حکایت مرگ یزدگرد ساسانی در چشمه سبز چه بود؟
یزدگرد ساسانی چهاردهمین پادشاه سلسله ساسانی و پدر بهرام گوربود. در دوره او جنگهای طولانی مدت بین ایران وروم تقریباً به حالت صلح درآمد و او پس از سیصد سال برای نخستین بار کلیسای ایران را به رسمیت شناخت و در سال ۴۰۹ میلادی برای زندانیان مسیحی اعلام عفو عمومی کرد . یزدگرد اول روابط بسیار خوبی نیز با یهودیان داشت. او دختر رهبر یهودیان را به زنی برگزید و به آن ها اجازه داد که در شهرهای اصفهان و همدان ساکن شوند.
ین اقدامات بر موبدان وزردشتیان خوش نیامد و به همین جهت او را بزهکار و گنهکار خواندند. او در این راه چنان افراطی از خود نشان داد که مغهای زرتشتی را به نفرین ولعن خود واداشت.
مسالمتی که یزدگرد یکم در روابط خود با عیسویان اظهار میکرد، بیشک معلول مقاصد سیاسی بود زیرا که با استوار کردن بنیان صلح ایران وروم میتوانست، در تحکیم اقتدار سلطنت خویش بکوشد اما به نظر میآید که غیر از ضرورت سیاسی، یزدگرد طبعاً مایل به مسامحه در امور دینی بودهاست.
در نوشتههای مورخان عیسوی ومؤلفان ایرانی، اختلاف بسیار راجع به احوال یزدگرد یکم، مشهود است. یکی از منابع سریانی او را یزدگرد نیکوکار وعیسوی رحیم ومقدسترین پادشاهان، خوانده و از احسان او به فقرا و بینوایان تمجید کردهاست؛ اما مورخان عرب وایرانی که نوشتههایشان، مبتنی بر تواریخ عهد ساسانی است ومأخوذ از عقاید روحانیون زرتشتی واعیان ونجبا میباشد، او را به صفاتی از قبیل یزدگرد بزه گر (بزه کار) وفریبنده خواندهاند. سبب عمده ناخرسندی نجبا و موبدان از یزدگرد، تسامح و چشم پوشی هایی بود که وی نسبت به مسیحیهای ایران، نشان میداد.
فردوسی تاریخ یزدگرد را اینچنین بیان می کند که چند سال از پادشاهی یزدگرد گذشت در حالی که همه موبدان از او به رنج بودند .در یکی از روزها پادشاه اخترشناسان را گرد آورده از آنان می پرسد مرگ من کی و کجا خواهد بود؟
به اخترشناسان بفرمود شاه که تا کرد هر یک به اختر نگاه
که تا کی بود در جهان مرگ اوی کجا تیره گردد سر وترگ اوی
در پاسخ به او می گویند که ای کاش از مرگ یاد نمی کردی، اما زمانی که بخت با تو بد رو شود، با لشکر و بوق و کوس به سوی چشمه سو(چشمه سبز) خواهی رفت و در حالی که به شادمانی به سوی شهر توس می نگری در کنار چشمه جان خواهی داد.
چو بخت شهنشاه بد رو شود از ایدر سوی چشمه ی سو شود…
یزدگرد سوگند یاد می کند که هرگز به آنجا نخواهم رفت .
که من چشمه سو نبینم به چشم نه هنگام شادی نه هنگام خشم
سه ماه می گذرد و یزدگرد به بیماری سختی دچار شده و خون از بینیش روان می شود. وقتی معالجۀ پزشکان سودمند نمی افتد ، موبد به او می گوید تو خواستی از مرگ بگریزی و این خلاف فرمان ایزد است. راه این است که فروتنانه به چشمه سو(سبز) بروی و آنجا نیایش یزدان را به جا آورده، ازو بخواهی که سوگند تو را ببخشد و به لابه بگویی که هر کجا مرگ من سر برسد سر تسلیم فرود خواهم آورد.
ترا چاره اینست کز راه شهد سوی چشمه ی سو گرایی به مهد
یزدگرد این راه چاره را پسندید و فرمان داد که سیصد مهد آماده کنند و خود بر یکی از مهدها نشست. در راه همچنان بیمار بود و دایم از بینی او خون می آمد تا این که با همراهان بسیار خود به چشمه سو می رسند. شاه از مهد بیرون آمده و به چشمه سبز نگاهی می اندازد و چشمه ای بزرگ که همچون دریاست را جلوی چشم خود می بیند.
