پاسخی به پرسش درباره مکتب پیش آریایی
توضیح: آقای علیرضا حسن زاده، پرسشی را از خانم بهار مختاریان در حوزه اسطوره شناسی مطرح کرده بودند که در زیر این پرسش و پاسخ را می خوانیم.
سر کار خانم مختاریان یادداشت جذابی را در خصوص مصاحیه من و خانم میلر در سایت انسان شناسی و فرهنگ( صفحه اسطوره شناسی )منتشر کردند ،که تفسیر زیبا و ارزشمندی را در بر داشت .این نکته که هر یک از ما در برابر نگاه ،تفسیر و تلقی هم ،زاویه ای جدید از اندیشه و تامل را بگشاییم و بکوشیم تا معانی پنهان و نادیده مانده دیگری را مورد اشاره قرار دهیم ،حاکی از نگاهی متعهد به روشن گری و هم اندیشی است و من هم از این بابت و هم از بایت نفسیر جذاب و خلاق خانم مختاریان به ایشان تبریک می گویم .این نکته را نیز به حساب تعارف نگذارید چون مدتهاست که می بینیم بسیاری از ما می نویسیم ولی آثار یکدیگر را نمی خوانیم حال آنکه از دل گفت و گو و تعاملی زنده معانی عمیق تری صید می شوند .
اما در اینجا پرسشی بنیادین مطرح می شود که شاید یکی از پاسخ دهندگان آن می باید خانم مختاریان باشند .من خود به شدت مهرداد بهار و استادان ادامه دهنده راه وی را می ستایم و آشنایی من با اسطوره ها مدیون آثار استاد بهار ،استاد پورداوود ، خانم دکتر مزداپور ،آقای دکتر اسماعیل پور و.. است و از قضا نخستین کتاب خود را نیز به پاس احترام به خانم دکتر مزداپور و استاد ارجمندم خانم دکنر آموزگار به این دو نازنین تقدیم کرده ام.کتاب افسانه زندگان در چند مقاله از بیست و چهار مقاله اش نیز متاثر از آرای خانم مزداپور و استاد بها ر است ،(حال این که از آرای آنان خوب استفاده کرده باشم یا نه ،آن سوال دیگری است که قضاوت آن شاید بیش از من مربوط به نگاه منتقدان باشد)از سوی دیگر در مقدمه نخستین ویژه نامه اسطوره که دبیر آن در کتاب ماه هنر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بودم تقسیم بندی مکتب آرایی و پیش آریایی را به عنوان نظام نظری و گفتمانی مسلط در اسطوره شناسی ایرانی مطرح کردم و کوشیدم تا گفتمان های اسطوره شناسی ایرانی را شناسایی نمایم (بعدها گفت و گویی نیز به همراه مهرداد ملک زاده با آقای فانی در این باره انجام دادم).در کتاب در دست چاپ پرسش از اسطوره و آیین نیز یکی از سوالات من مربوط به همین موضوع بوده است. .با این حال این سوال را در اینجا مطرح می کنم که تا چه حد مبتنی بر نظریه اشاعه می توان ریشه آیین ها ،اسطوره ها و افسانه های ایرانی را در بین النهرین یافت؟ آیا جست و جوی ساختار های آیینی ،اساطیری و افسانه ای ایران در اساطیر بین النهرین نمی تواند تبدیل به یک کلیشه شود؟اهمیت این سوال مرا به ذکر پیشینه چالش ها ،همراهی ها و نا همراهی های خود با دیدگاه استاد بهار کشاند و حال شاید این سوال فرصت تازه ای باشد برای نگاهی دوباره به یک نظریه در اسطوره شناسی ایرانی .
یادداشت آقای علیرضا حسن زاده را خواندم، از حسن نظر ایشان سپاسگزارم. از خواندن نوشته هایی اینچنین بسیار لذت می بریم و واقعا مسروریم که با پرسششان راه تعامل تازه ای گشوده اند.
