وضعیت مردم سکایی
در بادی امر، زندگی قبیلهای براثر بیمسئولیتی و عدم نگرانی در آن، بیننده را میفریبد. اما این احساسی سطحی بیش نیست و بیشتر ناشی از وضع خالی از قیود زندگی بیابانگردان و بهخودیخود حاکی از نیازمندیهای محدود آنان است. اما پس از تفکر بهزودی آشکار میشود که افراد بیابانگرد میبایستی نظامی را پیروی کنند که کمتر از نظامی نیست که بر جوامع ساکن و ثابت حاکم است، هرچند نظامی مخصوص به خود باشد.
پیشرفت فرد بیابانگرد، اگر نگوییم بقای او، وابسته به توانایی او در مقابله با نیازهای خود بهطور اخص و تأمین سعادت طایفه بهطور اعم است. درنتیجه، کار آیی و تأثیر آن توانایی وابسته به سهولتی است که بدا وسیله نیازهای مزبور برآورده میشود. این امر به نوبۀ خود تا حد زیادی به قدرت سازماندهی و بینش رئیس قبیله بستگی دارد. رهبر موفق کسی است که از ذکاوت بسیار برخوردار است، میتواند دربارۀ افراد و برنامهها تصمیم بگیرد، و عین حال شخصی فرصتطلب به شمار میآید و دررسیدن به یک تصمیم سریع، ماهر و زبردست است. قومی که زندگی خود را در هوای آزاد میگذراند و عملاً در برابر شدیدترین تغییرات جوّی حفاظی ندارد، پیوسته دستخوش خطرهایی است که در بیابان در کمین اوست، وتنها متکی به خود و جامعه خویش است. هر کس که چنین گروهی را در حرکت دیده باشد(خواه بدویان جهان عرب، خواه طوایف ترک آسیای صغیر و خواه افرادی که در روسیۀ قبل از انقلاب در بیابآنها سرگردان بودند)، ب درنگ در می یابد که در چنان اوضاع جایی برای بی احتیاطی و عدم مسئولیت وجود ندارد. حتی خوردن غذا بهطور دسته جمع در صحرا اگر مبتنی بر پیش بینی نباشد انجام نمیگیرد. مهاجرت، مستلزم کوشش به مراتب بیشتر از سو همۀ افراد ذینفع است، زیرا هرگاه قرار باشد حرکت روزانه بهطور سریع و مؤثر انجام گیرد و آرامش و ادامۀ نوع زندگی را تأمین کند که الگوی پیچیده مانند الگوی هر جامعۀمستقری را داشته باشد، سازگاری و هماهنگی بهطور مساوی لازم است.
بیشتر بیابانگردان به ترتیب رمه اشتغال دارند و از بابت لباس و غذا به گّله خود وابسته اند. بنابراین، نخستین نیاز آنها همانا چراگاه خوب است که درواقع، پیش نیاز زندگی آنهاست، و قبیله بهطورکلی همیشه آماده است که برسر نگهداری چنان زمین هایی به ستیزه بپردازد و در صورت لزوم از آن دفاع کند. در اوقات عادی، چراگاهها در کشمکشها فصل بهطور اتفاق به تصرف در نم آند و ر سال براثر مبارزه دستبهدست نمی گردند، بلکه ازلحاظ سنت مربوط به قبایلی ویژه اند، و مرزهای زمین ها به همان اندازه بهطور واضح تعین، و مالکیت آنها به همان دقت شناخته میشود که زمین های قابل کشت و زرع متعلق به جوامع کشاورز. در نتیجه، قبیله غالباً سال ها در همان ناحیه می مانند، و با تغییر فصل از همان چراگاه زمستانی به همان علفزارهای تابستانی، مانند پدرانشان در طی نسل های پیشین، نقل مکان میکنند. بدین ترتیب ، تغییرات غیر قابل پیش بینی ، و بعضی فاجعه های اقلیمی مانند فرسودگی خاک و خشک سالی یا حمله از طرف همسایه ای قبیله را از سرزمین خود محروم می سازد. در کشمکش بعدی به منظور حفظ بقا، گروه محروم و غالباً گرسنه به منظور یافتن زمین تازه و بی صاحبی به حرکت در میآید ولی غالب اوقات مجبور است زمین را از دست قبیلۀ ضعیف تر دیگری بیرون آورد. مهاجرت های فصلی طوایف اوراسیایی به سبب نیاز به علفزار انجام می گرفت،^ زیرا در تابستان علف های سوختۀ دشت در بخش آسیایی جلگه، طوایف را به کوهپایه های پست تر که در نتیجۀریزش باران سنگین حاصلخیز شده بود میراند. اما در پاییز سرمای شدید باعث خشکی گیاهان نقاط مرتفعتر میشد، و طوایف بار دیگر به دشت که تا این هنگام دوباره از سبزه پوشیده شده بود بازمیگشتند. در روسیۀ جنوبی، مسطح بودن سراسر جلگه، عدم اختلاف شدید درجه حرارت و قلت جمعیت، بیابانگردان را بر آن می داشت که اردوگاه ها خود را در دوره ها طولانی بر پا دارند، اما هنگام شدت سرما زمستان و گرما تابستان، بسار از طواف، متمال به حرکت به سو بسترها رودهایی میشدند که در آن جا آب در دسترس شان قرار می گرفت. مرفه بودن نسبی زندگی در بخش اروپایی، بیابانگردان آسیایی را به سوی خود جلب میکرد.
اینان مایل به تجاوز به بخش های غربی جلگه بودند که آب و هوای معتدل تری داشت. هجوم آنها غالباً بهصورت حملات شدیدی به داخل اراضی مجاور در می امد، ولی گاهی یک طایفۀ نیرومندتر به قصد یافتن ای یک اجتماع ضعیف تر میشد. هرگاه این اقدام منجر به پیروزی مهاجمان می گشت، بیشتر افراد مغلوب بهطورکلی به قتل می رسیدند، و عده کمی از آن افراد به منظور رهایی از مرگ بهصورت برده در میآمدند. افراد باقی مانده، گذشته از آن که به خدمت فاتحان خود می پرداختند، از آنها انتظار میرفت که رسوم و عقاید اربابان خود را بپذیرند، ولی طوایف مغلوب غالباً سرسختانه می کوشیدند تا سنت های خود را حفظ کنند. سرانجام، بعضی از جنبه ها فرهنگی آنها باقی می ماند و برخی با فرهنگ فاتحان در هم می آمیخت. در نتیجه، بازماندگان هر دو گروه به قدری نظریات مشابهی می یافتند تا این که به نوبۀ خود، براثر موج جدید تر از مهاجمان از بین میرفتند یا درآن مستحیل میشدند. تا حدی به سبب این وضع است که به دشواری میتوان پیوند های دقیق نژادی را که در میان طوایف دشت اوراسیایی وجود داشت تعیین کرد، یا حتی سهمی را که هر یک از آنها در ایجاد هنر جانوری، که مربوط به سکاهاست، تشخیص داد.
