُنفوُسیوُسى در نهادهاى سازمان یافته دموکراتیک تحول نیافت، اما آیین کُنفوُسیوُس چین را به ساختارهاى دولتى و خانوادگى مجزا تقسیم کرد، که با هم ملتـ دولت را شکل دادند. در رأس امپراتورى ِ چین دولت دیوان سالار قرار داشت، که در آن دانشمند کُنفوُسیوُسى مسئولیت هاى سیاسى اختصاصى را زیر نظر امپراتور بر عهده داشت. در قاعده این نظام یک جامعه متمرکز بر خویشاوندى قرار داشت که ریاست آن با قاضى بخش بود.
بنابر آیین کُنفوُسیوُس، مردم چین باید به دولت و خانواده وفادارى نشان دهند. براى نمونه، قاضیان بخش ها، که اغلبْ ریش سفیدان قبیله بودند، نمى بایست خواسته هاى نامفهوم دولت را که بر خلاف رفاه مناطق و خانواده هایشان بود، به اجرا بگذارند. بدین ترتیب، نظام هاى خویشاوندى موجود در چین، در طى سلسله ها، سپرى در برابر تاکتیک هاى اعمال زور دولت امپراتورى شد.
از سلسله هَن به بعد، نظام سیاسى چین پیش بینى هایى براى توزیع قوا کرده است. گرچه امپراتور، به عنوان سرچشمه تمام نیروها، حق انحصارى براى استفاده از قوه هاى مقننه، مجریه و قضاییه داشته است، ولى وزیرانش براى تضمین یک حکومت مؤثر و شریف، مستقلاً از نیروهاى بازرسى و اعلام جرم استفاده مى کردند. براى نمونه، از بازرسان امپراتورى انتظار مى رفت که اعضاى دولت از جمله امپراتور را زیر نظر داشته باشند و در صورت لزوم از آنان انتقاد کنند. امپراتور چین، مانند پادشاه بریتانیا، بالاتر از قانون قرار مى گرفت ولى تابع محدودیت هاى نهادها و اَعمال اخلاقى و رسوم کُنفوُسیوُسى بود. گرچه این تفکیک قدرت امپراتور (شاه) از دیوان سالارى در طى سلسله مینگ[۵۸] (۱۳۶۸ـ۱۶۴۴) دستخوش خلل هایى شد، مثل موقعى که منصب نخستوزیرى برچیده شد، بااین همه، براى قرن ها سیماى اساسى حکومت سنتى چین باقى ماند.
با گذشت زمان، محتواى آیین کُنفوُسیوُس دستخوش دگردیسى هاى بى شمار شد. گاهى از تأکید بر بسیارى از اندیشه هاى اولیه دموکراتیک کُنفوُسیوُسى کاسته مى شد یا آنها ندیده گرفته مى شدند. در زمان هاى دیگر، گروه کوچکى از دانشمندان یا حتى فقط یک دانشمند به اندیشه فرمانروایى مردم معتقد بودند. نمونه اش هوُانگ زوُنگ سى[۵۹](۱۶۰۹ـ۱۶۹۵) است. هوُانگ از گرایش فزاینده چین به استبداد در طول سلسله مینگ انتقاد کرد و ضعف سیاسى و اقتصادى قرن هفدهم چین را در اولین اثر مهمش به نام طرحى براى امیر تحلیل کرد.
هوانگ در میان کُنفوُسیوُسى ها نادر بود، از این نظر که بیشتر به شکل یا نظام حکومت اهمیت مى داد تا فقط به منش اخلاقى فرمانروا و مقاماتش. با آن که کُنفوُسیوُسى ها از نظر تاریخى مفهوم قانون را ندیده مى گرفتند یا با آن دشمنى مىورزیدند و آن را با مفاهیم خودکامگى قانون گرایان خشن سلسله چین مرتبط مى دانستند، هوانگ بر اهمیت قانون در بازدارندگى از فساد نخبگان حاکم و نیز در فرایند امتحان خدمات کشورى تأکید داشت.
