نبرد داریوش سوم با اسکندر و پایان هخامنشیان

هنگامی که خشایارشا آخرین شاه مقتدر هخامنشی در سال ۴۶۵ پیش از میلاد در خوابگاهش به علت مشکلات خانوادگی و اختلافات فراوان فرماندهانش به قتل رسید، افول امپراتوری هخامنشی هم آغاز شد. از آن پس سرنوشت حکومت خاندان هخامنشی به دست یک عده افراد خاص از زنان و خواجه‌سرایان از‌ یک طرف و موبدان و مزداپرستان از طرف دیگر افتاد، به طوریکه زنان پر قدرت داخل حرمسراها با هماهنگی و مشورت موبدان زرتشتی، هر کسی را که دلشان می‌خواست به تخت سلطنت می‌نشاندند و پس از یک مدت کوتاه اگر آن شخص باب میل‌شان نبود یا به دستور حرمسرا و مذهبیون عمل نمی‌کرد، او را مسموم می‌نمودند یا می‌کشتند و دیگری را برمی‌گزیدند.

بنابراین خاندان پارسی که با زندگی ساده و قدرت بی‌مانند کوروش بنیان نهاده شده بود، تبدیل به صحنه‌های درگیری میان برادران و خواهران شاهزاده گردید. به طوریکه پس از مدتی از اخلاف پادشاهان کسی باقی نمانده بود تا به سلطنت برسد. به ناچار در پایان کار رفتند فردی که بسیار از خاندان اصل و نسبش دور بود را پیدا کردند و اسمش را گذاشتند داریوش سوم و به تخت نشاندند.
درست در همین زمان یونانی‌ها که از طرف ایران به علت ضعف قدرت حکومت هخامنشیان خیالشان راحت بود، انسجام خود را دوباره به دست آوردند و توانستند تحت رهبری اسکندر که اهل مقدونیه بود و با مغلوب کردن یونانی‌ها، حکومت یک پارچه‌ای ایجاد کرده بود. با سپاهی نه چندان زیاد به ایران حمله کنند و پیروز شوند.

