لالایی ها، نخستین شعرهای نانوشته ی زنان ایرانی
«لالایی» نخستین پیمان آهنگین و شاعرانه ای است که میان مادر و کودک بسته می شود. رشته ای است، نامریی که از لب های مادر تا گوش های کودک می پوید و تاثیر جادویی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا می گیرد. رشته ای که حامل آرمان ها و آرزوهای صادقانه و بی وسواس مادر است و تکان های دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار می زند. و این آرزوها آنچنان بی تشویش و ساده بیان می شوند که ذهن شنونده در اینکه آنها آرزو هستند یا واقعیت، بی تصمیم و سرگردان می ماند. انگار که مادر با تمامی قلبش می خواهد که بشود و می شود و حتا گاه خدا هم در برابر این شدن درمی ماند.
«لالایی»ها در حقیقت ادبیات شفاهی هر سرزمینی هستند، چرا که هیچ مادری آنها را از روی نوشته نمی خواند و همه ی مادران بی آنکه بدانند از کجا و چگونه، آنها را می دانند. انگار دانستن لالایی و لحن ویژه ی آن – از روز نخست – برای روان زن تدارک دیده شده.
زن اگر مادر باشد یا نباشد، لالایی و لحن زمزمه ی آن را بلد است و اگر زنی که مادر نیست در خواندن آنها درنگ می کند، برای این است که بهانه ی اصلی خواندن را فراهم نمی بیند، اما بی گمان اگر همان زن بر گاهواره ی کودکی بنشیند، بی داشتن تجربه ی قبلی، بدون اینکه از زمینه ی شعر و آهنگ خارج شود، آنها را به کمال زمزمه می کند. گوِیی که روان مادرانه از همان آغاز کودکی به زن حکم می کند که گوشه ای از ذهنش را برای فراگیری این ترانه های ساده، سفید بگذارد. شاید بتوان گفت که لالایی ها طیف های رنگارنگی از آرزوها، گلایه ها و نیایش های معصومانه ی مادرانه هستند که سینه به سینه و دهان به دهان از نسل های پیشین گذشته تا به امروزیان رسیده و هنوز هم که هنوز است، طراوت و تازگی خود را حفظ کرده اند، بگونه ای که تا کنون هیچ ترانه ی دیگری نتوانسته جایشان را بگیرد.
در حقیقت لالایی ها – این دیرپاترین ترانه های فولکلوریک – آغاز گاه ادبیات زنانه در پای گاهواره ها هستند که قدمت شان دیگر تاریخی نیست، بلکه باستان شناختی است.
از دو بخشی که هنگام خواندن یک لالایی به دست می آید؛ یعنی – آهنگ و شعر – آهنگ به کودک می رسد و شعر از آن ِمادر است. زیرا آنچه از نظر شنیداری برای کودک گاهواره ای دارای بیشترین اعتبار است. ضرب آهنگ لالایی است، وگرنه همه می دانیم که شعر لالایی زبان فاخری ندارد و تازه اگر هم داشته باشد کودک گاهواره ای آن را دریافت نمی کند. تنها زمزمه و لحن گیرای مادر است که کودک را محظوظ می کند و او را می خواباند. مادر چه خوش صدا باشد و چه نباشد؛ کودک با زمزمه ی او الفتی به هم می زند و لحن او چون جویباری در گوش های کوچکش حظ و طراوت می ریزد.
از طرفی دیگر تجربه نشان می دهد که کودکان با اینکه با لالایی بزرگ می شوند، هرگز شعر آن را یاد نمی گیرند و کلا ذهن خود را موظف به فراگیری لالایی نمی کنند و زمانی هم که به حرف می آیند، هرگز لالایی را به عنوان ابزار خیال خود به کار نمی گیرند. حتا دختران هم هنگام خواباندن عروسک خود، برایش لالایی نمی خوانند بلکه بیشتر سعی دارند که روی او را بپوشانند و به او امنیت بدهند. زیرا در هنگام بازی بیشتر می خواهند عروسک را دریابند، نه اینکه او را بخوابانند. اما اگر همین دخترکان بخواهند خواهر یا برادر کوچک تر خود را بخوابانند، بر اساس داشتن روان اسطوره ای مادرانه، حتما برایش لالایی می خوانند.
