ملت های هند و اروپایی
صحنه نژادی – میتانیها – حتیها – ارامنه – سکاها – فریگیاییان مادر مقدس – لیدیاییان – کرزوس – ضرب سکه – کرزوس و سولون و کوروش
خاور نزدیک در مان بختنصر، در برابر چشم دوربین و تیزبین، همچون اقیانوسی به نظر میرسید که در آن دستههای آدمی، مانند گردابی، پیوسته با یکدیگر مخلوط، و سپس از هم پراکنده میشدند؛ اسیر میکردند یا به اسیری درمیآمدند، میخوردند یا خورده میشدند، میکشتند یا به قتل میرسیدند ـ و این گونه کارها پایانی نداشت. در پشت سر و گرداگرد امپراطوریهای بزرگ مصر و بابل و آشور و پارس مخلوطی از قبایل نیم بیابانگرد و نیم پابند زمین نشو و نما میکرد که اسامی آنها چنین است:
کیمریان، کیلیکیاییان، کاپادوکیاییان، بیتینیاییان، اشکانیان، موسیان، مئونیان، کاریاییها، لوکیاییان، پامفولیاییان، پیسیدیاییان، لوکائوییان، فلسطیان، عموریان، کنعانیان، ادومیان، بنوعمون، موآبیان، و صدها قوم دیگر، که هر یک خود را مرکز جغرافیا و تاریخ میپنداشت، و از نادانی و جانبداری مورخانی که درباره او بیش از چند سطری در کتابهای خود نمیآوردند دچار شگفتی میشد. وجود این قبایل بیابانگرد در تمام طول تاریخ، برای کشورهایی که حالت تمرکز و استقرار بیشتری داشتند و این اقوام از هر طرف مرزهای آن کشور را در میان خود میگرفتند، خطر بزرگی به شمار میرفت. خشکسالی و سختی، هر چند یکبار، مردم این قبایل را بر آن میداشت که بر سرزمینهای ثروتمند همسایه خود حمله کنند؛ به همین جهت، آن کشورها ناچار از آن بودند که پیوسته یا در حال جنگ باشند یا خود را برای جنگ و دفع حمله آماده نگاه دارند. غالب اوقات، قبایل بیابانگرد، پس از آنکه دستگاههای سلطنتی برچیده میشد، بر جای میماندند؛ و چه بسیار که خود جانشین آن میشدند: جهان ما پر از سرزمینهایی است که روزی تمدنی در آنجاها وجود داشته و سپس بدویان به آن راه یافته و از نو زندگی بیابانگردی را در آن به راه انداختهاند. در آن دریای خروشان نژادی پارهای دولتهای کوچک تشکیل شده که، اگر به صورت حامل و ناقل تمدن هم بوده، سهم خود را در میراث نژادی ادا کردهاند. مثلا میتانیها تنها از آن جهت در تاریخ مورد توجه نیستند که دشمنان قدیمی مصر در خاور نزدیک بودهاند، بلکه از آن جهت اهمیت دارند که از نخستین اقوام هند و اروپایی شناخته شده در آسیا هستند که خدایانی به نام میترا، ایندرا و ورونه را پرستش کردهاند؛ انتقال این خدایان به پارس و هند راه را برای ما هموار میسازد تا خط سیر تکامل و تطور نژادی را، که به شایستگی تمام به نام نژاد آریایی نامیده میشود، رسم کنیم.
