جریان انقلاب”پهلوی دوم” را به یک مرد تنها تبدیل کرده است.
پهلوی دوم در شرایط عادی و هنگامی که اوضاع بر وفق مراد است میتواند قدرت نمایی کندکاری که از هر کسی ساخته است، اما هنگام بروز خطر و بحران، اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و به تنهایی قادر به اتخاذ تصمیم نیست. در سال های آخر سلطنت تقریبا همه شخصیت های قوی از اطراف او پراکنده شده و حلقه ی مشاوران و اطرافیان محمدرضاشاه منحصر به عده ای افراد مطیع و متملق شده است که جز به جلب رضایت او و حفظ منافع خود به چیز دیگری فکر نمی کنند.
شرایط سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب
در طول دو قرن اخیر حوادثی در تمام جهان اسلام و منطقه خاورمیانه در اثر هجوم فرهنگی – سیاسی و نظامی اروپاییان رخ داده که در ایران هم بازتاب و تاثیر عمیق و وسیعی داشته است.
افول تدریجی قدرت دولت های مقتدر اسلامی زمینه را برای نفوذ استعمارگران غرب را فراهم کرد و در واقع موجبات اصطحکاک مجدد با تمدن رقیب را فراهم آورد. تمدن و فرهگ اسلامی، که به قول آرنولد توین بی: ((در حال دفاع از خود بود و تمدن غرب که در حال احیا و بیداری و آماده ی حمله بود با یکدیگر برخورد کردند و نهایتا بر اثر ضعف جوامع اسلامی و از خودبیگانگی آن ها منجر به تفوق و برتری فرهنگی – سیاسی تمدن غرب گردید.))
این امر در روحیات و رفتار مردم ایران هم تاثیر خود را خواهد گذاشت. قشر عظیمی از جامعه بخصوص توده های مردم و طبقات فقیر و محروم شهری و روستایی که سخت پایبند به عقاید و سنت های مذهبی خود هستند و اینک برای عقاید خود احساس خطر می کنند، خود را از فعالیت های سیاسی – اجتماعی کنار می کشیند و با توسل به جنبه های خاصی از مذهب از قبیل رعایت تقیه، روحیه انزوا طلبی را پیشه خود می کنند و در مقابل حوادث و وقایع اجتماعی بی تفاوت می مانند.
قشر کمی از جامعه که عمدتا دارای تحصیلات و آگاهی کافی هستند و نمی توانند در قبال حوادثی که در اجتماعشان می گذرد بی تفاوت باشند به دو طریق عکس العمل نشان دادند.
پایه گذاران لیبرالیسم غربی
گروهی در اثر تماس با جوامع غربی- بویژه تحصیل کردگان در اروپا- بر اثر مشاهده ی پیشرفت های علمی و صنعتی جوامع مزبور و رزق و برق مادی آن ها سخت شیفته و مجذوب شده و راه علاج مشکلات جوامع خود و جبران عقب افتادگی ها اجتماعی جوامع اسلامی را در این می دیدند که ارزش های فرهنگی-مذهبی خود را رها کرده و جامعه ای جدید بر پایه و اساس معیارهای نوین غربی بنا کنند.
این عده خود تحت تاثیر امپریالیسم غربی و انقلاب فرانسه قرار گرفته و اعتقاد به پیروی تقلید تمام و کمال از جوامع غربی دارند. به گفته ی تقی زاده که از سردمداران این نظریه است، ((می بایست از فرق سر تا نوک پا غربی شد تا به خوشبختی، رفاه و پیشرفت هایی که جوامع غربی نصیبشان گشته است دست یافت.)) این گروه، عمدتا به طبقات ثروتمند و مرفه شهری تعلق داشته و امکان تماس بیشتر با جوامع غربی و بویژه اعزام فرزندانشان برای تحصیل در غرب را دارند و از طرف دیگر این گروه لیبرالیسم غربی را با روحیه و مزاج خود سازگارتر می بینند. عده ای دیگر هم که عموما از روشنفکران و جوانان پرشور هستند از بی عدالتی های حاکم بر جامعه ی ایران رنج می برند.
پایه گذاران حرکت چپ گرایانه
عده ای دیگر نیز در آغاز قرن اخیر و مخصوصا بدنبال پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و در تماس با همسایگان روسی تحت تاثیر افکار مارکسیسم – لنینیسم قرار گرفته و حرکت های چپ گرایانه را در ایران پایه گذاری می کنند.
