زندگی و سیره حضرت مسیح

برگرفته از :سیره پیامبران در قرآن، به قلم آیه الله جوادى آملى

قرآن کریم، پیامبران الهى را عموماً و حضرت مسیح را خصوصاً به عنوان شاهد بر اعمال امتهایشان، و رسول اکرم (صلی الله علیه واله) را شهید شاهدان معرفى مى‏کند: (فکیف إذا جئنا من کل امهٍ بشهید وجئنا بک على هؤلاء شهیداً) (۱) .
در سوره نساء اصل شهادت حضرت مسیح چنین بیان شده است: (وان من اهل الکتاب الّا لیؤمنّن به قبل موته و یوم القیمه یکون علیهم شهید) (۲) . عیسى(علیه‏السلام) نه تنها به اعمال ظاهرى آگاه است، بلکه بر اخلاق و عقاید امتش هم احاطه وجودى و علمى دارد.
براى اثبات شهادت دنیایى انبیا و به خصوص شهادت عیساى مسیح راههایى وجود دارد: یکى از راهها تلازم است؛ یعنى وقتى خداى سبحان انبیا را شاهدان محکمه عدل الهى مى‏داند و جزو گواهان راستین مى‏شمارد، صدق شهادت ملازم با حضور شاهد در صحنه حادثه و مسبوق به تحمّل شهادت در دنیاست، پس انبیا هنگام انجام اعمال امت حضور علمى دارند. یعنى در هنگام عمل مى‏بینند امت چه مى‏کند تا در محکمه عدل شهادت دهند.
راه دیگر بر اساس استنتاج قیاس است. بدین معنا که قرآن کریم بعضى از پیامبران، مانند مسیح(علیه‏السلام) را از مقرّبان مى‏داند و در سوره مطفّفین مى‏فرماید: مقرّبان شاهد اعمال ابرارند. بر این اساس قهراً شاهد اعمال دیگران هم خواهند بود. خلاصه آن که انبیا از مقربانند و مقربان شاهد اعمال ابرارند، پس انبیا شاهد اعمال ابرارند و چون ابرار فوق فجّارند، کسى که بر ابرار و اعمال آنان احاطه وجودى داشت بر فجار و اعمال آنان نیز احاطه وجودى خواهد داشت. زیرا انسان تبهکار از نظر درجه وجودى نازلتر از انسان پارسا و متقّى است.
توضیح استنتاج مزبور این است که، بشارتى که فرشتگان به مریم(علیهاالسلام) داده‏اند این بود که خداى سبحان به تو فرزندى به نام مسیح مى‏دهد که از مقربان است: (إذ قالت الملائکه یا مریم إنّ اللّه یبشّرک بکلمهٍ منه اسمه المسیح عیسى‏ ابن مریم وجیهاً فى الدنیا و الاخره من المقرّبین) (۳)
مقرّب در فرهنگ قرآن کریم از برجسته‏ترین اوصافى است که نصیب مؤمنان پیشگام مى‏شود. مقربان از ابرار و اصحاب یمین برترند. قرآن کریم گاهى مردم را به فجّار، ابرار و مقربان تقسیم مى‏کند و گاه به اصحاب شمال، اصحاب یمین و مقربان. در هر دو تقسیم، عیساى مسیح از گروه مقرّبان است که قرآن کریم از آنان به عظمت یاد مى‏کند: (فامّا ان کان من المقرّبین* فروحٌ و ریحانٌ و جنّت نعیمٍ) (۴) . ظاهر این آیه آن است که اینها خود روح و ریحان و بهشتند.
قرآن کریم درباره صحیفه اعمال ابرار که برابر آیه۱۷۷ سوره مبارکه بقره به اصول سه گانه مبدأ، معاد و وحى معتقد، و به انجام اعمال عبادى نیز مقید مى‏باشند، مى‏فرماید: کتاب ابرار در علیین است، چه چیز تو را آگاه کرد که علیین چیست؟ (این تبیین، تبیینى است همراه با تکریم). علیین کتاب مهّمى است که محیط بر کتاب ابرار است. علیون کتاب است مرقوم که نگارنده‏اش یا کاتبان کریم الهى‏اند، یا ابرار آن را نگاشته‏اند و مقربان شاهد این کتابند: (کلّا إنّ کتاب الأبرار لفى علّیین* و ما ادریک ما علّیون* کتابٌ مرقوم* یشهده المقرّبون) (۵) .
اگر نگارنده آن صحیفه نفوس ابرار باشد، مربان به آن نفوس مستحضرند و اگر مراد از کاتبان کریم الهى، فرشتگان باشند که به اذن خدا قلم و رقم مى‏زنند، باز مقربان به آن مستحضرند، زیرا اگر کسى برتر از علیّین نباشد، نمى‏تواند صحیفه علیین را مشاهده کند. پس کسى که به مقام قرب رسیده است باید در اعلى علیین باشد تا بر علیین احاطه وجودى داشته باشد. حاصل آن که بر اساس قیاس مزبور، عیساى مسیح شاهد علّیین و شاهد اعمال و کتاب ابرار است.همچنین مقربان، احاطه وجودى بر کتاب فجّار خواهند داشت، زیرا کتاب فجار در سجّین است و سجّین در برابر علیین مرحله نازل است: (کلاّ انّ کتاب الفجار لفى سجّین* وما ادریک ما سجّین* کتابٌ مرقوم* ویلٌ یومئذٍ للمکذّبین) (۶) . انسانهاى کامل که بر علیین احاطه دارند یقیناً بر سجّین نیز احاطه خواهند داشت، مگر اسرارى که خداى سبحان براى حفظ حرمت انسانى اجازه اطلاع از آنها را به کسى ندهد، چنانکه امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) در دعاى کمیل مى‏فرماید: خدایا تو همه اعمال مرا مى‏دانى اما به سبب رحمت خویش اجازه نمى‏دهى که بعضى از حقایق را دیگران بفهمند: «وکنت انت الرّقیب علىّ والشّاهد لما خفى عنهم و برحمتک اخفیته و بفضلک سترته» (۷) ، زیرا خداوند بر هر چیزى شاهد است و شهادتهاى دیگران زیر پوشش شهادت حق است. بنابراین شهادت مقربان بر علّیین و سجّین و نیز بر اعمال ابرار و فجّار* بالعرض است و شهادت خداى سبحان بالذات.
عیساى مسیح درباره شهادت خویش بر امتش، به خداى سبحان عرض کرد: من مادامى که در بین آنها بودم رقیبانه ، و نه به عنوان ناظر و تماشاچى، شاهد اعمالشان بودم ؛ اگر صراط مستقیم را طى مى‏کردند تشویقشان مى‏کردم و در صورت انحراف از آن، آنان را تعدیل و به راه راست هدایتشان مى‏کردم. وقتى مرا متوفّا کردى و به سوى خود بردى این رقابت از آن توست: (وکنت علیهم شهیداً ما دمت فیهم فلمّا توّفیتنى کنت انت الرقیب علیهم و انت على کل شى‏ءٍ شهید) (۸) .گرچه انبیا (علیهم السلام) بعد از وفات نیز شاهد اعمال دیگران هستند، امّا شهادت آنها آمیخته با رقابت نیست. یعنى حضور آنها حضور تکلیفىِ آمیخته با رسالت نیست، که اگر دیدند کسى بیراهه مى‏رود او را نهى کنند. شهادت آمیخته با رقابت مخصوص زمان حیات است.
باید توجه داشت این که حضرت مسیح عرض کرد: «تو رقیب بودى»، بدین معنا نیست که بعد از من، تنها رقیب تو خواهى بود، و نه به این معنا که رقابت تو بعد از من بود، زیرا وى خود به آمدن پیامبر دیگرى پس از خود بشارت داد: (ومبشّراً برسولٍ یأتى من بعدى اسمه احمد) (۹) ، و هر پیامبرى هم شاهد اعمال امّت است. وى همچنین تأکید مى‏کند: (و أنت على کلّ شى‏ء شهید). شهادت و مراقبت خدا مطلق است و او قبل از حیات مسیح، در زمان حیات او و بعد از توفّى آن حضرت شهید است. خداى سبحان نه تنها بر امّتها، که بر انبیا هم شهید است. پس بر شاهد و مشهود شهید است، اگر چه خداوند شهادت را به دیگران هم نسبت مى‏دهد اما شهادت راستین، مطلقه و بالاستقلال از آن خداى سبحان است. بنابراین شهادت مقربان و از جمله حضرت مسیح ، شأنى از شئون شهادت خداى سبحان است: (وقل اعملوا فسیرى اللّه عملکم و رسوله والمؤمنون و ستردوّن الى عالم الغیب و الشهاده) (۱۰) ؛ هر عملى کنید (نیک یا بد)، خدا شاهد کار شماست، و پیامبر و مؤمنان شاهد کار شمایند.
پس شهادت بر اعمال، مخصوص انبیا و مرسلین(علیهم‏السلام) نیست، بلکه از شئون اولیاى الهى است و آنان از عقاید، اخلاق و اعمال انسانها آگاهند. البته راه ولایت همواره باز است و انسان به مقدار تقرّب، از ولایت سهمى دارد و به مقدار ولایت، بر اعمال دیگران هم شاهد است. آنگاه کسى که بر اعمال دیگران شاهد است، از خویشتن خویش غافل نیست، زیرا کسى که مصداق (نسوا اللّه فأنسیهم انفسهم) (۱۱) است و شاهد خویشتن خویش نیست و در صحنه قلبش تباهى و غفلت راه پیدا کرده است، هرگز توان مشاهده دلهاى دیگران را ندارد.بنابراین اصل شهادت براى انسان میسور است و قرآن هم راه شهادت را تقرّب معرفى کرده است و این راه براى همگان باز است، چون کلمه مؤمنون در آیه یاد شده اختصاص به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) ندارد، گرچه آنان نمونه کامل مؤمنان هستند و درجه شهود دیگران به پایه شهود آنان نمى‏رسد، امّا ممتنع نیست که ولیّى از اولیاى الهى به مقام شهادت اعمال برسد.

