قلم را کنار گذاشت و به ارتش پیوست
«بان چیائو» به همراه پدرش «بان بیائو» نویسنده کتاب «تاریخ سلسله هان» هستند و برادر چیائو که « بان گو» نام دارد، نویسنده کتاب «تاریخ سلسله هان شرقی» است. این خانواده در سلسلههای شرقی میزیستند و افراد معروف و سرشناسی بودند.
از همان دوران خردسالی بان چیائو بسیار با اراده بود و آرزو داشت با بتواند برای مملکت و خاک خویش کارها و خدماتی را انجام دهد. سال ۶۲ میلادی با برادرش بان گو طبق دستور به شهر «لویان» رفت و آنجا هم کار استنساخ (رونویسی، کتابت) را برعهده داشت. مادرش نیز در این سفر همراه او بود.
بان چیائو به همراه برادرش شبانه روز در شهر لویان کار میکردند ولی دستمزد آنها بسیار کم بود. به حدی که تنها قادر بودند که با غذای سادهای خود را سیر کنند.
روزی از روزها بان چیائو در حین انجام کار بی حوصله و کسل شد و قلم خود را بر روی زمین انداخت. او از این کار خسته شده بود به همین خاطر آهی کشید و با خود زمزمه کرد:مرد هر چند با اراده نباشد باز باید از «فوجه زی» و «جان چیان» سرمشق بگیرد و در رفت و آمد با کشورهای دیگر خدماتی انجام دهد چرا باید همیشه اسیر کار نسخه برداری ماند؟
چیزی نگذشت که بان چیائو به ارتش کشورش پیوست. او با شجاعت تمام میجنگید و خدمات ارزندهای به کشورش روا داشت. به همین خاطر ترفیع گرفت و پیشرفت کرد.
به خاطر شجاعتها و هوشیاری، دولت به او مقام بالاتری داد و او را به عنوان سفیر به مناطق دیگر فرستاد. او برای تقویت روابط سلسله هان با کشورهای سرزمینهای غربی،حتی با کشور روم باستان در رشته های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کوشش نمود و در بهبود روابط سهم بسزائی یافت.
او بیش از ۳۰ سال از عمر خود را در مناطق غربی گذراند و خدمات فراوانی را به سرزمینش ارائه داد و بعد از سالها در حالی که پیر شده بود، به علت کهولت سن به میهنش بازگشت.
سالها بعد هنگامی که مردم از این واقعه با خبر شدند، این داستان را به صورت مثل «با کنار گذاشتن قلم به ارتش می پیوندند» در آوردند. این مثل زمانی استفاده میشود که بخواهند به فردی که از راه خدمات نظامی به کشور خود خدمت فراوان کرده است ، اشاره کنند.