هنر سلوکیان
اسکندر مقدونی پس از پیروزی بر داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی در جنگ گوگمل در ۳۳۱ پیش از میلاد توسط بسیاری از ایرانیان، پادشاه بزرگ خوانده شد. مردم بابل بر سر راه فاتح جوان گل ریختند، شوش نیز بیهیچ مقاومتی تسلیم شد. وی در پرسپولیس باید گنجینههای فراوانی یافته باشد اما در چهارمین ماه حضورش در آنجا سمبل شکوه و افتخار ایرانیان طعمه شعلههای آتش شد.
کاوشگران این ناحیه علاوه بر آثار آتشسوزی، نشانههایی مبنی بر غارت تختجمشید را نیز پیدا کردند. تاراج و تخریب تخت جمشید با رضایت سپاهیان اسکندر انجام گرفت. حتی اگر او خواستار نابودی و ویرانی کامل تختجمشید نیز نبود کمبود آب در نواحی اطراف همراه با اشتعال قابها و سقفهای چوبی و پردههای سنگین، خاموش کردن آتش را غیرممکن کرده بود.
پرسپولیس البته به علت اهمیت فراوانش برای هخامنشیان تنها بنایی بود که بهدست اسکندر تخریب شد. اسکندر را میتوان بنیانگذار شهرهای پهلو به پهلوی یونانی و پارسی دانست. طرح عظیم او برای اتحاد حکومتی یونان، مصر و آسیا در یک امپراتوری عظیم و گسترده و بنای یک اتحادیه حقیقی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی از آسیا و اروپا با مرگ وی در ۳۲۳ پیش از میلاد در بابل نقش بر آب شد و همراه با او به زیر خاک رفت.
پس از جنگهای دیادوچی که به مرگ اسکندر منجر شد، کشورهای ایران، بینالنهرین، شمال سوریه و بخش اعظم آسیای صغیر به زیر سلطه سلوکوس یکی از ژنرالهای سابق اسکندر رفت و وی سیاست اتحاد یونانیها و پارسیان را دنبال نمود. وی با یک اشراف زاده ایرانی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج پسری به نام آنتیوخوس بود که ظاهرا” دارای توانایی و استعداد فراوانی در فرماندهی نظامی بود و وی حاکمیت سلوکیان را که پدرش بنا نهاده بود یکپارچه و متحد کرد. حکومت وی تا نیمه قرن دوم پیش از میلاد در ایران و بینالنهرین همچنان پابرجا بود. از این زمان به بعد سلوکیان تحت فشار فزایندهای از سوی اقوام نیمه کوچ نشینی که بعدها پارتیان خوانده شدند و از سمت شمال شرق به داخل ایران نفوذ کردند قرار گرفتند. علاوه بر این، ساتراپ بلخ ایالتی که تقریبا” از نقطهنظر جغرافیایی افغانستان و ترکستان امروزی را دربر میگیرد در حدود نیمه قرن سوم پیش از میلاد مستقل و خودمختار شد. حکومت بلخ که در حقیقت مرکز اشاعه تاثیر و تاثرات هلنیستی بر نواحی و مناطق اطراف خود بود در قرن دوم پیش از میلاد با حمله بدویان سکایی و دیگر قبایل آسیای مرکزی از بین رفت. سلوکیان تنها در سوریه تا نیمه قرن اول پیش از میلاد قادر به تسلط بر آن ناحیه بودند.
مهمترین جنبه حاکمیت سلوکیان در ایران زندگی شهری رشد یافته در شهرهای تازه تاسیس آنها بود. ظاهرا” سیستم ارتباطی هخامنشیان همچنان بر سر جای خود باقی ماند و سفر و تجارت از طریق جاده میان سلوکیه و تیگریس در بینالنهرین و باکترا در بلخ بعدها با تاسیس شهرهای جدید در امتداد این جاده تسهیل گردید.