شفاعت حضرت مسیح

عیساى مسیح(علیه‏السلام) هم در دنیا شهید مردم بود، یعنى به آنچه رخ مى‏داد آگاه بود و هم در قیامت در محکمه عدل الهى به عنوان گواه امین و صادق گواهى مى‏دهد، پس شاهد بالحق است و قرآن کریم شفاعت را از آنِ شاهدان به حق دانسته است: (ولا یملک الذین یدعون من دونه الشّفاعه الّا من شهد بالحقّ) (۱۲) . شفاعت به معناى فدا شدن نیست، چنانکه گروهى پنداشتند که عیساى مسیح فدا شده است تا خداى سبحان گناهان امتش را ببخشد.شفاعت در روز قیامت به اذن خداست و تا خداى سبحان اذن ندهد کسى حق شفاعت ندارد: (من ذا الّذى یشفع عنده الّا باذنه) (۱۳) . خداوند، هم به شافع باید اذن بدهد، هم درباره کسى که براى او شفاعت مى‏شود و او کسى است که دینش مرضىّ خداى سبحان باشد: (ولا یشفعون الّا لمن ارتضى) (۱۴) . بنابراین کافران و منافقان از قلمرو شفاعت بیرونند، نه تنها حق شفاعت ندارند بلکه شفاعت هم نخواهند شد، زیرا خطوط کلى شفاعت مشخص شده است: کسى مى‏تواند شفاعت کند که مأذون و شاهد بالحق باشد و کسى مى‏تواند شفاعت شود که دینش مرضى باشد و کفر و نفاق مرضىّ حق نیست: (ولا یرضى لعباده الکفر وان تشکروا یرضه لکم) (۱۵) . بنابراین شفاعت در اختیار خداى سبحان است و اگر مسیح(علیه‏السلام) بخواهد شفاعت کند، خداوند باید اذن بدهد.

