پلوتارخ ( مورخ یونانی ) مینویسد :
ثمیستوکلیس در پیرامون کشتى فرماندهى به گزاردن قربانى پرداخته بود که سه اسیر ایرانی نزد او آوردند و اینان رختهاى گرانبهاى زر دوز بر تن خود داشتند ؛ چنین گفته شد که پسران آرتااوکتیس و ساندااوکى خواهر خشایارشا مى باشند.
ایوفرانتیدیسِ پیشین گو چشمش به اینان افتاد ؛ از قضا چنان فروزشى از آتشى که در این میان روشن بود و قربانیها گزارده مى شد , نمایان گردید که مانند آن کمتر دیده مى شد و در همان لحظه مردى از سوى دست راست عطسه اى زد که این خود نشان آن بود که به زودى حادثه خوشى روى خواهد داد …
از اینجا پیشین گو , ثمیستوکلیس را به کنارى برده چنین گفت :
اینان را باید قربانى کرد و هر سه را با دعاى فیروزمندى به باخوس خون آشام قربانى دادکه چنین کارى اگر کرده شود نه تنها یونانیان آزاد مى شوند بلکه بر دشمن چیرگى هم مى جویند
خود ثمیستوکلیس از آن پیشنهاد دلگداز روى درهم کشید.
ولى توده انبوه مردم پیشنهاد پیشین گو را سخت پسندیده و همگى به یک آواز فریاد زدند: « با خوس »
پس اسیران ایرانی را به سوى قربانگاه رانده بدانسان که دستور پیشین گو بود زنده در درون آتش قربانى کردند
منبع
پارسیان دژ