آهنگ لالایی ها نیز تناسب مستقیم با نوع گاهواره و وسعت تاب آن دارد و چون نوع گاهواره در شهرهای ایران مختلف است، از این رو لحن زمزمه ی مادران نیز متناسب با آن متفاوت می شود. مثلا گاهواره هایی که در جنوب و نقاط مرگزی ایران برای خواباندن کودک بکار می رود، «ننو» نام دارد که بی گمان این واژه از کلمه ی ننه گرفته شده [۱] (چون گاهواره را مادر دوم کودک نیز می گویند.) ننوها را می بندند. چنانکه یک لالایی ملایری هم می گوید :
لالالالا کنم ایواره وختی للوته بونم، شاخ درختی
که در مجموع یعنی غروب هنگام، تو را لالایی می گویم و للویت (= نانو = ننو) را بر شاخه ی درختی می بندم.(ترانه و ترانه سرایی، ص ۱۸۶)
برای بستن ننو در اتاق معمولا دو میخ طویله ی بزرگ به دو زاویه ی روبروی هم، به دیوار اتاق می کوبند و گهواره را که معمولا از جنس چرم یا پارچه ی سختی است، با طناب های محکم عَلـَم می کنند. وسعت تاب این گاهواره بسیار زیاد است، یعنی با یک تکان دست، از این سوی اتاق تا آن سوی دیگر تاب برمی دارد و گاه صدای تاب گهواره و حتا صدای کلیک میخ طویله با زمزمه ی لالایی می آمیزد، که حال و هوای خوشی بوجود می آورد.
اما گاهواره های شمالی، که به آنها گاره (= گهواره) می گویند، از چوب است و زیر آن حالت هلالی دارد و تقریبا هم سطح زمین است. تکان های «گاره» کوتاه و پشت سر هم و مقطع است.
اما بخش دوم یعنی شعر لالایی از آن مادر است، زیرا مادر با خواندن لالایی در حقیقت با کودک گاهواره ای خود گفتگو می کند و اگرچه می داند که او سخنش را نمی فهمد، اما همین قدر که کودک به او گوش فرا می دهد برایش کافی است. شعر های لالایی ها اگرچه بسیار ساده است و گاهگاهی هم از وزن و قافیه خارج می شود، اما از نظر درون مایه ی احساسی بسیار غنی و همواره حامل آرزوهای دور و نزدیک مادر است و از نظر مضمون نیز چندان بی زمینه نیست، بطور کلی لالایی ها را می توان به شیوه ی زیر دسته بندی کرد :
۱. لالایی هایی که مادر آرزو می کند کودکش تندرست بماند و او را به مقدسات می سپارد :
لالالالا که لالات می کنم من نگا (=نگاه ) بر قدوبالات می کنم من
لالالالا که لالات بی بلا باد نگهدار شب و روزت خدا باد !
(فرهنگ عامیانه ی مردم ایران، ص. ۲۱۷)
لالاییت می کنم خوابت نمیاد بزرگت کردم و یادت نمیاد
بزرگت کردم و تا زنده باشی غلام حضرت معصومه باشی
(ترانه و ترانه سرایی، ص. ۱۹۱)
۲. لالایی هایی که مادر آرزو می کند، کودکش بزرگ شود، به ملا برود، و با سواد شود :
لالالالا عزیز ترمه پوشم کجا بردی کلید عقل و هوشم
لالالالا که لالات بی بلا باد خودت ملا، قلمدونت طلا باد !