آگهى مسیح از نبوّت پیامبر اسلام

عیساى مسیح همان گونه که از انبیاى گذشته آگاهى داشت و نیز به چیزهایى که در حجابِ جدار و حصار محجوب بود، عالم بود و گزارش مى‏داد: (و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فى بیوتکم) (۱۶) ، از وقایع تاریخى آینده نیز آگاه بود که جریان رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) از این قبیل است: (واذ قال عیسى ابن مریم یا بنى اسرائیل انّى رسول اللّه الیکم مصدّقاً لما بین یدىّ من التّوریه و مبشّراً برسول یأتى من بعدى اسمه احمد) (۱۷) ؛ من شما را به آمدن پیامبرى که پس از من خواهد آمد و نام مبارکش احمد(صلی الله علیه واله) است بشارت مى‏دهم. این علم غیب است.
نکته شایان توجه این است که اگر قرار بود غیر از خاتم انبیا، انبیاى دیگرى هم بیایند، بشارت دادن به خصوص آمدن وى وجهى نداشت. همچنین کلمه تبشیر گذشته از آن که علم غیب به آینده را در بر دارد، تفّوق آینده نسبت به حال را هم تبیین مى‏کند، زیرا اگر آینده مادون، یا هم سطح حال باشد دیگر بشارت نیست، زیرا بشارت مژده دادن به امر مسرّت بخشى است که انسان فاقد آن است، پس باید کمالى در دین پیامبر خاتم باشد که دین مسیح فاقد آن است. البته اگر کسى از وقوع حادثه‏اى در آینده خبر دهد آن حادثه هرچه باشد، پیش بینى آن، علم غیب محسوب مى‏شود.
غرض آن که آیه مزبور دو مطلب را دربر دارد: یکى علم قطعى عیساى مسیح به غیب، و دیگرى تفّوق قطعى دین اسلام بر مسیحیّت وگرنه بشارت صادق نبود. بر این اساس قرآن کریم گذشته از این که ره آورد انبیاى پیشین(علیهم السلام) را تصدیق مى‏کند، بر کتب آنان هیمنه و سلطه و نظارت دارد. بنابراین دیگر کتابها را با این کتاب مهیمن باید سنجید. چنانکه دیگر انبیا را نیز با میزان اعمال خاتم انبیا(صلی الله علیه واله) باید سنجید. چنانکه خود آن حضرت فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائى یوم القیامه» (۱۸) .
به استناد آیه (الّذین یتّبعون الرّسول النّبى الامىّ الّذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التّوریه والانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى کانت علیهم فالّذین امنوا به و عزّروه و نصروه واتّبعوا النّور الذّى انزل معه أولئک هم المفلحون) (۱۹) ، موساى کلیم (علیه‏السلام) نیز مانند عیساى مسیح ظهور دین خاتم انبیا را از باب علم غیب به مردم گوشزد کرد.
بنابراین رئوس برنامه‏هاى پیامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) و ابعاد گوناگون عبادى، فرهنگى و سیاسى اسلام، و نیز حرّیت و برخى دیگر از اوصاف مسلمانان را، هم موساى کلیم و هم عیساى مسیح(علیهما السلام) به طور گسترده در تورات و انجیل بیان کرده‏اند: (ذلک مثلهم فى التّوریه و مثلهم فى الانجیل کزرعٍ اخرج شطئه) (۲۰) . این نشانه آن است که هم موساى کلیم و هم عیساى مسیح(علیهما السلام) به وجود مبارک خاتم (صلی الله علیه واله) و خصوصیات دین او علم غیب داشتند و عیساى مسیح بر اثر قرب عهدى که داشت بشارت بیشترى داد.

طهارت روح ، عامل پیروزى

قرآن مجید بیش از بیست صفت از اوصاف برجسته ولایت و اوصاف اولیاى خدا را براى عیسى (علیه‏السلام) برشمرده است که راه نیل به آنها طهارت روح است کسى که راه طهارت را طى کرده است مى‏تواند از این اوصاف برخوردار باشد. همان طور که درباره تطهیر مریم(علیها السلام) مى‏فرماید: (انّ اللّه اصطفیک وطهرک و اصطفیک على‏ نساء العالمین) (۲۱) ، درباره تطهیر حضرت مسیح از کفّار هم مى‏فرماید: (اذ قال اللّه یا عیسى‏ انّى متوفّیک ورافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و جاعل الّذین اتّبعوک فوق الّذین کفروا الى یوم القیمه ثمّ إلىّ مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون) (۲۲) .
از این که به عنوان بشارت فرمود: «پیروان عیساى مسیح همواره بر کفار پیروزند»، استفاده مى‏شود که پیروان او نیز صاحبان کمال طهارت خواهند بود. هر کس طاهر بود، راه عیسوى را طى کرده است و بر دیگران پیروز است. این وعده خداست، که قبل از ظهور اسلام حواریین و دیگران مشمول آن بودند و بعد از ظهور اسلام مسلمانان واقعى راه حضرت عیسى را طى کرده‏اند، زیرا آن‏چه را که عیساى مسیح آورده بود اسلام آورد و مسلمین هم همان راه را طى کرده‏اند. از آیه (الّذین اتّبعوک فوق الذّین کفروا الى یوم القیمه) (۲۳) مى‏توان استفاده کرد که همواره نظام جهان بر این است که پیمودن راه طهارت عامل پیروزى بر کفار است و این وعده خداست.
باید توجه داشت که منظور از این ظفر پیروزى سیاسى و غلبه حکومت است نه پیروزى علمى و استدلال، زیرا اگر مقصود، پیروزى حجت مسیح و پیروان او بر دلیل کفّار بود دیگر نمى‏فرمود: من تو را متوّفى‏ مى‏کنم و تو را به سمت خودم بالا مى‏برم و آنگاه دلیل پیروانت را بر دلیل کفار پیروز مى‏کنم، چون دلیل پیروان عیسى غیر از دلیل خود عیسى نبود و دلیل پیروان که همان دلیل مسیح است همواره بر دلیل کفر پیروز است. معلوم مى‏شود مراد از پیروزى، پیروزىِ حکومت و نظام سیاسى است.

