گذری بر آداب نشستن ایرانیان در روزگار گذشته
ای دل تویی و من، بنشین کج بگوی راست (اوحدی مراغه ای)
اشاره: این یادداشت براساس بررسی نقاشیها و عکسهای گزیدهای از آثار تاریخی همچون تابلوهای نقاشی، نسخههای خطی و چاپسنگی، قلمدانها و جلدهای لاکی فراهم آمده است. آثار یادشده در قالب یک مجموعه زیبای نمایشگاهی با نام «نشستن به روایت آثار کتابخانه و موزه ملی ملک» ارایه شدهاند.
میگویند در تاریخ، محمدشاه قاجار، نخستین حکمران ایرانی بود که روی صندلی به معنای امروزین آن نشست. شاید با کمی تردید بتوان گفت او نخستین ایرانی بود که به جای نشستن بر زمین یا تخت، بر صندلی نشست. این رفتار وی از آنجا سرچشمه میگرفت که گویا بیماری نقرس، جمعکردن زانوانش را هنگام نشستن، به عذابی برای او بدل ساخته بود، وگرنه نشستن بر صندلی در فرهنگ ایرانیان جایگاهی نداشت.
ایرانیان در زندگی روزمره خود، نشستن بر زمین را بر هر چیز دیگر برتری میدادند. اگر هم در محضر شاه بودند، او نیز مانند همگان مینشست اما نه بر زمین که بر تخت؛ تفاوت تخت در اختلاف سطح آن بود و آن را با انواع بالشها، زیراندازها، متکاها و مخدههای شاهانه میآراستند زیرا شاه نیز باید مینشست اما نشستنی شاهانه!
در مکتبخانه نیز شاگرد و استاد باید بر زمین مینشستند اما گرداگرد مکتبخانه و رودرروی یکدیگر، تا شاهد چگونه نشستن خویش و دیگران باشند زیرا نشستن در محضر استاد، خود آدابی در شأن مکتبخانه و معلم داشت. کسی حق نداشت پای خود را دراز کند یا به دیوار تکیه زند. پاها را زیر ران جمع میکردند به شیوه
چهار زانو و درنهایت ادب. تنها کسی که میتوانست شکل نشستن خود را به فراخور نیاز تغییر دهد استاد مکتبخانه بود که گاه بر بالشی تکیه میزد. این شیوه، از کهولت وی و بزرگی مقامش نشان داشت. او نیز اما هیچگاه به خود اجازه نمیداد لم دهد یا آرنج را بر بالش تکیه بگذارد زیرا حتی استاد نیز در نشستن خویش باید مبادی آداب میبود. اگر به بازار میرفتی و در حجرههای کاسبان و بازرگانان سرک میکشیدی، آنها را نیز میدیدی که در حجرههایشان بر زمین نشستهاند. گاه چهارپایهای چوبی بیرون از حجره بود تا اگر کار مشتری به درازا میکشید با نشستن بر آن اندکی آرام بگیرد. در کنار حجرهدار نیز میزی کوچک بود که گاه چرتکهای و نیز قلمی و دواتی روی آن خودنمایی میکرد. مشتری نیز گاه بیآنکه خود متوجه باشد، ممکن بود نوع نشستن بر چهارپایه را تغییر دهد. طلبکار و بدهکار هریک به شکلی ویژه مینشستند تا آنجا که عبارت «مثل طلبکار نشستن»، میان مردمان اصطلاحی رایج شد.
از بازار که فارغ میشدی و پای در محلهها میگذاشتی، دو سوی در ورودی هر خانهای دو سکوی قرینه میدیدی که تعبیه شده است. درب ورودی خانهها به همین دلیل اندکی عقبتر از خط تلاقی دیوار با کوچه بود تا هم چیزی شبیه یک ایوان کوچک مسقف در آنجا پدید آید هم سکوها مانعی بر سر راه نباشد و در حریم امن ایوان قرار گیرد. این سکوها به یاری هنر معماری ایرانی، ایوان زیبایی ایجاد کرده بود که رهگذران را در سرمای زمستان از بارش برف و باران و در گرمای تابستان از تابش آفتاب در امان میداشت و نیز پناهگاهی برای نشستن رهگذران خسته از راه و کوچههای دراز بود؛ همچنین اگر میهمانی پشت در میبود، تا آمدن صاحبخانه و گشودن در میتوانست چند لحظه بر آن سکوها بنشیند و انتظار گشودن در برایش
تحملپذیر باشد.
در خانه اگرچه پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ و میهمان و میزبان، همگان بر زمین مینشستند، اما این نشستن نیز آدابی داشت. شاهنشین یا همان اتاق پذیرایی امروزین، تنها فضای گسترده و زیبایی بود که همگان میتوانستند با رعایت آدابی ویژه در محضر یکدیگر بنشینند. بالای این سرای گسترده، معمولا از آن بزرگ خانه بود که در دورترین نقطه از در ورودی جای داشت تا رفتوآمدهای چندباره، مزاحم او نباشد. تنها، میهمان بود که میتوانست در جایگاه بزرگان یا همان بالای مجلس بنشیند، آن هم با پیشنهاد و تعارف صاحبخانه. اگر بزرگی در میانه مجلس وارد میشد همگان به احترام ورودش از جای برمیخاستند و جوانها یا کوچکترهای مجلس، داوطلبانه در بهترین نقطه مجلس برای او جا گشوده و جای نشستن خویش را به او تعارف میکردند. میزبان اگر صاحب شوکت و دولت و منصب بود، حاضرانی که در طبقهای پایینتر از مقام و جایگاه او بودند، مودبانهترین حالت نشستن یعنی دو زانو را برمیگزیدند. هر فرد با ورود به مجلس با یک نگاه درمییافت هرکس از نقطهای که برای نشستن برگزیده و حالتی که در نشستن به خود گرفته است، در چه رتبهای از جایگاه اجتماعی در جامعه کوچک روزگاران گذشته جای دارد.