حتیها متمدنترین و نیرومندترین اقوام هند و اروپایی باستانی بودند. ظاهراً چنان به نظر میرسد که آن مردم از راه بوسفور و هلسپونت (= داردانل) و دریای اژه، یا از راه قفقاز به شبه جزیره کوهستانی واقع در جنوب دریای سیاه، که اکنون نام آسیای صغیر دارد، هجرت کرده و به عنوان طبقهای جنگآور در آن مستقر شده و بر بومیان آن سرزمین، که کارشان کشاورزی بوده، تسلط یافتهاند. در حوالی ۱۸۰۰ قم اثر این قوم را در نزدیکی سرچشمههای دجله و فرات مییابیم؛ از همین جاست که قشون و نفوذ خود را بر سوریه گستردند و مدتها مایه پریشانی خاطر امپراطوری مصر شدند. چنانکه پیش از این ذکر کردم، رامسس دوم ناچار شد که با حتیها پیمان صلحی ببندد و به برابری شاه حتیها با خود اعتراف کند. پایتخت دولت حتی در محلی بود که اکنون بوغاز کوی نام دارد، و آغاز تمدن آنان در همین شهر بوده است؛ یکی از پایههای آن تمدن استخراج آهن از کوههای مجاور ارمنیه بود؛ پایه دیگر آن وضع قوانینی بوده که قانون نامه حموربی بسیار در آنها موثر بوده است؛ و دیگر دریافت سادهای از زیبایی و هنر، که آنان را واداشته بود تا مجسمههای ناپخته و درشتی بتراشند یا نقشهایی بر روی سنگهای کوه از خود به یادگار بگذارند. زبان مکالمه آن مردم، که بتازگی هرونزنی، از روی ده هزار لوح گلی اکتشاف شده به وسیله هوگو وینکلر، در بوغاز کوی از اسرار آن پرده برداشته و خوانده شده است، با زبانهای هند
کلمه «آریایی» نخستین بار در میان قبیله حری، که یکی از قبایل میتانی بوده، آشکار و استعمال شده. به طور کلی، این نامی بوده است که اقوام ساکن سواحل دریای خزر، یا اقوامی که از آنجا برخاسته بودند، به خود میدادند. ولی امروز این نام به صورت خاصی به اقوام میتانی و حتی و مادی و پارسی و هندیان ودایی، یعنی شاخه خاوری ملتهای هند و اروپایی، اطلاق میشود که شاخه باختری آن در اروپا سکونت گزیدهاند.
در خاور رودخانه هالیس، نزدیک آن و در طرف دیگر رودخانه، شهر آنکارا پایتخت ترکیه جدید و فرزند شهر قدیمی آنکور است که پایتخت باستانی فریگیسا بوده است. برای توجه بیشتر به مفهوم مدنیت، باید این نکته را در نظر بیاوریم که ترکان، که ما آنان را «وحشتناک» میخوانیم، با کمال سربلندی از کهنگی پایتخت خود یاد میکنند و از آن افسوس میخورند که چرا اروپا در تحت تسلط وحشیان کافر درآمده است. چنین است که ساکنان هر نقطه جغرافیایی آن نقطه را مرکز زمین تصور میکنند.
بارون فون اوپنهایم، در تل حلف و جاهای دیگر، بازماندههای فراوانی از هنر حتی به دست آورده و همه آنها را در موزه شخصی مهجور خویش در برلین گرد کرده است. وی تاریخ بیشتر آنها را حوالی ۱۲۰۰ قم و تاریخ بعضی از آنها را هزاره چهارم قبل ازمیلاد میداند. در آن مجموعه شیرهایی است که ساده، ولی نیرومند، در سنگ تراشیده شده، و گاو نری که با سنگ سیاه حجاری شده؛ نیز صورتهایی از ثالوث خدایان حتی، یعنی خدای خورشید، و خدای آب و هوا، و هپات، که عشتر حتی است، در مجموعه اوپنهایم دیده میشود. یکی از جالبترین اشیاء آن موزه مجسمه ابوالهول زشتی است که در برابر وی ظرفی سنگی برای قبول قربانیها نهاده شده.