توفّى حضرت مسیح

یکى از جمله‏هاى آیه تطهیر عیساى مسیح، درباره توفى آن حضرت است: (إذ قال اللّه یا عیسى إنّى متوفیک) (۲۴) . توّفى هم درباره مرگ استعمال شده است و هم درباره خواب؛ خداى سبحان در پاسخ کفّار که مرگ را گم شدن در زمین مى‏دانستند: (ءاذا ضللنا فى‏الارض ءانّا لفى خلق جدید) (۲۵) ، مى‏فرماید: مرگ توّفى است نه گم شدن در زمین: (قل یتوفیکم ملک الموت الذى و کلّ بکم) (۲۶) ؛ مرگ وفات است، نه فوت و هنگام مرگ مأموران الهى ایشان را توّفى مى‏کنند و او وفات مى‏کند، نه فوت.
قرآن کریم درباره خواب نیز مى‏فرماید: (یتوفیکم بالّیل و یعلم ما جرحتم بالنّهار) (۲۷) ؛ خدا هر شب شما را توفى مى‏کند و آنچه را در روز کسب کردید مى‏داند. همچنین مى‏فرماید: (اللّه یتوفّى الانفس حین موتها والتّى لم تمت فى منامها) (۲۸) ؛ خداى سبحان آنها را که مى‏میرند، در هنگام مرگ توفى مى‏کند و دیگران را در هنگام خواب توفّى مى‏کند. توّفى همان اخذ تام است که اختصاص به موت ندارد. پس چون توفّى در غیر مرگ نیز استعمال مى‏شود، از این آیه نمى‏توان موت عیساى مسیح را استنباط کرد گرچه اصل موت براى آن حضرت نیز امرى است قطعى. درباره این که حضرت عیسى داراى مرگ است مجموعاً چهار دلیل وجود دارد؛ بعضى از ادّله عام است، مانند: (کلّ نفسٍ ذائقه الموت) (۲۹) ، یا (وما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد) (۳۰) که عیساى مسیح(علیه السلام) را مانند دیگران شامل مى‏شود. بعضى از ادله نیز خاص است، مانند آنچه خود عیساى مسیح فرمود: (والسّلام علىّ یوم ولدت و یوم اموت) (۳۱) ، یا قرآن کریم مى‏فرماید: (وان من اهل الکتاب الّا لیؤمننّ به قبل موته ویوم القیمه یکون علیهم شهیداً) (۳۲) .
اما سؤال این است که آیا عیساى مسیح اکنون زنده است و هنگام رجعت ظهور مى‏کند و به شهادت مى‏رسید یا ارتحال مى‏کند، یا هم اکنون رحلت کرده است؟ رأى استاد علامه طباطبایى(رضوان اللّه علیه) این است که چون توفّى هم در خواب استعمال شده است و هم در موت، بنابراین ظهورى در موت ندارد (۳۳) .
باید توجه داشت که کلمه «متوفّى» مشتق است و مشتقْ ظهور در متلبّس دارد و نسبت به کسى که قبلاً داراى وصف بود و هم اکنون متلبس به آن نیست محل اختلاف است که استعمال مشتق در آن مجاز است و بدون قرینه به کار نمى‏رود یا حقیقت است و نیازى به قرینه ندارد. ظاهر آیه نسبت به گذشته نیست، براى این که با عیساى زنده سخن مى‏گوید، ولى گویا زمان حال است. یعنى در این زمانِ متّصلِ به حالِ سخن، من تو را تَوّفى مى‏کنم. بنابراین شاید ظهورش در موت به اندازه استدلال و استظهار کافى باشد. (إنّى متوفّیک)، یعنى روحت را قبض مى‏کنم، همانند قبض ارواح دیگر انسانها: (اللّه یتوفّىّ الانفس حین موتها) (۳۴) .
با شواهدى که پیش از این بیان شد، به یقین حضرت مسیح همانند دیگر انسانها داراى مرگ است، اما درباره این که کانون مرده است یا نه، شاید بتوان از آیه (إنّى متوفّیک) مرگ آن حضرت را استظهار کرد، زیرا نمى‏توان گفت: چون توفّى درباره خواب هم استعمال شده، محتمل است در این جا مراد خواب باشد نه مرگ، چون توفّى در هنگام خواب، اختصاص به حضرت عیسى ندارد. همچنین توفّى عیساى مسیح (علیه‏السلام) به معناى عروج نیست، زیرا توفى در چنین معنایى به کار نرفته است.