در طی قسمت اعظم هزارۀ اول پیش از میلاد، زندگی درون جلگه بهطورکلی آرام بود، زیرا نهضت مهاجرتی که سکاها را به روسیه جنوبی کشاند بهاندازهای کند صورت گرفت که زندگی افراد قبیله فقط اندکی دست خوش تغییر تدریجی شد. اقتصاد آمیخته ای که آن را به عنوان اساس زندگی خود بنیان نهاده بودند دارای ثباتی نسبی بود، در سراسر قرن های هفتم و ششم، بیشتر جنگ هایی که سکاها در آنها شرکت جستند در وضع جنگجویانی که تنها بخشی از جمعیت را تشکیل میدادند اثر گذاشت. بیشتر طوایفی که در کوبان و در جنوب روسیه اقامت گزیده بودند همچنان زندگی چوپانی را حفظ کردند وبسیاری از مردان آنها به گله داری، شکار، مرغ داری و ماهیگیری یعنی پیشه های مطلوب خود و همچنین به تجارت با یونانیان پونتوس پرداختند.
سکاها زنان متعدد می گرفتند، پسران غالباً همسران پدران خود را به ارث میبرند، هرچند درهرصورت یکی از آنان معمولاً در هنگام در گذشت شوهرش میبایستی بمیرد به منظور آن که او را تا جهان دیگر همراهی کند. بر خلاف آنچه در گور های سکاها دیده شده است، در پازیریک زنانی که با شوهرانشان می مردند غالباً، در تابوت آنها قرار داده میشدند، و این نکته را میتوان حاکی از آن دانست که مرد تنها یک زن اختیار میکرد و این زن همسر او بود و معشوقۀ او به شمار نمیرفت۱.
عقیدۀ یونانیان باستان در این که سکائیه دارای حکومت مادر سالاری بود براثر شواهد باستانشناسی تائید نمیشود و این فکر احتمالاً، از افسانههایی ناشی شد که سرزمین آمازون ها*را به سکائیه مرتبط می سازد اما درواقع، مدارک موجود نشان میدهد که هرچند زنان سکایی بیش از مردان جامه های رنگارنگ می پوشیدند، باوجوداین، در مرتبه فرو تر قرار داشتند و به جای آن که در کنار همسران شان سوار بر اسب به مسافرت بروند مجبور بودند که در ارابه ها با کودکانشان سفر کنند، و کاملاً به خانه داری بپردازند.
در بعضی موارد نیز مجبور به مردن با همسرانشان بودند. در گور های آنها هیچ گونه علامت قدرت قرار داده نمیشد.
ارابه هایی که زنان و کودکان با آنها سفر میکردند چهار تا شش چرخ داشتند. سقف آنها از نمد و فضای داخلی آنها به دو یا سه بخش تقسیم میشد. در بعضی از گور های سکاها، نمونه های گلی کوچکی از این ارابه های قدیم که شبیه به ارابه های جدید است دیده میشود، و یکی از جالب توجه ترین ارابه ها از گور تپهای اولسکی (Ulski) در ناحیه کوبان بهدستآمده است۲. عجب آن که نمونه های سفالی مشابهی از این ارابه ها در ناحیه پونتوس و در کاپادوکیه یافت شده است. روستوتسف این شباهت۳ را به اجتماعی دارای یک نژاد منتسب می دارد وآن را مربوط به تجارت نمی داند. این شباهت بسیار شگفتانگیز است، زیرا به آسانی نمیتوان دریافت که چگونه نمونه های سکایی تحت تأثیر اقوامی قرار گرفته اند که در سواحل دور دست دریای سیاه میزیستند. همچنین به آسانی نمیتوان چگونگی تکامل خود به خود شکل این ارابه ها را با جنبه های تقریباً مشابه آنها در یابیم. باوجوداین درباره این روزگاران بسیار دور بهاندازهای اطلاعات ما محدود است که شاید بتوان گفت مهاجرتی نامعلوم باید علت این تشابه بوده باشد.
با این فاصله زمان، محال است نشان دهیم ارابه ها سرپوشیده سکاها به منزلۀ خانه ها دائمی آنها بوده باشد که مردان- که پیوسته سواره به این سو و آن سو می تاختند- شب هنگام برای اقامت در آنها باز می گشتند. شاید هم بخش فوقانی ارابه ها را بر میداشتند و در اردوگاه آن را مانند چادر نصب میکردند و فقط در زمان حرکت در ارابه های سرپوشیه میزیستند آرایش حجره های گورهای پازیریک این نظریه اخیر را تائید میکند، زیرا، مسلماً هدف از آن رسم این بوده که گور را بهصورت چادر در آورند. اما این استنتاج الزاماً دربارۀ سکاهای جلگه اروپایی صدق نمیکند، هرچند ممکنه است روزگاری آدابی ساده تر اقوام آلتایی را داشته بودند. ولی از یک نکته میتوان مطمئن بود :
خانه های آنها، خواه ارابه و خواه چادر، مسلماً جای راحت و رنگارنگی بوده است. وسایل مکشوف در پازیریک و شواهد بهدستآمده از گور های سکاهای سلطنتی و نیز اکتشافات به عمل آمده در بلخ و نووین اولا (NoinUla) در مغولستان شمالی نشان میدهد که افراد طایفه هم دارای قالی های نمدی و پشمی- کرکی بوده اند. تزیینات رنگارنگ بعضی از اتاقک های گور ها در کریمه و قطعات یافت شده در پازیریک موارد استفاده از آنهارا معلوم می سازد. گذشته از قالی، تقریباً همه جا پارچه ها را به عنوان پرده نقش دار به کار میبرند و در پازیریک نیز از آنها به عنوان پرده هایی که جنبه مذهبی داشت استفاده میکردند. همچنین در پازیریک و در هرصورت در
آلتایی، پرده های ندی مزین یه طرح های تکه دوزی شدۀ استادانه مورد استفاده بوده است.