لمدادن، یکور نشستن، پا را دراز کردن، تکیه دادن و پا را روی پا انداختن، به هیچروی حتی در اوج صمیمت در چنین مجلسهایی مرسوم نبود. اگر کسی احساس خستگی میکرد برای آسوده نشستن و کمی استراحت به اتاقی کوچکتر میرفت. این سنت حتی بزرگان و صاحبان مجلس را نیز دربرمیگرفت. میهمان خسته از راه، برای صمیمیتر شدن و آسودهتر نشستن، به اتاقی ویژه میرفت که همگان حق ورود به آنجا را نداشتند. تنها در اینجا بود که میتوانستند بر بالشی لم داده، پاها را دراز کنند و به پای صحبتهای یکدیگر بنشینند؛ به اصطلاح شبنشینی داشته باشند.
عبارت «پا را جلوی بزرگتر دراز نکردن» که هنوز هم امروزه در میان ما رواج دارد، میتواند یادگاری از آداب نشستن در روزگار گذشته باشد. در میان ایرانیان هر جا که پای نشستن در میان بود، آدابی باید رعایت میشد، حتی بر استر و اسب نشستن نیز آدابی داشت. در تاریخ آمده است که هخامنشیان به جوانانی که قرار بود در ارتش خدمت کنند، توصیه میکردند سه ویژگی را سرلوحه کار خویش قرار دهند؛ راستگویی، راست تیر انداختن و راست بر اسب نشستن. قوز کردن، کمر خمکردن یا با شانههای افتاده بر چهارپا نشستن، ضعف سوارکار را نشاندهنده بود.
بر اسبنشستن زنان با مردان نیز متفاوت بود. زنان معمولا یک بِر، بر اسب مینشستند. یعنی دو پا را در دو سوی زین نمیانداختند، که هر دوپا را یک سوی زین میگذاشتند. این شکل استرنشینی در میان زنان بهویژه نوعروسان و دختران جوان، از رعایت ادب و حجب و زیادت حیا حکایت میکرد. داماد نیز در شب جشن چون به میان میهمانان میآمد بر تختی که از پیش برای او مهیا و آذین شده بود، مینشست تا نشاندهنده صاحب مجلس بودن وی باشد. او اما میدانست که بر صدرنشستن تنها لایق بزرگان و ریشسفیدان است، پس هیچگاه بیاجازه پدر و بزرگان مجلس بر این تخت تکیه نمیزد؛ همین اجازه گرفتن برای نشستن بر تخت دامادی، هنوز در مجالس امروزین ما مرسوم است.
نشستن روی زمین به شیوههای گوناگون در میان ایرانیان، آنگونه که نقاشیها و عکسهای تاریخی نشان میدهند، موجب میشد از این حرکت عادی برای جابهجایی مفاهیم گوناگون سود ببرند. حیران نشستن، بیکار نشستن، به سوگ نشستن، بر سر راه نشستن، طلبکارانه نشستن، مانند عروس نشستن، بست نشستن، بر سر زانو نشستن، غمگین نشستن، بر تخت و مسند نشستن، در محضر استاد نشستن، پای منبر و وعظ نشستن، شبنشینی، به بزم نشستن، به کمین نشستن و دیگر شیوههای گوناگون، همگی ابزاری برای بیان مفهومی شدند که در ذهن میبود و زبان از گفتن آنها شاید ناتوان میآمد. بدن و شیوه نشستن اما میتوانست آن را بازگوید. این پدیده را به گونهای میتوان همسان دانشی برشمرد که امروزه در حوزههای روانشناسی، جامعهشناسی و دیپلماسی به «زبان بدن» (Body Language) تعبیر شده است. همان که امروزه نزد غربیان، دانشی شده و امواج آن شکسته و ناقص به نسل ما هم رسیده است.
این زبان اکنون که به وادی نشستن وارد میشویم، گویی روزگاری جزیی از آداب معاشرت روزانه ما بوده و نیز به منبع الهامی برای ادیبان و شاعران بدل شده است؛ آنجا که حافظ میسراید «پس زانو منشین و غم بیهوده مخور/ که ز غم خوردن تو رزق نگردد کموبیش» یا اوحدی مراغهای چه زیبا پند میدهد «ای دل تویی و من، بنشین کج بگوی راست/ تا ز آفرینش تو جهانآفرین چه خواست». هنرمندان نیز، از نگارگران و تصویرسازان، جلوههایی از این بخش زندگی ایرانی را به نقش و نگار کشیدند. گویا آنها در ضمیر ناخودآگاه خود احساس میکردند روزگاری در هجوم مبل و میز و صندلی، پدیدهای از زندگیشان فراموش خواهد شد؛ آداب نشستن.
منبع: شهروند/ محمد نوروزی