رفع حضرت مسیح

در آیه تطهیر عیساى مسیح که پیش از این گذشت، رفع آن حضرت نیز مطرح است: (إذ قال اللّه یا عیسى‏ إنّى متوفّیک و رافعک إلىّ) (۳۵) .
از آن جا که ذات أقدس إله، زمان و مکان ندارد، رفع به سوى او هم رفع مکانى نخواهد بود، چنانکه درباره ادریس(علیه‏السلام) هم که آمده است (ورفعناه مکاناً علیّاً) (۳۶) ، مراد مکانت عالیه است نه مکان عالى، همان گونه که قرب به خداوند قرب معنوى است نه مکانى. گرچه خداوند با همه است: (هو معکم این ما کنتم) (۳۷) ، ولى عدّه‏اى از خدا دورند: (ینادون من مکان بعید) (۳۸) و عدّه‏اى از طریق اعمال قربى خود، همچون نماز، به خدا نزدیکند: «الصّلوه قربان کلّ تقی» (۳۹) . و این رفع به سوى خدا رفع مکانت است که از درجات شامخه ولایت است در نتیجه آن حضرت رفیع عنداللّه خواهد بود.خداى سبحان که (رفیع الدرجات ذوالعرش) (۴۰) است گاه به طور عام به مؤمنان و عالمان وعده رفعت داده است: (یرفع اللّه الذین امنوا منکم والذّین اوتوا العلم درجات) (۴۱) ، و گاهى از ترفیع خاص بعضى از اولیاى خود سخن گفته است، مانند ادریس: (ورفعناه مکاناً علّیاً) (۴۲) و عیساى مسیح:(رافعک إلىّ) (۴۳) . تفاوت این دو ترفیع آن است که درباره گروه نخست فقط رفعت درجه است، گرچه رفع درجه به سوى خداست، اما کلمه «إلىّ» در جمله (رافعک الىّ)، بدین معناست که تو را از همه درجات بالا برده، به خودم نزدیک مى‏کنم، که این نشانه قرب کامل است و از خصایص حضرت مسیح بشمار مى‏رود. البته اگر کسى راه تطهیر و ولایت را طى کند مشمول رفعت درجه و مکانت عالیه خواهد بود.

مسیح مظهر جمال و جلال حق

خداى سبحان عیساى مسیح را انسانى پر برکت معرفى کرده، مى‏فرماید: نقصى در حرم امن زندگى این انسان کامل نیست و وى در همه ادوار از سلامت برخوردار است. او مظهر جمال و جلال حق است، از این رو نه مى‏توان به او آسیبى رساند تا از سعادتش محروم گردد و نه او به کسى آسیبى مى‏رساند تا دیگران را از سعادت محروم کند. بلکه آنچه از او به دیگران مى‏رسد خیر، رحمت و برکت است و آنچه او برداشت مى‏کند نیز خیر و رحمت و برکت است.انسان کامل از گزند حوادث چنان مصون است که حادثه‏اى نمى‏تواند به سعادت او آسیب برساند و چنان نسبت به دیگران خیرخواه است که از او آسیبى به کسى نمى‏رسد. قرآن کریم این دو صفت ممتاز و برجسته را از زبان عیساى مسیح درباره خود او بیان کرده و مى‏فرماید: وى بنده خداست که از کتاب الهى و نبوت برخوردار است. و موجود پربرکتى است که دائم با نماز و زکات در ارتباط است. نسبت به مادرش رئوف و مهربان است. نسبت به کسى جبّار و شقىّ نیست. درود بر عیساى مسیح، روزى که وارد عالم طبیعت شد و روزى که به عالم برزخ مى‏رود و روزى که از برزخ وارد قیامت کبرا مى‏شود: (… وجعلنى مبارکاً أینما کنت… و برّاً بوالدتى و لم یجعلنى جبّاراً شقیّاً…) (۴۴) . آنگاه خداى سبحان در تأیید و تثبیت این سخنان و حالات، و در تکذیب پندار کفر آلود دیگران درباره حضرت مسیح، مى‏فرماید: (ذلک عیسى ابن مریم) (۴۵) ؛ این است عیسى.