مورخان نوشته‌اند، سپاه ششصد هزار نفری داریوش سوم با تجهیزات و امکانات فراوان در مقابل چهل هزار نفری که اسکندر فراهم آورده بود، از پا درآمد. گفته شده است که داریوش سوم، مادر، زن، دخترها و پسر ۶ ساله‌اش را در میدان جنگ رها کرد و از ترس و ضعف در مقابل اسکندر به داخل ایران فرار نمود و در شرق کشور به دست حکام محلی خود کشته شد.
اسکندر در کوران جنگ نامه‌ای به داریوش نوشت و گفت “اگر خودتان را شاه می‌پندارید، از جدال مگریزید. هر جا باشد من به شما می‌رسم.” کوتاه سخن آن که شکوه و عظمت امپراتوری هخامنشی که با پشتکار، قدرت، مدیریت و زندگی ساده کوروش آغاز شد و تحت رهبری و برنامه‌ریزی داریوش کبیر به بزرگترین امپراتوری جهان تبدیل گردید. پس از ۲۲۰ سال حکومت به علت تجمل و غرق شدن این خاندان در پول، فساد و تباهی روحیه سلحشوری خود را از دست داد و با شکست از اسکندر و مرگ داریوش سوم به پایان رسید.
ما از این‌گونه وقایع تکراری در تاریخ‌مان بسیار داریم. یزدگرد سوم نیز از جمله این‌گونه تکرارهاست. البته داریوش سوم در سه جنگ بزرگ با اسکندر به نبرد پرداخت ولی یزدگرد قبل از درگیری با دشمن از صحنه فرار کرد. در تاریخ ایران همواره وقتی که شاه از میدان جنگ فرار کرده یا خود در نبرد مشارکت نداشته، شکست ایران قطعی شده است. اگر نادر شاه همراه سربازانش نبود، قطعا نمی‌توانست آن پیروزی‌های بزرگ را بدست آورد و نه تنها افغان‌ها را از ایران بیرون کند بلکه تا هندوستان هم آنها را تعقیب نماید.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی را بستاییم که علی‌رغم ضعف برنامه‌ریزی و فرماندهی و شکست، در صحنه‌های نبرد و حتی جنگ تن به تن در مقابل اسکندر حضور داشت. در رابطه با علت شکست او باید گفت که انتخاب محل نامناسب برای جنگیدن با دشمن و تکنولوژی پیشرفته جنگ‌افزارهای داریوش بویژه ارابه‌ها و گردونه‌ها که برای ما‌نور به فضای مناسب در جبهه‌ها نیاز دارند و حتی تعداد زیاد سپاهیان او که خوب فرماندهی نشدند، از عوامل شکست به شمار می‌آیند.
در آن زمان هنگام جنگ، شاهان و فرماندهان بسیاری از وسایل ارزشمند و گران‌قیمت کشوری و شخصی را با خود همراه می‌بردند. این کار علت‌های مختلفی داشت. شاید اطمینان به کسانی که به جانشینی خود در پایتخت می‌گمارند، نداشتند. یا اینکه فکر می‌کردند ممکن است آنها مورد دستبرد قرار گیرند، لذا با خود حمل می‌کردند. داریوش در یک ارزیابی از علت شکست خود گفته است:
“تجربه ثابت کرد که تجملات و زنان و خواجه‌سرایان و زرق و برق‌های سلطنتی که همراه می‌بریم، جز بار گران چیز دیگری نیست و مانع از پیروزی می‌شوند. جنگ را باید با اسلحه و مردان جنگجو کرد نه با طلا و حرمسرا و پول و جواهرات که ما با خودمان به همه جا می‌بریم.”
اسکندر پس از شکست داریوش سوم شهر به شهر به داخل ایران آمد و همه جا بدون مقاومت با استقبال مردم مواجه شد و برای او ایرانیان طاق‌نصرت‌های آنچنانی گستراندند و دارایی‌ها ‌امکانات فراوان خود را به پای او و سربازانش ریختند. این‌گونه ‌برخورد با سپاهیان دشمن فاتح در تاریخ کشور ما بسیار تکرار شده است. ما ایرانی‌ها اقوامی هستیم که در طول تاریخ و در بسیاری از مواقع حساس بدتر از ستون پنجم برای دشمن اقدام کرده‌ایم. دروازه‌های تیسفون پایتخت ساسانیان را در جنگ با اعراب عده‌ای از ایرانیان خائن برای دشمن گشودند. سقوط محمدرضا را خود ایرانیان و ارتش او فراهم آوردند. در جنگ ایران و عراق گفته شده است که در مهران و دهلران بعضی از ایرانیان خائن جلوی لشکریان صدام گوسفند و گاو قربانی کردند. من نمی‌دانم این حرکت‌ها را چگونه باید به حساب ایران و ایرانی نوشت؟ امیدوارم همه دروغ و نادرست باشد.
پس‌ از جنگ سوم داریوش با اسکندر، مقاومت خاص دیگری از طرف ایرانیان صورت نگرفت فقط در منطقه بند پارس سپاهیان اسکندر مورد حمله سخت و مرگ‌آسای مرد پارسی دلیری به نام “آریوبرزن” واقع شدند که آن هم با خیانت یک ایرانی دیگر به شکست منجر گردید و سرانجام اسکندر به پایتخت رسید و تخت‌جمشید را به آتش کشید. امپراتوری بزرگ هخامنشی وقتی که به دست اسکندر افتاد به او هم وفا نکرد. چون اسکندر در ۳۳ سالگی بعد از کشته شدن داریوش سوم، او نیز در شهر بابل بر اثر افراط در شرب الکل و بیماری نامشخص مسموم شد یا مرد. بعد از اسکندر سرزمین‌های وسیعی که او فتح کرده بود به علت اختلاف و کشت و کشتار بین سردارانش که افرادی وحشی، خشن و بی‌تمدن اهل مقدونیه (نه اهل یونان) بودند، تکه‌تکه شد و فقط یکی از همراهان او توانست مدت کوتاهی با عنوان سلوکیان در ایران حکومت کند که آنها نیز بوسیله اشکانیان منقرض گردیدند.
اگر چه من تاریخ هخامنشیان را با کشته شدن داریوش سوم بستم ولی تاریخ این سلسله هیچ وقت بسته نمی‌شود. چون تاریخ هخامنشیان تنها تاریخ ایران نیست، تاریخ آغاز تمدن انسانی است. تاریخ نخستین حکومت فدراتیو جهان است. تاریخ آن ارزش‌هایی است که جهان غرب با این همه تکنولوژی، اقتصاد و تفاخر هنوز به آن نرسیده است. تاریخ هخامنشیان تاریخ آن مدنیت و دموکراسی است که سال‌های سال یونانی‌ها و رومی‌ها در آرزویش بودند.
ما نباید فکر کنیم که کوروش و داریوش یک شبه توانستند یک امپراتوری بزرگ را بوجود آورند. متاسفانه مدارک و شواهد تاریخی قابل اطمینان همه از بین رفته است. زیربنای فکری این دو فرمانروای جهانی بر شالوده تفکر و اندیشه‌هایی بنا نهاده شده بود که از طرز سلوک، آموزش و چگونگی زندگی آریایی‌ها نشات می‌گرفت.
آریایی‌ها فرزندان خود را آزاد‌اندیش، فرهنگ‌پرور، وطن‌پرست و سلحشور تربیت می‌کردند. خصوصیاتی که دیگر اکنون در ما که خود را از نسل آریایی‌ها می‌دانیم وجود ندارد. چرا؟ برای اینکه تاریخ کشورمان را درست به ما نیاموخته‌اند. ما از صفات و خصوصیاتی که موجب موفقیت آریایی‌ها و هخامنشیان در طول تاریخ شده است، کمتر اطلاع داریم. جنگ و گریز و کشت و کشتار را مورخان تاریخ نام نهاده‌اند. در حالیکه تاریخ ارزش‌های اجتماعی و مدنیت تمدن‌ساز اقوام مختلف است.
نه طرز حکومت‌رانی حاکمان. لوح معروف آزادی که آن را می‌توان نخستین اعلامیه حقوق بشر نامید، نشانه‌ای ارزشمند و والا از اندیشه‌های کوروش کبیر است. این لوح نشان دهنده سیاست و مدیریت استراتژیک کوروش و اعتقاد به تساهل و تسامح با باورها و علایق مردم است. در مدارس ما، در دانشگاههای ما، باید این لوح را تدریس می‌کردند که نکردند. به همین علت است که ما با تاریخ و با اندیشه‌های بزرگانمان بیگانه‌ایم.
ما تا تاریخ واقعی خودمان را نشناسیم، نمی‌توانیم با جهان تعامل سازنده داشته باشیم. مدیریت و اندیشه‌های استراتژیک داریوش بزرگ بود که در سالیان قدیم، ترعهٔ سوئز را که امروز یکی از شاهرا‌ه‌های دریایی بزرگ جهان است، احداث کرد. مگر داریوش در سنگ نوشته‌های بیستون به ما نگفته است که کارهای او را به آیندگان بسپاریم. مگر او نگفته است که از دروغ‌گویی بیزار است و همواره برابر حق و عدالت با مردم رفتار کرده است. پس چرا ما این حرفها را به جوانانمان آموزش نداده و نمی‌دهیم. هنوز تفکر و مدیریت و رهبری خشایارشا در بسیج عمومی این همه لشکر و امکانات برای ورود به یونان قدیم، موجب شگفتی جهانیان است که چون در برابر عظمت آن جز اقرار کار دیگری ندارند، با ساختن فیلم‌های هالیوودی به آن جلوه بد می‌دهند. یکی نیست برای جوانان ما و برای نسل‌های آینده کشورهای جهان بگوید که اگر ایرانیان هخامنشی به یونان حمله کردند به این علت بوده است که یونانی‌ها ساتراپ‌های غربی ایران را تحریک می‌کردند که نسبت به حکومت مرکزی، سر به شورش بردارند. اگر آنها سارد را آتش نزده بودند، خشایارشا آتن را آتش نمی‌زد و اسکندر پرسپولیس را. پس ریشه اصلی این دشمنی‌ها و جنگ‌ها را یونانی‌ها ایجاد کردند.
آری، تاریخ ما گم شده‌های فراوانی دارد که نسل‌های آینده ایران باید آنها را بیابند و هر حرکتی را در طول تاریخ تجزیه و تحلیل کنند. پدرانمان بدون دلیل دست به هیچ تعرضی یا اقدامی علیه همسایگان خود نمی‌زدند. تاریخ را مطالعه کنید. تحقیق کنید. علت‌ها را بیابید و آنها را به جوانان بیاموزید. آینده ما با این‌گونه آموخته‌ها و تجربه‌ها بهتر و روشن‌تر خواهد بود. تاریخ درس‌های فراوانی برای آموختن دارد.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
2 نظرات
  1. Fatemeh می گوید

