دوره سلطنت میانه مصر باستان
عصر ملوکالطوایفی- سلسله دوازدهم- تسلط هیکسوسها
هیچ سرزمینی به اندازه مصر به خود شاه ندیده است. تاریخ، این شاهان را به صورت سلسلههایی درآورده که شاهان یک سلسله، همه، از یک تخمه یا از یک خانوادهاند، ولی با وجود این، به خاطر سپردن آنها بار سنگینی برای حافظه است. برای آنکه کمکی به حافظه شده باشد، مورخان، علاوه بر تقسیم سلسله، خود سلسلهها را نیز به چند دوره تقسیم کردهاند: (۱) «دوره سلطنت قدیم» مشتمل بر سلسلههای یکم تا ششم (۳۵۰۰ – ۲۶۳۱ قم)، که پس از آن دوره فترت و هرج و مرج میآید؛ (۲) «دوره سلطنت میانه» مشتمل بر سلسلههای ۱۱ تا ۱۴ (۲۳۷۵ – ۱۸۰۰ ق م)، که پس از آن دوره هرج و مرج دیگری است؛ (۳) «دوره امپراطوری»، مشتمل بر سلسلههای ۱۸ تا ۲۰ (۱۵۸۰ – ۱۱۰۰ قم)، که پس از آن دوره رقابت میان دو پایتخت میآید؛ (۴) «عصر ساو» (که یونانیان آن را سائیس مینامند و هماکنون صاءالحجر نامیده میشود)، مشتمل بر سلطنت سلسله ۲۶ (۶۶۳ – ۵۲۵ قم). تمام تاریخها، جز آخری، تقریبی است؛ مصرشناسان، نسبت به تاریخهای دیگر، چند قرن با یکدیگر اختلاف دارند.
یکی از فرعونهای قدیم به نام پپی دوم، مدت نودو چهار سال سلطنت کرد(۲۷۳۸-۲۶۴۴قم)؛ این طولانیترین دوره سلطنت در تاریخ است. پس از مرگ وی، مملکت دچار هرج و مرج شد و اختیار از دست فرعونها بیرون رفت و اشراف و زمینداران، در «نوم»ها، هر یک مستقلا به حکمرانی پرداختند. این که زمانی حکومت مرکزی موجود باشد و پس از آن وضع به حال ملوکالطوایفی و خانخانی بازگردد، یکی از نمونههای تاریخ است که به صورت منظمی تکرار میشود؛ گویی چنان است که مردم زمانی آزادی بیش از اندازه را دوست دارند و زمانی دیگر به انضباط سخت میل میکنند. پس از یک دوره تاریکی، که مدت چهار قرن طول کشید و در این مدت هرج و مرج حکمفرما بود، مردی قویالاراده، شبیه شارلمانی دورههای تاریک اروپا، ظاهر شد و، با سرپنجه آهنین، زمام امور را به دست گرفت و کارها را به جریان عادی خود بازگردانید و پایتخت را از ممفیس به طیوه انتقال داد و، به نام آمنمحت اول، سلسله دوازدهم را تأسیس کرد. در زمان این سلسله، هنر مصری، جز در قسمت معماری، آن اندازه پیش رفت که هرگز به آن پایه نرسیده بود و بعد نیز از این حد تجاوز نکرد. در یک کتیبه، آمنمحت درباره خود با ما چنین سخن میگوید:
من مردی بودم که دانه کاشتم و خدای درو را دوست داشتم؛
نیل و همه رودخانهها به من درود فرستادند؛
در سالهای من هیچ کسی گرسنه و تشنه نماند؛
در نتیجه آنچه من کردم، همه در صلح و صفا به سر میبرند و از من سخن میگویند.