این دسته ضمن اینکه ارزش های مسلط بر جامعه ی اسلامی بویژه معیارهای مذهبی را نفی کرده و آن ها را خرافاتی می دانند، در جست و جو و تلاش برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی مشابه آنچه در روسیه بوقوع پیوسته بودند. آنان بدین وسیله افکار الحادی و مادی گرایانه مارکسیستی را تبلیغ می کنند.
نهضت سیدجمال الدین اسدآبادی
ولی گروه دیگر نیز که عمدتا از میان روحانیان و علمای مذهبی می باشند، علل عقب افتادگی جامعه خود را نه به خاطر پیروی از ارزش های فرهنگی اسلامی، بلکه در رها کردن آن ها می دانند و معتقدند که جوامع اسلامی اگر چه ظاهر و پوسته ی جامعه اسلامی را حفظ کرده اند ولی آن را از محتوا و جوهر ارزش های واقعی و اصلیش خالی کرده اند.
صاحبان این نظریه که با نهضت سیدجمال الدین اسدآبادی آغاز شد و شکل گرفت تنها راه رستگاری و نجات جامعه و امت اسلامی را بازگشت واقعی به اسلام می دانند و در این راه تلاش ها و مجاهدت های وسیعی را آغاز کرده اند که سیر تکاملی آن را می توان در نهضت تنباکو، مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت مشاهده کرد و از جمله پیشتازان این فکر در ایران پس از سیدجمال الدین اسدآبادی را می توان از افرادی نظیر؛ شیخ فضل الله نوری، سید حسن مدرس، آیت الله کاشانی و نواب صفوی نام برد.
یک مرد تنها
هر چه بر سن و مدت سلطنت محمدرضا شاه افزوده می شود خشن تر و انعطاف ناپذیرتر می گردید و کم کم می خواهد روش پدرش را در سلطنت تجربه کند، در حالی که نه شرایط زمان سلطنت پدرش با دوارن او قابل قیاس است و نه خود او توانایی و جسارت رضاخان را در برخورد با مسائل و مشکلات دارد.
او در شرایط عادی و هنگامی که اوضاع بر وفق مراد است میتواند قدرت نمایی کند، کاری که از هر کسی ساخته است، ولی هنگام بروز خطر و بحران، اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و به تنهایی قادر به اتخاذ تصمیم نیست.
همین عدم اعتماد به نفس و بیم از اینکه کسی شریک قدرت او شود یا او را از اریکه قدرت به زیر بکشد موجب میشود که از ارجاع پست نخست وزیری و مشاغل مهم کشوری و لشکری لااقل به مردان قوی خودداری کند، بطوری که در سال های آخر سلطنت تقریبا همه شخصیت های قوی از اطراف او پراکنده شده و حلقه ی مشاوران و اطرافیان شاه منحصر به عده ای افراد مطیع و متملق شده بود که جز به جلب رضایت او و حفظ منافع خود به چیز دیگری فکر نمی کنند.
نظر ریچار هلمز سفیر سابق آمریکا در ایران درباره شاه
بطور کلی روشی که شاه در سلطنت در پیش گرفته است او را عملا از جامعه منزوی ساخته و در حلقه ای از افراد مطیع و متملق یا ضعیف و ترسو محصور کرده است.
یکی از سفیران سابق آمریکا در ایران ریچار هلمز تصویر جالبی از شخصیت و روحیات شاه در آغاز این دوره از سلطنت او ترسیم کرده و در یک گزارش رسمی چنین می نویسد: ((همه رهبران کشورها مردان تنهایی هستند، ولی شاه یکی از تنهاترین آن هاست. او در دولت و خارج از دستگاه های دولتی مشاوران خوب و صدیقی ندارد. البته این انزوا تا حدودی به خصوصیات اخلاقی خود شاه و سوظن او درباره مقاصد وجاه طلبانه دیگران مربوط می شود و این بدگمانی که تجارب گذشته ی شاه آن را تقویت کرده باعث شده است که اشخاص لایق و کاردان از اطراف او پراکنده شوند. اگر شخصیت لایق و آگاهی هم در میان اطرافیان شاه پیدا شود طبق عادت و سنت ایرانی ها از بیان مطالبی که خوشایند شاه نباشد خودداری می کند. بطور خلاصه شاه در عین غرور و خودبینی آدمی تو خالی است…))
عوامل سرنگونی محمدرضا شاه
یکی از عوامل مهمی که در جریان انقلاب به سرنگونی شاه کمک کرد عدم اعتماد او به دیگران، مداخله در جزئیات امور و وابسته کردن تمام سیستم حکومت و نیروهای مسلح به شخص است. شاه با ایجاد چند سازمان اطلاعاتی کنترل چندجانبه ای بر روی دستگاه های دولتی و نظامی برقرار کرده، هر چند گفته می شود روسای این سازمان ها هم با یکدیگر کنار آمده و گزارش های خود را هماهنگ می کنند.