و اروپایی نزدیکی فراوان دارد؛ اشتقاق و صرف آن با اشتقاق و صرف لاتینی و یونانی بسیار شبیه است؛ بعضی از کلمات ساده آن به صورت محسوسی مشابه با کلمات انگلیسی است. حتیها خط صورتنگاری خاصی داشتند و آن را به اسلوب عجیب و مخصوص به خویش مینوشتند؛ به این معنا که یک سطر را از راست به چپ مینوشتند و سطر پس از آن را از چپ به راست، و قس علی هذا. از بابلیان خط میخی را گرفتند و خط نویسی بر لوح گلی را به مردم جزیره کرت آموختند. چنان به نظر میرسد که با عبرانیان قدیم سخت درآمیخته و مخلوط شده بودند؛ این اختلاط به اندازهای بود که بینی منقاری خود را به عبرانیان دادند، و باید این خصوصیت سیمای عبری را براستی «آریایی» بدانیم. بعضی از لوحهای حتی، که اکنون موجود است، درواقع حکم لغتنامههایی را دارد که، در برابر کلمات حتی، معادل سومری و بابلی آنها نوشته شد؛ لوحهای دیگر شامل دستورهای اداری است، و نشان میدهد که دولت حتی دولت پادشاهی نظامی، و دارای مرکزیت کامل بوده است؛ در حدود دویست لوح شکسته نیز موجود است که درواقع مجموعه قوانینی است، و در میان آنها آییننامههای مربوط به بهای کالای موردنیاز عمومی نیز دیده میشود. حتیها، به همان صورت اسرارآمیزی که وارد تاریخ شدند، از صحنه تاریخ برافتادند؛ شهرهای ایشان یکی پس از دیگری رو به انحطاط و خاموشی رفت؛ شاید علت آن بوده که اسرار استخراج آهن را، که مایه نیرومندی آن قوم شده بود، رقیبان این قوم نیز دریافتند و این، خود، مایه ضعف و انقراض آنان شده است. آخرین پایتخت حتی، یعنی کرکمیش، در سال ۷۱۷ قم به تصرف دولت آشور درآمد.
درست در شمال آشور، قومی به سر میبرد که نسبت به اقوام دیگر استقرار بیشتری داشت؛ این قوم را آشوریان اورارتو مینامیدند، و عبرانیان آرارات؛ همین مردمند که بعدها به نام ارمنی خوانده شدهاند. ارمنیان قرنهای متعددی، پیش از آنکه تاریخ مدون پیدا شود، حکومت مستقل و آداب و عادات و هنرهای مخصوص به خویش داشتند؛ این شکل زندگی در میان ایشان، تا آن زمان که امپراطوری پارس بر همه آسیای باختری استیلا پیدا کرد، ادامه داشت. در زمان بزرگترین شاه خود، ارگیتیس دوم، که در حدود ۷۰۸ قم میزیست، با استخراج آهن، و ساختن و فروختن آن به مردم آسیا و یونان، ثروت فراوان به دست آوردند و در تمدن و آسایش و آداب زندگی به درجه بلندی رسیدند و بناهای عظیم سنگی ساختند و گلدانها و مجسمههای کوچک عالی از خود به یادگار گذاشتند. ولی ثروت خود را در جنگهای هجومی پرخرج و جنگهای دفاعی برای رد حملات آشوریان از دست دادند، و در زمان جهانگیری کوروش تحت تسلط پارسیان قرار گرفتند.
بالاتر از سرزمین ارمنیان، و در کنار دریای سیاه، سکاها بیابانگردی میکردند؛ آنها مردم وحشی و درشتاندام قبایل جنگی نیمهمغول و نیمهاروپایی بسیار نیرومندی بودند که در ارابه به سر میبردند و زنان خود را سخت در «پرده» نگاه میداشتند، بیزین بر اسبان سرکش سوار میشدند، جنگ میکردند تا زنده بمانند، و زندگی را برای آن میخواستند که بجنگند؛ خون دشمنان خود را میآشامیدند و پوست سر آنان را دستمال خود میساختند. این مردم، با حملات پیوسته خود، مایه ضعف آشور بودند و در حدود سالهای ۶۳۰- ۶۱۰ قم به باختر آسیا هجوم آوردند و هر که را در سر راه خود مییافتند، میکشتند و همه جا را خراب میکردند. به این ترتیب، تا دلتای نیل پیش رفتند؛ آنگاه بیماری غریبی در میان ایشان افتاد و گروه بیشماری از آنان را بکشت، و در آخر کار مغلوب مادها شدند و ناچار به سرزمین اصلی خود در شمالبازگشتند. این تاریخ مختصر نمونه دیگری از زندگی اقوام وحشی را، که در حاشیه دولتهای شرقی بزرگ قدیم میزیسته و مایه ناراحتی آن دولتها بودهاند، در برابر ما مجسم میسازد.