(ترانه های ملی ایران – ص. ۱۴۷)
لالالالا عزیز الله قلم دس (= دست) گیر، برو ملا بخوون جزو کلام الله
(ترانه و ترانه سرایی- ص. ۱۸۲)
۳. لالایی هایی که مادر آرزو می کند کودکش به ثمر برسد :
لای لای دییم یاتونجه گؤ زلرم آی باتونچه
(= لالایی می گویم تا به خواب روی ادامه می دهم تا ماه فرو رود)
سانه رم الدوز لری سن حاصله یتوننچه
(= و ستاره ها را می شمارم تا تو بزرگ شوی و به ثمر برسی)
(همان جا – ص. ۱۸۷)
۴. لالایی هایی که مادر در آنها به کودک می گوید که با وجود او دیگر بی کس و تنها نیست :
الا لا لا تو را دارم چرا از بی کسی نالم ؟
الا لالا زر در گوش ببر بازار مرا بفروش
به یک من آرد و سی سیر گوش (= گوشت)
(تاریخ ادبیات کودکان ایران – ص. ۲۹)
لالالالاگل آلاله رنگم لالالالا رفیق روز تنگم
لالالالا کنم، خووت کنم مو علی بووم و بیارت کنم مو
(= خوابت کنم من) (= علی گویم و بیدارت کنم من)
(ترانه و ترانه سرایی – ص. ۱۸۶)
۵. لالایی هایی که مادر آرزو می کند کودکش – چه دختر و چه پسر – بزرگ شود و همسر بگیرد و او عروسی اش را ببیند :
لایلاسی درین بالا یو خو سو شیرین بالا
(= کودک نازم که لالایت سنگین است خوابت شیرین است)
تانریدان عهد یم بودو تو یو نو گؤ روم بالا
(= با خدا عهد کرده ام که عروسی تو را ببینم)
(همانجا – ص. ۱۸۶)
نمونه ی دیگر :
قیزیم بویوک اولرسن بیرگون اره گیدرسن
(= دخترم روزی بزرگ خواهی شد به خانه ی شوهر خواهی رفت)
الله خوشبخت ایله سین بیرگون ننه ایله سین
(خدا تو را خوشبخت کند ! که روزی مادر خواهی شد)
(همانجا – ص. ۱۸۸)
گاه در این دسته از لالایی ها رگه هایی از حسرت و رشک ورزی به چشم می خورد :
گل سرخ منی زنده بمونی ز عشقت می کنم من باغبونی
تو که تا غنچه ای بویی نداری همین که گل شدی از دیگرونی
(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. ۷۷۳)
۶. لالایی هایی که مادر آرزو می کند هنگامی که کودکش بزرگ شد قدرشناس زحمات او باشد :
لای لای د یم آد یوه تاری یتسون داد یوه
(=لالایی گفتم به نام تو خداوند یاور و داد رس تو باشد)
بویو ک اولسان بیرگون سن منی سالگین یاد یوه
(روزی که بزرگ شدی زحمات مرا به یاد آوری)
(ترانه و ترانه سرایی – ص. ۱۸۷)
اما خود پیشاپیش می داند که کودک فراموش خواهد کرد :
لالاییت می کنم با دس (= دست) پیری که دسّ مادر پیرت بگیری
لالاییت می کنم خوابت نمیاد بزرگت می کنم یادت نمیاد
(فرهنگ عامیانه ی مردم ایران – ص. ۲۱۷)
۷. لالایی هایی که مادر در آنها از نحسی کودک و از اینکه چرا نمی خوابد گلایه می کند. این لالایی ها گاه لحنی ملامت بار و گاه عصبی و گاه طنز آمیز دارد :
لالالالا گلم باشی تو درمون دلم باشی
بمونی مونسم باشی بخوابی از سرم واشی
(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. ۷۷۵)
نمونه ی دیگر :
لالالالا گل پسته شدم از گریه هات خسته …
(همانجا – ص. ۷۷۶)
نمونه ی دیگر :
لالالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره ؟
به حق سوره ی یاسین بیا یه خو تو را گیره
(= بیاید خواب و تو را فرا گیره)
(تاریخ ادبیات کودکان ایران – ص. ۲۹)
گاهی در این دسته از لالایی ها، مادر پای «لولو» را هم به میان می کشد و از او کمک می گیرد. روانشناسی این دسته از لالایی ها بسیار جالب است، چون مادر با شگردی که به کار می گیرد، لولو را از بچه می ترساند، نه بچه را از لولو ! و در ضمن یک اعتماد به نفس لفظی هم به کودک می دهد. مثلا می گوید :
« لولو برو ! بچه ی ما خوب است. می خوابد.» یا « تو از جان این بچه چه می خواهی ؟ این بچه پدر دارد و دو شمشیر بر کمر دارد.» و خلاصه چنین است و چنان :
لالالالالالالایی برو لولوی صحرایی
برو لولو سیاهی تو برو سگ، بی حیایی تو
که رود من پدر داره دوخنجر بر کمر داره
دو خنجر بر کمر هچّی دو قرآن در بغل داره
(ترانه و ترانه سرایی – ص. ۱۹۰-۱۹۱)
نمونه ی دیگر :