    چی داری میگی؟؟؟
    شما اینجا یه جوری گفتید که انگار ایران برای اون اسکندر فرومایه فرش قرمز پهن کرده بوده ؟!!!!!
    مردم ما در برابر اسکندر مقاومت کردن و استوار بودن
    جوری بود که اسکندر دستور داد یکی از بزرگ ترین کتاب خانه ما که در آن آکنده از دانش بوده برای بشر را به آتش بکشند ، تخت جمشید را هم یا همون پارسه را به آتش کشیداسکندر ،
    از نظر شما اگر مردم ما فرش قرمز می انداختند برای این فرومایه ها
    ، اسکندر آنقدر وحشیانه برخورد می کرد ؟؟؟؟؟
    خواهشمندم تاریخ را وارونه نشان ندهید
    ما مرد ایران چه در برابر اعراب و چه در برابر اسکندر یا مغول استوار بودیم و مقاومت کردیم
    حتی در شعر های بزرگان ما نیز این مشخص است

  2. Fatemeh می گوید

    حتی در یکی از شعر های بزرگان ما که حضور ذهن ندارم آن شعر از کیست
    و در تاریخ روایت شده ، در زمانی که شاهدخت رکسانا (روشنک ) با اسکندر می خواستن ازدواج کنند مردم لباس سیاه به تن کردند و قلب هایشان پر از درد و اندوه بود ،
    ایرانیان همیشه با غیرت و دلاوری که داشتند توانستند که از سرزمینی ۷۰۰۰ ساله پاسداری کنند

    چه ناکسان که به این سرزمین روی آورند ، اما آن ها را با دلاوری از خاکمان بیرون کردیم
    بیگانه رفت و ایران بر جای ماند
    این حقیقت است
    در جای جای این خاک کهن دلاوری خفته است

ارسال یک پاسخ