حدود قرن چهارم پیش از میلاد اگرچه سکاهای سلطنتی طرفدار جانشینی موروثی در امر ریاست قبیله بودند، طوایف خویشاوند ظاهرا ترجیح میدادند که رهبران خود را خود انتخاب کنند. در پازیریک، بلندی قامت رؤسای متوفی ممکن است حاکی از آن باشد که مردان طوایف، برتری جسمانی را مانند برتری عقلانی شرط لازم ریاست می دانستند. در کوبان، مانند بقیه بخش اروپایی جلگه، مدرکی در مورد روش انتخاب رئیس به دست نیامده است، ولی احتمال دارد که، مانند سایر اجتماعات بدوی، شجاعت تااندازهای در انتخاب افراد مؤثر بوده و ثروت در مرحله دوم اهمیت قرار میگرفته و وسیله ای برای نیل به آن مقام بوده است. این نکته حاکی از صحنه ای است که غالباً در هنر سکایی دیده میشود ودر اشیایی که در شبهجزیره تامان (Taman) در کول اوبا(Kul Oba)، ورونژ (Voronezh) و در گور های بیشمار دیگر یافت شده که در آن جا الهه بزرگ، که سکاها او را با اشتیاق خاصی می پرستیدند غالباً بهصورت نشسته بر روی تخت نشان داده شده است و در این ضمن یک رهبر بدوب در برابر او ایستاده تا موافقت او را برای انتخاب خویش به ریاست به دست ارد یا اینکه از سوی او اختیاراتی اضافی که احتمالاً در این مقام عالی برایش سودمند باشد، کسب کند. جالب ترین تصویر این مراسم را بر روی پارچه ای نمدین میتوان دید که در تپۀ شمارۀ ۵، در پازیریک یافت شده است. در آن جا الهه بزرگ بهصورت نشسته در روی تختی در کمال عظمت نشان داده شده است که پرچم یا اعصایی در دست خویش دارد، و در این ضمن جنگجویی سوار بر اسب با اعتماد به نفس که در افراد تازه انتخاب شده وجود دارد، در برابر او ایستاده است.
زندگی روزانه افراد آزاد* سکائی نسبتاً به خوشی می گذشت. سرزمین آنها روی هم رفته پر از ماهی و شکار بود و در مواقع عادی،مردان قبیله هرگز مواجه با کمبود غذا نمیشدند. غذای دائم آنها کومیز (Kumis) نام داشت که نوعی شیر تخمیر شده مادیان بود (که هنوز هم در قفقاز و مغولستان متداول است ) با مقدار زیادی پنیر و گاهگاه رستنی هایی مانند پیاز ،سیرو لوبیا.گاهی هم به این غذا به میلخود ملهی تن ، خاویار و انواع گوشت شکار وگوشت اسب وبره و بز می افزودند. غالبا گوشت را در دیگی بزرگ با شکل خاص خودشان می پختند ولی گاهی آن را به صورت قطعاتی در میآوردند و با خود حمل میکردند. سکاها،مانند بسیاری از طوایف دیگر ،خوش گذران بودند. بقراط نوشته است که آنها فربه و تنبل وبذله گو بودند،و گاهی حداکثر استفاده را از اوقات خود میبردند. شراب مینوشیدند و با نوشیدن از یک ظرف، پیمان برادری یا محبت می بستند وبا خواندن و رقصیدن همراه طبل و سازهای زهی شبیه عود، به تفریح می پرداختند.
لباس
سکاها لباس های خود را با تزئینات شاد می آراستند و به این کار بسیار علاقه مند بودند، و میتوانستند کارهای تکه دوزی را با چنان ظرافت و مهارتی
الگوی نیم تنه از تپه ۳، پازیریک. حدود قرن سوم – دوم پیش از میلاد
انجام دهند که شبیه کامل ترین قلاب دوزی ها باشد.برای خود جامه های عالی ولی اساساً عملی می دوختند و غالباً پوست و چرم به کار میبردند. درواقع، پوست ها و چرم های آنها با چنان مهارتی عمل اورده میشد که در نقاط دور دست هم خریدار داشت. پرسود ترین بازار های پوست در آشور، بلخ و یونان بود، بر خلاف بازار های گوشت و غله و برده که در مجاورت خود آنها و غالباً در منطقه پونتوس قرار داشت.
پوست و چرمی که در پازیریک یافت شده از جنس بسیار عالیست، و ازلحاظ بافت، از چرم ضخیم و سنگین گرفته، تا پوست های ظریف و قابل انعطاف شبیه بسیاری از محصولات امروزی است.
در آن جا انواع و اقسام لباس هایی از دل خاک بیرون آمده که بسیاری از آنها دارای کیفیتی عالی است. در میان لوازمی که برای مردگان در گور برای استفاده در جهان دیگر میگذاشتند. هیچ گونه شلواری به دست نیامده است، ولی دو پیراهن را خوش ترکیب و استادانه ساخته و در ناحیه کپل، آنها را به سجاف های سه گوشه آراستند. این پیراهن ها را در زیر نیم تنه می پوشیدند. سه دست از این نیمه تنه ها در پازیریک پیدا شده که همگی از یک الگو بوده و صاف تر و تااندازهای دراز تر از پیراهن است. آنهارا با بخیه زدن های پاکیزه به پایان رسانده و سپس با طرح های تکه دوزی شده و زنده و مجلل آراسته اند.
یک نیم تنۀ چرمی با آسترپوست سمور،دیگری با چرم بدون آستر وسومی از نمد بوده است.همۀ آنهاسجاف های راسته داشتند ،در صورتی که جنگجویان سکایی ،که تصویرآنها در تالار خشایارشاه در تخت جمشید کنده شده است، لباس هایی شبیه کت هایی دارند که به وسیله رادلف در کانادا بهدستآمده تا آنهایی که در پازیریک کشف شده است.
همۀ لباسهای یافت شده در پازیریک براثر وفور تزیینات خود بیننده را به شگفتی وا می دارد. در یک مورد، جوراب ساقه بلند سفیدی با تزیینات بسیار روی کف چرمی تعبیه کرده وکف چرمی را نیز به همان اندازه آراسته بودند،
بهطوری که هنگامیکه شخصی بر روی زمین چهار زانو می نشست کف مزین جوراب های او به چشم می خورد، رو چکمه ای ها را با طرحی می آراستند که از کنار هم قرار دادن تکه های خز به رنگ های مختلف ساخته شده بود. دو کلاه مردانه نیز به تزئینات بسیار مزین شده بود. در یکی از آنها، تزئینات بهصورت کنگره چوبی شگفتانگیزی در می آمد که به تاج کلاه می دوختند. این پوشاک سر، بیننده را بر آن می دارد که آن را علامت مقام و نوعی تاج تلقی کند.
آرایش روی جوراب زنانه از تپه ۲، پازیریک. حدود قرن چهارم پیش از میلاد
جامه های زنان پازیریک حتی مزین تر از جامه های مردان بود. از اینجا، قبای بزگی بهدستآمده که مخروطی شکل و بدون آستین است، ولی سوراخ هایی برای آستین در آن تعبیه شده است. این لباس را از نمد ساخته و در حاشیه آن خز گذاشته و در سراسر سطح آن عملاً طرح های تو در تو و پیچیدۀ تکه دوزی نهاده بودند. جامه ای که همراه با آن می پوشیدند بلند چسبیده به تن بود، با آستین های دراز و راست و سینه بندی چسبیده. در اینجا نیز، هم آستین ها و هم قسمت جلوی سینه بند، پوشیده از تزئینات بود. هیچ پوشش سری برای زنان در پازیریک به دست نیامده، جز نقابی دراز و کلاهی پشمی* با گیسی بافته متصل به آن، اما کمربند و کیسه و خورجین به وفور یافت میشد که حاشیه بسیاری از آنها با خز آراسته شده بود. در صورتی که اشیای مشابه دیگر با طرح های مختلف تزئین شده بودند، به بعضی از آنها بندی برای بستن آنها دوخته و حال آن که به بعضی دیگر دسته ای متصل کرده بودند.
