همه چیز در مورد یکتا پرستی در ایران باستان

تحقیقات تاریخی و دین پژوهی بر وجود پیامبران الهی و حکیمان یکتا پرست در ایران باستان صحه می گذارد. این موضوع از چند لحاظ حایز اهمیت است: نخست این که ریشه وحیانی بعضی از تعالیم دینی ایران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص می سازد؛ ثانیاً این عقیده که همه مردم ایران، آتش پرست، خورشید پرست و مانند آن بودند را رد می کند و در مقابل، این احتمال را قوت می بخشد که هنگام ورود اسلام به ایران، آثاری از تعالیم انبیاء الهی و حکیمان یکتا پرست باقی بوده است؛ چنان که ایرانیان «اهل کتاب» قلمداد شدند و در نتیجه خدمات متقابل اسلام و ایران، تمدن اسلامی به شکوفایی رسید؛ ثالثاً سخنان حکیمانی مانند شیخ اشراق، مبنی بر وجود حکمت ویژه ای منسوب به حکیمان یکتا پرستِ ایران باستان اثبات می شود.

دانشمندان غربی با بیش از دو قرن تلاش، احیاگران کیش زرتشت در عصر معاصر محسوب می شوند. آنان به دنبال آموزه های نابی بودند تا بتوانند آنها را جایگزین کاستی های آیین مسیح سازند. به همین دلیل متون دینی ادیانی مانند بودا و زرتشت را، که در حال تبدیل شدن به ادیان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احیای آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه کردند و از طریق علم زبان شناسی، تاریخ زندگی زرتشت را تخمین زدند. پروفسور مری بویس، استاد ادیان و زبان های ایران باستان، بخشی از این تلاش را چنین بازگو می کند: «در نتیجه آمیخته شدن کیش مسیحیت با آشنایی با اساطیر یونانی، این یقین در اروپا پیدا شده بود که شرک، از ویژگی های روزهای کودکی نسل آدمی است و ملل متمدن، یکتا پرست هستند. گذشته از این، مسیحیان پروتستان – کیشی که اکثریت پژوهشگرانِ زرتشتی گری را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومی، حتی در مورد خدای یگانه، با بدبینی می نگریستند. پس پذیرفتن زرتشتی گریِ رایج و کوشش در پی بردن به تعالیم آن به وسیله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفیت و حوصله و توانایی کشش شعور پژوهشگران غربی بود» .

ریشه های یکتا پرستی در ایران باستان را باید از عقاید مشترک هندو– ایرانیان و از زمانی پیش از زرتشت دنبال کرد. مقایسه آموزه های «ودا» و «اوستا» ، برخی از این مشترکات را مشخص می کند. شاید مهم ترینِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» یعنی خدای حکیم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، که معادل ودایی آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعالیم زرتشت را تشکیل می دهد وسه اصل «پندار نیک» ، «گفتار نیک» و «کردار نیک» از آن استخراج شده است. «اشه» یعنی نظمی که حاکم بر جهان است و انسان ها به دلیل هماهنگی این نظم با جهان، موظف به رعایت راستی و کسب فضایل اخلاقی اند. آنچه که به زرتشت نسبت داده می شود، تاکید بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفریننده «اشه» و تقبیح «دیوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از میان خدایان، «اهورا مزدا» را برگزید و دیگر خدایان را «دیو» نامید و نفی کرد و «امشاسپندان» و «اهریمن» را در جایگاهی پایین تر از اهورا مزدا قرار داد. بدین ترتیب اگر آموزه ثنویت را از تعالیم خود زرتشت بدانیم، این ثنویت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش می شود. علامه مجلسی در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله های مختلف مجوس می گوید: «اکثریت مجوس معترف اند که ابلیس(اهریمن) قدیم نیست، بلکه مخلوق است و از آنجا که هر مخلوقی نیازمند خالق است، پس آفریده خدای متعال است» .