برو لولوی صحرایی تو از بچه چه می خواهی ؟
که این بچه پدر داره که خنجر بر کمر داره
(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. ۷۷۵)
نمونه ی دیگر :
لالالالا گل چایی لولو ! از ما چه می خواهی؟
که این بچه پدر داره که خنجر بر کار داره
(همانجا)
نمونه ی دیگر :
برو لولوی صحرایی تو از روُدم چه می خواهی؟
که رود من پدر داره کلام الله به بر داره
(گذری و نظری در فرهنگ مردم – ص. ۳۳)
۸. در دسته ی دیگری از لالایی ها مادر افزون بر آنکه کودک را با کلام ناز و نوازش می کند، لالایی را به نام او مُهر می زند :
لالالالا گلم باشی انیس و مونسم باشی
بیارین تشت و آفتابه بشورین روی شهزاده
که شاهزاده خداداده همون اسمش خداداده
(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. ۷۷۳)
نمونه ی دیگر، ترجمه ی یک لالایی ترکمنی :
اسم پسر من آمان است
کوه های بلند را مه فرا می گیرد
انگشتری یارش
همیشه در انگشتش است
بچه ی من داماد می شود
در هر دستش یک انار نگه می دارد
وقتی که در جشن ها می گردد
دختر ها به او چشم می دوزند …
(تاریخ ادبیات کودکان ایران – ص. ۳۲)
۹. دسته ای از لالایی ها واگویه ی داستان کوتاهی است، از این رو طولانی تر از یک لالایی کوتاه چهار خطی است :
لالالالا گل نسری (= نسرین) / کوچه م (به کوچه ام) کـَردی درو بسّی (= بستی) / منم رفتم به خاک بازی / دو تا هندو مرا دیدن / مرا بردن به هندسون / به سد نازی بزرگم کرد / به سد عشقی عروسم کرد / پسر دارم ملک جمشید / دختر دارم ملک خورشید / ملک جمشید به شکاره / ملک خورشید به گهواره / به گهواره ش سه مرواری (مروارید) / کمربندی طلا کاری / بیا دایه، برو دایه / بیار این تشت و آفتابه / بشور این روی مهپاره / که مهپاره خداداده
(فرهنگ عامیانه ی مردم ایران – ص. ۲۱۸)
این لالایی توسط شاعر معاصر منصور اوجی به این صورت هم ضبط شده است :
سر چشمه ز او (= آب) رفتم / سبو دادم به خو (= خواب) رفتم / دو تا ترکی ز ترکسون (= ترکستان) / مرا بردن به هندسون (=هندوستان) / بزرگ کردن به سد نازی / شوور (= شوهر) دادن به سد جازی (= جهازی) / لالالالا بابا منصور / دعای مادرم راسون (= برسان) / دو تا گرجی خدا داده / ملک منصور به خو رفته / ملک محمود کتو (= کتاب، اشاره به مکتب) رفته / بیارین تشت و آفتابه / بشورین روی مهپاره
(کتاب هفته – شماره ی ۱۳)
گاهی این لالایی های داستان گونه ای، زمینه ی مذهبی دارند :
لالالالا – ی – لالایی / شبی رفتم به دریایی / درآوردم سه تا ماهی / یکی اکبر، یکی اصغر / یکی داماد پیغمبر / که پیغمبر دعا می کرد / علی ذکر خدا می کرد / علی کنده در خیبر / به حکم خالق اکبر
(ترانه و ترانه سرایی در ایران – ص. ۱۹۲)
۱۰. بسیاری از لالایی ها از نظر جامعه شناسی ارزشی ویژه دارند. مثلا در بیشتر لالایی ها مادر ضمن نوازش کودک و مانند کردن او به همه ی گل ها – حتا گل قالی !- به این اشاره دارد که پدر کودک بیرون از خانه است :
لالالالا گل قالی بابات رفته که جاش خالی
لالالالا گل زیره بابات رفته زنی گیره
(همانجا – ص. ۱۸۳)
لالالالا گل نازی بابات رفته به سربازی
لالالالا گل نعنا بابات رفته شدم تنها
لالالالا گل پسته بابات رفته کمر بسته
لالالالا گل خاشخاش بابات رفته خدا همراش
لالالالا گل پسته بابات بار سفر بسته
لالالالا گل کیشمیش بابات رفته مکن تشویش
(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. ۷۷۳)
یا در این لالایی که مادر شادمانی خود را از آمدن مرد خانه به کودک ابلاغ می کند :
لالالا گل سوسن بابات اومد چش ام (= چشمم) روشن
(همان جا)
این لالایی ها افزون بر آن که به پیوندهای عاطفی میان زن و شوهر اشاره می کنند، نشانگر بافت خانوادگی و چگونگی وظایف پدر و مادر در آن زمان ها هم هستند؛ اینکه پدر برای فراهم آوردن هزینه ی زندگی باید بیرون از خانه باشد و مادر مسوول امور داخل خانه و به ثمر رساندن کودکان است.