هیچ جامۀ کاملی از هیچ نوع در گورهای سکایی در ناحیۀ اروپایی به دست نیامده است، تا دقیقاً معمول سازد که بیابانگردان چگونه لباس می پوشیده اند ولی چند ظرف بسیار عالی زرین از گورهای غنی و پر از اشیای به دست امده که اگرچه کار صنعت گران یونانی است ولی به مناظر با روحی از زندگی سکاها مزین شده است. جزئیات آنها با چنان وضوحی طراحی شده که از همان آغاز، دانشمندان آنها به منزله مدارک موثق برای آن دوره پذیرفته اند.
ردای زنانه از تپه ۲، پازیریک، حدود قرن چهارم پیش از میلاد
آستین از یک جامۀ زنانه از تپه ۲، پازیریک حدود قرن چهارم پیش از میلاد
|
این مناظر، ماهیت لباس و آداب سکاها و همچنین چگونگی طاهر آنها را آشکار می سازد. اکتشافات اخیر پازیریک نشان میدهد که این فرضیات در مورد برش و آرایش لباس ها درست بوده است، مانند لباس هایی که روی کوزۀ مشهور سیمین از ورونژ و کوزه الکترومی** از کول اوبا دیده میشود. در هر دو مورد لباس ها تقریباً به لباس هایی که در پازیریک باقی مانده است شباهت دارد. تاریخ ظروف ورونژ و کلوبا به قرن چهارم پیش از میلاد باز می گردد، و تاریخ لباس ها ممکن است اندکی از آنها پیش تر باشد.
بر روی کوزۀ ورونژ، طرح یک اردوگاه سکایی در حال استراحت نشان داده شده است که شاید شامگاه پیش از نبرد باشد. این منظره، که مانند حاشیه ای تزیینی است، در پیرامون بخش برامدۀ کوزه کشیده شده است. در آغاز، فرماندهان سکایی را می بینیم که در انجمنی گرد امده اند؛ سپس جنگجوی با تجربه ای به جنگجوی جوانی روش استفاده از کمان را می اموزد، و سرانجام، جنگجویانی که خود را برای نبرد آماده میکنند، نشان داده شده اند. در نقش روی کوزۀ کول اوبا، نبرد انجام گرفته و یا در حال انجام گرفتن است، و رئیس قبیلهای را می بینیم که به سخنان قاصدی گوش فرا میدهد و جنگجویی از ساق پای دوست مجروح خود مواظبت میکند، و جنگجویی مواظب زخم دهان دیگری است. در هر مورد، جامۀ راحت و مناسب کمربند داری که قسمت پشت آن درازتر از پیش است نشان داده شده است. همچنین شلوارهای تنگ با حاشیه های زیادی که آنها را در چکمه های لند و نرم فرو برده اند به تصویر کشیده شده است . روی سر جنگاوران، کلاه های نوک تیز، که با بند آنها را زیر چانه بسته اند، به چشم می خورد. همان نوع کلاه که هنوز( هرچند در میان کودکان) در بخشهایی از روسیه متداول و باشلق* معروف است. همۀ این جنبه ها بسیار شبیه جنبه های لباس های معمولی است که در پازیریک یافت شده است. همچنین با شکل هایی که ایرانیان از سکاها در نقش های بزرگ حاملان خراج و زندانیان در تخت جمشید کشیده اند تطابق دارد. در تندیس کوچکی ازکول اوبا لباس تقریباً متفاوتی نشان داده شده است، زیرا در آن جا مردی سربرهنه دیده میشود با جامه ای شبیه قطیفۀ گرمابه، که پیاله ای در یک دست تیردانی در دست دیگر دارد. شاید چنین جامه هایی را افرادی می پوشیدند که در مراسم مذهبی شرکت می جستند یا کاهن بودند.
آرایش روی سینه بند لباسی از تپه ۲، پازیریک حدود قرن چهارم پیش از میلاد، عرض قریب ۲۱۷ اینچ
کیسه چرمی از تپه۲، پازیریک، حدود قرن چهارم پیش از میلاد، عرض ۲۰ اینچ
کوزۀ سیمین از ورونژ قرن چهارم پیش از میلاد
زن بهندرت بر روی آثار فلزی سکاهای این دوره دیده میشود، و لباس های روزانه آنان را کمتر می بینیم به نظر میرسد که زنان جامه ها بلند و پوشش های بلند سر، همراه با نقاب، داشتند. تشابه میان لباس های مردانی که بر روی ظروف ورونژ و کول اوبا نشان داده شده است و لباس های معمولی که در گور های پازیریک بهدستآمده ، و کشف تکه هایی از نقاب زنان در تپه شمار ۲، پازیریک این نظریه را توجیح میکند که زنان سکایی بیشتر شبیه زنان پازیریک لباس می پوشیده اند. روستوتسف چنین می پندارد که ملکه ها و شاهزاده خانم های سکایی به مثابه کاهنه های الهه بزرگ بودند و در هنگام انجام دادن تشریفات مذهبی، جامه های مخصوص بر تن میکردند. بنابه گفتۀ او، بر آنان نیز در هنگام مرگ چنین جامه هایی می پوشاندند۵. ولی گذشته از کشف نشانه های لباس با تصاویر الهه بزرگ در گورهای عالی تر زنان در جنوب روسیه، علامتی وجود ندارد که مارا از چگونگی لباس های زنان آگاه سازد، و در پازیریک هم چیزی یافت نشده که این موضوع را روشن سازد. مهم ترین نمونه های نشانه های الهه بزرگ از گور های قره گودن اشخ (Karagoden ashkh) و بلیس نیتزا (Blisnitza) یا گورهای تپهای دوگانه بهدستآمده است.
تندیس میان تهی زرین از مردی که احتمالاً کاهن است و پیاله و تیردانی در دست دارد از کول اوبا، حدود قرن چهارم پیش از میلاد، ارتفاع۵ اینچ در جنوب روسیه و کریمه، بر روی نوک تپه ها یک تندیس آدمی از سنگ نخراشیده و نتراشیده گذاشته اند. تندیس ها معمولاً مجسمه های زنان هستند، هرچند گاهی مردی در میان آنان دیده میشود و در قرون گذشته، اهالی محل آنها را «بانوان سنگی» (Kamenniaga babi) می نامیدند.