قاضی صاعد اندلسی، فیلسوف و مورخ سده پنجم هجری در کتاب «التعریف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجلیل می کند و از برخی کتاب های آنها مانند «احکام نجوم» ، «صور درجات فلک» که منسوب به زردشت است، و کتاب «تفسیر» و به ویژه از کتاب ارزشمند «جاماسب» یاد می کند، چنان که گویا به آنها دسترسی داشته و آنها را مطالعه کرده است. سپس می گوید: «ایرانیان، به اعتقاد برخی از مورخان، در ابتدا یکتا پرست و بر دیانت حضرت نوح(ع) بودند. تا این که یوذاسف مشرقی به نزد تهمورث، سومین پادشاه ایرانیان، آمد و دیانت حنفا را، که همان دیانت صابئی است، بیاورد. پس تهمورث از او پذیرفت و مردم را مجبور به پذیرش آن نمود. حدود سال به آن معتقد بودند تا این که با ظهور زردشت فارسی در زمان گشتاسب، همگی مجوسی شدند» . جای تامل است که قاضی صاعد اندلسی، دیانت حنفا را با آیین صابئی یا مهرپرستی و آن هر دو دین را با آیین بودایی از یک مقوله به شمار می آورد و گفته شده است که وی، این قسمت از مطالب خود را از مسعودی برگرفته است.

علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» می نویسند: «از این آیه شریفه بر می آید که زمین هیچ وقت از هدایتگری که مردم را به سوی حق هدایت کند خالی نمی شود. یا باید پیغمبری باشد و یا هادی دیگری که به امر خدا هدایت کند» . نسبت پیامبر به هادی را نسبت علت محدثه به علت مبقیه دانسته اند؛ یعنی پیامبر، شریعت را می آورد و هادی، نگهدارنده و پیش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبری، مکالمه ای را میان امام صادق(ع) و یک زندیق می آورد. زندیق از حضرت می پرسد: «آیا خداوند پیامبری به سوی مجوس فرستاده است؟ من کتاب هایی محکم، مواعظی بلیغ و امثالی شافی از آنها یافتم که اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرایعی دارند که به آن عمل می کنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هیچ امتی نیست مگر این که انذار دهنده ای در میان آنان بوده است. پیامبری از سوی خداوند به همراه کتاب، به سوی آنان فرستاده شد، پس او را انکار کردند و از قبول کتابش سر باز زدند» . زندیق پرسید: «او چه کسی بود؟ آیا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادی را برای آنها آورد و ادعای نبوت کرد. پس قومی به او ایمان آوردند و قومی انکار کردند. سپس او را اخراج کردند و در بریه ای به وسیله جانوران درنده کشته شد» .

گرچه سند این روایت موثق نیست و متن آن نیز اضطراب دارد، ولی چاره ای جز بررسی و نزدیک شدن به حقیقت وجود ندارد. در این روایت، توجه به دو نکته جالب توجه است:. اول این که ایران باستان پیامبری منذر داشته است که بالا تر از هادی و راهنما است و دوم این که آن پیامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نیست. البته نبوت زرتشت انکار نشده است ولی باید به دنبال پیامبر بزرگ تری در ایران باستان بود که فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.

روایات دیگری وجود دارد که بر وجود نبی در ایران تصریح می کند. شیخ صدوق در «من لایحضره الفقیه» روایت می کند که: «از مجوس جزیه گرفته می شود؛ زیرا پیامبر فرمود: با آنان همانند اهل کتاب رفتار کنید. آنان پیامبری به نام داماسب داشتند که او را به قتل رساندند و کتابی داشتند به نام جاماسب که بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود که آن را سوزاندند» .

یکی از دلایل روشن تاریخی بر وجود دین الهی وخداپرستی در ایران پیش از اسلام، شیوه برخورد فاتحان مسلمان با ایرانیان است. مسلمانان بر مبنای سخن پیامبر اکرم (ص)، ایرانیان را اهل کتاب دانستند و با آنان مانند مسیحیان و یهودیان رفتار کردند. مسلمانان از اهل کتاب، در مقابل برقراری امنیت و ارائه خدمات، جزیه می گرفتند ولی با مشرکان چنین رفتاری نداشتند. تقریباً همه محققان اتفاق نظر دارند که مجوس، اهل کتاب شمرده می شده اند. این رفتار مسلمانان با زرتشتیان را محققان سختگیری مانند پروفسور بویس نیز پذیرفته اند و اعتراف می کنند که: «علی رغم تردیدهایی که قرن ها بر آن پافشاری می شد با زردشتیان نیز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .

مری بویس تاکید دارد که با ورود اسلام، زرتشتیان اصرار داشتند تا عقاید خود را حفظ کنند و تغییر کیش برخی از زرتشتیان، علل متفاوتی مانند آزادی از بردگی، فشار حکومتی، فرار از جزیه و در مواردی نیز رهایی از آداب دشوار عبادی بوده است: «بسیاری از زردشتیان هرچند به ستوه آمده و مطیع شده بودند، ولی توانستند، وقتی هراس های این فتح از سرگذشت، رسوم پیشین خود را پی گیرند. اما در مواجهه دین باستانی شان با اسلام، زمانه، کفه را به سود اسلام سنگین تر کرده بود» .

ولی او به این سوال پاسخ نمی دهد که چرا آنچه از باورهای ایرانیان عهد هخامنشیان تا عهد ساسانی در منابع ارمنی، یونانی و سریانی آمده است در نوشته های خود زردشتیان، که بعد از اسلام نوشته شد، دیده نمی شود؟ درحالی که: هیچ مانعی برای ثبت و انتقال آن مفاهیم وجود نداشت. پاسخ کریستین سن، ایران شناس معروف به این پرسش چنین است: «گاهی شخص به فکر می افتد که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی در ازمنه اسلامی نابود شده است؟ می دانیم که مسلمانان، زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند؛ بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده یا لااقل ترجمه پهلوی آنها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگانی مادی، که در آن تاریخ گریبان گیر زردشتیان شده بود، مجال نمی داد که نسلاً بعد نسل ، این مجموعه بزرگ مقدس را رونویس کنند و از این جا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است. زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود» .

دکتر زرین کوب نیز با تاثیر از سخنان کریستن سن، وضعیت پایانی عهد ساسانی را تشریح می کند و نتیجه می گیرد که شریعت زردشتی در پایان عهد ساسانی چنان میان تهی و سست شده بود که وقتی اسلام پدید آمد و موبدان، حمایت دولت ساسانی را از دست دادند، خود را ناچار دیدند که در آن آیین اصلاحاتی را اِعمال کنند و با تهذیب و تلخیص اوستا و حذف پاره ای خرافات و اوهام، آن را به صورتی تازه درآوردند تا بتوانند در معرکه مجادلات اوایل عهد عباسی از محتوای آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع کنند. سپس اضافه می کند: «در واقع ، قسمت عمده ای از اوستا بعد از غلبه عرب از میان رفت. با این همه چنان نبود که تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از میان برده باشد؛ زیرا مسلمانان با پیروان اوستا تقریباً همان معامله ای را که با دیگر اهل کتاب کردند روا می داشته اند.

پس اگر در ایران باستان، انبیایی وجود داشته اند، حکیمان و عارفانی نیز تربیت شده و آموزه های خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا این که سرانجام عروس حکمت فهلوی به دست شوریدگان جسوری چون شیخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عکاظ می افتد و شهره آفاق می شود. وجود نماد های مشترک، از اوستا گرفته تا آثار حکیمان اشراقی، که شاید مهم ترین آنها سیمرغ باشد، این ادعا را تایید می کند. در اوستا، سیمرغ بر روی درخت شگفت انگیز آشیان دارد. در «عقل سرخ» سهروردی، آشیانه سیمرغ بر درخت طوبی است. سیمرغ سهروردی را صدرالمتالهین شیرازی، عنقا یا جبرییل می داند. جبرییل در حکمت اشراق، آفرینش گر و واسطه فیض وجود موجودات دنیایی است و معادل« سروش» در ایران باستان است و سر انجام در روایتی از سلمان فارسی نقل شده است که:« سروش روز، نام فرشته ای است که موکل نگهداری عالم است و او جبرئیل است ».

این سخن سلمان، در«مستدرک الوسایل » و «بحار الانوار»در ضمن حدیث مفصلی درباره خواص روزها به نقل از کتاب « العددالقویه لدفع المخاوف الیومیه » تالیف شیخ رضی الدین علی ابن یوسف حلی، برادر علامه حلی آمده است. در مراجعه به چنین منابعی باید از علم نجوم قدیم بهره داشت ومنظور استادان این فنون را از سعد و نحس ایام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسی نقل شد، تأییدی بر وجود آموزه های حکیمانه انبیا(ع) در ایران باستان و آگاهی سلمان فارسی از آن حکمت است.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