در سازمان نیروهای مسلح ایران هیچ نیرویی نمی تواند بطور مستقل دست به عملی بزند. شاه فرماندهان نیروها را جداگانه به حضور می پذیرد و با سیستم کنترلی که برقرار شده، اجرای هر دستور نظامی مستلزم عبور از چند کانال مختلف می باشد.
فرماندهان نیروها و حتی فرماندهان واحدهای مختلف در داخل نیروها هم غالبا با یکدیگر تفاهم ندارند و گاه رقیب یکدیگر می باشند. بطور خلاصه یکپارچگی و وحدت فرماندهی در ارتش وابسته به شخص شاه است و به همین دلیل است که با رفتن وی قرار است ارتش یکباره متلاشی شود.
در اینجا میتوان نکاتی را در جمع بندی و بررسی از قدرت سیاسی حاکم بر ایران که نمونه ی بسیار مشخص و بارزی از قدرت سیاسی در یک جامعه ی دو قطبی است و به صورت اجتناب ناپذیری زمینه ساز تحول سیاسی اجتماعی است عنوان کرد؛ قدرت سیاسی ایران حول محور پادشاهی خودکامه و در عین حال ضعیف النفس جریان داشت و تکیه رژِیم بر ارتش تا دندان مسلح شده و دست پرورده ی خود می باشد.
دستگاه مخوف ساواک با اعمال ترور و شکنجه هر نوع صدای مخالفی را در گلو خفه می کند و همچنین تکیه این رژیم بر رضایت قدرت های بیگانه بوِیژه انگلیس و آمریکا است. قدرت سیاسی کلا از مردم و اکثریت گروه های اجتماعی منزوی شده و برای حفظ موقعیت خود در داخل و خارج تکیه ی زیادی به تبلیغات، صحنه سازی، حفظ ظاهر، برگزاری جشن ها و مراسم پر خرج و بی حاصل می کند.
عوامل پیروزی انقلاب اسلامی
در تهران و در تمام ایران اراده جمعی ملت جهت تغییر مشاهده میشود. به این ترتیب وحدتی ناگهانی در تاریخ ملت ایران و بر پایه احساسات قوی مذهبی بوجود می آید. این احساسات در مسائلی شکل می گیرد که سال ها ملت از آن در رنج بودند، رنج از سلطه و نفوذ بیگانگان، احساس تنفر از غارت و چپاول منابع و سرمایه های ملی، سیاست خارجی وابسته، نفوذ در همه جا آشکار آمریکا، خواسته ملت را نه تنها بر طرد مسائل فوق مطرح کرد، بلکه طرد همه ارزش های مسلط که از سال ها و قرن ها پیش سرنوشت سیاسی آن ها را پدید آورده و بدبختی ها و حقارت ها را به دنبال داشته است.
ایجاد چنین اراده دسته جمعی و اتحاد مردم نتیجه اتحاد میان گروه ها و همچنین نتیجه ی سازش میان گروه های مختلف سیاسی نبوده است که سرانجام هر کدام در موارد مربوط به خواسته های گوناگون خود سازش کرده و در مواردی تعدیل کنند و یا تسلیم شوند.
نقش اهل سنت در انقلاب
با وجودی که حرکت انقلابی در ایران بر پایه ارزش ها و آرمان های مکتب تشیع بوده است اهل سنت هم از جنبش طرفداری و در انقلاب شرکت می کنند. شعار ها در کردستان همان شعارهای تهران یا مشهد بود.