۱۱. بعضی از لالایی ها – بی آنکه عمدی در آن به کار رفته باشد – اشاره ی واضح به روابط بازرگانی دوره ی خود دارد :
لالا لالا ملوس ململ که گهوارت چوب صندل
لحافت چیت هندستون که بالشتت پَر سیستون
لالا ای باد تابستون نظر کن سوی هندستون
بگو بابا عزیز من برای رودم کتون (= کتان) بستون
دکتر باستانی پاریزی در مورد این لالایی کرمانی می گوید :
«این ترانه، اشاره ی جالبی دارد به کالایی که از سیستان به کرمان آمده و آن پر قوست. سیستان به علت وجود هیرمند و دریاچه ی هامون، مرکز تجمع قو و مرغابی و پرندگان دیگر دریایی بود و سال ها مردم سیستان علاوه بر حصیر بافی از جگن، کالای عمده ای را که صادر می کردند پر بود و این پر از طریق راه میان بُر میان سیستان و خبیص (شهداد کنونی) حمل می شد.»
(ترانه و ترانه سرایی – پانویس ص. ۱۹۱)
۱۲. بعضی از لالایی ها به موقعیت جغرافیایی شهر و خانه ی کودک اشاره می کند. مانند لالایی زیر از اورازان که نکته ای فلسفی را نیز در خود پنهان دارد و مادر ضمن خواندن آن به کودک هشدار می دهد که عمر به شتاب آب روان می گذرد :
بکن لالا ، بکن جون دل مو (= من) شمال باغ ملا، منزل مو
شمال باغ ملا نخلسونن(= نخلستان است) که عمر آدمی آب روو نن (= روان است)
(همان جا – ص. ۱۸۴)
۱۳. در بعضی از لالایی ها که از مفهوم عمیق و زیبایی سرشارند، مادر آنگونه با کودک گهواره ای خود درد دل می کند و از غم ها و نگرانی های خود به او می گوید که انگار با یک آدم بزرگ روبروست. مانند لالایی زیر که نشانگر آن است که پدر مرده و فرزند روی دست مادر مانده. در این لالایی مادر از اندوه این عشق از دست رفته و از تنهایی ناگزیرش برای کودک شِکوه می کند. این لالایی با تمامی لطافتی که دارد بیانگر یک زندگی به بن بست رسیده است :
گلم از دس (= دست) برفت و خار مونده به من جبر و جفا بسیار مونده
به دستم مونده طفل شیرخواری مرا این یادگار از یار مونده …
(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. ۷۷۴)
یا این لالایی دیگر که از بی وفایی ها و تنگناها حکایت دارد :
لالالالا عزیزم ، کبک مستم میون (= میان) هرچه بود دل بر تو بستم
لالالالا که بابات رفته اما من بیچاره پابند تو هستم …
(همان جا)
۱۴. بسیاری از لالایی های کردی، بلوچی، آذری و دیگر نقاط ایران به سبب گویش محلی خود نگهدارنده ی زبان سرزمین خود هستند و واژگان و اصطلاحاتی که در آنها به کار رفته قابل درنگ است. این لالایی ها اگر با گویش خود خوانده شوند حال و هوای پر شوری به دست می دهند و برگردان آنها نیز تا حد گیج کننده ای زیباست از قبیل این لالایی بلوچی که تکرار ترجیع بند «… در خواب خوش فرو روی» آن را دلنشین تر می کند :
لولی لول دیان لعل ءَ را (من فرزند همانند) لعل خود را لالایی می دهم
لکّ مراد کسان سالءَ را (چون برای او) صدها هزار آرزو دارم ، و (او هنوز) کودک است
لولی لول دیان تراوشین واب تو را لالایی می دهم (تا) در خواب خوش فرو روی
وشّین واب منی دراهین جان خواب خوش (ببینی و) جان سالم من (فدای تو باد !) ای همه ی وجودم
لولی لول دیان تراوشین واب تو را لالایی می دهم (تا) در خواب خوش فرو روی
لکّ مراد کسان سالءَ را (چون برای او) صدها هزار آرزو دارم، و (او هنوز) کودک است
دردپین شکر گال ءَ را (لعل من) دهان دُر گونه دارد و سخنانی شکر وار دارد
لکّ مراد کسان سالءَ را (چون برای او) صدها هزار آرزو دارم، و (او هنوز) کودک است
وش بواین ز باد مالءَ را (لعل من) مثل زباد بوی خوش می دهد
بچّ گون خدایی دادان فرزندم هدیه ی خداوند است
من اچ خالقءَ لولو کون و من از خداوند تنها خواهان اوهستم …
(ترانه و ترانه سرایی – ص. ۱۸۵)
یا ترجمه ی این لالایی بسیار زیبای ترکی که معنایش درنگ می طلبد :
از سر و صدای لالایی من
مردم از خانه ها گریزانند
هر روز یک آجر می افتد
از سرای عمر من
(تاریخ ادبیات کودکان ایران/ص۳۵)
در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد. حتا اگر هم باشد این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است.
