جنگ سی ساله اروپایی ها بر سر چه بود؟

جنگ سی ساله، منازعه عمده ای در اروپا بود که از سال ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ جریان یافت و در مقاطع زمانی مختلف، کلیه کشورهای اروپای را چه به طور مستقیم و چه غیرمستقیم در بر گرفت. این جنگ که در واقع یک رشته از جنگ های به هم مرتبط بود، به لحاظ خساراتی که به جان افراد و اموال وارد کرد، تا زمان جنگ های ناپلئونی مخرب ترین منازعه در اروپا محسوب می شد.نگرش بر وقایع جنگ سی ساله در چارچوب گاه شماری چهار دوره ای که هر یک از آنها از روی نام رهبر یک رشته ائتلاف های ضد خاندان هاپسبورگ انتخاب شده است. به طور سنتی معمول است. این دوره ها عبارتند از: بوهمی ها (۲۳-۱۶۱۸)، دانمارکی ها (۲۹-۱۶۲۵)؛ سوئدی ها (۳۵-۱۶۳۰) و فرانسوی ها (۴۸-۱۶۳۵). در این چارچوب، ۱۳ جنگ متمایز اما دارای همپوشی رخ داد که شامل بیش از ۵۰ جنگ دو جانبه می شد.

زمینه

تفسیر متعارف این جنگ – به عنوان منازعه ای مذهبی سیاسی که دولت های پرتستان مبارز شمال اروپا را با اتریش و اسپانیای تحت تسلط خاندان هاپسبورگ یعنی قهرمانان اصلاح مذهب کاتولیک درگیر کرد – به خاطر سادگی آن جالب است اما برخی از واقعیات بنیادی زندگی سیاسی اروپا در قرن هفدهم را نادیده می گیرد. از جمله این واقعیت این است که مسأله مذهب، پویش اصلی نبود (گرچه انگیزه ی مناسبی محسوب می شد و در میان تبلیغات فراوان آن زمان، مضمون مهمی به شمار می آمد). در نخستین رویارویی بزرگ مسلحانه جنگ، قدرت های پرتستان شمال اروپا، بی طرفی سنجیده شده ای را حفظ کردند، در حالی که افراد هم مذهب آنها در بوهم سرکوب می شدند.

 

ساکسونی لوتری علیه بوهمی ها به امپراتوری پیوست و ساوواتی کاتولیک برای شورشیان کاتولیک یک ارتش تدارک دید. در واقع، شکست نهایی قدرت های کاتولیک به واسطه مداخله ی فرانسه کاتولیک ابتدا از طریق کمک به سوئد، قهرمان پرتستان ها و سپس نیروی نظامی تضمین شد. در واقع، جنگ چندین علت داشت که برخی از آنها مسائل مذهبی بودند. ظهور کالونیسم که در زمان حل و فصل مناقشه بین کاتولیک ها و لوتری ها به موجب صلح اگزبورگ (۱) (۱۵۵۵) غیرمنتظره شود، مسائل را پیچیده تر کرد. شکاف بین توری ها و کالونیست ها (۱۵۶۱) نخستین انشعاب مهم، در میان پرتستان ها بود و کالونیست ها اغلب مبلغینی شورشی بودند که قانون “آن کس که قلمرو را در دست دارد، مذهب آن را نیز تعیین می کند” را مورد تهدید قرار می دادند، این قانون در صلح اگزبورگ وضع شده بود. این احتمال که امپراتوری مقدس روم ممکن است به دست یک کالونیس بیفتد (و مسأله جایگاه کالونیسم در چارچوب امپراتوری) علت بی واسطه جنگ بود.با این حال، جنگ به خاطر حل و فصل وضعیت آینده خاندان بزرگ هاپسبورگ رخ داد.

 

هاپسبورگ ها اروپای مرکزی را به موجب این واقعیت کنترل می کردند که یکی از شاخه های این خانواده معمولاً به امپراتوری مقدس روم (آلمان) می رسید؛ آنها همچنین قصد ایجاد امپراتوری جهانی را داشتند، زیرا شاخه ی دیگر این خانواده سلطنت اسپانیا را به ارث برده بود. گرچه در سال ۱۶۱۸ خاندان هاپسبورگ در حال زوال بود، اما عدم سازماندهی، ترس و خودخواهی دشمنان بسیار متعددش، مانع از آن می شد که این واقعیت آشکار شود.


