وضعیت سیاسی حکومت سامانیان در زمان امیر اسماعیل چگونه بود؟

امیر اسماعیل در سال ۲۷۹ ه.ق، پس از مرگ برادرش نصر بن احمد با حکم رسمی خلیفه المعتضد بالله، منشور حکومت ماوراء النهر برای او صادر شد. به همین دلیل باید وی را مؤسّس دولت سامانى تلقی کرد؛ زیرا که پس از مرگ برادر بزرگتر بر سراسر ماوراء النّهر حکومت یافت و سایر امراى جزء سامانى فرمان او را گردن نهاد. علاوه بر این، امیر اسماعیل در ایّام امارت خویش ممالک سامانى را وسعت بخشید و خراسان، گرگان، طبرستان، سیستان و…. را هم بر قلمرو سابق خود اضافه کرد.(پیرنیا و آشتیانى‌، ۱۳۸۰: ۲۲۲) بر طبق این قاعده، روند قدرت گیری خاندان سامانی با حضور امیر اسماعیل در راس قدرت آن ها به طور آشکاری تغییر جهت داد و آن ها از یک والی ساده به یک حکمران مورد اعتماد و قابل اعتنا برای خلیفه عباسی تبدیل شدند؛ به طوری که خلیفه بزرگ ترین مشکل خود – عمرو بن لیث صفاری – را به دست امیر اسماعیل حل نمود.به طور طبیعی اولین اقدام هر حاکمی تثبیت جایگاه خویش در راس قدرت می باشد. منطقه ماوراء النهر در زمان به قدرت رسیدن اسماعیل، احتیاج به سر و سامان دادن اصولی داشت؛ به همین دلیل اولین هدف وی نظم بخشیدن به این منطقه بود. اما این کار بدون تامین امنیت مناطق مرزی امکان پذیر نبود. ماوراء النهر به عنوان مرز دنیای اسلام با ترکان، همیشه مورد هجوم و غارت این افراد قرار می گرفت. به همین دلیل امیر اسماعیل در نخستین گام خویش قدم به دنیای آن ها گذاشت.


الف. فتح شهر طراز ۲۸۰ ه.ق:

طبری بدون اشاره به نام منطقه ای که اسماعیل آن را فتح کرده؛ چنین می نویسد : «« در این سال خبر آمد که اسماعیل‌ بن‌ احمد به غزاى دیار ترک رفته و چنانکه مى‌گفتند شهر پادشاهشان را گشوده و او را با زنش خاتون و نزدیک ده هزار کس اسیر گرفته و بسیار کس از آنها را کشته و اسبان بسیار به غنیمت گرفته که شمار آن دانسته نیست و سوار مسلمان به هنگام تقسیم غنیمت هزار درم گرفته است.»»(طبری، ۱۳۷۵، ج۱۵: ۶۶۵۵) این اقدام امیر اسماعیل تازگی نداشت؛ بلکه هریک از امیران گذشته این منطقه، تقابل با ترک نشینان را در راستای کار خویش قرار می دادند؛ چراکه بدون اطمینان از جانب آن ها امنیت برقرار نمی شد.البته فتح شهر طراز به این سادگی اتفاق نیفتاد؛ بلکه به مدت طولانی اسماعیل شهر ار در محاصره خویش داشت. اما نتیجه این محاصره به نفع امیر سامانی تمام شد. وی موفق شد کلیسیای نسطوری شهر را به مسجد جامع تبدیل کند و غنایم بسیاری از این جنگ به دست آورد.(فرای و دیگران، ۱۳۸۱: ۱۲۱) این واقعه نه تنها از لحاظ تامین امنیت مرزها برای امیر سامانی بسیار اهمیت داشت؛ بلکه دو نتیجه دیگر نیز در پی داشت. ۱٫ به عنوان اولین جنگ وی، پس از دریافت رسمی منشور خلیفه، قدرت وی را به دیگران عرضه نمود و دیگران امیران حاضر در منطقه، به اسماعیل به عنوان حریفی قوی پنجه می نگریستند. ۲٫ جایگاه وی را در ماوراء النهر به عنوان تنها حاکم رسمی در این منطقه تثبیت نمود.