از طرف دیگر ظاهرا” تعداد سکونتگاههای عمده سلوکی بسیاراندک بودند با این وجود مرکزی باستانی چون شوش نقش خود را به عنوان یک پولیس در زمان سلوکیان ایفا میکرد. زبان یونانی به عنوان مهمترین زبان رایج جایگزین آرامی شد و این زبان حتی در مجامعی که یونانیان اکثریتی نداشتند و ناشناخته بودند نیز به کار میرفت و استفاده میشد. اما زبان آرامی باید به طرق مختلف به حیات خود ادامه داده باشد چون زبان ایرانیان با حروف و نشانههای آرامی نوشته میشد. فرای معتقد است که این نکته را شاید باید اینگونه گفت که سلوکیان دیوانهای آرامی هخامنشیان را همچنان حفظ کرده و نگاه داشتند. دیگر ویژگیها و خصیصههای فرهنگی هم از دوره پیش از هلنیستیک تا اواخر در میانههای حاکمیت سلوکیان نجات یافتند و باقی ماندند در نگاه اول بیگانه و غیر ممکن به نظر میرسد. در حقیقت این دوره دورهای بود که انشعابات امورعقلایی سنتی و کهن به اوج خود رسیدند. این نکته خصوصا” در ارتباط با متون مربوط به ستارهشناسی بر روی الواح به خط میخی در دوره سلوکی که در شهرهای اروک و بابل در بینالنهرین کشف شدند صدق میکند.
هنر و معماری هم باید برای بالابردن وجهه و اعتبار حاکمان بنا به اهداف دینی و مذهبی و حتی برای خوشامد شهروندان متمول ایرانی در عصر سلوکی به خدمت درآمده باشد. آثار بسیاراندکی از آن دوران به جای مانده است هرچند که آثار بهدست آمده چندان هم به خوبی شناخته شده نیستند. در حقیقت تنها دو ستون یونانی از کورها در نزدیکی قم به جای مانده که متعلق به دوره سلوکیان است. در کنگاورنزدیک کرمانشاه بازماندههای یک بنای بزرگ به همراه جرزهای عظیمالجثه که به دوره سلوکی مربوط میشود و متفاوت از شیوه ساختمان سازی پارتیان است توسط هرتسفلد کشف و شناسایی شد. از معبدی که به دستور آنتیوخوس سوم برای نکوداشت همسرش لائودیسئا در نهاوند بنا شده بود هیچ اثری برجای نمانده است. احتمالا” بناهای سلوکی از سنت یونانی استفاده از سنگهای مرغوب با نمای مناسب و ستونهایی از جنس مرمر یا سنگ آهک پیروی میکردند که تمامی این بناها توسط رعایا و دهقانان محلی که مشتاق سنگهای کار شده در اغلب نقاط خاور نزدیک هستند غارت شده و به یغما رفت.
بناهای خشتی به سادگی از این غائله به دور ماندند، در حقیقت این بناها از طریق مجموعهای از خانهها و گذرگاههای نزدیک به هم که در پرسپولیس که توسط هرتسفلد کشف شد محافظت میشدند که به اعتقاد وی یکی از اتاقهای این مجموعه آتشکدهای بود که بر اساس رسم قربانی در دورههای آغازین سلسله هخامنشیان بنا شده بود.برخی از اتاقهای این مجموعه اهمیت خاص خودشان را داشتند.از نقطه نظر هرتسفلد کشف کتیبههای نذر شده نشان خدایان یونانیست که جای خدایان ایرانی، زئوس مگیستوس به جای اهورمزد، آپولون و هلیوس به جای میترا، آرتمیس و ملکه آتنا به جای آناهیت که نامی زنانه است را گرفته بودند. در چارچوب یک پنجره سنگی که به یکی از اتاقهای این مجموعه تعلق دارد حجاریهایی از یک زن و مرد دیده میشود که دستهایشان را بالا بردهاند. به اعتقاد هرتسفلد نقش مرد نشانگر فراتادارا نگهبان و محافظ آتش است.