دوره بوهمی، (۱۶۲۳-۱۶۱۸)

ده ها تنش و منازعه ی تهدیدآمیز در امپراتوری مقدس روم، منجر به شورش علنی در بوهم (چکسلواکی) شد. در آنجا دیت (مجلس) بوهم، فردیناند را به عنوان پادشاه استیری به رسمیت شناخته بود. فردیناند پسر عموی کاتولیک ماتیاس امپراتوری کهنسال و بیمار بود (و به عنوان جانشین او انتخاب شده بود). سپس مجلس بوهم تغییر عقیده داد و فردریک کالونیست (که انتخاب کننده ی پالاتین بود) را بر خلاف نظر امپراتور به پادشاهی برگزید.پادشاه جدید بوهم، جوانی بلندپرواز ولی به لحاظ سیاسی ناشی بود که تمایل داشت به تخت امپراتوری بنشیند و ریاست اتحادیه پروتستان ها را نیز به عهده داشت. این اتحادیه متشکل از دولت های کالونیست آلمان بود که از حمایت اسمی انگلستان و هلند – دشمنان اصلی اسپانیا- برخوردار بود. با توجه به قریب الوقوع بودن انتخاب امپراتور، فردیناند نمی توانست اجازه دهد که بوهم و رای آن به دست دشمنانش بیفتد.فردیناند، علی رغم این شورش به عنوان امپراتور برگزیده شد (۲۸ اوت ۱۶۱۹) و با متحدینش، یعنی اسپانیا و اتحادیه کاتولیک، برای بازگرداندن اقتدار امپراتوری در بوهم دست به اقدام زد. فردریک، حمایت چندانی نتوانست کسب کند. او و متحدینش در وایت مانتین (۲) در نزدیکی پراگ (هشتم نوامبر ۱۶۲۰) از ارتش اتحادیه امپراتوری به فرماندهی شارل بوناونتور دو لونگوال، کنت بوکوا (۳) و یوهان تزرکلاس، کنت تیلی (۴) شکست قاطعی خوردند. فردریک فرار کرد و پیروانش به سختی مجازات شدند. بوهم دیگر تا سال ۱۹۱۸ رنگ استقلال را به خود ندید.
سرکوب شورش در بوهم به امپراتور امکان داد تا عملیات نظامی را به دره راین، مرکز قدرت اتحادیه پرتستان ها انتقال دهد. در یک رشته نبردها در سال ۱۶۲۲، تیلی با کمک اسپانیایی ها به رهبری گونزالو دوکوردوبا، ژنرال ها و متحدان فردریک یعنی ارنست، کنت مانسفلد (۵) جرج فردریک، مرزبان بادن – دورلاخ (۶) و کریستین برانسویکی را شکست داد. نبردهای عمده در این مرحله در ویمپفن (۷)(ششم مه) رخ داد که در آن تیلی و گونزالو، بادن دورلاخ را شکست دادند، و نیز در هوفست (۸) (۲۰ ژوئن) که در آن تیلی، کریستین را شکست داد و در فلوروس (۹) (۲۹ اوت) که در آن گونزالو، گرچه، به سختی تحت فشار قرار گرفت، اما مانسفلد و کریستین را تعقیب و شکست داد. نتایج در ویمپفن و هوفست باعث شد که پالاتین از منازعه خارج شود؛ و مانسفلد و کریستین بدون آن که به هیچ دولت یا آرمانی بجز پرچم، سیاه غارت و چپاولگری وفاداری داشته باشند، به دزد و غارتگر تبدیل شوند.

دوره دانمارکی، (۱۶۲۹-۱۶۲۵)