 

ب. جنگ با عمرو لیث صفاری (۲۸۷ ه.ق):

پس از فوت یعقوب بن لیث صفاری در خوزستان، علی رغم تمایل تعدادی زیادی از سپاهیان به علی برادر وی، سرانجام عمرو لیث به حکوت صفاریان در سیستان رسید. وقایع سیاسی اتفاق افتاده گذشته مابین صفاریان و خلیفه عباسی، خواه ناخواه حاکم جدید صفاری را نیز به مقابله با عباسیان سوق می داد. با وجود اینکه عمرو سیاست مسالمت آمیزی را در پیش گرفت؛ اما معتمد خلیفه عباسی اعتماد چندانی به وی نداشت و درصدد نابودی وی به هر طریق ممکن بود. درخواست عمرو از خلیفه مبنی بر واگذاری منطقه ماوراء النهر به وی، این فرصت گرانبها را به وجود آورد.پس از برکناری رافع بن هرثمه از والی گری در خراسان ( ۲۷۹ ه.ق)، بنا به تقاضای عمرو بن لیث فرستاده عمرو بن‌ لیث‌ صفار با هدیه‌ها به نزد معتضد رفت و ولایتدارى خراسان را از او در خواست کرد. خلیفه نیز در قبال خدمات او، عیسى نوشرى را با خلعت و پرچم‌ ولایتدارى خراسان به سوی فرستاد.(طبری، ۱۳۷۵، ج۱۵: ۶۶۵۰) به این ترتیب ولایت عمرو بن لیث با امیر اسماعیل سامانی هم مرز شد و بدون تردید میان این دو حریف جنجگو برای گسترش نفوذ در مناطق اطراف اختلافاتی بروز می کرد.دلایل چندی علاوه بر هم مرز بودن دو قلمرو در کنار یکدگی رمیان عمرو بن لیث و اسماعیل سامانی اختلاف به وجود آورد. از جمله باید به: ۱٫ حمایت امیر اسماعیل از سرداری شورشی عمرو به نام ابوطلحه (ابن شرکب) بود. وی پس از شکست از عمرو سوى – نکند – رفت و از امیر سامانی یارى خواست؛ او هم لشکرى به مدد او فرستاد. ابوطلحه با کسب حمایت به مرو بازگشت و محمد بن سهل را از شهر اخراج و شهر را غارت کرد.(ابن اثیر، ج۱۸: ۲۱۱) این مسئله دخالت آشکار اسماعیل در قلمرو و مسائل داخلی صفاریان به حساب می آمد. به همین دلیل تخم نفاق میان آن دو کاشته شد. ۲٫ چندی بعد در سال ۲۸۰ ه.ق حسین بن مرورودی که از دست عمرو فراری بود؛ بازهم به امیر سامانی پناه برد.(تاریخ سیستان‌، ۱۳۶۶: ۲۵۰)


۳٫ و اما سومین مسئله که تاثیر زیادی در آینده دو حکومت داشت؛ اختلاف دو والی در مورد امور خوارزم بود. در سال ۲۸۳ ه.ق سرانجام رافع بن هرثمه شکست سختی از عمرو خورد و به خوارزم فرار کرد. در آن جا محمد بن عمرو خوارزمی، او را دستگیر نمود و به قتل رساند ۲۸۳ ه.ق.(طبری، ۱۳۷۵، ج۱۵: ۶۶۷۱) محمد در ازای این خدمت به حکومت خوارزم منصوب شد. اما پیش از این عراق بن منصور از سوی امیر اسماعیل برای والی گری در این منطقه حرکت کرده بود.(تاریخ سیستان، ۱۳۶۶: ۲۵۳) به همین دلیل هر دو حکومت برای تصاحب خوارزم در مقابل یکدیگر قرار گرفتند.