جهان گردان نخستین، این تندیس هارا مربوط به مردمی می دانستند که در زیر زمین دفن شده اند و بعضی از دانشمندان روی هم رفته در عصر ما این عقیده را پذیرفته اند. باوجوداین ، لباس هایی روی بدن این تندیس ها نشان داده شده است به هیچ وجه شباهتی به جامه های یافت شده در پازیریک ندارد.
وانلوکوگ۶ (Van le Coq) عقیده داشت که کمربند بعضی از این تندیس ها دارای بند شلوار هایی بوده که چکمه های بلند و نرم آنان را بر جای نگاه میداشته است. تنها محل دیگری که در آن بند شلوار های مشابهی دیده شده در نقاشی های روی گچ در معابد اوایل قرون وسطی در بازاکلیک (Bazaklik) در ترکستان بوده است، و مردمی با اندامی بلند و مویی سرخ و چشمانی آبی که چهره های آنان بهطور نمایان اروپایی بوده آن بند شلوار هارا می پوشیدند، و این نظریه را تائید میکنند که سکاها از نژاد هندواروپایی بوده اند. تندیس های زنان کلاه های بلندی را نشان میدهد که تااندازهای شبیه آنهایی است که زنان ویلز در قرن هجدهم بر سر می نهادند، ولی نقابی پشت نما بر روی آنها میگذاشتند و بدین ترتیب مسئله را دشوار تر کردند، زیرا شکل کلاه ها معلوم نمی سازد که تندیس ها مربوط به سکاهایی باشد که در زیر آن تندیس ها دفن شده اند ولی نقاب ها ظاهراً عکس این مطلب را می رساند.
احتمال دارد سکاها جامه رویی خود را از ردای آشوریها اقتباس کرده باشند، ولی بهزودی آن را بهصورت جامه ای درآوردند که بهخوبی با روش زندگی سوارکاری آنها تناسب داشت. در این صورت جامه به گونه ای نبود که مانع حرکات آنان شود یا حتی آنان را در حال اسب تاختن بر روی تندرو ترین اسبان با دشواری مواجه سازد. ردای چسبان و قنداق وار و کلاه بلندشان، که محکم زیر چانه هایشان بسته شده بود، آنهارا در هر نوع آب وهوا کاملاً مواظبت میکرد. نوع دیگری از این جامه را اسبسواران دشت اوراسیایی می پوشیدند که نقطه مقابل لباس های گشاد یونانیان یا رومیان بود، ولی مزایایی که برای جنگجویان سوارکار داشت، پیوسته در نبرد آشکار میشد. باوجوداین، جامه مزبور را یونانیان اقتباس نکردند و در حدود ۳۰۰ سال پیش از میلاد بود که سرانجام چینیان محافظه کار به مزایای آن پی بردند. در آن زمان، چینیان از دست طایفۀ هیونگ نوی آشوب گر به ستوه آمده و دریافته بودند که بدون واحد های سوار مقاومت امکان پذیر نخواهد بود و تعقیب و تنبیه دشمن کمتر میسر خواهد شد. تصمیم به وارد ساختن سوارکاران به ارتش، بدون ایجاد اصطلاحاتی در لباس نظامی، عملی نبود، زیرا لباس گشاد سنتی و کفش های تنگ چینیان برای نسل جدید سوارکار تناسب نداشت. به جای آن امپراتور چین لباسی متداول ساخت که شبیه لباس دشمنان بیابانگرد او بود، و شلوارهای کیسه ای و رداهای تنگی که منزله لباس ملی چینیان تا جنگ جهانی دوم باقی ماند، خاکی از نوعی لباس شرقی بود که به وضوح جنبه سکایی آن به چشم می خورد.
سوارکاری
سکاها نخستین قومی نبودند که اسب را رام کردند، ولی از نخستین اقوام (اگر نگوییم نخستین قوم) آسیای مرکزی بودند که اسب سواری را فرا گرفتند. هم در چین و هم در هندوستان، و احتمالا در مصر، اسب را در هزاره دوم برای حمل کالا یا برای کشیدن ارابه هایی به کار می بردند که چرخ های محکم آن ها از سنگ های تراشیده یا از کنده درختان بود. همچنین اسب را برای کشیدن ارابه های سبک در جنگ و به منظور شکار نیز تربیت میکردند. اما موفقیت سکاها در جنگ بیشتر به سبب برتری سواره نظام آن ها بر پیاده نظام دشمن بود، و این برتری را دشمنانشان زود دریافتند. در نتیجه، تقریباً بی درنگ پس از نفوذ سکاها بر آسیا، فن سوارکاری به سرعت در سراسر خاورمیانه متداول شد، در حقیقت، سرعتی که با آن پیاده نظام مبدل به سواره نظام شد به اندازه ای زیاد و آن چنان همگانی بود که امکان دارد سوارانی که در اروپای مرکزی در همان روزگار دیده شدند، سوارکاری را از همسایگان شرقی خود آموخته باشند. اینان نیز به نوبهٔ خود، فن مزبور را به کسانی که در بخش غربی اقامتگاه آنان می زیستند، آموختند. سکاها از اسب برای سواری خواه در جنگ خواه در شکار استفاده می کردند، و آن را وسیلهٔ حمل و نقل سریع به شمار می آوردند و گاونر را همچنان برای مقاصد خانگی و کارهای سنگین به کار می گرفتند. از سوی دیگر، در آلتایی، از اسب برای کشیدن گاری های سر پوشیده ای استفاده می کردند که زنان و کودکان را بدان وسیله از جایی به جای دیگر می برد. گذشته از این، اسب را برای کشیدن گاری های سنگین به متظور حمل قطعات سنگ حهت قرار دادن روی تپه های گوری به کار می گرفتند.
