ارتباط میان حزب نازی و ماوراءالطبیعه
تاریخ ماوراءالطبیعۀ رایش سوم» عنوان کتابی محقّقانه و حجیم است که دربارۀ یکی از هیجانانگیزترین موضوعات هفتاد سال گذشته، یعنی ارتباط میان حزب نازی و ماوراءالطبیعه نوشته شده است.
یادداشت منتشر شده به قلم «تیم مارتین» در تلگراف
«هیولاهای هیتلر: تاریخ ماوراءالطبیعۀ رایش سوم» عنوان کتابی محقّقانه و حجیم است که دربارۀ یکی از هیجانانگیزترین موضوعات هفتاد سال گذشته، یعنی ارتباط میان حزب نازی و ماوراءالطبیعه نوشته شده است. این موضوع در فرهنگ عامّه، هم در قالب ادبیات داستانی (مثل ولفنشتاین، پسر جهنّمی، آسمان آهنی و ایندیانا جونز)، و هم در قالب آثار فراوان و مبتذلِ شبهعلمی منعکس شده و مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. وقتی به بررسی آکادمیک این موضوع میپردازیم، حقایقی شگرفتر از خیالپردازی و افسانه بر ما مکشوف میشود که در اینجا به معدودی از آنها اشاره میکنیم.
چرا هیتلر توجّه وافری به ماوراءالطبیعه داشت؟
در دهۀ ۱۹۳۰ هیتلر در کتابی تحت عنوان «جادو: نظریه، تاریخ و کاربرد» حاشیههای فراوانی نوشت و زیر بعضی از قسمتهای کتاب خط کشید؛ مثلاً این جمله: “کسی که تخم شیطانی درون خود نداشته باشد، هرگز قادر به ایجاد یک جهان جدید نخواهد بود.”
هیتلر در سال ۱۹۳۴، یعنی یک سال پس از آن که صدراعظم آلمان شد، یک دوزر (جادوگری که محلّ وجود آب، فلزات و… را غیبگویی میکند) استخدام کرد تا در کاخ صدارتِ رایش به جستجوی «اشعههای مرگی» که ممکن بود به کارکنان ساختمان آسیب برساند بپردازد. او و هیملر دربارۀ “امپراطوری جهانی آتلانتیس” و همچنین دربارۀ شبهعلمِ نامعتبری تحت عنوان «نظریۀ جهان یخی» گفتگوهای بسیاری میکردند. براساس این نظریه، نظام عالم از یخ تشکیل شده و هیتلر و هیملر آن را معادل آلمانیِ نظریۀ «یهودیِ» نسبیت تلقّی میکردند.
در حقیقت در میان تمام فرماندهان عالیرتبۀ نازی، اعتقاد به مسائل غیبی و رمزآلود فراگیر بود. خود آدولف هیتلر حامل «تخم شیطان» بود، گردان حفاظتی اساس بخشی مختصّ جادوگری داشت و گوبلس کتابهای نوستراداموس را مطالعه میکرد. رودلف هس دستی در هومئوپاتی و گیاهدرمانی داشت و یک دوزر و طالعبینِ شخصی نیز در خدمت او بودند. از دیگر طرفداران «رادیستزی»(یک توانایی مافوقطبیعی مبنی بر یافتن اشیاء به کمک چوب و شاقول) میتوان به جولیوس استرایشر، فرماندار نورمبرگ و ریچارد والتر داره، رئیس «ادارۀ اصلی نژاد و اسکان اساس» اشاره کرد.
بسیاری از مقامات عالیرتبۀ نازی به علوم سرّی شرقی -اسطورههای هند، معنویات تبتی و قوانین جنگجویان ژاپنی- علاقهمند بودند و اینها را تعالیم گمگشتۀ نژاد باستانی آریایی تلقّی میکردند.
هیملر، رئیس اساس در این زمینه از همه پیشگامتر بود و اندیشگاهِ «آننربه» را برای پژوهش دربارۀ تاریخ انسانشناسی و فرهنگ نژاد آریایی تأسیس کرد. این مؤسسه برای یافتن اسناد و مدارک و فولکلورهایی که تفکّر هیملر مبنی بر وراثت آریایی را مورد تأیید قرار میداد، آلمان را زیرورو کرد و اروپا را به اشغال خود درآورد.
در اساس بخشی مختصّ جادوگری وجود داشت که مسئول بررسی شواهد جادوگری و محاکمۀ جادوگران بود. هیملر معتقد بود که جادوگران نمایندۀ یک دین قدیمی آلمانی هستند که ادیان یهودیت و مسیحیت (بهویژه یهودیت) بیرحمانه آن را از بین بردهاند. فرماندهان عالی نازی با ترکیب عجیبِ «علم» و «اعتقاد به سحر» مأنوس بودند. در این کتاب اریک کورلاندر با کمال تبحّر تاریخ این اعتقادات را از قرن نوزدهم به بعد در تفکّر مردم آلمان موردبررسی قرار داده است.
او میگوید:
در سال ۱۹۰۴ رهبران «جنبش ولکیش» پرچمهایی منقّش به صلیب شکسته به اهتزار درمیآوردند، از جنگ نژادی با «یهودا» حمایت میکردند و آمیزههای عجیبوغریب فولکلورهای آلمانی و علوم غریبۀ علمی-تخیّلی را ترویج میکردند. پس از پیمان ورسای که مردم مستأصل و مستعدّ باور به اوهام بودند، اعتقاد به انواع امور مافوقطبیعی و علوم خفیّه در جامعه رواج پیدا کرد.
نازیها از این گرایش بهره جستند، یک هویت ملّی «آلمانی» خلق کردند و طوری شد که این اعتقادات به عقاید ارتدوکسی سیاسی مبدّل شد. یعنی در زمان جنگ جهانی دوم هرکس که نسبت به «علوم حاشیهای» (شبهعلم) اظهار علاقهمندی و تبعیت میکرد، به احتمال زیاد برگ برنده را از آن خود ساخته بود.
برای مثال در جنگ آتلانتیک، کاپیتانی به نام هانس رودر مدّعی بود که متّحدان برای ردیابی و غرق ساختن زیردریاییهای آلمانی از روش جادو و رادیوستزی استفاده میکنند. اما به جای این که عذرش را بخواهند، بودجۀ قابلتوجّهی در اختیار او قرار دادند تا «مؤسسۀ پاندول» را در برلین تأسیس کند. در واقع، در تمام طول جنگ جهانی دوم از کمک جادوگران استفاده میشد.
در فصل آخر کتاب رنسانسی که هماکنون در زمینۀ ماوراءالطبیعه، نظریههای توطئه، قدرتهای مافوقزمینی و خیالپردازی دربارۀ اروپایی عاری از وجود مهاجرین و دین اسلام برپا شده مورد بررسی قرار گرفته است. گویا هیولاهای هیتلر صرفاً متعلّق به او نبودند و نیستند.