کریستین چهارم، پادشاه پرتستان دانمارک، به واسطه موفقیت تیلی دچار نگرانی شد و از آنجا که می خواست نفوذ دانمارک را در بنادر ثروتمند دریای شمال و پومرانی (۱۰) بسط دهد خود را به عنوان قهرمان پرتستان ها مطرح کرد. در حالی که فرمانده کل قوای امپراتوری، آلبرشت کنت والنشتاین (۱۱) که چک بود و در نبرد پل دسو (۱۲) (۲۵ آوریل ۱۶۲۵) تیر خلاص را بر مانسفلد فرود آورده بود، تیلی، کریستین و متحدینش را طی یک رشته نبردها که مهم ترینش لوتر (۲۷ اوت ۱۶۲۶) بود، شکست داد.شکست پادشاه دانمارک و شکست و مرگ (به علل طبیعی) مانسفلد و کریستین برانسویکی، امکان ایجاد صلح در امپراتوری را فراهم کرد. با این حال، امپراتور فردیناند این فرصت مصالح را با صدور فرمان جبران خسارت (۱۳) (۱۶۲۹) از دست داد. این سند انقلابی پیشنهاد بازگرداندن کلیه اموال متصرّفه دنیوی شده کلیسا را در طی هفتاد و پنج سالی که از صلح اگزبورگ می گذشت، ارائه می داد. این اقدام آشکارا غیرقانونی بود و حتی نزد کاتولیک ها حمایتی به دست نیاورد، اما علی رغم نفرت عمیقی که وجود داشت هیچ مقاومتی به عمل نیامد، چون کل آلمان به واسطه موفقیت نظامی امپراتور، مرعوب شده بود.

دوره سوئدی، (۱۶۳۵-۱۶۳۰)

در چهارم ژوئیه ۱۶۳۰، پادشاه ۳۶ ساله سوئد، گوستاوس آدلفوس که جنگاوری ورزیده بود، با ارتش خود در شمال آلمان پیاده شد. وی آخرین قهرمان پرتستان ها و ملقب به “شیر شمال” بود و این چندان اهمیتی نداشت که در پشت ستایش هایی که از گوستاوس می شد، توجه اندکی به جنبه های پیش پا افتاده تر نتیجه تهاجم او مبذول شود. هدف اصلی او عبارت بود از ضمیمه کردن سواحل بالتیک آلمان به امپراتوری سوئد.سوئدی ها به کمک ارتش ساکسونی، تیلی را در برتینفلد (۱۴) (هفدهم سپتامبر ۱۶۳۱) و در لخ (۱۵) (۱۶-۱۵ آوریل ۱۶۳۲) شکست دادند و تیلی در جریان نبرد اخیر درگذشت. پیشروی گوستاوس در آلته وسته (۱۶) در نزدیکی نورنبرگ (۴-۳ سپتامبر ۱۶۳۲) توسط والنشتاین سد شد، اما در لوتزن (۱۷) (شانزدهم نوامبر ۱۶۳۲)، سوئدی ها والنشتاین را طی نبردی خونین که به واسطه از دست دادن پادشاه پرهزینه تر شد، شکست دادند. ردای رهبری به قائم مقام با استعداد گوستاوس یعنی برنهارد ساکس – وایما (۱۸) واگذار شد.به دنبال این نبرد، والنشتاین به گونه ای شرم آور توسط برخی از افسرانش به دستور امپراتور به قتل رسید. به نظر می رسد که او بسیار قدرتمند شده بود و در واقع وارد مذاکره با افسران بلند پایه به طرف دیگر شده بود.در نوردلینگن (ششم سپتامبر ۱۶۳۴)، آرشیدوک فردیناند، پادشاه مجارستان و پسر امپراتور و فردیناند، کاردینال اسپانیا به نحو قاطعی ساکس – وایمار و مارشال سوئدی گوستاو هورن را در نبردی بزرگ که پیامدهای دامنه داری داشت، شکست دادند. این نبرد، نشان داد که سوئد و وایماری های برنهارد هر اندازه که با شهامت باشند، حریف قدرت مشترک امپراتوری، اسپانیا و باواریا نمی شوند. کاردینال ریشلیوی فرانسوی، دشمن سرسخت هاپسبورگ ها تصمیم گرفت برای ایجاد موازنه در جنگ مداخله کند.

دوره فرانسوی ها، (۱۶۴۸-۱۶۳۵)

فرانسه، منابع عظیم و قدرت نظامی بالقوه ای را وارد عرصه نبرد کرد و رهبری ائتلاف ضد هاپسبورگ را بر عهده گرفت. در آن زمان سوئد همراه با فرانسه و تحت رهبری صدر اعظم لایقی چون آکسل اوکسنتیرنا (۱۹) قرار داشت.امپراتوری با حساب کردن بر روی نوردلینگن، قرار داد صلح پراگ را با ساکسونی منعقد ساخت (۱۶۳۵) و بدین گونه دست به عکس العمل زد. شرایط صلح، متحد پشت سر خود داشت، توانست علیه قدرت های خارجی حرکات قدرتمندی انجام دهد. با این حال، در سیزده سال باقی مانده از جنگ، ارتش های امپراتوری از موفقیت اندکی برخوردار شدند. عمدتاً این امر ناشی از رهبری ضعیف بود. علی رغم وجود فقط شخصیت درخشانی مانند فرانتس، بارون فن مرسی (۲۰)