متأسفانه خواست هاى هوانگ گوش شنوایى نداشت و پیروان چندانى نیافت. چین تحت سلسله چینگ،[۶۰] که رهبرى آن با منچوُها (۱۶۴۴ـ۱۹۱۱) آخرین سلسله قبل از جمهورى بود، درجهت اطاعت طلبى فزاینده یک استبداد به اصطلاح خیرخواهانه توسعه یافت.با این کار،چین ازآرمان هاى دموکراتیک کُنفوُسیوُسى دورشد،درحالى که درتعهدش به مفاهیم کُنفوُسیوُسى یک رهبر نیرومند، که نگهبان بهروزى مردم باشد، باقى ماند.
چالش تجدد
در سال هاى پایانى قرن نوزدهم، مسئله دموکراسى براى چین بار دیگر مطرح شد، این بار از سوى کانگ یووُوِى[۶۱] (۱۸۵۸ـ۱۹۲۷) آخرین دانشمند بزرگ کُنفوُسیوُسى چین. کانگ در یک سلسله از دادخواست هایى که به امپراتور عرضه کرده بود و آخرین آنها در ۱۸۹۸ نوشته شده بود، برنامه کاملى از اصلاح را مطرح کرد که شامل پذیرش یک قانون اساسى، ایجاد یک پارلمان و بازنگرى کل نظام آموزشى بود. او امپراتور را متقاعد کرد که این اصلاحات براى بقاى چین ضرورى است.
در تابستان ۱۸۹۸ گوُانگ سیوُ،[۶۲] امپراتور سلسله چینگ، بر اساس پیشنهادهاى کانگ، یک سلسله فرمان هاى اصلاحى صادر کرد که آغازگر چیزى شد که به اصلاح صد روزه (از ۱۱ ژوئن تا ۲۰ سپتامبر) معروف است. شاید مهم ترینِ آنها کوشش کانگ براى از نو زنده کردن مفهوم مشترک المنافع کُنفوُسیوُس در نظریه نوین یک جهان بود. کانگ بر آن بود که تکامل به سوى یک جهان غایى (سومین مرحله تکاملى که کُنفوُسیوُس پیشگویى کرده بود) فرآیندى طولانى و تدریجى خواهد بود که شامل برداشتن «نُه مرز» جهان معاصر است: ملت، طبقه، نژاد، جنس، خانواده، شغل، بى نظمى (نابرابرى)، نوع (تفکیک مردم از حیوانات) و رنج. کانگ نمودار بلندى از اصول کُنفوُسیوُسى سه دوره درست کرد که بخشى از اندیشه اش در زمینه متحدکردن ملت هاى مختلف تحت یک پارلمان جهانى بود. گرچه کودتاى دربار پایان زودرسى براى اصلاحات کانگ پدید آورد، اما کوشش او را در ایجاد یک حکومت جهانى ِ مبتنى بر مفهوم وحدت، برابرى و صلح باید افزوده بزرگى به تاریخ اندیشه سیاسى دانست، همان گونه که نوشته اش از رساله هاى جالب در زمینه دموکراسى با مشخصات کُنفوُسیوُسى باقى ماند.
پس از سقوط سلسله چینگ و تأسیس جمهورى در ۱۹۱۱، آیین کُنفوُسیوُس بارها آماج حمله شد. تظاهرات جنبش چهارم مه ۱۹۱۹ به رهبرى دانشجویان به تهاجم دامنه دار بت شکنانه به سنت کُنفوُسیوُسى انجامید. بسیارى از اصلاح طلبان برجسته آن زمان طرفداران دو آتشه علم و دموکراسى غربى بودند که آیین کُنفوُسیوُس را به چشم یک سنت گرایى ارتجاعى نگاه مى کردند. مناظره هاى روشنفکرانه دوران جمهورى خواهى وسیعاً بر دو اردوگاه متمرکز بود: کُنفوُسیوُسى ها در برابر طرفداران غرب گرایى. اما جنبشى که مى خواست غربى شدن یکپارچه را به چین بیاورد، ناگهان با تأسیس حکومت کمونیستى به رهبرى مائو تسه دونگ[۶۳] در ۱۹۴۹ پایان یافت.