همهٔ گورهای پازیریک محلی برای دفن اسب داشتند، و شمار آن ها در گور به سه یا هفت رأس و در بعضی جاها به چهارده رأس می رسیده است. این حیوانات آن هایی بودند که به رییس متوفی در طی حیاتش تعلق داشتند و شامل اسب های فرسوده و آن هایی بود که وی از آن ها مقارن زمان مرگش استفاده می کرده و نیز مشتمل بر کره اسب های دو یا سه ساله ای بوده که وی احتمالاً آن ها را برای استفادهٔ خود در جهان دیگر بر می گزیده است۷؛ اگر چه پروفسور ویت۸ (vitt)ثابت کرده است که بیشتر اسبان کوتاه و کوچکی که در پازیریک به کار گرفته می شده از نژاد وحشی مغولی و از اصل پرزوالسکی (Przewalski) بوده، و بدین ترتیب به اسبانی شباهت داشتند که در سراسر سکائیه مورد استفاده واقع می شدند. هر گور موجود در پازیریک لااقل دارای جسد یک اسب اصیل بود که از نژاد با ارزش فرغانه ای به شمار می رفت. اسبان این نژاد مورد پسند امپراتوران چین بودند زیرا چنان تیز تک بودند که چینیان آنان را دارای اصلی ماورای طبیعی می پنداشتند۹. ویت عقیده دارد که مردم آلتایی اسبانی را که برای اصلاح نژاد نگاه می داشتند از راه غارت یا به عنوان خراج به دست می آوردند، ولی رودنکو معتقد است که اسبان مدفون در گوها در محل تربیت می شده اند. حد متوسط قد آن ها پانزده وجب و بیشترشان کهروکرند بودند. به اعتقاد ویت، سم های اسبانی به این رنگ در برابر زمین سخت و ناهموار بیشتر مقاومت می کند تا اسبانی که رنگشان روشن تر است۱۰. پاهای بعضی از زیبا ترین اسبان مدفون در پازیریک نشان می دهد که زمستان را در جایی سرپوشیده به سربرده بودند، و دلیلی وجود دارد که نشان می دهد آن ها با گندم تغذیه می شده اند، هر چند اسبان زمخت و کوتاه کوچک مغولی که در همان گورها قرار دارند پیش از مرگشان از حیث غذا در مضیقه بودند. گوش های اسب های با ارزش تر را داغ و همهٔ آن ها را اخته می کردند. در سکائیه نیز، همهٔ اسب ها را اخته می کردند، و در حقیقت این رسم در بعضی جوامع قزاق در قفقاز و روسیهٔ مرکزی تا انقلاب اکتبر باقی ماند، و در این جا تنها افراد فقیر حاضر می شدند که بر اسبان اخته نشده سوار شوند.
در پازیریک، هر فرد بیابانگرد لااقل یک اسب و به طور کلی، بعضی دیگر تعداد بیشتری داشتند، و حتی برای هر یک از زنان در گورشان اسبی می نهادند، هر چند دلیلی وجود ندارد که نشان دهد که آن ها از اسب در طی حیات خود استفاده می کردند. برش جامه های زنان این نکته را غیر متحمل می سازد که واقعآ از اسب استفاده می کردند. در سکائیه، بیشتر جنگجویان شمار نسبتاً زیادی اسب داشتند و رؤسای قبایل به طور کلی دارای تعداد فراوانی اسب نر و همچنین اسب ماده برای تولید مثل بودند. بهترین گله های اسب احتمالاً در کوبان و در سواحل دنیپر یافت می شد، زیرا شمار اسبانی که در گورهای تپه ای مهم تر از این منطقه دفن شدند غالباً به صدها رأس می رسید. از سوی دیگر، در پولتاوا و بخش هایی از کیّف نادر است که بیش از یک اسب در یک گور یافت شود. احتمال می رود که اسب در این نواحی کمتر یافت می شده، یا مردم آن فقیرتر بوده اند. یا قلت اسب در یک گور شاید دلیل آن باشد که مردم به نوع پیشرفته ای از کشاورزی و بهتر از آن چه که در جنوب متداول بوده دست یافته و ترجیح داده باشند که روزهای یکنواختی در خانه های جگنی بگذرانند و زندگی هیجان انگیز و مخاطره آمیز بیابانگردان گله دار را نداشته باشند. در گورهای سکایی که در مجارستان مورد کاوش قرار گرفته به ندرت دواسب را در یک گور نهاده اند و گذاشتن یک اسب در گور متداولتر بوده است.
یال همهٔ اسب های سواری را که در پازیریک یافت شده چیده بودند، و همان رسم در سکائیه تقلید شده، زیرا اسب های سواری که بر روی آثار فلزی سکایی نشان داده شده اند بدون یال هستند. احتمالا یال های اسبان را از آن جهت می چیدند تا برای جنگجوی سوارکاری که ضمن چهار نعل تاختن تیر خود را رها می کرد مانعی ایجاد نشود، زیرا اسب های گاری بر روی آثار فلزی همگی با یال های دراز و رهانشان داده شده اند. دم اسبان را می بافتند، ولی گاهی نیمی از آن را گره گره می کردند. تصویری زنده و متقاعد کننده از سکائیانی که با اسب سرو کار دارند به صورت تزئینات روشن و واضحی بر روی کوزه ای از الکتروم از گور تپه ای چرتوملیک باقی مانده است. این کوزه دو پا ارتفاع و دو دسته دارد، و متعلق به قرن چهارم پیش از میلاد است و احتمال دارد که به دست فردی یونانی از یکی از شهرهای یونان که در آن حوالی بوده، ساخته شده باشد. پایهٔ آن مزین به طرح برگ های کنگر است.
کوزۀ مخصوص کومیس(کومیز)جنس الکتروم، از چرتوملیک، حدود قرن چهارم پیش از میلاد، ارتفاع ۲۷/۲۱ اینچ
بخشی از حاشیۀ آرایشی بر روی کوزۀ چزتوملیک مخصوص (کومیز)
در بالای آن، نواری به صورت حاشیۀ آرایشی قرار دارد که دو نفر جوان سکایی و دو فرد نسبتاً مسن تر دیگر را نشان می دهد که دو اسب کوتاه و کوچک نوع مغولی را با طناب می بندند. بال بعضی از اسبان را چیده اند، و احتمالاً آن ها پس از مدتی سواری به حال خود گذاشته اند که بچرند.
اسب های دیگر یال های دراز دارند و ظاهراً هنوز رام نشده اند، زیرا بر اثر تماس با کمند، شیرجه می روند. این منظره دشت را به خاطر می آورد، و امکان دارد که در هر جامعۀ قزاقی در روزگاران پیش از انقلاب اکتبر، نظایری داشته است. بیشتر مهارت سکائیان در شکار و جنگ مرهون استعداد عالی آنان در به کار بردن اسب است. اما اگرچه ساعاتی متمادی را صرف تربیت آن می کردند ولی اوقات بیشتری را به آراستن زین و یراق تجهیزات جنگی و شکاری آن ها اختصاص می دادند. همه تزیینات اسبانی که تاکنون یافت شده است (قطع نظر از منشائ آن ها در شرق یا غرب دشت) اهمیت زیادی را که سکاها به آرایش اسبان خود می دادند، آشکار می سازد. آیا ساکنان انگلیس این سنت را به جنبه های آرایشی آن که در هنر سلتی تأثیر کرد از سکاها آموختند؟
زین و یراق و تجهیزات
همه اجزای زین و یراق بیابانگردان که در اوراسیا بهدستآمده از بهترین مواد موجود در آن زمان و بامهارت کامل ایجاد گشته، و همه مزین به تصاویر فراوانی است که نظیر آن تاکنون در هیچ جا دیده نشده است. در پازیریک، تزیینات زین و یراق به طرزی حیرتانگیز و در کمال استادی ساختهشده است، و حال ان که آلتایی که پایگاه مرزی در جهان سکاها بوده و زین و یراقهای مشابهی داشته که روسیۀ جنوبی باقیمانده است، احتمال میرود که ازلحاظ ظرافت و پرداخت بر نمونههای شرقی خود برتری داشته باشند. هر جا که مقایسههای میان دو منطقه ممکن بوده است، اثر سکایی محض، مزیت بیشتر و استادی عالیتری همراه با عشق به استفاده از مواد گرانبهاتری را نشان میدهد. اما اگرچه تقدیر چنین بود که اشیای فلزی از بین نرفتنی در جلگۀ اروپایی نابود نشود، ول اشیای فراوانی نیز که معمولاً زودتر از مواد دیگری تجزیه میشوند عملاً طی حدود دو هزاروپانصد سال در پازیریک از آسیب برکنار بماند. بدین ترتیب، زینهای چرمی و نمدی بسیار مجلل و عرقگیرهای زین از نمد و پارچه افسار و لگام در پازیریک با وضعی عالی به دست ما رسیده است. درنتیجه، امکانپذیر شده است که زین و یراق کامل سوارکاران مربوط به نخستین هزاره را گردآوری کنیم و روش دقیقی را، که بدان وسیله اسبان خود را مجهز میکردهاند، بشناسیم.