به همین دلیل سپاه دو حکومت در مقابل یکدیگر قرار گرفت؛ البته امیر اسماعیل تمایلی به جنگ نداشت ولی عمرو اصرار ورزید. نتیجه جنگ چیزی جز شکست برای عمرو به همراه نداشت و با این اتفاق، قدرت حاکم سیستانی در منطقه تضعیف شد.(گردیزی، ۱۳۶۳: ۲۵۴)پس از این واقعه عمرو بازهم در نامه هایی درخواست اطاعت حکام اطراف را نمود. وی نامه هایی به ابوداود امیر بلخ، به احمد بن فریغون‌ امیر کوزکانیان و به امیر اسماعیل فرستاد و اطاعت آن ها خواستار شد. تمامی حکام به جز امیر اسماعیل تقاضای عمرو را پذیرفتند. این واقعه را نرشخی درکتاب خویش به زیبایی این چنین روایت می کند: «« امیر اسماعیل جواب داد که خداوند تو بدین نادانى است که مرا با ایشان یکى مى‌کند. و ایشان مرا بنده‌اند، جواب من به شمشیر تراست‌، و میان من و او جز حرب نیست، باز گرد و او را خبر ده تا اسباب حرب ساز کند. عمرو لیث با امیران و بزرگان تدبیر کرد، و از ایشان یارى خواست در کار امیر اسماعیل سامانى، و گفت دیگر کسى باید فرستادن و سخنان خوش‌ باید گفتن، و وعده‌هاى خوب باید کردن. پس جماعتى از مشایخ نشابور را از خاصگان‌ خویش بفرستاد، و نامه بنوشت‌ و در نامه یاد کرد که هر چند امیر المؤمنین این ولایت ما را داد، و لیکن ترا با خود شریک کردم در ملک، باید که مرا یار باشى، و دل با من خوش دارى تا هیچ بدگوى‌ میان ما راه نیابد، و میان ما دوستى‌ و یگانگى بود. و آنچه‌ پیش از این گفته بودیم از راه گستاخى بود از سر آن‌ در گذشتیم، باید که ولایت ما وراء النهر نگاه دارى که سر حد دشمن است.

 

و رعیت را تیمار دارى‌ ، و ما آن ولایت را به تو ارزانى داشتیم، و جز خشنودى و آبادانى‌ خان‌و مان تو نخواهیم. و از معروفان نیشابور چندى را فرستاد و گفت ما را بر هیچ کس اعتماد نیست جز بر تو، باید که تو نیز بر ما اعتماد کنى، و با ما عهد کنى تا میان ما دوستى استوار گردد و چون خبر فرستاده عمرو لیث به امیر رسید، به لب جیحون فرستاد و عمرو لیث را خشم آمد، حرب را راست ساخت. و على بن سروش را که سپهسالار او بود با سپاه فرمود که برود، و به آمویه لشکر را فرود آرد.»»(نرشخی، ۱۳۶۳: ۲۰-۱۱۹) بنابراین صلح میان دو دولت برای همیشه به پایان رسید و هر یک از دو امیر قدرتمند آماده رویارویی با یکدیگر شدند. پس از این عمرو برای قانونی جلوه دادن حلمه خویش ماوراء النهر از خلیفه منشور حکومت این منطقه را خواستار شد. خلیفه معتضد با وجود اینکه، امیر اسماعیل دست نشانده خود او بود و تا زمان هر گز کاری بر خلاف اراده خلیفه انجام نداده بود؛ منشور حکومت را در ظاهر برای عمرو ارسال کرد و در پنهان با اسماعیل در ارتباط بود. این مسئله را می توان از طرز تلقی خلیفه د اراسل نامه به عمرو پیدا کرد. ظاهرا خلیفه گفته «« چنین دانم که هلاک او در اینست، و نزدیک اسماعیل بن احمد بنویس که ما دست تو کوتاه نکردیم ز آن عمل که کرده بودی.»»(تاریخ سیستان، ۱۳۶۶: ۲۵۵) البته خلیفه در اقدامی دیگر نه تنها در حکمی ماورا را برای عمرو قایل شد؛ بلکه در اقدامی تحریک آمیز در اعلان نامه ای خلع اسماعیل از حکومت ماوراء النهر را در بغداد برای حاج گذاران خراسانی قرائت کردند.(طبری، ۱۳۷۸۵، ج۱۵: ۶۶۹۲؛ فرای و دیگران، ۱۳۸۴، ج۴: ۱۰۶) دقیقا از این تفکر خلیفه کاملا پیداست که هیچ علاقه ای به ماندگاری عمرو و تصرف ماوراء النهر از سوی نداشته و از این اقدام و حمله عمرو به اسماعیل نابودی وی را حدس می زده است. نکته بسیار مهم که می توانست در صورت ادامه جنگ تا سالیان دراز، حداقل شر عمرو به درگیری از خلیفه کم می شد.