تکلّم و کلام مسیح در گهواره

وقتى حضرت مسیح به دنیا آمد، اهل تفریط به مریم گفتند: تو خواهرِ برادرى وارسته و فرزند پدرى شایسته‏اى. مادرت نیز خوشنام و داراى سابقه طهارت بود، پس این فرزند را چگونه به بار آوردى؟ (یا اخت هرون ما کان ابوک امرء سوءٍ و ما کانت امّک بغیاً) (۴۶) . حضرت مریم به اذن خداى سبحان ملهم شد تا به کودک اشاره کند و کودک پاسخ بدهد، زیرا پیش از این خداوند به وسیله فرشتگان به مریم بشارت داد که ما به تو فرزندى خواهیم داد که در گهواره سخن مى‏گوید، پس مریم یقین داشت که کودک او در گهواره سخن مى‏گوید. از این رو به کودک اشاره کرد تا او پاسخ دهد. کسانى که تهمت زده بودند گفتند: چگونه کودک در گهواره سخن مى‏گوید؟ (قالوا کیف نکم من کان فى المهد صبیاً) (۴۷) .در این حال حضرت مسیح چند جمله سخن گفت که هم جلو تفریط مفتریان را گرفت و هم راه را بر غلوّ افراطیها بست. چون جاهل یا اهل افراط است و یا اهل تفریط. گروهى از بنى اسرائیل بر اثر جهل، تفریطى بودند و مریم عذراء را به ناپاکى متهم کردند و عده‏اى دیگر بر اثر جهل، افراطى شده، عیسى (علیه‏السلام) را فرزند خدا دانستند. امّا عیسى در گهواره با اصل تکلم جلوى تهمت تفریطیان را گرفته، تهمت موجود را رفع کرد و با محتواى کلام جلوى غلوّ افراطیها را گرفت. توضیح این که تکلمش در گهواره معجزه بود، و انسان ناپاک هرگز معجزه و آیت خدا را ندارد. پس آن حضرت با اصل تکلم ثابت کردن که من طاهرم و از مادرى پاک به دنیا آمده‏ام و در محتواى کلام جلو هرگونه غلو اهل افراط را بست و براى این که کسى نگوید: عیسى فرزند خداست، گفت: من بنده خدایم و به عبودیّت که ریشه هر کمالى است، افتخار کرد: (قال انى عبداللّه اتانى الکتاب و جعلنى نبیّاً* وجعلنى مبارکاً این ما کنت) (۴۸) .
عبودیت پیوندى است بین انسان و خداى او و انسان به هر کمالى برسد بر اثر این پیوند است. زیرا بر اثر پیوند با کمال نامحدود، انسان، کامل مى‏شود. قرآن کریم که علوم و معارفى را نصیب حضرت مسیح مى‏داند، طلیعه این تکامل را عبودیت او مى‏شمارد.آنگاه فرمود: خداى سبحان به من کتاب مجموعه قوانین و مشتمل بر احکام و حِکَم است. نظیر آنچه جبرئیل امین(علیه‏السلام) بر قلب مطّهر رسول خدا(صلی الله علیه واله) نازل کرد. در ادامه فرمود: خداوند مرا به مقام شامخ نبوت رساند. من گزارشگر و گزارشیاب خداى سبحانم و مى‏دانیم در جهان غیب چه مى‏گذرد و سرنوشت جهان طبیعت چه خواهد شد. حضرت مسیح در گهواره گرچه رسول نبود، یعنى مأمور نبود پیام خدا را به دیگران برساند، ولى نبوت را یافت یعنى گزارش به او رسید و این خبر را دریافت کرد.آنگاه فرمود: من موجودى پربرکتم؛ من در هر شرایطى که باشم، هر برکتهاى ظاهرى دارم هم برکتهاى باطنى، هم شما را به حیات ظاهرى احیا مى‏کنم، چون مرده را به اذن خدا زنده مى‏کنم، هم به حیات معنوى احیا مى‏کنم. چون با تعلیم حکمت و کتاب، مردگانِ بر اثر جهل را عالم مى‏کنم. هم بیمارانى که جسمشان رنجور است و هم آنها که دلهایشان بیمار است: (فى قلوبهم مرض) (۴۹) را درمان مى‏کنم. هم آنها که چشم ظاهرشان نابیناست بینا مى‏کنم، هم آنها را که چشم دلشان بر اثر جهل و تعصب بسته است با تعلیم حکمت، باز و بصیر مى‏کنم. بینایى دل، برکت معنوى و بینایى بصر، برکت ظاهرى است. پس برکت ظاهرى و باطنى از من به شما مى‏رسد. همچنین بعضى از چیزها که بر شما حرام بود حلال مى‏کنم نیز اختلافات علمى شما را حل مى‏کنم و اینها همه از برکات الهى است.
بعضى انسانها به قدرى کاملند که در همه شئون زندگى برکت آنها به دیگران مى‏رسد، ولى برخى دیگر به قدرى ناقصند که به هر جا و در پى هر مأموریتى اعزام شوند بى‏برکت بر مى‏گردند: (اینما یوجّهه لا یأت بخیر) (۵۰) و سودمند به حال خود یا دیگران نیستند. خلاصه آن که عیساى مسیح یکى از مجارى اِسباغ نعمت ظاهر و باطنه بود: (أسبغ علیکم نعمه ظاهرهً و باطنهً) (۵۱) .
سپس فرمود: تا زنده‏ام و در عالَمِ تکلیف به سر مى‏برم مکلّف به نماز و زکاتم: (واوصانى بالصلوه والزکوه ما دمت حیّاً) (۵۲) . نماز و زکات پیوندى است بین انسان و خدا. تنها پیوندى که انسانها را به م مرتبط مى‏کند امتثال فرمان الهى است. زکات، خواه مستحب و خواه واجب، براى تحکیم ارتباط خلق با خداست و اگر مایه پیوند خلق با یکدیگر نیز مى‏شود، در پناه ارتباط با خداست. در ادامه فرمود: خداوند مرا نسبت به مادرم رئوف و مهربان قرار داد: (وبراّ بوالدتى) (۵۳) ، چنانکه یحیاى شهید را نسبت به پدر و مادر خویش نیکوکار قرار داد: (وبرّاً بوالدیه). سپس فرمود: من نسبت به احدى جبّار نیستم تا با شقاوت رفتار کنم: (ولم یجعلنى جباراً شقیاً) (۵۴) ، زیرا این گونه از امور جزو صفات سلیبه و آن اوصاف کمالى یاد شده جزو صفات ثبوتیه یک ولى خداست. بر این اساس کسانى که علیه دین حضرت مسیح به مبارزه پرداختند و خداى سبحان مسیح و حواریین را بر آنها پیروز کرد، آنها با دست خود بر خود ستم کرده‏اند و مسیح هرگز ستمى را بر کسى تحمیل نکرد.