بخشهایی از زین و سراق دنه ها و گونه بندها که از مواد نابود نشدنی فلزی ساخته می شوند در آلتایی و جنوب روسیه یکساناند. این امر محتملاً نشان می دهد که قطعات بازمانده از سازوبرگهایی که در سکائیه خاص از بین رفته است شباهت نزدیکی به تکههایی داشته که در پازیریک برجایمانده است.
سکاها کمانها با دو سر منحنی از شاخ میساختند و زه آن را با رگ و پی درست میکردند و شکار و جنگ به کار می بردند. ترها آنان دارا سر سه شاخه بود و بر طبق مرحلۀ تکامل، آن ها را از سنگ و استخوان و مفرغ و آهن میساختند. تیر و کمان را در جلدی می گذاشتند و آن را از کمربندی در تهیگاه میآویختند. هم سکاها و هم اهالی پازیریک مانند پارتیان از سوی چپ تیرهای خود را رها میکردند.
شمشیری از چرتوملیک، حدود قرن چهارم پیش از میلاد، طول قریب ۲۰ اینچ
سکاها گذشته از تیر و کمان، به شمشیری مجهز بودند که گاهی طول آن به دو و نیم پا میرسید. همچنین از دشنه های دو لبه استفاده می کردند و آن را به وسیله تسمهای به ساق چپ خود میبستند. گذشته از این، از کاردهای مهلک با اندازهها و گونههای مختلف استفاده میکردند که بعضی از آنها تیغههای خمیده مانند کاردهای چینی داشته و بعضی دیگر شکلهای اروپایی را حفظ کرده بوده است. تبرها و کلنگهایی که به کار میبردند به آنهایی شباهت داشت که از طریق اوراسیا توسط آخرین مهاجران اروپایی بهسوی شرق حمل شده بود. سکاها همچنین گاهی نیزه و نیز علامت هاییبا خود حمل میکردند که روی آنها تصویر یا سر جانوران خیالی یا واقعی را قرار میدادند. این نیزهها و علامتها ممکن است حاکی از علائم خانوادگی باشند که در آن صورت، وجود آنها را در میان سکاها باید ناشی از نفوذ آشوریها دانست. باگذشت روزگار، عناصر آشوری و ایرانی ناپدید شد، زیرا سکاهای سلطنتی مایل بودند با پایگاههای مرزی یونانی در ناحیۀ پونتوس بهطور روزافزون روابط نزدیکتر داشته باشند. تا آنجا که مربوط به سلاحهاست، نفوذ یونانی در اتخاذ سپر و کلاهخود به سبک یونانی آشکار گشت که حتی گاهی توط صنعتگران هلنی ساخته می شد. در گورهایی که درآن تأثیر یونانیان بیشتر به چشم میخورد، زره بهدستآمده است.
سکاها در کمند انداختن مهارت داشتند ولی ترجیح میدادند که شکار خود را تعقیب کنند و آن را با تیر از پای درآورند، و گاهی در هیجان شکار، کار خود را رها می کردند. بدین ترتیب، دریکی از موارد بسیار نادری که فوجی از سکاها تصمیم گرفته بودند با داریوش درگیر شوند و هر دو سپاه آمادۀ نبرد بودند، پیدا شدن ناگهان خرگوشی در میان خطوط دشمن به اندازه ای حواس مردان طافه را متوجه خود ساخت که بنا به گفتۀ هرودوت«به محض آنکه سکاها آن را دیدند، با آشفتگی بسیار هیاهوی فراوان به تعقیب آن پرداختند. داریوش چون این فریادها را شنید، از علت آن پرسد، و به او گفتند که سکاها مشغول شکار خرگوشی هستند. بنابراین، رو بهسوی اطرافیان خود کرد و به آنها گفت: این افراد واقعاً ما را بسیار خوار میشمارند.» این منظره بهآسانی میتوان به تصویر کشید و نشان داد که سربازان باانضباط ایرانی بیحرکت در انتظار فرماناند، و حالآنکه بیابانگردان، سراسیمه به دنبال موجود کوچک میدوند که بهشتاب از دشت میگریزد.
وضع ظاهر
اما نشان دادن هیئت ظاهری سکاها دشوارتر از درک شیؤه تفکر آنان است. آیا قد آنها کوتاه یا بلند و صورت آنان دراز ا گرد بوده است؟ در این مورد شواهد انسانشناسی بسیار اندک است.
بقایای اجساد مومیاییشدۀ آنها در پازیریک نشان میدهد که رؤسای قبیله بیشتر بالابلند بودهاند و قد آنها به پنجپا و هشت اینچ میرسید، و قد زنان پنجپا و یک اینچ بود۱۱. باوجوداین، احتمال دارد که اندازههای مزبور تنها در مورد رؤسای قبایل صادق باشد، زیرا مردان قبیله دوست داشتند که رهبرشان قویهیکل باشد. میانگین قد عمومی ممکن است بهمراتب کمتر بوده باشد.