گرچه یک سنت طولانى ِ دشمنى با دین و فلسفه مستقر در چین معاصر وجود داشته است، اما سنت کُنفوُسیوُسى را در حمایت از ایدئولوژى کمونیستى گنجانده بودند. خود مائو اساساً تحت نفوذ دو دانشمند کُنفوُسیوُسى یعنى کانگ یوُووِى[۶۵]بود. مائو در نوشته هایش خصوصاً دو عنصر آیین کُنفوُسیوُس را وام مى گیرد: یکى این اندیشه که دانش باید منجر به عمل شود و عمل باید بر اساس دانش باشد، و دیگرى آرمان مشترک المنافع بود که مائو آن را با کمونیسم یکى مى دانست. چون مائو تلاش مى کرد که ایدئولوژى اش را از گذشته چین جدا نگه دارد، به خاطر این مفاهیم، اعتبارى براى آیین کُنفوُسیوُس قائل نبود. وانگهى، در طى قیام سیاسى خشونت آمیز انقلاب فرهنگى (۱۹۶۶ـ۱۹۷۶)، حکومت یک بسیج زهرآگین ضدکُنفوُسیوُسى در سراسر چین به راه انداخت.
از اواخر دهه ۱۹۷۰ رهبر برجسته چین، دنگ شیائوپینگ[۶۶] و دنباله روهایش به سیاستى چسبیدند تا چیزى را حفظ کنند که آن را بهترین بخش میراث فرهنگى آیین کُنفوُسیوُس مى دانستند. آنان از اخلاق و ادبیات کُنفوُسیوُسى استفاده کردند تا نظریات دِنگ را روشنگرى کنند، مانند آرزو براى نظم اجتماعى و سیاسى، و حس یک مشترک المنافع جدید که با پرورش توانایى هاى فرد و گسترش خدمات فرد به حزب و جامعه رهبرى مى شد. حکومت میلیون ها دلار براى تعمیر معابد و بناهاى کُنفوُسیوُس و اخلافش، که در طى دوران مائویى به دست گاردهاى سرخ آسیب دیده بود، هزینه کرد.
چین تا نیمه هاى دهه ۱۹۹۰ نشانه هاى مشخصى از تجدید حیات مطالعات کُنفوُسیوُسى تحت عنوان گسترده «سوسیالیسم با ویژگى هاى چینى» نشان داد. در طى جنبش اصلاحى دهه ۱۹۸۰ و آغاز دهه ۱۹۹۰ کم کم از نو مقالاتى درباره آیین کُنفوُسیوُس در روزنامه هاى چینى چاپ مى شد. آیین کُنفوُسیوُس در واقع یک بازگشت نظرى بود تا براى کمونیسم یک لنگر اخلاقى نو فراهم کند. حکومت از گردهم آیى ها و همایش هاى بسیارى حمایت مى کرد تا تفسیرهاى جدیدى از آیین کُنفوُسیوُس را به سیاست هاى دنگ شیائوپینگ پیوند زند.
تجدید حیات اصول کُنفوُسیوُسى در آسیاى شرقى
آیین کُنفوُسیوُس آن سوى مرزهاى بوملاد ِ چین، مشخصاً از دهه ۱۹۶۰ توسعه یافت، همچنان که کشورهاى معروف به چهار ببر کناره اقیانوس آرام، یعنى هنگ کنگ، تایوان، سنگاپور و کره جنوبى، اندیشه هاى کُنفوُسیوُسى را به درجات مختلف در ساختارهاى حکومتى و اجتماعى جوامع سریعاً نوشونده شان گنجاندند. حکومت ها، فرمانرواى اطاعت طلب ِ خیرخواه ِ سنتى را با پارلمانى که به طریقه دموکراتیک انتخاب شده بود، ترکیب کردند و نخبگان بافضیلتى را از طریق نظام امتحانى خدمات کشورى به کار برگماشتند تا یک دیوان سالارى مستقل از سیاستمداران را ایجاد کند.