سلامت مسیح در دنیا، برزخ و قیامت

حضرت مسیح تببین سیره خود را با تأکید بر سلامت در حیات دنیوى، برزخى و اخروى، این چنین به پایان برد، سلام بر من روزى که به دنیا آمدم و روزى که مى‏میرم و روزى که زنده مبعوث مى‏شوم: (والسلام علىّ یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیّاً) (۵۵) . این سخن که به اعجاز و اذن خداوند بر زبان عیساى مسیح جارى شد، پاسخى است در برابر تهمت تفریطیان، زیرا جمله (والسلام علىّ یوم ولدت) بدین معناست که من با سلامت و از راه صحیح و طاهر به عالم طبیعت وارد شدم. مسیح (علیه‏السلام) مى‏فرماید: من در هر سه نشئه عالم سالمم. انسان تا به سلامت به برزخ و قیامت برسد سخت است.
در قیامت کبرا هم که عده‏اى گرفتار فزع اکبرند، آنان که مراحل قبل را به طهارت و سلامت گذرانده‏اند از فزع مصونند. در بیانات امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) هم آمده است که خداى سبحان گوش برخى انسانها را مکرّم قرار داد تا صداى رعب آور جهنم را نشنود: «وأکرم أسماعهم أن تسمع حسیس نار ابداً» (۵۶) .حضرت امام رضا(علیه‏السلام) مى‏فرماید: انسان سه مقطع حساس دارد: روز میلاد، روز مرگ و روز ورود به قیامت کبرا: «إنّ أوحش ما یکون هذا الخلق فی ثلاثه مواطن یوم یُولَد و یخرج من بطن امّه فیرى الدنیا و یوم یموت فیعاین الآخره و أهلها و یوم یُبعث فیرى أحکاماً لم یَرَها فی الدنیا» (۵۷) . انسان آنگاه که از عالم بسته زهدان به این جهان وسیع قدم مى‏گذارد، با سرنوشت مجهولى وارد مى‏شود و اگر به سلامت و طیب مولد در جهان طبیعتِ پا بنهد، راحت است. ورود به عالم برزخ هم اولین لحظه وحشت اوست که اگر با سلامت وارد شود در امان است. هنگام ورود به قیامت کبرا هم اگر با سلامت باشد از فزع قیامت کبرا براى همیشه محفوظ است. این سه مقطع بسیار مهم است و عیساى مسیح در این سه مقطع در کمال سلامت بود.
نکته‏اى که باید بدان توجه داشت این که سلامت غیر از رفاه و آسایش است. گرچه در نشئه طبیعت رنجها و دشواریهاى توانفرسا براى حضرت مسیح پیش آمد، چنانکه بخشى از مبارزات و درگیریهاى آن حضرت با کفران از آیه (فلمّا احسّ عیسى منهم الکفر قال من انصارى الى اللّه قال الحواریّون نحن انصار اللّه) (۵۸) به خوبى قابل استفاده است، امّا از همه این بلایا به سلامت به مقصد رسید. یعنى هیچ حادثه‏اى نتوانست قلب مطهر عیسى را به خود مشغول کند و به دیانت او آسیب برساند. پس سلامت روح غیر از رفاه و سلامت تن است.شاهد بر نکته اخیر، سخن خدا درباره یحیاى شهید است: (وسلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّاً) (۵۹) . معناى سلام بر یحیى این است که او در دنیا به سلامت به سر مى‏برد، با این که آن حضرت به شهادت رسیده و سر مطهر او را یک ناپاک اسرائیلى از بدن جدا کرده و به عنوان هدیه براى یک ناپاک اسرائیلى دیگر برده است. اما یحیاى شهید در عین شهادت، به سلامت به مقصد رسیده است.درباره نوح نیز خداى سبحان، با تعبیرى ویژه که در سراسر قرآن، تنها آن حضرت به آن ممتاز است، مى‏فرماید: (سلامٌ على نوحٍ فى العالمین) (۶۰) ؛ در همه عوالم آفرینش درود بر نوح؛ با این که نوح رنجهاى فراوان برده است. بنابراین سالم ماندن یعنى با قلب سلیم از این جهان رخت بربستن و با ایمان و جان سالم از دنیا وارد عالم برزخ شدن. منظور از سلام در این گونه موارد، سلامت دل است، نه سلامت جسم و بدن یا سلامت به معناى آسایش. همان طور که درباره حضرت ابراهیم(علیه‏السلام) آمده است(اذ جاء ربّه بقلبٍ سلیم) (۶۱) . کسى که با قلب سالم با خداى خود در ارتباط است، با قلب سالم هم به پیشگاه خداى سبحان مى‏رود و سلام خدا بر او رواست، گرچه در دنیا آسیبها ببیند و تهمتها بشنود و او را به سوختن تهدید کنند. سلام خدا بر کسى است که دین و قلب او به سلامت به مقصد مى‏رسد. حضرت مسیح چنین انسانى است و سیره او نیز آموزنده سلامت روح در همه ادوار سه گانه حسّاس سیر بشرى است.

مسیح مظهر خداى خالق و محیى

صفات فعلیه خداى سبحان مظاهر فعلى مى‏طلبد و عیساى مسیح نیز جزو مظاهر فعلى خداى سبحان است. عالم الغیب، خالق، محیى و شافى، از اسماى حسناى خداى سبحان است و عیساى مسیح در محدوده خاصّى مظهر این اسماء است.
امّا وقتى مى‏گوید: (أخلق لکم من الطین کهیئه الطّیر فانفخ فیه فیکون طیراً بإذن اللّه) (۶۲) ، چنین نیست که خداى سبحان برخى از امور را خلق کند و عیساى مسیح برخى دیگر را، بدین معنا که خداى سبحان این بخش از کار را به مسیح تفویض کرده باشد، زیرا تفویض در نظام آفرینش محال است. بلکه حضرت مسیح در خالقیت مظهر اسمى از اسماى حق بود. در عین حال که مسیح مجاز بود به اذن اللّه پرنده‏اى را بیافریند، تنها خدا بود که خالق هر چیز بود. همان طور که درباره رسول خدا آمده است: (وما رمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمى) (۶۳) ، درباره دیگر انبیا و مظاهر اسماى حسناى حق نیز چنین است و به عیساى مسیح نیز مى‏توان گفت: «وما خلقتَ اِذ خلقتَ ولکن اللّه خَلَق، و ما أحییتَ الموتى اِذا اَحْیَیتَ ولکن اللّه اَحیى الموتى، و ما أبرئتَ الاکمه و الاَبرص اذ أبرئْتَ ولکن اللّه اَبْرء، و ما اَنبَأتهم بما یدّخرونَ فى بیوتِهِم ولکنّ اللّه اَنْبأهم». چنین نیست که آن حضرت در بخشى از این امور، مستقل باشد و بقیه کارها را خدا انجام دهد، زیرا همه امور به دست خداست: «وللّه جنود السّموات والارض) (۶۴) .حال اگر کسى بخواهد کارى مسیحایى کرده، لااقل امراض روحى خود را تشخیص داده، درمان کند و خود را اِحیا کرده، با سلامت به مقصد برساند باید راهى را که او رفت بپیماید و آن راه را خداى سبحان در پیدایش و پرورش حضرت مسیح براى ما بازگو کرده است.
به یقین، رابطه عبادى مریم(علیهاالسلام) با خداى سبحان سهم اساسى در پیدایش و پرورش عیساى مسیح داشته است. خداوند در این باره مى‏فرماید: ما به مریم در حال عبادت بشارت دادیم که مادرخواهى شد، چنانکه به زکریا در محراب بشارت دادیم که فرزند صالحى به نام یحیى نصیب تو خواهد شد. بر این اساس آنچه انسان را به خدا نزدیک مى‏کند تا بر اثر قرب، تحت ولایت خدا قرار گرفته، علوم و معارف و مواهب الهى نصیب او شود، عبادت است.
قرآن کریم بشارت فرشتگان را چنین نقل مى‏کند: «واذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه اصطفیک و طهّرک و اصطفیک على نساء العالمین) (۶۵) . و چون مصطفا و مطهره و صفوهاللّه شدن این بانو را در پرتو نماز و اطاعت و عبادت خدا مى‏داند، مى‏فرماید: اى مریم! اهل قنوت، تواضع، عبادت و خشوع در پیشگاه حق باش: (یا مریم اقنتى لربک واسجدى وارکعى مع الرّاکعین) (۶۶) . راه طهارت، عبادت است و تو از این راه صفوهاللّه خواهى شد. نظیر (واعبد ربک حتّى یأتیک الیقین) (۶۷) ؛ اگر خواستى به مرز یقین برسى عبادت کن، که این منفعت و بهره است. بنابراین اگر کسى خواست مطهّر و مصطفى شود، راهش رکوع و سجود و قنوت و خضوع در پیشگاه خداى سبحان است.