مانند وادار wate=vadar، آب؛ ازا eat= ezza، خوردن؛ اوگا=uga لاتینی ego، من؛ توگ =tug thee، تو؛ وش we=vesh، ما؛ موme= mu، مرا؛ کوئیشwho= kuish به لاتینی quis، که، کی؛ کوئیت quit what= به لاتینی quid ، چه؛ و نظایر اینها
در اواخر قرن نهم قبل از میلاد، قدرت جدیدی در آسیای صغیر روی کارآمد که میراث بقایای تمدن حتی به آن رسید و عنوان پل فرهنگی میان لیدی و یونان را پیدا کرد. افسانهای که به وسیله آن فریگیاییان میکوشیدند اساس پیدایش دولت و حکومت خود را برای مورخان کنجکاو توضیح دهند، داستانی است که، به صورت نمادی، طلوع و غروب ملتها را نشان میدهد. نخستین شاه این قوم، گوردیوس، کشاورز سادهای بود که از میراث پدر جز جفتی گاو نر چیزی نداشت؛ پسر وی میداس، که دومین شاه بود، بسیار ولخرجی میکرد و با حرص و اسراف خود اسباب ضعف فراهم آورد؛ از روی افسانهای که بر جای مانده- و بنابر آن وی از خدایان خواسته بود تا دست به هر چیز میزند به طلا بدل گردد- این حرص بخوبی آشکار میشود. خدایان مسئول او را اجابت کردند و هر چیز با تن او تماس پیدا میکرد، حتی لقمهای که به لب او میرسید، طلا میشد. نزدیک بود که از گرسنگی بمیرد. ولی خدایان بر وی رحمت آوردند و فرمان دادند تا با شستشو در نهر پاکتولوس از این مصیبت خلاص شود- از همان زمان است که از این نهر دانههای طلا به دست میآید.
فریگیاییان از اروپا به آسیا راه یافتند و در محل آنکارا برای خود پایتختی ساختند، و تا مدتی، برای تسلط بر خاور نزدیک، با آشور و مصر رقابت میکردند؛ الاههای به نام «ما» را، که در سرزمین تازه یافته بودند، به خدایی برگزیدند و به آن، از روی نام کوه کوبلا که در آن میزیست، نام جدید کوبله دادند، و آن را به عنوان روح بزرگ زمین کشت نشده، و نماینده بقراط روایت میکند که: «زنان این قوم تا دوشیزه هستند بر اسب سوار میشوند و در ضمن سواری زوبین میاندازند و با دشمنان جنگ میکنند، و تا سه دشمن را از پای در نیاورند اجازه نمیدهند که بکارت آنان برداشته شود… زنی که شوهر اختیار میکند دیگر به جنگ نمیرود، مگر آنکه برای شرکت در یک حمله عمومی به این کار مجبور باشد. این زنان پستان راست ندارند، چه مادرانشان در اوان شیرخوارگی با افزار مفرغیی که از شدت حرارت سرخ شده جای پستان راست را داغ میکنند؛ به این ترتیب پستان راست از نمو باز میماند و تمام نیرومندی و رشد آن به شانه و بازوی راست انتقال مییابد.»
هاتف غیبی از جانب زئوس به مردم فریگیا فرمان داده بود که نخستین مردی را که سوار بر ارابه خود به معبد درآید به شاهی برگزینند، و به این ترتیب بود که گوردیوس را به شاهی برداشتند، و شاه جدید ارابه خود را به خدای معبد تقدیم کرد. هاتف دیگری گفته بود که هرکس گرهکور بندی را که مالبند ارابه را به آن بسته بود، بگشاید فرمانروای تمام آسیا خواهد شد؛ بنابر همان داستان، اسکندر با یک ضربه شمشیر خود «گره گوردیوس» را برید.
