ارغوان در نبود تو چه کند؟
سپهر فرهنگ و هنر کشور روز گذشته شخصیتی را از دست داد که حیف بود.
او در دیار غربت جان به جانآفرین تسلیم کرد و ای کاش پیکر او را به وطن بیاورند و در ایران به خاک بسپارند، حیف است او در خاک غربت بیارامد هر چند دوری از سرزمین مادری برای او در این سالها سنگین بود و میتوان گفت در این سالهای منتهی به وداع او؛ آرزوی دیدار دوباره از ایران و سر بر بالین وطن و آرامش در خاک ایران بزرگ را داشت.
هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه
هوشنگ ابتهاج شاعر و نویسنده نام آشنایی است که هر که با فرهنگ و هنر ایران حتی قرابت کوچکی هم داشته باشد او را میشناسد، اما افسوس که چنین شخصیت و شخصیتهای فرهنگی از سوی جوانان امروز ناآشنا هستند، شخصیتهایی چون مرحوم ابتهاج ناآشنا نیستند بلکه این ما ناآشناییم، همچون غریبههایی میمانیم که برای یافتن نشانی، سراغی نمیگیریم و جستجویی نمیکنیم.
«سایه» که تخلص ابتهاج است، اشعار زیبایی از نو تا غزل دارد او را زمانی شناختم که نوجوانی بیش نبودم آن هنگام که با تشکیل گروه چاووش یا سپیده سرودهای انقلابی را اجرا کردند که برخی از اشعار آن از سایه بود.
ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته رسید
این ترانه با شعر زیبای هوشنگ ابتهاج و صدای استاد شجریان ماندگار شد و هنوز هم یادآور خاطرات دوران انقلاب است. اتفاقاتی افتاد و مسائلی پیش آمد که به ایدئولوژی مرحوم ابتهاج باز میگشت. اما او با معنویت نه تنها بیگانه نبود بلکه رابطهای عاشقانه داشت و. این در اشعارش نمایان است.
او جلای وطن کرد و راهی دیار غربت شد و تا پایان عمر در آلمان زندگی کرد. اما سایه شعر و غزل معاصر ایران اشعار عرفانی زیادی در نوشتههای خود دارد.
از سرودهای انقلابی گرفته تا شعر در وصف اباعبدالله که حتی به خاطر ناتمام ماندن آن غبطه خورده است که چرا ناتمام ماند.
«خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم»
و چه زیباتر میگشت اگر این شعر کامل شده بود!
ارغوان او نیز که دستمایه خوانندگانی چون علیرضا قربانی و برخی دیگر گشته از اشعاری است که او آن سروده است.
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست …
مرحوم ابتهاج در یک فرایند معنوی قرار گرفت و در بیشتر اشعار نو و عزلیاتش، معنویت، عرفان و امید وجود دارد.ابتهاج قلب تپنده غزل معاصر بود که اکنون در میان ما نیست. لحنی لطیف، سیمایی دلنشین و اشعاری زیبا آن چیزی است که اکنون از او در خاطرهها به یاد مانده و خواهد ماند.
استاد شفیعی کدکنی در واکنش به راهی شدن سایه چنین نوشت؛ «تو میروی که بماند؟ که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟»
افشین علا نیز در سوگ ابتهاج نوشت:
آه از آن رفتگان بی برگشت…
…در این مجال اندک، فقدان پیر و پیش کسوت غزل معاصر ایران زنده یاد هوشنگ ابتهاج را به همهی ایرانیان، فارسی زبانان و دوست داران زبان و ادب گرانسنگ فارسی تسلیت می گویم. امیدوارم غزلسرایان امروز با همت و تلاش و وسواس، بتوانند هرچه زودتر جای خالی آن بزرگوار و سایر پیش کسوتان صدرنشین را در صحن و سرای باشکوه اما داغدار غزل، پر کنند. هرچند جای خالی رفتگان بی برگشتی چون هوشنگ ابتهاج به آسانی پر نخواهد شد.
محمد صالح علا نیز در سوگ هوشنگ ابتهاج اینگونه نوشت: «ساعتی پیش بمن خبر دادند،آقای ابتهاج نازنینمان، عازم عالم ناز شدهاند، میدانید که من از نانآوران شبام، شاید بقول یاسپرس این تواتر است، که دیشب همین هنگام، نامهای برای او نویساندم، آقای ابتهاج جان، لطفاً نمیرید، اگرهم اراده کردهاید عازم عالم نازشوید، خواهش میکنم یواش بمیرید تا من هم فرصت داشته باشم بشمابرسم، شرم دارم پس از شما اینجا مانده باشم، زندگی تقصیر کسی نیست، اما دیگر برایم حوصلهی ماندن نمانده است، امشب خبر دادند او هم عازم خواب خوش شده، چه خوب است که شب است، واقعیت تاریکی را من روی شب کشیدهام، تا ستارههایی مانند او دیده شوند، الان هم گرفتارم میروم گریه کنم، بی واژه شعر واهه جان را زمزمه کنم، تا تو بودی دستهایت بوی گل سرخ میدادند، حالا که نیستی گلهای سرخ بوی دستهای تو را میدهند».
و همایون شجریان نیز خود را اینگونه در سوگ سایه سهیم کرد؛
«از آن شبی که نامم را برگزیدی، همان شبی که این شعر به آوازِ پدر خوانده میشد، دانه مهرت در دلم گذاشتی و امروز می روی پیش آن یار دیرین و یاران همنشین.
بدرود عزیزترین
برسان سلام عاشق
و اینگونه داستان ۹۵ سال عمر هوشنگ ابتهاج به پایان رسید اما یاد و نام او پایانی ندارد.