فریادی از رامسس دوم
پدرم: آمون: من تو را می خوانم
من در میان گروهی از
بیگانگان هستم
تمام کشورها در برابر من ایستاده اند.
من تنها هستم: هیچکس همراه
من نیست.
سربازان بیشمار من: مرا ترک کرده
اند
من فریاد
می زنم و آنها را صدا می کنم
ولی هیچ کدام به آن اعتنایی نمی کنند.
من می دانم که آمون مرا با
بیش از یک میلیون سرباز یاری خواهد داد
بیش از صد هزار ارابه
ران.
بیش از ده
هزار برادر و فرزند
کسانی که مثل یک قلب: متحد شده اند
حال هر چند که من در
سرزمینی دور دست دعا می کنم…
هنگامی که آمون را خواندم دیدم که می
آید
او دستش را
به من داد و شاد شدم.
او از پشت مثل اینکه نزدیک من باشد
گفت:
به پیش:
من با تو همراهم.