چو نزدیکی چشمه ی سو رسید برون آمد از مهد ودریا بدید
یزدگرد با آب مقدس چشمه سبز سر خود را می شوید و نیایش پروردگار را به جای می آورد. پس شفا می یابد و آسوده می خوابد. مدتی از اقامت او در کنار چشمه سبز می گذرد. یزدگرد که سلامتی خود را باز یافته است از یاد خدا دور می شود و دوباره غرور او را فرا می گیرد و می گوید این رای درست و آیین دانی خودم بود که زندگانی خوش را به من بازگرداند. به عقیده فردوسی این غرور او باعث می شود دوباره مورد خشم خدا واقع شود.در این هنگام اسب سپید بسیار برازنده ای از دل چشمه خارج می شود.
چو گردنکشی کرد شاه رمه که از خویشتن دید نیکی همه
ز دریا برآمد یکی اسپ خنگ سُرین گِرد چون گور وکوتاه لنگ
زدگرد به لشکریانش فرمان می دهد که اسب را محاصره کنند و بگیرند. ولی آنان موفّق نمی شوند. شاه خود به سوی او می تازد و اسب بی حرکت بر جا می ایستد. یزدگرد که نمی داند راز این اسب چون اژدها چیست، به سوی او می رود.
چه دانست راز جهاندار، شاه که آوردی این اژدها را به راه …
( یکی از چشمه های معروف در چشمه سبز هم نام چشمه اشتها (اژدها؟) دارد که این نزدیکی نام ها جای تامل و اندیشه بیشتری دارد.)
خلاصه یزدگرد لگام بر اسب او می بندد، زین می گذارد و پشت سر او قرار می گیرد که دمش را ببندد. در این هنگام اسب با لگد بر سر او کوفته سر و تاجش را به خاک می کشد و آنگاه این اسب زیبا و عجیب به طرز شگفتی در آب چشمه ناپدید می شود.
پس پای او شد که بنددش دم خروشان شد آن بارهی سنگ سم
بغرید و یک جفته زد بر برش به خاک اندر آمد سر وافسرش
ز خاک آمد وخاک شد یزدگرد چهجویی تو زین بر شده هفتگرد…
چو او کشته شد اسپ آبی چوگَرد بیامد بر آن چشمهی لاژورد
به آب اندرون شد تنش ناپدید کس اندر جهان این شگفتی ندید
حادثه مرگ یزدگرد اول در سال ۴۲۰ میلادی رخ می دهد. با تکیه بر ابیاتی که از شاهنامه در مورد مرگ یزدگرد اول آمده است، میتوان نکات مهمی را مورد توجه قرار داد.
۱- این که فردوسی چشمه سبز را چند بار به دریا تشبیه کرده است نشان از وسعت آن در گذشته دارد که به احتمال زیاد وسعت آن بیش از دوره فعلی آن بوده است.
۲- دو بار فردوسی از محل چشمه که در توس است یاد می کند که پاسخی است برای کسانی که درباره محل کشته شدن یزدگرد تردید می کنند. چون در اطراف توس چشمه ای به این بزرگی و تقدس جز چشمه سبز وجود ندارد .
۳- به محض رسیدن یزدگرد به چشمه سبز از آب آن بر سر خود می ریزد و همزمان به ذکر یزدان پاک می پردازد و جالب آن که همان روزهای اول اقامت او در چشمه سبز به سرعت شفا می یابد.
۴- این که پادشاهی با آن عظمت به همراه بسیاری از بزرگان به نیت شفا یافتن از راه دور به چشمه سبز می آید نشان می دهد که چشمه سبز مکان بسیار مقدسی بوده است که شاه میتوانسته است در آن جا با نیایش و نذر وآفرین به درگاه خداوند، سلامتی خویش را بازیابد و به نوعی با معجزه آسمانی شفا پیدا کند.
۵- این نیایشها معمولاً باید در جایی که جنبه دینی ومقدسی همچون یک آتشکده داشته باشد، صورت بگیرد.این مطلب و بررسی های باستان شناسان میراث فرهنگی خراسان احتمال وجود آتشکده مهمی در کنار چشمه سبز را بیشتر می کند.
۶- این تقدس وغیر عادی بودن چشمه در مساله ناگهانی برآمدن اسبی از میانه چشمه و ضربه زدن به شاه که به ادعای موبدان ادعای منیّت میکرده، نیز به وضوح دیده میشود.
۷- لازم به ذکر است اسب پس از این که ماموریتش را انجام میدهد به سوی چشمه بازگشته ودرون آن ناپدید میشود، که این موضوع به ماورائی بودن این اسب و در کنار آن به تقدس بیشتر این چشمه اشاره دارد.
۸- ویژگی های بیان شده از این اسب ماورائی که از درون چشمه سبز به طرز عجیبی بیرون آمده و ناپدید می شود با الهه آناهیتا که از الهه های مورد پرستش مردم ایران پیش از اسلام بوده است ، شباهت هایی دارد که در مقاله بعدی حقیر به بحث درباره آن می پردازیم.
“با تشکر بسیار از راهنمایی های بانوی فرهیخته ، دکتر الهه معروضی”