 

فرماندهان امپراتوری در آخرین مراحل جنگ در سطحی متوسط قرار داشتند و حتی می توان گفت نالایق بودند. یکی از جانشینان تیلی و والنشتاین، یعنی ماتیاس، کنت گالاس (۲۱) که از سقوط والنشتاین بهره زیادی برد، آنچنان آشکارا نالایق بود که لقب “نابودکننده ارتش های خودی” را به او داده بودند. برعکس، رهبران ارتش های اتحاد فرانسه – سوئد عموماً افرادی شایسته بودند و گاه با استعداد و یا واقعاً برجسته بودند.نخستین آزمایش صف بندی جدید در ویتستاک (۲۲) در براندنبورگ اتفاق افتاد که در آن مارشال سوئدی یوهان بانر ارتش مشترک ساکسونی – امپراتوری تحت فرماندهی ملشیور، کنت فن هاتزفلد (۲۳) و جان جرج، انتخاب کننده ساکسونی را شکست داد (چهارم اکتبر ۱۶۳۶) این پیروزی شهرت ارتش سوئد را بدان باز گرداند و ادامه جنگ در آلمان مرکزی را تضمین کرد.بانر، علی رغم استعدادش نهایتاً بلندپروازی زیاد و خطرناکی همچون والنشتاین از خود نشان داد.

 

مرگ او در سال ۱۶۴۱، هرگونه تلاشی را برای غصب تاج و تخت سوئد منتفی ساخت.لنارت تورستنسون (۲۴)، جانشین بانر شد. او یک نظامی کامل و عملگرا بود که وظیفه انهدام نهایی امپراتوری را آغاز کرد. تورستنسون یک ارتش سلطنتی را در برتینفلد (۲ نوامبر ۱۶۴۲) به فرماندهی آرشیدوک لئوپولد ویلیام نابود ساخت و به دنبال آن بوهم و موراوی را درهم کوبید.در سال ۱۶۴۲ در روکروا (۲۵)، واقع در منطقه آردن، مرز شمال شرقی فرانسه یک ارتش مهاجم اسپانیایی به فرماندهی فرانسیسکو دوبراگانزا توسط یک ارتش فرانسوی به فرماندهی لویی، دوک دانگین (۲۶) (کنده- بزرگ بعدی) منهدم شد. پیروزی آنگین به تفوق ۱۵۰ساله نظامی اسپانیا پایان داد و خبر از تفوق نظامی فرانسه داد. همچنین این پیروزی با از بین بردن تهدید اسپانیا نسبت به فرانسه در آن حوزه، به آنگین امکان داد تا ارتش خود را به منطقه گراین منتقل کند؛ وی این کار را به طور مؤثر، در سال ۱۶۴۴ و ۱۶۴۵ انجام داد و در هر دو مورد پیشروی مرسی را سد کرده و او را شکست داد.پیروزی آنگین در روکروا، تقریباً به واسطه شکست فاجعه بار فرانسوی ها در توتلینگن (۲۷) خنثی شد؛ در آنجا (در ۲۴ نوامبر ۱۶۴۳)، مرسی ارتش آلمان، فرانسوی ها را که فرماندهی آن برعهده نظامی دانمارکی یعنی جوسیاس فن رانتزو (۲۸) بود، غافلگیر کرد و در هم کوبید.