تمام نیروهای مولد طبیعت میپرستیدند. از مردم بومی محلی که در آن فرود آمده بودند عادت خدمتگذاری به الاهه از طریق فحشای مقدس را پذیرفتند، و بر اساطیر دینی خود این افسانه را نیز افزودند که کوبله به خدای جوانی به نام آتیس عاشق شد و او را ناچار ساخت که برای تعظیم و تکریم وی خود را از مردی بیندازد و خصی کند؛ به همین جهت است که کاهنان معبد مادر بزرگ، از زمانی که به خدمت وی در میآیند، خود را خصی میکنند. این افسانههای حاکی از توحش به اندازهای نیروی تخیل یونانیان را مجذوب ساخته بود که آنها را وارد اساطیر و ادبیات خود کردند. رومیان کوبله را رسماً در دین خود پذیرفتند، و بعضی از رسوم و شعایر شرابخواری فراوان و هرزگیی که در جشنهای کارناوال رومی وجود داشت از همان آداب مردم فریگیا اخذ شده بود، که به آن وسیله هر سال مرگ و رستاخیز آتیس زیبا را جشن میگرفتند.
با طلوع دولت جدید لیدیا، تسلط فریگیاییان بر آسیای صغیر تمام شد. مؤسس دولت لیدیا گوگس بود، که شهر ساردیس را پایتخت سلطنت خود قرار داد. آلواتس، در مدت پادشاهی دراز چهل ونه ساله خود، بر ترقی و عظمت کشور لیدیا افزود؛ کرزوس (۵۷۰-۵۴۶ قم) جانشین وی شد و لیدیا را آن اندازه وسعت داد که تقریباً تمام آسیای صغیر را شامل میشد؛ در پایان کار، آن را به پارسیان تسلیم کرد. با رشوههایی که به سیاستمداران محلی میپرداخت، توانست دولتهای کوچکی را که در اطراف لیدیا وجود داشت، یکی پس از دیگری، مسخر کند، و با قربانیهای فراوان و بینظیری که به خدایان هر محل تقدیم میکرد، از خشم مردم سرزمینهای گشوده شده جلو میگرفت و آنان را قانع میکرد که خدایان محلی او را دوست بدارند و تأیید کنند. یکی از امتیازات کرزوس، بر دیگر شاهان زمان وی، آن بود که سیم و زر را به شکلی زیبا سکه زد و ارزش اسمی آن را تضمین کرد. سکههای کرزوس، چنانکه مدت درازی مورخان عقیده داشتند، نخستین سکههای تاریخی نیست و نباید وی را مخترع پول مسکوک دانست؛ ولی کار وی نمونهای شد که از آن تقلید کردند و، در نتیجه، دامنه بازرگانی در جهان حومه مدیترانه وسعت یافت. از قرنها پیش، مردم، برای سنجیدن ارزش کالاهایی که بایکدیگر مبادله میکردند، فلزات مختلف را واسطه قرار میدادند، ولی آن فلزات را، خواه از مس و آهن و مفرغ بود و خواه از طلا و نقره، در هر معامله، از راه وزن کردن یا از راههای دیگر میسنجیدند و ارزش آنها را معین میکردند؛ به همین جهت، هنگامی که، به جای آن وسایل مبادله جاگیر و اسباب ناراحتی، مسکوک رسمی دولتی را به جریان انداختند، همین عمل کوچک اثر بزرگی در بازرگانی پیدا کرد. این وسیله تازه سبب شد که رسیدن کالا، از دست کسانی که میتوانستند آن را تهیه کنند به دست کسانی که نیازمند آن بودند، آسانتر و سریعتر صورت گیرد و، به این ترتیب، ثروت عمومی جهان زیادتر شود؛ راه پیدا شدن تمدنهای بازرگانی، مانند تمدن ایونیها و یونانیان، هموار شد، و پس از آن ثروتی که از راه بازرگانی فراهم آمده بود سرمایه لازم را برای پیشرفت هنر و ادبیات در اختیار مردم گذاشت.