من نیز به نوبه خود از دانش و مصاحبت استادانی چون دکتر مهرداد بهار و خانم دکتر مزداپور و…بهره بسیار برده و می برم. پرسشی که فرموده اند، مبنی بر این که” تا چه حد مبتنی بر نظریه اشاعه می توان ریشه آیین ها، اسطوره ها و افسانه های ایرانی را در بین النهرین یافت؟”، به گمان من این پرسش بر بنیاد تاریخی نگری قرار داده شده است. مسلم است که “ایران” سوای نامش که اصلی هند و اروپایی دارد، مسکن اقوام بسیار کهن تر و حتی مهاجران هند و اروپایی دوره های اولیه بوده است. تاثیر باورهای آنان را هنوز می توان مشاهده کرد، که جای پژوهش بسیار دارد. این به معنای تقدم زمانی و یا ارزشگذاری زمانی نیست، بلکه بیشتر کشف و رده بندی ویژگی ها و تاثیرات متقابلی است که برخی صرفا هند و اروپایی و برخی از اقوام دیگری است. برای نمونه همانطور که تاثیرات فرهنگ هند و اروپایی (هیتی ها، کاسی ها …) بر روی فرهنگ های کهن بین النهرین چون بابل، آشور و حتی مصر قابل مشاهده است، همین تاثیرات در فرهنگ ایرانی نیز از سوی این اقوام دیده می شود. اشکالی که متاسفانه هنگام مشاهده چنین تاثیراتی پیش می آید، نتیجه گیری های کلی است که کمی هم دامن شادروان مهرداد بهار را گرفته بود. در اسطوره شناسی تطبیقی نو کوشش بر این است که با صرف مشاهده مشابهات، به طور سریع به تعیین خاستگاه تاریخی یا زمانی این یا آن اسطوره و آیین برنیاییم. این مشابهات و یا تفاوت ها بایستی در بافتی گسترده تر بررسی شوند و از ارتباط عناصر موجود در منابع نوشتاری، آیین ها و فرهنگ عامه است که می توان به ساختار فکری و اجتماعی این جوامع نزدیک شد و سرآخر مسئله خاستگاه را مطرح کرد. برای نمونه اسطوره های ایزدان گیاهی خاص تمام جهان است. ایزد گیاهی می میرد و باز زنده می شود (تناوب حیات گیاهی)، این زنده شدن یا از طریق احیای دوباره خود شخصیت است و یا در روابط خویشاوندی این شخصیت ممکن می شود (برای مثال فرزند و یا برادر) که هر یک از این دو الگو می توانند به ساختارهائی اجتماعی و اعتقادی وابسته باشند که هدف پژوهشگر کشف آنهاست. همین باز زایی گیاهی در فرهنگ هند و اروپایی با کین خواهی مطرح می شود که راقم در دیگر فرهنگ هایی که همین بن مایه را مطرح می کنند، ندیده است. چنین نکته ای می تواند ما را از شباهت های صوری به محتوای تفاوت گذار اسطوره ها رهنمون شود؛ البته روشن است که برای رسیدن به چنین عناصر تفاوت گذار نیاز به شواهد بسیار داریم. نمونه دیگر، مسئله عشق و مراسم وابسته به آن (سوگواری، قربانی) است که در باز زایی ایزد گیاهی بخصوص در اسطوره های سومری و بابلی دیده می شود و می تواند محور یا هسته داستانی این اسطوره ها تلقی شود، اگر این عنصر به صورتی کمرنگ دیده می شود، در واقع به دلیل تاثیرات نقل شفاهی است و ربطی به بن مایه یا درون مایه اسطوره ای ندارد. اما اگر بن مایه اسطوره ای باشد و دیگر عناصر در ارتباط با آن شکل گیرند، خود می تواند نقطه تفاوت گذار دانسته شود و ما را در رده بندی یاری کند. شاید با چنین رویکردی بتوانیم بسیاری از پژوهش ها را از نو بازنگری کنیم و به راه کارهای تازه ای در فرهنگ خود دست یابیم.