 

 

شکست کامل در توتلینگن از شخصیت و کیان فرانسویان کاست و به طور جدی تلاش های دیپلمات های فرانسوی را در مذاکرات صلح مقدماتی کنگره مونستر (۱۶۴۴) به مخاطره انداخت.هانری ویکنت تورن، یکی از بزرگ ترین فرماندهان تاریخ، فرماندهی افراد باقی مانده و بی روحیه ارتش رانتزورا که در لورن سازماندهی مجدد پیدا کرده بود، در دست گرفت. در همین زمان، مرسی در شهر کلیدی فرایبورگ ایم بریسکو (۲۹) واقع در جنگل سیاه فرود آمد و به محاصره آن پرداخت (ژوئیه ۱۶۴۴).تورن درخواست کمک کرد و کنده ارتش خود را به سمت بریزاخ (۳۰) هدایت کرد و در آنجا به تورن پیوست. کنده که شاهزاده خشن لقب داشت، فرماندهی ارتش های متحد را به دست گرفت و به سرعت به طرف نیروهای مرسی حرکت کرد. در یک جنگ سه روزه ی وحشیانه (۳ و ۵ و ۹ اوت ۱۶۴۴)، مرسی از فرایبورگ به طرف ورتمبرگ رانده شد.
در ششم مارس ۱۶۲۵ تورستنسون، هاتزنلد را در یانکائو (۳۱) واقع در بوهم، شکست داد و آخرین ارتش رزمی امپراتوری را درهم شکست. راکوکزی (۳۲) شاهزاده ترانسیلوانیا که جرج لول نیز به او پیوسته بود، به سمت وین حرکت کرد. پناهندگی غیرمنتظره را کوکزی، دمدمی مزاج، به این تهدید نسبت به امپراتوری پایان داد و تورستنسون به سمت بوهم عقب نشینی کرد.در همین زمان، تورین به باواریا حمله کرد. او توسط مرسی در مرگنتهایم (۳۳) غافلگیر شده و شکست خورد (دوم مه ۱۶۴۵). وی با عقب نشینی به هسه (۳۴)، افراد خود را گرد آورد و با کنترل ماهرانه وضعیتی بالقوه خطرناک، از یک فاجعه بزرگ تر جلوگیری کرد. با ردیگر، کنده به کمک تورن شتافت. ارتش او به باقی مانده ارتش نورن پیوست و با نیروی متحدی که شکل گرفت به سمت باواریا پیشروی کرد. مرسی در برابر فرانسوی ها عقب نشینی کرد.در آلرهایم (۳۵) (نوردلینگن ۲)، سوم اوت ۱۶۴۵، مرسی وارد نبرد شد.

 

در این نبرد نومیدانه و خونین، مرسی به پیروزی نزدیک شد، اما با گلوله یک تفنگ فتیله ای به قتل رسید. جانشین او، یوهان فن ورث (۳۶)، ارتش باواریا را عقب کشید. فرانسوی ها آنقدر متفرق شده بودند که قدرت تعقیب را نداشتند.رشته عملیات نهایی جنگ، از برخی جهات شبیه جنگی بود که کمر آن شکسته بود و برای دوره پس از کشتارهای همگانی جنگ هسته ای پیش بینی می شود. ارتش های نسبتاً کارآمد فرانسه، به فرماندهی کنده و تورن پیروزی هایی را کسب کردند، اما سوئدی ها در بوهم شکست خوردند. تورن سرانجام باواریا را وادار به تسلیم کرد و پیروزی بزرگ کنده بر اسپانیایی ها و لورنی ها در لانس (۳۷) (۱۰ اوت ۱۶۴۸) باعث شد که امپراتور فردیناند سوم (۵۷-۱۶۳۷) معاهده ی صلح وستفانی را که به جنگ پایان داد، امضا کند. (جنگ بین فرانسه و اسپانیا تا ۱۶۵۹ به طول انجامید).

 

صلح وستفالی

پیمان های مختلفی که صلح وستفالی را به وجود آوردند، به میزان زیادی از قدرت امپراتور کاستند. فرانسه و سوئد در داخل امپراتوری به زمین هایی دست یافتند (سوئد در ساحل بالتیک، فرانسه در طول رودخانه راین). پیروزی خاص گرایی در آلمان مهلک بود، این امر ضعفی سیاسی را ایجاد کرد که عملاً دعوت به تجاوز بود، همانطور که در قرن گذشته مورد ایتالیا نیز صدق می کرد. تجاوزگران عمده یعنی فرانسه و سوئد، در نیم قرن بعدی، تضمین کنندگان صلح بودند.صلح، منجر به از هم پاشیده شدن اتحاد قدرتمند اما غالباً پرتنش اسپانیا – اتریش گردید و در واقع هدف ریشلیو از ورود به جنگ را تحقق بخشید. فرانسه، گرچه گرفتار جنگ داخلی شد (شورش فروند)، اما اینک بزرگ ترین قدرت اروپا بود. جالب این که کشوری که بعدها برای نخستین بار مانع بلندپروازی های فرانسوی ها شد، در مذاکراتی متولد شد که به جنگ سی ساله پایان داد. در سی ام ژانویه ۱۶۴۸، اسپانیا رسماً به جنگ ۸۰ ساله خود با استان های شورشی هلند پایان داد و هلند را به عنوان یک قدرت دارای حاکمیت، به رسمیت شناخت.