ارتباط بین منطقه اى دانشمندان کُنفوُسیوُسى این حوزه ها به تبادلات روشنفکرانه فعالى منجر شده است. کالج آسیاى نو دانشگاه چینى[۶۷] در هنگ کنگ که بر اصل تجدید حیات روح راستین آیین کُنفوُسیوُس بنیاد شده بود، در هماهنگى کوشش هاى منطقه اى براى پیشبرد دانش کُنفوُسیوُسى نقش کلیدى داشت و در مطالعه ابعاد گوناگون فرهنگ کُنفوُسیوُسى نسل نوى از دانشمندان را پرورده است.
آیین کُنفوُسیوُس در تایوان بخشى از برنامه قیمومت تحت حکومت چیانگ کاى شِک[۶۸] در ارتباط با سیاست ضدکمونیستى آن بود. در واقع، حکومتْ ۲۸ سپتامبر را به عنوان روز تولد کُنفوُسیوُس تعیین و آن را تعطیل ملى اعلام کرد. علاقه به آیین کُنفوُسیوُس در دهه ۱۹۷۰ افزایش یافت، همان طور که نسل جدیدى از دانشمندان جوان ترغیب شدند تا روح آیین کُنفوُسیوُس را در جهان نوین بررسى کنند.
در سنگاپور، علاقه به اخلاق و جهان بینى سنگاپورى هاى جوان حکومت را تشویق کرد که در دهه ۱۹۸۰ آیین کُنفوُسیوُس را وارد برنامه درسى مدارس کند. دانشمندان و متخصصان آیین کُنفوُسیوُس از ایالات متحد آمریکا، چین و تایوان دعوت شدند تا براى توسعه یک برنامه درسى الگو به وزارت آموزش و پرورش کمک کنند. در اثر ترغیب لى کوُان یو[۶۹] رهبر پیش کسوت و نخستوزیر پیشین، در ۱۹۹۱ اخلاق کُنفوُسیوُسى را در بین اصولى که «ایدئولوژى ملى» کشور را شکل مى داد پذیرفتند.
گرچه آیین کُنفوُسیوُس در طى هزاران سال وسیعاً تکامل یافت، ولى به شکل یک فلسفه سیاسى پرتحرک در دموکراسى هاى نوین آسیایى باقى ماند. دید تاریخى غربى از آیین کُنفوُسیوُس به مثابه یک نظام اخلاق ِ به ظاهر دینى باید همپاى افزایش درک و تماس غرب با آسیا گسترش یابد. آیین کُنفوُسیوُس، به مثابه یک نظریه سیاسى، بر فرمانروایى مردم و بر فداکارى حکومت براى رفاه مردمش اصرار مىورزد. به این ترتیب، آیین کُنفوُسیوُس در شکل آرمانى اش صرفاً فرمانروایى مردم نیست، بلکه بیشتر حکومت مردم یا دموکراسى است.
وینبرگ جاى[۷۱]
[۴۴]. Confucianism
[۴۵]. Mencius
[۴۶]. Kang Youwei
[۴۷]. Lu
[۴۸]. Zhou
[۴۹]. Qufu
[۵۰]. Shandong
[۵۱]. ren
[۵۲]. Mencius
[۵۳]. Jie
[۵۴]. Zhou
[۵۵]. Qin
[۵۶]. Han
[۵۷]. Han
[۵۸]. Ming
[۵۹]. Huang Zongxi
[۶۰]. Qing
[۶۱]. Kang Youwei
[۶۲]. Guangxu
[۶۳]. Mao Zedong
[۶۴]. Kang Youwei
[۶۵]. Liang Qichao
[۶۶]. Xiaoping Deng
[۶۷]. The New Asia College of the Chinese University
[۶۸]. Chiang Kai-shek
[۶۹]. Lee Kuan Yew
[۷۰]. Winberg Chai
[۷۱]. May-lee Chai