ماجرای خواستگاری شاه قاجار از فرزند مرجع تقلید
فتحعلی شاه وقتی دید که جوانی بسیار با ادب از آنها پذیرایی میکند، از میرزا پرسید: این جوان چه نسبتی با شما دارد؟! میرزا در جواب گفت: پسر من است، فتحعلی شاه هم که شیفته جمال و کمال جوان شده بود، به میرزا گفت: دختری دارم، دوست دارم همسر پسر شما شود!
در پانزدهم جمادیالثانی سال ۱۲۳۱ هجری قمری مرجع تقلید تشیع در شهر قم نیز به دیار حق شتافت، میرزا ابوالقاسم قمی یا محقق قمی صاحب کتاب «قوانین الاصول» است و از مراجع بزرگ تقلید در عهد فتحعلیشاه قاجار بود، در عهد فتحعلیشاه قاجار مرجعیت علمی ایران را نیز به عهده داشت و هم در جنگ میان روسیه تزاری و ایران که ۱۰ سال به طول انجامید، میرزای قمی در مسئولیت و مرجعیت تقلید در اوج شهرت خویش بود، در حدود پنج سال که از آغاز جنگ یعنی در ۱۲۲۳ هجری قمری حکومت تهران نسبت به حمایت روحانیت و خصوصا میرزای قمی احساس نیاز کرد.
در آن سالها محقق قمی سخت در تگنا قرار میگیرد و از طرفی هم تأیید فتحعلیشاه و تأیید همه جنایتهای آقا محمدخان قاجار بود که فتحعلی شاه را به عنوان ولیعهد و مرد دوم قدرت در کنار وی و پیشتاز ماجراهایی از قبیل قتل عام مردم کرمان بوده است، از طرف دیگر تضعیف فتحعلی شاه نیز به منزله کمک به روسیه تزاری بود که علاوه بر کینه مذهبی و نژادی که نسبت به ایران داشت، وحشیترین حکومت در اروپای آن روز بوده است، میرزا در صدور فتوا با دقت تمام آنچه را که وظیفه شرعی و مکتبیاش بوده را انجام داد، جنگ و دفاع در برابر روس را جهاد دفاعی واجب اعلام کرد و هم از هر نوع تأیید نسبت به فتحعلی شاه خودداری کرد.
ابوالقاسم بن محمدحسن معروف به میرزای قمی از فقهای شیعه که اصالتاً هم گیلانی است، تولدش در سال ۱۱۵۱ هجری قمری در جاپلق و تحصیلات وی نیز در عراق بوده و نزد آقا باقر بهبهانی و دیگران تلمذ کرد و سپس هم در قم اقامت گزید، وی تألیفات بسیار زیادی از جمله قوانین در اصول و جامع الشتات به زبان فارسی در فقه و کتاب غنائم در فقه استدلالی و مناهج در فقه و معین الخواص در فقه و رسائل دیگری در فقه، اصول و کلام را دارد، همچنین دیوان شعری در حدود پنج هزار بیت و منظومهای هم در علم معانی و بیان به یادگار گذاشته است.
ماجرای خواستگاری شاه قاجار از پسر یک مرجع
از شاگردان او نیز میتوان به محمد ابراهیم کلباسی، سیدمحمدباقر شفتی اصفهانی، سیدمحمدمهدی خوانساری ، محمدعلی هزار جریبی، احمد کرمانشاهی اشاره کرد، قبر شریف او در مقبره شیخان قم زیارتگاه مریدانش است، آنچه که در ادامه میآید ماجرای خواستگاری فتحعلی شاه از پسر میرزای قمی است که پایانی شگرف دارد:
روزی شاه قاجار نیز به قم آمد و بر میرزای قمی وارد شد، او ارادت زیادی به آن مرجع بزرگ داشته و هر وقت به قم میآمد به زیارتش هم میرفت، میرزا ناگزیر میشد گاهی با او هم صحبت شود، البته همواره او را هم نصیحت میکرد، روزی به ریش بلند فتحعلی شاه دست کشید و فرمود: ای پادشاه! کاری نکن این ریش فردای قیامت به آتش جهنم بسوزد.
آن روز نیز با هم در اتاقی نشسته بودند، فتحعلی شاه دید که جوانی بسیار با ادب و با جمال چای میآورد و از آنها نیز پذیرایی میکند، از میرزا پرسید: این جوان چه نسبتی با شما دارد؟! میرزا هم در جواب گفت: پسر من است، فتحعلی شاه که شیفته جمال و کمال جوان شده بود، به میرزا گفت: دختری دارم، دوست دارم همسر پسر شما شود!
میرزا در جواب فرمود: ارتباط من که با شما درست نیست، از این تقاضا هم بگذر، فتحعلی شاه اصرار کرد و گفت: باید حتماً این کار عملی شود، میرزا ناچار فرمود: پس یک شب به من مهلت بده تا فکر کنیم، فتحعلی شاه یک شب مهلت داد، نیمههای آن شب، هم میرزا برای نماز شب برخاست، در آغاز نماز عرض کرد: خدایا! من میدانم که این وصلت باعث میشود که محبت من به تو کم شود، اگر این وصلت ضرر دارد، مرگ فرزندم را برسان.
مشغول رکعت دوم نماز شب بود که همسرش آمد و گفت: پسرت دل درد گرفته است، در رکعت چهارم بود که همسرش آمد و گفت: حال پسرت خیلی خراب است، سرانجام در قنوت رکعت یازدهم (نماز وتر) به او خبر دادند که پسرت از دنیا رفت، میرزای قمی نیز پس از نماز به سجده رفت و شکر خدا را به جای آورد که از این بنبست خلاص شده و نجات یافته است و در نتیجه مشکل وصلت و ارتباط با شاه به میان نیامد.
بسیار جالبتر از اینکه میرزای قمی هم نامه ای به شاه نوشت و گفت: من مختصر محبت و ارتباطی هم که با تو داشتم آن را هم بریدم، من از تو خیلی متفرم و پنجشنبه هم از دنیا خواهم رفت، نامه را مهر کرد و برای پادشاه فرستاد، از قضا نامه کمی زودتر از پنجشنبه به دست فتحعلی شاه رسید، وی فوراً دستور داد، کالسکه او را آوردند و سوار بر آن شد تا از تهران نیز زودتر خود را به قم برساند، بلکه با میرزا یک دیدار کند، به علی آباد قم که رسید خبر رحلت میرزای قمی را شنید، دستور داد تا جنازه را دفن نکنند که به قم برسد، خود را در کنار جنازه میرزای قمی در قم رساند و بسیار گریهزاری کرد و گفت: ای میرزا! تو مرا رد کردی، ولی من تو را دوست دارم.