پاداش وی این بود که آن کسان که وی آنان را به مناصب عالی رسانیده بود در خفا بر ضد او با یکدیگر به کنگاش برخاستند. وی این مطلب را دریافت و کنگاش کنندگان را سیاست کرد. ولی، پولونیوسوار، برای فرزند خود دستوراتی در باره فن کشورداری برجای گذاشت که البته خالی از تلخی و مرارت نیست، ولی دستورالعمل شایستهای برای حکمرانی مطلق و خودکامگی به شمار میرود:
به آنچه به تو میگویم نیک گوش فرا دار،
تا آنکه پادشاه زمین باشی،…
و نیکی را در آن بیفزایی:
بر تمام زیردستان خود سختی کن،
چه ملت به کسی اهمیت میدهد که از او بترسد؛
هیچوقت به تنهایی به ایشان نزدیک مشو.
دلت را از محبت یک برادر پرمساز،
و برای خود دوست مگیر؛…
در آن هنگام که به خواب میروی قلب خودت را پاسبان خود قرار بده؛
چه هیچ کس در روزهای بدبختی دوستی ندارد.
این شاه فعال، که از خلال چهار هزار سال هنوز زنده به نظر میرسد، دستگاهی اداری برقرار ساخت که مدت پانصد سال دوام کرد. ثروت عمومی افزایش یافت و هنر ترقی کرد. سنوسرت اول ترعهای میان نیل و دریای سرخ حفر کرد و از مهاجمان نوبهای جلو گرفت و در هلیوپولیس، یا عین شمس و آبیدوس، یا عربه و کرنک معبدهایی ساخت. ده مجسمه نشسته او بر جای مانده و اکنون زینت بخش موزه قاهره است. سنوسرت سوم فلسطین را به زیر حکومت مصر کشید و مردم مهاجر نوبه را، که پیوسته دستاندازی میکردند، به مرزهای جنوبی پس نشاند و در آنجا لوحهای نصب کرد که بر آن چنین نوشته بود: «این نه برای آن است که آن را پرستش کنید، بلکه تا به دفاع از آن برخیزید.» آمنمحت سوم که مرد مدبری بود، و یکی از سازندگان بزرگ ترعههای آبیاری به شمار میرود، (شاید به صورت کامل) ریشه ملوکالطوایفی و خانخانی را برکند و، به جای این گونه اشخاص، کسانی را برای فرمانداری بخشهای مختلف کشور گسیل داشت که از شاه مواجب میگرفتند. سیزده سال پس از مرگ او، در نتیجه جنگی که میان مدعیان سلطنت و جانشینی او در گرفت، اغتشاش بزرگی در مصر پیدا شد و دوره سلطنت میانه، با حال هرج و مرجی که مدت دویست سال ادامه داشت، پایان پذیرفت. در این هنگام هیکسوسها، که بدویانی آسیایی بودند، بر سر مصر پریشان و تکهتکه شده تاختند و شهرهای آن را سوختند و معابد آن را ویران کردند و ثروتی را که در آن گرد شده بود به باد دادند و بسیاری از آثار هنری را از بین بردند و مدت دو قرن، به نام «شاهان چوپان» یا هیکسوسها، بر این سرزمین فرمان راندند. تمدنهای باستانی همچون جزایر کوچکی در دریاهای توحش، یا همچون واحههای حاصلخیزی در میان شکارچیان و چوپانان جنگجو بوده است؛ یعنی در هر آن، احتمال آن میرفته است که باروی نگاهبان آن فرو ریزد و همه چیز نابود شود. چنین بوده است که کاسیها بابل را چپاول کردند و طوایف گل یونان و روم را در معرض تاخت و تاز خویش قرار دادند و هونها به ایتالیا درآمدند و مغولان تا پکن راندند.
ولی فاتحان نیز، به نوبه خود، سیر و فربه و خوشگذران شدند و اقتدار خود را از کف دادند؛ مصریان دامن همت به کمر زدند و برای آزاد کردن کشور خود از چنگ غاصبان جنگ سختی کردند و هیکسوسها را بیرون راندند؛ در این هنگام، سلسله هجدهم تأسیس شد؛ در این دوره، نیرومندی و عظمت مصر به اندازهای رسید که پیش از آن هرگز چنان نبود.
منبع :
– تاریخ و تمدن / مشرق زمین / جلد اول / مصر
– تاریخ ما، کتابخانه / www.tarikhema.org/story/east