به گفته اساطیر، الاهه دوشیزهای به نام نانا اناری را میان دو پستان خود گذاشت و به این ترتیب آتیس را آبستن شد و بر زمین نهاد.
سکههای کهنهتری در موهنجو- دارو، در هندوستان، کشف شده (۲۹۰۰ قم)، و نیز پیش از این دیدیم که سناخریب (حوالی ۷۰۰ قم) سکههای نیم شکلی زده بود.
از ادبیات لیدیای هیچ چیز برجای نمانده، و از آن همه ظرفها و گلدانهای خوشساخت و زیبای زرین و سیمین و آهنین، که کرزوس به خدایان مسخر شده تقدیم کرده بود، یک نمونه هم به دست ما نیفتاده است. گلدانهایی که از گورهای آن زمان بیرون آورده شده، و اکنون در موزه لوور نگاهداری میشود، نشان میدهد که هنر بابلی و مصری، که مدت درازی جنبه پیشوایی داشته، در زمان پادشاهی کرزوس، رفته رفته، تحتتأثیر روزافزون هنر یونانی قرار گرفته بوده است؛ در این گلدانها، ظرافت ساختن و پرداختن، با وفاداری به طبیعت و حکایت صادقانه از آن رقابت میکند. در آن زمان که هرودوت از لیدیا دیدن میکرد، آداب و عادات مردم آن سرزمین را چنان میدید که اختلافی با عادات مردم سرزمین خود وی، یونان، ندارد؛ تنها چیزی که به نظر وی مایه اختلاف میرسید آن بوده است که دختران طبقه متوسط و پایین ازراه روسپیگری جهیزیه خود را فراهم میآوردهاند.
قسمت عمده داستان غمانگیز سقوط کرزوس نیز به وسیله همین مرد پرگو به ما رسیده است. هرودوت نقل میکند که کرزوس ثروت خود را به سولون نشان داد و آنگاه از وی پرسید که به نظر او خوشبختترین مردم کیست. سولون نام سه نفر را که هر سه مرده بودند بر زبان آورد، و به عذر آنکه نمیداند فردا چه بلایی بر سر کرزوس خواهد آمد، از اینکه وی را در ردیف خوشبختان قرار دهد خودداری کرد. کرزوس سولون را همچون مرد ابلهی از پیش خود راند. پس از آن برضد کشور پارس به کنکاش پرداخت، و چیزی نگذشت که قشون کوروش را پشت دروازههای شهر خویش یافت. همان مورخ میگوید که علت شکست کرزوس آن بود که از تن شترهای سواران پارسی بویی برمیخاست که اسبان لیدیاییها به آن عادت نداشتند و سواران خود را از میدانهای جنگ بیرون میبردند؛ و به این ترتیب بود که شهر ساردیس به تصرف پارسیها درآمد. مطابق روایت قدیمی، کرزوس فرمان داد تا تلی از هیزم فراهم سازند و خود وی، زنان و دخترانش، و شریفترین جوانان زنده مانده از میان شهروندان بر آن قرار گرفتند؛ او به خصیها (خواجگان حرمسرا)ی خود فرمان داد تا هیزم را آتش بزنند و او و دیگران را با هم بسوزانند. در آخرین لحظات زندگی به یاد سخن سولون افتاد و بر نادانی و کوردلی خویش افسوس خورد و خدایان را ملامت کرد که آن همه قربانیهای
او را گرفته و بدبختی و فنا را، در پاداش، نصیب او کرده بودند. اگر گفته هرودوت را باور کنیم، کوروش را بر وی رحمت آمد و فرمود تا آتش را خاموش کنند، و کرزوس را با خود به ایران برد و او را از رایزنان نزدیک و مورد اعتماد خویش ساخت.
منابع سخن
- · برگرفته از کتاب تاریخ و تمدن، جلد اول، مشرق زمین،
اثر مشهور ویل دورانت - · منبع این نگاره “ کتابخانه تاریخ ما“ به آدرس “Http://Tarikhema.org/story/east” – بخش مشرق زمین – تاریخ آشور