احتمال میرود که این عنوان متعلق به خدایان خیلی دور باشد که خود را فاتحان سلطنت هخامنشی و شاهانی چون داریوش و اردشیر میدانند. این عنوان فراتاراکا نیز خوانده میشود که معادل حاکم نیز هست. حجاری این دو نقش بسیار خام و زمخت است و جزئیات صرفا” از طریق خطوط حکاکی شده قابل مشاهده است. اگرچه نمیتوان این سبک را یک شیوه قابل قبول در حکاکی نقوش دانست اما با این وجود نقش مذکور به طور روشن و مشخص نشاندهنده کیفیت حجاری ایرانی است.
همانطور که حجاریهای دوره متاخر پارتیان هم این نکته را اثبات میکند. ظاهرا” تنها محتوا و مفاهیم و نه شکل برای اهداف بهخصوص که عمدتا” مذهبی بودند مهم بود. تنها آثار بر جای مانده، مجسمههای بزرگ و خوش نقش برنز هستند خصوصا سر مردی که آن را متعلق به آنتیوخوس میدانند. این آثار به جای مانده به خوبی آثار کوچکتر برخاسته از هنر هلنیستی و پیکرههای کوچک خدایان، استفاده و کاربرد گسترده فلز را در هنر این دوره به نمایش میگذارد.
احتمالا” این استفاده وسیع و گسترده از فلز نتیجه تخریب و ویرانی آثار و بناهایی است که از آنها محافظتی به عمل نیامده بود. بنابراین فلز دوباره در خاور نزدیک باستان مداوم تر و همراه با عدم رعایت ارزشهای هنری گذشته در دیگر نقاط دنیا هم استفاده شد.برخی از مفاهیم هنر سلوکی و میراث مضاعف هلنیستی و سبک باستانی خاور نزدیک و مضامین آن از مطالعه و بررسی آثار مهرها بر الواح ایندوره بهدست میآید. مفاهیم اصلی این کتیبهها و حجاریها استفاده از شکل نیم تنه یا تنها سر خدایان و قهرمانان یونانی است.
تصاویر حکام سلوکی، ماسکها، اشیای سمبولیک و نمادینی چون ۳ رکن آپولو یا خصوصا” لنگر نماد سلوکیان با هم توسط سلوکوس با سر اسب به مثابه سمبل وی به کار میرفت. برخی مواقع سمبلهایی هم از نشانههای اهمیت مذهبی یا زندگی روزمره هم وجود دارد که عمدتا” حیوان و هیولا هستند.امکان تشخیص دقیق میان سبک هلنیستی و سبک سنتی خاور نزدیک باستان چندان هم ساده نیست. سبک دومی عمدتا” با پرداختن به هیولاهایی چون بز ماهی که تغییراندک نمای کلی، ویژگی خاصش را از بابلیهای جدید در گذار از هنر هخامنشیان به سلوکیان نشان میدهد برجسته و قابل توجه است. روستوفسزف اشاره دارد که مخلوقاتی چون بز ماهی یا خرچنگ، صورتهای منطقه البروج هستند و نمایش آنها روی مهرها میتواند نشانگر اهمیت ستاره شناسی در زندگی بابلیهای هلنیستی باشد.
هر چند که این نشانهها بسیارکهن هستند اما اینگونه تصور میشود که آنها در حقیقت مفهومی نجومی را در دوره هلنیستی بر ما عرضه میدارند. در آن زمان ستاره شناسی شخصی هم شاید در بابل تحت تاثیرات هلنیستی و به عنوان گسترش نوین نشانههای سنتی ستاره شناسی و پیشگوییها بر این اساس که تنها به شاه و در کل به کشور مرتبط بودند وجود داشت. بنابراین دانشی که بینش دلایل و علل رخدادهای روی زمین را دست دهد به اعتقاد دانشمندان هلنیستی، گذار از عناصر خاورنزدیک و یونانی را که از فتوحات اسکندر ناشی میشد را ثابت کرده و نشان میدهد.