به نظر میرسد که سکاها ازلحاظ ظاهر با اهالی پازیریک فرق داشته باشند زیرا در آثار هنری، پهن و چاق و خپل نشان دادهشدهاند. باوجوداین، هیچ تصویری از مردم پازیریک نیز تاکنون دست نیامده است، و شش سر مومیاییشده که در تپه له دست آمده برای تکمیل دانستههای ما بسنده نیست. رود نکو۱۲ توانسته است ثابت کند که بیشتر جمجمههای یافت شده در پازیریک و در گورهای وابسته مانند شیبه، تواکست (Tuekt)، کورای (Kurai) و کاتاندا از نوع اروپایی بوده اند. این مطلب نظریه۱۳ جت ما (Jettmar) را تأیید می کند که در هر صورت تا قرن پنجم یا چهارم پیش از میلاد، ساکنان سیبری غربی قومی با مویی روشن و دارای اصل و نسب اروپایی بودند، و پسازاین تاریخ بود که هجوم مغولان منجر بهگونهای بسیار آمیخته از مردم شد. در پازیریک، گورها دارای جمجمههای زیر بودند:
Dolichocephalic, Mesocehhalic, brachycephalic, Sub-brachy- cephalic که حاکی از اختلاط جمعیت به مقدار فراوان است. از تصویرهای روی ظروف کول اوبا، چرتوملیک و ورونژ چنین بر میآید که سکاها تا حد شگفتانگیزی به روستاییان روسیه قبل از انقلاب شباهت داشتهاند. اما بیشتر دانشمندان بر این عقیدهاند که میان اسلاوها و سکاها هیچ پیوند نژادی وجود نداشته است و ریپلی۱۴(Ripley) توجه ما را به این واقعیت معطوف می دارد که در گورهای روسیۀ مرکزی مربوط به عصر سنگ سه چهارم جمجمههاDolichocephalic بودند. از قرن نهم تا سیزدهم، تنها نیمی به این گروه وابسته بودند و پسازآن تاریخ تنها چهل درصد بدینصورت باقی ماندند،
و بقیه مردم Brachycephalic بودند. چوویکا۱۵، از سوی دیگر، پس از کاوشهای بسیار در منطقه به این نتیجه رسید که جمعیت اصلی از روزگاران پیشین تا همین اواخر به یک صورت باقی ماند، ولی طبقۀ حاکمِ هم در پیروزی ها و هم در حوادث سیاسی تغییر یافت. تشابه ظاهری میان سکاها (همانگونه که در آثار فلزکاران یونانی دیده میشود) و کشاورزان روسیۀ مرکزی، پیش از انقلاب اکتبر، شاید تصادفی باشد، و این خود ناشی از سبک آرایش مو و ریشبلندی است که هر دو گروه به آن علاقهمند بودند، ولی تشابهات دیگری وجود دارد که شرح آنها دشوارتر است. بدین ترتیب، بدن چاق خپل و بینیهای پهن و مدور در هر دو گروه مشترک است، و گذشته از این، جنبهها مشابهی در اخلاق هر دو گروه میتوان یافت. هردو قوم موسیقی را دوست داشتند؛ هردو شیفتۀ هنر بودند که میتوانستند سبکهای کاملاً بیگانه را تحسین و اقتباس کنند و آنها را به صورتی کاملاً تازه و ملی درآورند. هر دو دارای استعداد هنرهای ترسیمی بودند. علاقه تقریباً کلی آنها را برای رنگ قرمز نیز باید در نظر گرفت. همچنین هر دو قوم به هنگام حملۀ دشمن در اتخاذ«سیاست زمین سوخته» آمادگی داشتند. شاید ازدواج در میان آن ها تا حدی باعث شده باشد که در روسیه بعضی ویژگی های سکایی تا امروز باقی بماند و در قیافۀ مردم آشکار شود.
یک مسئله جالبتوجه دیگر مربوط به این است که این سکاها ریش داشتند یا نه. بعضی از نویسندگان باستان نوشتهاند که فساد و بیماری باعث ریختن موی ریش آن ها شده است، اما تصویرشان بر روی مدارک نسبتاً متأخر و دست اول مانند ظرف کول اوبا و چرتوملیک و ورونژ به وضوح خلاف ان را نشان می دهد. کاوش های پازیریک این قضیه را به جای ان که روشن کند، پیچیده می سازد، زیرا معلوم می دارند که اگر چه اکثر مردان طایفه یا موی صورت خود را می کندند یا می تراشیدند، رییس قبیله مغولی که در تپۀ۲، دفن شده اگرچه به طور طبیعی بدون ریش بوده است ولی ریشی مصنوعی در گور او در زیر سرش نهاده اند.
این ریش را از موی حقیقی و نسبتاً کوتاه ساخته و آن را به رنگ سیاه در آورده و روی تسمهای چرمی گذاشته بودند. قسمت آخر این تسمه در پشت سرش گره نخورده بود. گذشته از این کیسهای چرمی حاوی رنگ سیاه اضافی در کنار این ریش مصنوعی نهاده بودند. پس به نظر میرسد که مردم قوم پازیریک انتظار داشتند که رهبرشان درهرصورت در تشریفات رسمی با ریش طاهر شودف و چون این فرمانروای مخصوص، احتمالاً به سبب اصل و نسب مغولی خود ممکن بوده ریشی مصنوعی برای او بسازند و ریش او، و ریش متعلق به مرد جامه درازی که به آن اشاره شد شاید فراوان باشد. و در هر دو مورد، ریشها از لاخظ برش با آنهایی که بر روی ظرف کول اوبا و چرتوملیک نشان دادهشدهاند اختلاف دارند. اما اگر این عقیده را بتوان پذیرفت که تصویر مرد بلند حاکی از کاهنی باشد، گذاشتن ریشی بدینصورت در گور رهبر مغولی مدفون در پازیریک، ممکن است نشان دهد که این فرمانروای ویژه نقشی که در حیات مذهبی طایفه خود داشته، کمتر از اهمیت او در امور دنیوی نبوده است. یا همچنین، اگر نخواهیم ریش را بهعنوان نشانۀ منصب درزمینهٔ سیاسی ، یا مذهبی بدانیم، آیا آن را میتوان نشانۀ مقام یا علامت فرقهای دانست؟ زیرا رهبران قبایل ریش هایی بدین شکل داشتند، و حال ان که افراد عادی قبیله، یعنی جنگجویان و شکارچیان، دارای ریش های نوک تیزی بودند که بر روی آثار فلزی این دوره دیده می شود.
هرودوت نوشته است که سکاها از آب برای شستشو استفاده نمی کردند. برعکس، زنان معجونی از مغز چوب سرو و سدر درست می کردند و آن را با کندر و آب میآمیختند و همه را بهصورت خمیری در میآوردند و سپس آن را برای پاکیزگی به کار میبردند، بدین معنی که آن را روی بدن خود میمالیدند و تا یک روز آن را بدین صورت می گذاشتند. هرودوت به شگفتی می افتد از این که پوشت ان زنان پس از برداشتن خمیر پاکیزه و روشن تر می شده است.
*زنان جنگجویی که به عقیدۀ یونانیان باستان در آسیای صغیر می زیستند و تحت فرمانروائی یک ملکه بودند و در میان آن ها مادر سالاری رواج داشت – م.
*در مقابل برده – م.
*در متن، wooden چوبی آمده است که ظاهراً woolen پشمی است – م.
**آلیاژی از طلا و نقره به رنگ کم رنگ که مورد استفاده قدما بود.
*این کلمه در متن به همین صورت آمده است – م.