شون تزه واقعگرای در تاریخ چین
طبع شریر انسانی- ضرورت قانون
در فلسفه منسیوس ضعفهای بسیار وجود داشت، و معاصرانش آنها را با سرور سبعانهای
رجوع شود به بند ۳ از قسمت I فصل بیست و پنجم.
آشکار ساختند. آیا انسانها طبعاً خوبند و تنها به وسیله مؤسسات اجتماعی بد دچار شرارت شدهاند، یا اینکه طبع انسانی مسئول بدیهای جامعه است؟ این مسئله قرنها موضوع اختلاف اصلاحطلبان و کهنهپرستان بوده است. آیا آموزش و پرورش مایه کاهش جنایت و افزایش فضیلت و تقرب انسان به ناکجاآباد است؟ آیا فیلسوفان از عهده حکومت کردن برمیآیند یا، با نظریههای خود، بر اختلالاتی که برای رفع آنها برمیخیزند، میافزایند؟
تواناترین و سرسختترین ناقدان فلسفه منسیوس یکی از کارگزاران حکومتی به نام شونتزه بود. وی، که گویا در حدود ۲۳۵قم به سن هفتاد درگذشت، برخلاف منسیوس، که طبع همه انسانها را نیک میدانست، به بدی نهاد انسانی باور داشت و اعتقاد داشت که حتی شوین و یو نیز در دم زایش بد بودهاند. نوشتهای که از شون تزه مانده است، او را همفکر هابز انگلیسی معرفی میکند:
طبع انسان شریر است. خیری که از آن ظاهر میشود، مجعول است. طبع انسان حتی به هنگام تولد دستخوش سودپرستی است، و چون بر وفق این عمل میکند، کشمکشها و راهزنیها فزونی میگیرد، و انکار نفس و تمکین به مصالح دیگران در ذات ما راه نمییابد. طبع انسان اسیر رشک و بیزاری است، و چون بر وفق اینها عمل میکند، خشونت و اذیت پدید میآید، و فداکاری و اخلاص دست نمیدهد. طبع انسان گرفتار هوسهای چشم و گوش، و شیفته نواها و زیبایی است، و چون بر وفق اینها عمل میکند، هرزگی و بینظامی پیدا میشود، و نیکی و مردمداری با تجلیات نظامآفرین خود تحقق نمیپذیرند. بدینترتیب، پیداست که پیروی از طبع انسان و فرمانبری از عواطف، بیگمان، به کشاکش و راهزنی میکشد، فرد را به تخطی ازوظایفی که برعهده دارد بر میانگیزد. و به زوال تمایزات و رواج توحش میانجامد. باید از نفوذ آموزگاران و قوانین و مردمداری و نیکی بهره جست، تا انکار نفس و تمکین به دیگران و رعایت مقررات مسلم سلوک میسر شود و حکومت نیکو تحقق یابد. …شاهان خردمند قدیم، چون پی بردند که ذات انسانی بد است، …اصول نیکی و مردمداری را بنیاد نهادند، و قوانین و مقرراتی برای آراستن عواطف و تصحیح آنها پدید آوردند… تا بتوانند، موافق عقل، در راه حکومت اخلاق پیش روند.
شونتزه، مانند تورگنیف، به این نتیجه رسید که طبیعت معبد نیست، بلکه در حکم یک کارگاه است: مواد خام را تهیه میکند، بقیه کار را برعهده عقل میگذارد. به نظر او میتوان انسانها را، که طبعاً شرورند، با تربیت، راسترو گردانید و حتی- اگر بخواهیم- به پارسایان تبدیل کرد. در این باره سخنی دارد که به سخنان فرانسیس بیکن میماند. ولی سخن او، برخلاف سخنان بیکن، به نظم است:
تو طبیعت را میشناسی و در آن به تأمل میپردازی؛
چرا رامش نکنی و نظامش ندهی؟
طبیعت را فرمانبرداری، و در مدحش حماسه میخوانی؛
یعنی خیر انسانی مادرزاد نیست، بلکه عارضی است و معلول نظامهای اجتماعی مخصوصاً نظام آموزش و پرورش.
چرا زمام آن را به دست نگیری و به کارش نبری؟
با حرمت به فصول مینگری، و در انتظار آنها میمانی؛
چرا با کار بهنگام بدانها پاسخ ندهی؟
به اشیا تکیه میکنی و از آنها به حیرت میافتی؛
چرا توانایی خود را بروز ندهی و آنها رادیگرگون نسازی؟
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما