کتابهایی برای خواندن اما ارجا ندادن! (نقد تاریخنویسی ذبیحالله منصوری)
دکتر علی نیکویی
ali.nikoei1981@gmail.com
در هفتهی اخیر دو نویسندهی رسانهای و شناخته شده یعنی خسرو معتضد و مسعود بهنود در برنامههای پر بینندهی خود در فضای مجازی به پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران، مرحوم “ذبیحالله منصوری[۱]” پرداختند و سخن خود را با ساده زیستی، درویش مسلکی و محبوبیت نوشتاری ایشان در بین عامهی مردم پیش بردند و سهم به سزای منصوری در علاقهمندی مردم کوچه بازار اول به مطالعهی کتاب و دوم آشنایی آنها با تاریخ گذاردند و ایشان را به سبب حجم فعالیتهای نوشتاری “انوره دو بالزاک”[۲] [نویسندهی شهیر فرانسوی] ایران لقب دادند و سخن به سوی گلایهمندی از جامعهی روشنفکری و دانشگاهی رشتهی تاریخ نهادند به سبب ظلمی که به ایشان نمود و ایشان را رمانتیک[۳] و پاورقینویس دانست و به چیزی نگرفت!
از دههی سی خورشیدی به بعد، به موازات ظهور چند موسسهی انتشاراتیِ متعهد، دهها ناشر خصوصی دیگر نیز شروع به فعالیت کردند، برخی از آنها به انتشار کتابهای پرتیراژِ عامهپسند روی آوردند و لذا بازار شبهترجمهها و ترجمههای تکراریِ کممایه که اغلب نثر فارسی سالمی نداشت، بیش از پیش رونق گرفت. در این آشفته بازار، عدهای نیز پا به میدان نهادند که کتابهایشان چه بسا به دلیل برخورداری از عنوانهای زیبا یا نثری فریبنده، اغلب بیش از کتابهای مترجمان خوب و طراز اول به فروش میرسید. از جملهی این افراد پرکار و خستگیناپذیر که به ویژه در عرصۀ ترجمۀ رمان، کارنامهای باورنکردنی از خود به جا گذاشت ذبیحالله منصوری با ۱۱۰ عنوان ترجمه بود. او در ترجمه به رعایت امانت در برگردان پیام نویسندگان کتابهای اصلی وفادار نبود در بسیاری از موارد اطلاعات خویش را نیز به کتابهای میافزود. بسیاری از مولفین کتابهایی که او ترجمه نموده است اصلا شخصیت خارجی ندارند برای مثال “پل آمیر” در تاریخ ادبیات فرانسه وجود ندارد.
کتاب “سینوهه پزشک مخصوص فرعون” نوشته “میکا والتاری” نویسنده فنلاندی در حالی توسط ذبیحالله منصوری در دو جلد و ۹۸۹ صفحه ترجمه شد که اصل کتاب بیش از ۶۰ صفحه نیست. یعنی اگر کتاب والتاری را که به گفته خودش از پاپیروسهای هیروگلیفنشان ترجمه شدهاست و ظاهراً هیچکس جز خودش یارای تأیید صحت و سقم آن را ندارد سندی متقن در نظر بگیریم، ترجمه آن به فارسی ۹۲۹ صفحه داستان اضافه دارد با نگاهی به نوشتههای ذبیحالله منصوری درمییابیم که وی بیش از آنکه مترجم باشد نویسندهای توانا بودهاست. کتابهای او از نظر تاریخی سندیت دقیقی ندارند، گرچه وی تلاش بسیاری که در کتب تاریخی است به حوادث کتاب با رخدادهای دنیای واقع نیز همسان باشند، اما در برخی از اوقات نوشتههای او با تاریخ واقعی در تضاد هستند.[۴]
شخص ذبیحالله منصوری در پاسخ یکی از منتقدانش که در یکی از روزنامهها به شدت از وی انتقاد کرده بود و او را دزد آثار ادبی خوانده بود، میگوید: «اگر انسان در زندگی قرار باشد که دزد باشد بهتر است کتاب بدزدد»
یکی از بزرگترین سوالات در مورد منصوری آن است که چرا تمام کتابهای تاریخیش را به یک نویسندهی خارجی منتصب مینموده و نام خود را به عنوان مولف نمینگاشته!؟ خود او گفتهاست به دو دلیل؛ اول اینکه از منتقدان سختگیر و بیرحم میترسیده و دوم اینکه تصور میکرده گذاشتن نام یک نویسنده غربی بر روی کتابها حاصل کار را معتبرتر جلوه میدهد.
اکنون جامعهی روشنفکری و دانشگاهی با کتابهای ذبیحالله منصوری چه باید بکند!؟
- منصوری تعدادی ترجمه از نویسندگان شناخته شده دارد که انتساب آن آثار به این نویسندگان مسلم است. مثل آثار موریس مترلینک[۵]، الکساندر دوما[۶] و… این آثار باید ترجمه منصوری شناخته شوند اگرچه ترجمههایی نارسا و نامناسب، اکنون اختیار با خواننده است که این آثار را با همین سطح ترجمه بپسندد یا نپسندد.
- برخی از کتابهای او نویسنده شناخته شدهای ندارند یا چنین کتابی ننوشتهاند. از این پس نام نویسنده مجهول را از روی جلد کتابها بردارند و این آثار تألیف ذبیحالله منصوری شناخته شوند.