البته عمرو نیز به این نکته واقف گشته شده بود که دریافت این منشور برای او کاری را آسان نخواهد کرد و به واسطه آن نمی تواند بر ایالت اسماعیل دست یابد. به همین دلیل پس از دیافت این حکم گفته است که این ولایت از دست اسماعیل بیرون نتوان کرد مگر به صد هزار شمشیر کشیده.(گردیزی، ۱۳۶۳: ۱۴۴) به قول کتاب کمبریج در این زمان خود بزرگ بینی عمرو بن لیث در فتوحات گسترده و قدرت بی پایان اسباب سقوط وی را فراهم کرد. وی نیز به تبع از اسلاف طاهری هوای تصرف سرزمین های ماورای جیحون را به قلمرو خویش داشت که در این راه به شکست و نابودی رسید. علاوه بر این عمرو قصد داشت؛ سرزمین های طخارستان و جوزجان را نیز به قلمرو خویش بیفزاید.(فرای و دیگران، ۱۳۸۴، ج۴: ۱۰۶) شاید علت این حرکات عمرو، برای نشاندادن قدرت خویش به خلیفه بوده تا از این راه بتواند بر عباسیان نفوذ کند و آن ها را از دسیسه کاری بر خویش برحذر دارد.بدین تریتب جنگ بزرگی که سرنوشت هریک از دو را مشخص می کرد؛ در نزدیکی حیجون به پا شد. در سال ۲۸۶ ه.ق اولین نبرد صورت گرفت که به شکست عمر و منجر و وی به اجبار برای یک سال را در نیشابور اقامت نمود. پس از این واقعه امیر اسماعیل در نامه ای از عمرو برای بازگشت و عدم جنگ میانشان فرستاد؛ اما عمرو بدون توجه به موقعیت سیاسی و نظامی خویش تنها درصدد انتقام از حریف بود.(طبری، ۱۳۷۸۵، ج۱۵: ۶۷۰۱)

بالاخره موعود نزدیک شد و هر دو طرف برای رویارویی واقعی آماده شدند؛ عمرو در پی کسب نیرو بود و اسماعیل که از مدّتها پیش از عزم عمرو اطّلاع داشت؛ پیشدستى کرده لشکریان خود را از بخارا به سمت خراسان حرکت داده بود و پیش از نهضت در میان مردم ماوراء النّهر منادى نمود که عمرو و سپاهیان او به غارت بلاد و قتل زنان و کودکان شما مى‌آیند؛ پس باید جلوی را گرفت و او را دفع نمود. اهالى ماوراء النّهر هم که به علّت دیندارى و حسن رفتار اسماعیل فریفته او بودند؛ نداى او را لبّیک گفته جمع کثیرى دور او را گرفتند و سوگند یاد کردند که در راه دفع عمرو لیث تا حدّ کشته شدن و باسیرى رفتن در رکاب اسماعیل بجنگند.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، ۱۳۸۵: ۲۰۸)امیر اسماعیل در اقدامی دیگر آب را به روی شهر بلخ بست. در این حال عمرو با دیدن اوضاع، تقاضای صلح نمود که این بار امیر اسماعیل از پذیرش آن سرباز زد و به ادامه محاصره ادامه داد. نبردهای زیادی میان دو طرف رخ داد و سرانجا با خیانت یکی از سرداران عمرو، لشگریان عمرو متواری شدند و عمرو در حال از معرکه جنگ به دست سپاهیان اسماعیل دستگیر شد.( اعتماد السلطنه‌، ۱۳۶۷، ج۱: ۲۲۳؛ ابن مسکویه، ۱۳۶۹، ج ۵: ۱۳) بر این اساس امیر اسماعیل با شکست دادن عمرو نه تنها خطر حریفی خطرناک را از خویش کوتاه کرد؛ بلکه خدمت بزرگی نیز به خلیفه انجام داد. در واقع این جنگ بیشتر از همه به نفع خلیفه عباسی تمام شد. چرا که بدون زحمت، خطر بزرگ ترین دشمن خویش، عمرو بن لیث را از میان برداشت.

ج – تقابل با علویان طبرستان:

در طبرستان از سال ۲۵۰ ه.ق، علویان حکومتی برپا نموده بودند که بزرگ ترین دشمن خلافت عباسی به حساب می آمدند؛ به همین دلیل تقابل و درگری آن هخا با سامانیان سنی مذهب انکارناپذیر بود. بنابراین با وجود گسترش قلمرو توسط آن ها، خلیفه در ازای نابودی آن ها امتیازات زیادی را به اشخاص واگذار می کرد. پس از پیروزی اسماعیل خلیفه در منشوری، حکم ولایات خراسان، طبرستان،سیستان، ری و اصفهان را برای او صادر کرد.محمد بن زید علوی (۲۸۷-۲۷۲ ه.ق) که به جای حسن بن زید علوی بر سرکار آمده بود؛ به تناسب زمان در منازعات سیاسی آن دوره در منطقه خراسان و ری شرکت می کرد. در این دوره، احمد بن عبد اللّه خجستانى و رافع بن هرثمه که از ماجراجویان‌ تاریخ اجتماعى دوران خود بودند هر روز براى حکومتهاى محلى دردسر جدیدى ایجاد مى‌کردند.( راوندی، ۱۳۸۲، ج۲: ۲۲۰) همین مسئله و مخالفت آن ها با خلیفه عباسی دردسر زیادی برای او ایجاد کرد.