میشل فوکو در بحثی که با یکی از اهالی کردستان که سنی مذهب بود داشته، می نویسد: وقتی که از او درباره ی شرکتش در انقلاب علی رغم همه اختلافات مذهبی و ملی پرسیدم چنین اظهار داشت((درست است که ما سنی هستیم ولی قبل از هر چیز مسلمانیم)) و یا اینکه گفت((کُردیم؟ نه، ابدا. ما قبل از هر چیز ایرانی هستیم و در تمام مسائل ایران سهم داریم. ما می خواهیم شاه برود، زنده باد خمینی، مرگ بر شاه))
حالا آنچه شدت و عمق انقلاب را در ایران مشخص می کند دو عامل است؛ یکی اراده ی جمعی مردم که از نظر سیاسی شکل گرفته و مورد تردید هیچ کس حتی دشمنان و شاه هم نیست و دیگری خواست و اراده ی آن ها در تغییر اساسی و بنیادین در نظام سیاسی-اجتماعی و ارزش های حاکم بر جامعه می باشد.
جمع بندی
آنتونی پارسونر سفیر انگلیس در ایران در کتاب خاطرات خود به نام غرور و سقوط می نویسد که شاه در یکی از ملاقات های مکرری که در ماه های آخر حکومتش با او داشتم ((با شکوه محزونی پرسید که چرا توده های مردم پس از آن همه خدماتی که برایشان انجام داده ام رو در روی من ایستاده اند؟ من در پاسخ او گفتم بنظرمن دلایل زیادی وجود داشت. هجوم انبوه مردم به داخل شهرها منتها به تشکیل گروه کارگران بی بنیاد ناراضی شده بود. بسیاری از آن ها به کارهای ساختمانی اشتغال داشتند. آن ها روزها برای ثروتمندان خانه می ساختند و شب ها به کلبه های خود یا حتی به سوراخ هایی که بوسیله ی پلاستیک محصور شده بود باز می گشتند)).
ولی پارسونز به خاطر عدوات و کینه ای که نسبت به آرمان های مذهبی مردم دارد این موضوع را نادیده گرفته که علت اصلی و اساسی قیام مردم این بود که شاه نسبت به نابودی ارزش های مسلط جامعه ی آن ها که از مذهب و آیین آن ها سرچشمه گرفته بود قیام کرده بود و به همین دلیل بود که با جریحه دار شدن احساسات مذهبی امت مسلمان ایران دیگر جایی برای صبر و تحمل و شکیبایی در مقابل سایر ناملایمات سیاسی-اجتماعی و اقتصادی وجود نداشت.
به همین دلیل در آن روزها مشاهده می شود که مردم در شعارهای انقلابی شان تنها چیزی را که مطرح نمی کنند خواسته های مادی و اقتصادی است. آن ها تحت لوای مذهب و شعارهای آن و از مسجد که عبادتگاه همه ی مسلمانهاست و تحت رهبری روحانیان مذهبی قیام کرده و پیروز شدند.
مزخرف نوشتید .اصلا و ابدا با شورش ۵۷که بنده الاغ هم یکی از آتش بیاران بودم آشنایی ندارید نخست اوضاع بر وفق مراد شاه فقید و بعدش نتوانستن تصمیمم گرفتن مضخک است کتاب پزشک فرانسوی شاه را بهوانید روزی ۱۷ قرص شیمیایی یا همان شبمی در مانی را همه نظر دهندگان از یاد میبرند که چه تاثیرات ویرانگری بر فیزیک و روح مبگذارد .شورش ۵۷ ساخته وپرداخته شرکت های نفتی بود و خمینی طبق نامه های افشا شده اش به امریکایی ها مهره آنان و همدستانش یه تفنگدار سقط شده بویژه از فرانسه بودند ششمین ارز جهان و رشد اقتصادی ۲۲ درصدی و رشد صنعتی ایران و راضی نشدن نمدید قرار دادهای نفتی و ده ها موضوع استسی دیگر ثابت میکند که ۵۷ کار غربی ها و توده ه ای ها و نیروهای مسلح چریکی بود که این ین حزب و گروه ها هم در دام غربی ها افتادند بخیال آنکه خمینی و آخوند میرود حوزه نهجانم تاریخ جنایات گذشته ملاها را که بخوانید آنگاه شاه را مردی وطن پرست سیاستمدار اقتصاد دان نترس و مدیر خواهید یافت اما چه میشود کرد تاریخ ملت ما میگوید خیانت پروری یکی از اصول اخلاقی ملت ماست .امیدوارم محمد استالین یا محمد امینی این مطلب را ننوشته باشد این چپگرای سابق که پدرش واقعا سهمی در نجات تخت جمشید جاودانه دارد.شاه و رضا شاه را تاریخ یارشان است مارکسیست سابق عباس میلانی گفت و ثابت هم شد پهلوی ها ایرانساز و مردمی بودند