- تعدادی از کارهای منصوری هم نویسنده مشخص دارند و هم آن نویسنده پدیدآورنده آن کتاب است. منصوری به کمک ذهن و قدرت داستان سرایی خود آن اثر کم حجم را به کتابی مفصل تبدیل کردهاست، این کتابها را میشود در گروه اقتباس جای داد.
- آثار منصوری در حوزه مذهب، فلسفه و تاریخ اسلام را یا میشود کنار گذاشت یا با این توضیح چاپ کرد که این آثار قابل استناد نیستند و فقط برداشتهای منصوری هستند.
در نهایت ذبیحالله منصوری و قلم شیوایش شهره دهرند اما هیچکس نوشتههای وی را که تاریخ و افسانه را توأمان با هم داشت، تاریخ صرف نخوانده و نمیخواند و رمان تاریخی و داستان شکل گرفته بر اساس روایات تاریخی, همان تاریخ نیست!!
دکتر علی نیکویی
ali.nikoei1981@gmail.com
[۱] ذبیحالله حکیمالهی دشتی، معروف به ذبیحالله منصوری و با نامهای مستعار پیشتاز و ناصر (زاده ۱۲۷۸ در سنندج – مرگ ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران)
[۲] Honoré de Balzac
[۳] از کلمه رمان فرانسوی و مراد سبکی است در نویسندگی که مربوط به مسیحیت و ادبیات قرون وسطی و مخالف مکتب کلاسیک قدیم است. در این سبک نویسنده در بیان تخیلات و تجسم افکار خود آزادی کامل دارد.
[۴] برای نمونه در مورد قتل خواجه نظامالملک در کتاب خداوند الموت میخوانیم: «وقتی محمد طبسی به نهاوند رسید به او گفتند خواجه در شکارگاه است و او به قرق رفت و تقاضای ملاقات کرد. در محضر خواجه وی ناگهان دید که یکی از دو غلامبچه با خنجر به وی حمله کرد و او را به قتل رساند. اما در واقع خواجه نظامالملک در شب جمعه دوازدهم ماه رمضان سال ۴۸۵ هجری قمری در راه بغداد در محلی به نام صحنه توسط یک از فدائیان حسن صباح به نام بوطاهر ارانی به قتل رسیدهاست.
[۵] Maurice Polydore Marie Bernard Maeterlinck
[۶] Alexandre Dumas
عی بابا ما رو بگو خدا بیامرز . اینقدر خداوند الموت قشنگ بود باور کرده بودم نگو اصلا نویسنده اش وجود خارجی نداشته به هرحال کتاب های همین اقا ما رو کتاب خون کرد.خداوند الموت اولین کتابی بود که خوندم
باسلام – کتابهای مرحوم ذبیح الله منصوری واقعا” بی نظیر و بی همتاست !!… کسانی که بر او خرده می گیرند آیا براستی یک مقاله کوتاه مردم پسند نوشته اند ؟!… خواندن کتاب قلعه الموت انسان را به شگفتی وا می دارد !!… خدایا چقدر قلم این استاد شیوا و روان و بی نظیر بوده است .. خدا او را رحمت کند … اگر منصوری مطالبی را به کتاب افزوده است در راستای جلوه نشان دادن شکوه و عظمت ایران و ایرانیان بوده است و بر این نکته نمی توان بر او خرده گرفت ..
کتاب شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان … بخدا سوگند از خواندن مخصوصا” حمله خشایارشا به یونان خسته نمی شوم .. کتاب به گونه ای نوشته شده است که گویا هم اینک آدمی صحنه و نبرد و چگونگی جنگ را با چشمانش می نگرد !!… و این قابل باور نیست ..
حالا اگر کسانی در حیات و بعد از مرگ او … بر او خرده می گیرند و این نویسنده توانا و بی همتا را زیر سوال می برند شکی نیست که به او حسادت می ورزند و نمی توانند این همه محبوبیت او را در دلها ببینند … و شکی نیست که اینگونه افراد وطن فروش و ….. هستند
حالا اگر خواجه نظام الملک به گونه ای دیگر کشته شده باشد باز هم بر مرحوم منصوری خدشه ای وارد نیست و این یک موضوع کوچک نباید پیراهن عثمان گردد ؟!!…
مثالی می زنم شاید موثر باشد : نادر شاه ایران را از تجزیه شدن نجات داد گرچه بعد از آن استبداد شدید را پیشه کرد یا مالیات یا سر مالیات دهنده !!…
در همان زمان که نادر شاه شهریار و سردار نامی ایران در حال جنگ با متجاوزین خونخوار و وحشی صفت مانند تاتارها … افغانها …عثمانی ها … روس ها … پرتغالی ها …. ازبک ها …. و … بود …… گروهی نادان و کوته نظر بی فکر وطن فروش کثیف که از یک سگ ولگرد پست تر و ترسو و بزدل تر بودند و نمی توانستند این همه رشادت و شجاعت و مردانگی را مشاهده کنند !!… بر سردار شجاع و دلیر و نامی ایران خرده وارد می کردند و بجای اینکه در کنار او باشند و با او بجنگند و کسب شهرت و افتخار کنند … در پشت سر او حرف ها و حدیث ها می بافتند !!! … براینگونه انسانها چه می توان گفت … هیچ فقط سکوت