رافع بن هرثمه که مدت های زیادی با در جدال و جنگ با محمد بن زید علوی به سر می برد؛ پس از شکست از عمرو بن لیث صفاری و فرار وی از خراسان، به دلیل اینکه دیگر جای بازگشتی برای او به این منطقه بدون کسب حمایت از حاکم محلی وجود نداشت؛ به محمد بن زید علوی روی آورد. همین موضوع در کسب قدرت برای حاکم علوی و دخالت در خراسان بسیرا حائز اهمیت و موثر بود. به همین دلیل وی در مناطقی که درصدد تصرف آن ها بود به نام محمد بن زید خطبه را می خواند. همین مسئله نه تنها وی را به عنوان دشمن دو رقیب قدرتمند منطقه – امیر اسماعیل و عمرو – می کرد؛ بلکه او را بیشتر در مقابل خلیفه عباسی قرار می داد. ملک شاه حسین در این خصوص می نویسد: ««‌ در آن محال رافع‌ بن‌ هرثمه‌ در خراسان خروج کرده خطبه بنام محمد بن العلوى خواند. عمرو با آن لشکر بر سر رافع رفته بعد از محاربه بسیار در سنه ست و ثمانین و مأتین رافع‌ دست عمرو گرفتار شد و عمرو او را با اصناف هدایا نزد خلیفه فرستاد و خلیفه معتضد بود و بدان‌سبب معتضد نسبت به عمرو در مقام رأفت و شفقت درآمد.»»(ملک شاه حسین، ۱۳۸۳: ۶۰؛ طبری، ۱۳۷۵، ج۱۵: ۷۰-۶۶۶۶) خطبه خواندن به نام محمد بن زید علوی، یک مسئله بسیار ساده از دید امیر اسماعیل و عمرو به حساب نمی آمد؛ بلکه این موضع می توانست پیش زمینه ای برای نفوذ هرچه بیشتر و قدرت گیری علویان در منطقه باشد.

اما نکته ای که باید اشاره کرد؛ اینکه داعى بظاهر بیعت رافع بن هرثمه را پذیرفته بود؛ ولى باطنا از قدرت او خشنود نبود و با او به همین حال معامله می نمود تا آن که بالاخره به دست عمرولیث کشته شد و داعى از جانب این مدّعى پرزور فتنه‌جو خلاص یافت و بار دیگر از گیلان تا گرگان امر محمّد بن زید را گردن نهادند.(پیرنیا و اقبال آشتیانی، ۱۳۸۰: ۱۱۸) پس از این تاریخ در سال ۲۸۷ ه.ق که عمرو بن لیث به دست امیر اسماعیل سامانی مغلوب شد؛ خراسان ضمیمه حوزه حکومتى سامانیان شد؛ دیگر حریفی مابین سامانیان و علویان در منطقه وجود نداشت؛ به همین دلیل داعى می دانست که سامانیان عمّال مستقیم خلفاى عبّاسی هستند؛ دیر یا زود به فکر برگرداندن گرگان و طبرستان به امر خلیفه خواهند افتاد. برای همین پیشدستى نمود و به عزم جلوگیرى از خیالات امیر اسماعیل سپاهیانى در گرگان گرد آورد.(پیرنیا و اقبال آشتیانی، ۱۳۸۰: ۱۱۹) این مسئله جنگ بین دو حریف نیرومند را به وجود آورد.

