داراب و اسکندر
درباره داراب داستانی در شاهنامه میآید که بنا بر آن اسکندر به داراب منتسب میشود:
داراب یکی از نبردهای خود به روم با فیلقوس (فیلیپ مقدونی) نبرد میکند و سپاه او را درهم میشکند و پس از آشتی، داراب دختر او ناهید را به همسری برمیگزیند و به ایران میآورد. داراب از ناهید به دلیل نَفَس بدبویش دلچرکین میشود او را که به اسکندر باردار است به روم بازمیگرداند و اسکندر در خانه فیلقوس به دنیا میآید. به دلیل ترس از سرافکندگی این راز نهان داشته میشود و اسکندر پسر فیلقوس به شمار میآید و کینه ایرانیان در دل رومیان ریشه میگیرد.
داراب همسر دیگری برمیگزیند و دارا از او زاده میشود. داراب ، دارا را جانشین خود میکند و خود درمیگذرد. دارا (داریوش سوم هخامنشی) در برابر اسکندر شکست میخورد؛ ولی با چنین افسانهای ایرانیان برای اسکندر ایران گشا نژاد ایرانی قائل میشوند و او را برادر داریوش به شمار میآورند و همین داستان زیربنای اسکندرنامه و روایتهای مثبت منتسب به اسکندر را به وجود میآورد.
در متنهای دینی بههیچروی نشانی از چنین داستانی نیست و اسکندر همیشه با لقب گُجَسته (ملعون) مورد نفرین است داستانهای دینی با سوخته شدن اوستا به دست اسکندر ادامه مییابد. سپس «کرده خدایان» که شاهان محلی هستند و ازنظر تاریخی با اشکانیان مطابقت داده میشوند، زمام قدرت را بر دست میگیرند،تا نوبت به اردشیر ساسانی برسد که برای دین زردشتی زندگی دوبارهای است. ادامه تاریخی این سلسله در شاهنامه نیز با افسانههایی منتسب به شاهان ساسانی همراه است.
در شاهنامه، دوره دو قرن و نیمی اشکانیان بیست بیت بیشتر را به خود اختصاص نمیدهد. از شاهان نامدار این سلسله بهعنوان فرمانروا صحبتی نیست؛ ولی نام آن زمام داران در قالب پهلوانان در شاهنامه فراوان دیده میشود، نظیر گیو، میلاد (مهرداد)، گودرز، کارن یا قارن.
در متنهای دینی، سه هزاره سوم در میانههای دوران لهراسب به پایان میرسد.
سردیس اسکندر