شیرین دختری است به غایت زیبا و دلپذیر که بی هیچ پیشینه ی خانوادگی مرتبط با شاهان، علیرغم خواست بزرگان دینی، ابتدا معشوق خسرو پرویز شده و بعد که او به شاهی رسید وارد حرمسرای وی می شود.
شیرین با سنگدلی؛ مریم، دختر قیصر و همسر خسرو را با خوراندن مداوم زهر می کشد تا جای جولان بیشتر، برای خودش فراهم نماید و آنقدر ظریف این کار انجام شده، که حتی خسرو پرویز هم نمی فهمد.
روزگار اینگونه می گذرد تا اینکه شیرویه فرزند خسرو بر او می شورد و وی را به قتل می رساند.
و خود را پادشاه می نامد، ولیکن این مرد بی خرد، طمع به داشتن شیرین کرده و برای او پیکی می فرستد و از او می خواهد نزدش برود.
شیرین، زنی آگاه و داناست. به خواست شیرویه نزد او می رود و حرفهایش را می شنود و اما دو شرط برایش می گذارد تا همسر وی بشود و شیرویه آن دو شرط را به شرح زیر می پذیرد:
اول اینکه تمام آنچه متعلق به شیرین بوده به او باز گردانیده شود.
و دوم به شیرین تمام قدرتش مشابه آنچه در زمان حیات خسرو داده شده بود، مجددا داده شود.
پس شیرین، وقت را هدر نمی دهد، به قصر خویش بازگشته، بندگانش را آزاد می کند و هر انچه دارد به فقرا و نیازمندان انفاق می کند.
حالا شیرین در مرحله ی بی نیازی است و تا حدودی کفاره ی گناه غیر قابل بخشایش اش را پرداخت کرده، پس به شیرویه پیغام می فرستد که فقط یک قدم دیگر مانده تا او از آن پادشاه شود و فقط یک خواسته ی دیگر دارد و آن اینست که شیرویه به او اجازه دهد تا به مزار پادشاه فقید رفته و با او خداحافظی کند.
و شیرویه می پذیرد.
و شیرین این زن فوق العاده در وفای به عشق؛ وارد سرداب شده و در جوار شوهرش، زهر هلاهل را سر کشیده و جان به جان آفرین تسلیم می کند و اینگونه خود را در فضای شاهنامه جاودان کرده و دفتر زنان تاثیرگذار در حماسه ی شاهنامه را می بندد.
شیرین یک دختر خیابانی بی رگ ریشه بود! بیخیال بابا