امیر اسماعیل که خود را قوی ترین امیر مشرق قلمداد می کرد؛ وجود محمد بن زید علوی مخالف خلیفه را مانع پیشرفت ود می دانست؛ به همین دلیل درصدد نابودی وی بر آمد.بر این اساس امیر اسماعیل، هم لشکرى آراسته به سرپرستی محمّد بن هارون سرخسى از سرداران خود به دفع داعى فرستاد. در جنگی که مابین دو حریف صورت گرفت ؛ نخست سپاه سامانی شکست خورد ؛ اما به هنگامی که سپاه داعی علوی در پی جمع آوری غنیمت بودند؛ به ناگاه مورد شبیخو.ن هراون سرخسی سردار امیر سامانی قرار گرفتند و با وجود رشادت های فراوان محممد بن زید علوی در معرکه تیری بر وی اصابت نمود و در اثرهمان زخم از دنیا رفت.(پیرنیا و اقبال آشتیانی، ۱۳۸۰: ۱۱۹)

طبری به زیبایی واقعه جنگ را گزارش می دهد: «« محمد بن هارون سوى ابن زید حرکت کرد، به در گرگان تلاقى کردند و نبردى سخت کردند که سپاه محمد بن هارون هزیمت شد. پس از آن محمد بن هارون بازگشت به وقتى که صفهاى علوى در هم ریخته بود که سپاه محمد بن‌ زید هزیمت شد و به فرار پشت بدادند و چنانکه گفته‌اند بسیار کس از آنها کشته شد. ابن زید چند ضربت خورد، پسرش زید اسیر شد و محمد بن هارون اردوگاه وى را به تصرف آورد. چند روز پس از این نبرد محمد بن‌ زید از ضربتهایى که بدو رسیده بود در- گذشت و به در گرگان بگور شد. زید، پسر وى را به نزد اسماعیل بن احمد بردند و محمد بن هارون سوى طبرستان رفت.(طبری، ۱۳۷۵، ج ۱۵: ۶۷۰۸) بر این اساس با سرکوب داعی علوی حکومت این مناطق به محمد بن هارون سرخسی واگذار شد و حکوت علوی برای مدتی از صحنه قدرت سیاسی محو شدند. البته پس از چند سال والی امی اسماعیل بر ضد وی شورش کرد و امیر اسماعیل نه تنها در طبرستان به سرکو.ب وی پرداخت؛ بلکه قیامی را که به خونخواهی داعی به وجود آمده بود را سرکوب نمود و حکومت آن جا را به پسرش احمد سپرد.(پیرنیا و اقبال آشتیانی، ۱۳۸۰: ۱۱۹)

 

منابع مقاله :
۱٫ ابن اثیر، جزری، ۱۳۷۱، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلى، ابو القاسم حالت‌، تهران، مؤسسه مطبوعات علمى‌.
۲٫ ابن مسکویه، احمد بن على، ۱۳۶۹، تجارب الامم، ترجمه ابو القاسم امامى و على نقى منزوى‌، تهران، سروش و توس.
۳٫ اعتماد السلطنه‌، محمد حسن خان، ۱۳۶۷، تاریخ منتظم ناصرى، مصحح محمد اسماعیل رضوانى، تهران‌، دنیاى کتاب‌.
۴٫ پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانى‌، ۱۳۸۰، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه،‌ تهران، ‌خیام‌.
۵٫ راوندی، مرتضى، ۱۳۸۲، تاریخ اجتماعى ایران‌، ج۲، تهران‌، انتشارات نگاه‌.
۶٫ طبری، محمد بن جریر، ۱۳۷۵، تاریخ طبری، ج ۱۲، ترجمه و مصحح ابو القاسم پاینده، تهران‌، اساطیر.
۷٫ فرای و دیگران، ۱۳۸۱، تاریخ ایران (کمبریج)، ج ۴، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات امیر کبیر.
۸٫ گردیزى، ابى سعید عبد الحى بن الضحاک بن محمود، ۱۳۶۳، مصحح عبدالحى حبیبى‌، تهران‌، دنیاى کتاب
۹٫ (ملک شاه حسین) ملک غیاث الدین محمد بن شاه محمود سیستانى، ملک شاه حسین، ۱۳۸۳، احیاء الملوک، تاریخ سیستان تا عصر صفوى‌، محقق منوچهر ستوده‌، تهران‌، انتشارات علمى و فرهنگى.‌
۱۰٫ مولف ناشناخته، ۱۳۶۶، تاریخ سیستان، مصحح: ملک الشعراء بهار، تهران، پدیده خاور.
۱۱٫ نرشخی، ابى بکر محمد بن جعفر، ۱۳۶۳، تاریخ بخارا، مصحح مدرس رضوى‌، تهران، توس‌.

 

منبع راسخون

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