جنبه های نظامی جنگ

این جنگ عمدتاً به خاطر ظهور و پیروزی سیستم تاکتیکی فعلی گوستاوس آدلفوس قابل توجه بود. مشخصه این سیستم، گذار نهایی از آرایشات سنگین و عمیق قرن شانزدهم به آرایشات تاکتیکی مدرن تر و کم عمق تری بود که بر قدرت آتش تأکید می کرد و مشخصه رزم و در عصر مارلبورو و فردریک کبیر بود. گوستاوس بر رزم نیروهای مختلط، قدرت آتش و مانور در یک سیستم عقلانی که به واسطه انضباط و آموزش امکان پذیر می گشت، تأکید داشت. ارتش های او آشکار از بسیاری جهات “مدرن” بودند. وارثان میراث او عبارت بودند از تورن در قاره اروپا (و از طریق او ارتش های لویی چهاردهم) و کرامول و مونتروز (۳۸) در مجمع الجزایر بریتانیا (و از طریق ارتش مارلبورو).

هزینه جنگ

صدمات انسانی و اقتصادی این جنگ را هیچگاه نمی توان با قطعیت مشخص کرد. قابل اطمینان ترین اعلامیه های مربوط به برآورد هزینه انسانی، بین ۱۸۰ هزار تا ۳۲۵ هزار کشته در نبرد و کاهش کلی جمعیت در امپراتوری به میزان کمتر از یک سوم – یعنی کمتر از ده میلیون – بود. از آنجا که صحنه های اصلی جنگ شامل بخش هایی از اروپای مرکزی و شرقی در خارج از امپراتوری و نیز مناطق مرزی اسپانیا و فرانسه می شد، بدون شک تلفات زیاد غیرنظامیان در شمارش فوق منظور نشده است.این جنگ ظاهراً اقتصاد آلمان را که زمانی شکوفا بود، به ویرانی کشید و زندگی اجتماعی و اقتصادی آن را فلج ساخت. در واقع، گرچه بعضی از بخش ها از جنگ صدمه زیادی دیدند، اما افول منطقه در سال ۱۵۵۰ آغاز شد و همچنان ادامه یافت تا این که به وسیله صنعتی شدن و اتحاد در قرن نوزدهم احیا شد. این جنگ مطمئناً افول امپراتوری را تسریع کرد، اما قطعه قطعه شدن امپراتوری و تشدید خاص گرایی اقتصادی، پیامدهای لج کننده پیمان های صلح بودند که در درازمدت عواقب جدّی تری در بر داشتند.

پی نوشت ها :

۱- peace of Augsburg
۲- white Mountain
۳- cahrles Bonaventure de Longueval count of Bucquoi
۴- Johan Tserclaes, conunt of Tilly
۵- Ernst, conut Mansfeld
۶- Baden – Durlach
۷- wimpfen
۸- Hochst
۹- Fleurus
۱۰- pomerania
۱۱- Albrecht, count wallenstein
۱۲- Battle of Dessau Bridge
۱۳- Edict of Restitution
۱۴- Breitenfeld I
۱۵- Lech
۱۶- Alte veste
۱۷- Lutzen
۱۸- Bernhard of saxe-weimar
۱۹- Axel oxentierna
۲۰- Franz, Baron von Mercy
۲۱- Matthias count Gallas
۲۲- witstock
۲۳-Melchior, count von Hatzfeld
۲۴- Lennart Torstensson
۲۵- Rocroi
۲۶- Louis, duc d Enghien
۲۷- Tuttlingen
۲۸- Josias von Rontzau
۲۹- Freiburg im Breisgau
۳۰- Breisach
۳۱- Jankau
۳۲- Rakoczy
۳۳- Mergentheim
۳۴- Hesse
۳۵- Allerheim
۳۶- Johann von werth
۳۷- Lens

منبع سرای تاریخ

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