در میان لالایی های سروده شده توسط شاعران مرد که حضور این خصلت را دریافته اند، می توان تنها به لالایی دکتر «قدمعلی سرامی» شاعر معاصر اشاره کرد که از احساسی شگفت انگیز برخوردار است. دریغمان می آید که از کنار این لالایی ناخوانده بگذریم پس نوشتار را با یادآوری بخشی کوتاهی از آن به پایان می بریم :
سوزنم شعاع خورشید و
نَخَم رشته ی بارون
از حریر صبح روشن
می دوزم پیرهن الوون
واسه تو بچه ی شیطون
لالالالا
لالالالا
پیشونیت آینه ی روشن
دوتا چشمات،
دو تا شمعدون
بسه مهتاب تو ایوون
دیگه چشمات و بخو ابون
لالالالا
لالالالا
پانوشت :
^ [۱] به نقل از دکتر قدمعلی سرامی، مقاله ی «چگونه با بچه ها ارتباط برقرار کنید»، روزنامه ی همشهری – شماره ی ۳۱۴۰ – دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۳.
در تایید این سخن در وبلاگ کوهبنان – همنام کوهبنان (جایی در قسمت شمال غربی استان کرمان) شعری به نام «شعر قدیمی» از آقای نیکخواه، به گویش آنجا وجود دارد که چند بیتی از آن عینا نقل می شود :
شعر قدیمی
دلم می خوا بگم شعر قدیمی اَ چوپونی و اَ کار زعیمی
جوونای قدیمی شاخ شمشاد سبیلاشون نبید هشوَخ پرِ باد
وَ پاشون بید تُمون، وصله داری اَ هِشکی هم نداشتن ننگ و عاری
وَ پاشون جفت گیوه طاق سال بید نداشتن پول اگر داشتن حلال بید
به جای لفظ مامان بید ننو به آبجی هر کسی می گفت دادو
برادر اون زمونا بید کاکا به جا بابا بزرگا بید باشا
بن نوشت ها :
۱. تاریخ ادبیات کودکان ایران (ادبیات شفاهی و دوران باستان) جلد اول، محمد هادی محمدی و زهره قایینی – نشر چیستا – تهران 1380.
2. ترانه و ترانه سرایی در ایران – محمد احمد پناهی«پناهی سمنانی» – انتشارات سروش – چاپ اول ۱۳۷۶.
3. ترانه های ملی ایران – پناهی سمنانی – ناشر مؤلف – چاپ دوم زمستان ۱۳۶۸.
4. فرهنگ عامیانه ی مردم ایران – صادق هدایت – به کوشش جهانگیر هدایت – نشر چشمه تهران – چاپ سوم – پاییز ۱۳۷۹.
5. کتاب کوچه (جامع لغات، اصطلاحات، تعبیرات، ضرب المثل های فارسی) – حرف ب، دفتر اول – احمد شاملو – انتشارات مازیار – تهران ۱۳۷۸.
6. گذری و نظری در فرهنگ مردم – سید ابوالقاسم انجوی شیرازی – انتشارات اسپرک – تهران – چاپ اول – پاییز ۱۳۷۱.نویسنده : پیرایه یغمایی
برچیده از اخبار روز، بازنشر : تاریخ ما، اِنی کاظمی
A pleasingly ratinoal answer. Good to hear from you.