نزول فرشته بر انسانهاى پاک

درباره تنزّل ملائکه، توجه به چند نکته سودمند است؛ اولاً: نزول آنان اختصاص به انبیا و مرسلین ندارد بلکه بر مؤمنان با استقامت نیز تنزل مى‏کنند: (انّ الذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکه الا تخافوا ولا تحرنوا) (۶۸) ، چنانکه تنزل شیاطین بر انسان خبیث است: (هل انبّئکم على من تنزّل الشّیاطین* تنزل على کل افّاک اثیم) (۶۹) . انسانى که تحت ولایت شیطان است ، شیطان بر وهم و خیال او مسلّط است و کسى که تحت ولایت اللّه است، فرشتگان الهى، هم عقل او را تأمین و هم وَهْم و خیال او را تعدیل مى‏کنند.
ثانیاً: نزول ملائکه، اختصاص به مردان ندارد، زیرا کمال انسانى به جان اوست و روح و جان آدمى نه مذکر است و نه مؤنث. آن پیکر است که یا مذکر است یا مؤنث، و فرشتگان بر روح نازل مى‏شوند نه بر بدن. روح انسان اگر طاهر باشد توان تحمل نزول فرشتگان را دارد. زن و مرد و پیغمبر و غیر پیغمبر از این جهت یکسانند. مریى نه مرد بود و نه پیغمبر، امّا فرشته همان طور که بر زکریاى پیغمبر نازل شد، بر مریم نیز نازل شد.
ثالثاً: محل نزول ملائکه، ضمیر صاف و راه نزول فرشته عبادت است. قلب انسان تا گرفتار وسوسه است مهبط فرشته نیست. اگر دیو وسوسه و شیطان از صحنه ضمیر بیرون رفت، آنگاه ملائکه نازل مى‏شوند و مادامى که این اهرمنان هستند، نازل نمى‏شوند. از این رو گناهکار دلش همواره در اضطراب است. او از بامداد تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد سرگردان است و هرگز نمى‏آرمد و طعم آرامش و اطمینان را نمى‏چشد، و این بر اثر تنزل شیاطین است که بر وهم و خیال وى ولایت دارند او مصداق (فهم فى ریبهم یتردّدون) (۷۰) است. همواره سرگرم تردد در میان ریبهاى خویش و دچار سرگردانى و اضطراب است، اما ضمیر مصفّا جایگاه نزول فرشته‏هاست و بهترین راه براى تطهیر، تحکیم پیوند عبد و مولاست.
رابعاً: فرشتگان، پیک حقّند. از این رو، نزول و عروج آنها بدون ره آورد نخواهد بود. اصولاً آنان سِمَتى جز رسالت ندارند: (الحمدللّه فاطر السموات والارض جاعل الملائکه رسلاً) (۷۱) ؛ فرشتگان، رسول خدا و مأموران الهى هستند. هنگام نزول، حامل پیام و رسالتى هستند و آنگاه که مى‏روند خبرى مى‏برند. الهامهایى که در جان انسان ظهور مى‏کند و نیز آرامشى که انسان در خود احساس مى‏کند ره آورد فرشته و اثر رسالت اوست. همچنین طهارت و صفاى ضمیرى که انسان در خود مشاهده مى‏کند از برکت نزول ملائکه است.خامساً: نزول فرشتگان و مژده دادن آنها تنها در حال احتضار و ورود به عالم برزخ نیست، بلکه در همه نشئه‏ها، فرشته بر انسان طیّب نازل مى‏شود.

بشارت پیدایش عیسى به مریم

درباره نحوه پیدایش حضرت مسیح آمده است که مریم(علیها السلام) بین خود و دیگران حجابى قرار داد. وى بخش شرقى همان مسجدى را که خدمتگزارى آن را بر عهده داشت، انتخاب کرد تا از سایر عبادت کنندگان جدا بوده، گرفتار کثرت نشود: (واذکر فى الکتاب مریم اذ انتبذت من اهلها مکاناً شرقیاً* فاتخذت من دونهم حجاباً) (۷۲) . این فاصله گرفتن از جمع‏و رابطه دایم با خدا داشتن، زمینه صفاى ضمیر است.اگرچه کسى که به ولایت مطلقه رسیده و به آن حضور تام نایل آمده، جلوت و خلوت براى او یکسان است. چنانکه از حضرت امام کاظم(علیه‏السلام) سؤال کردند: چگونه در مکان ازدحام انبوه مردم نماز خواندید؟ آن حضرت در جواب فرمود: من کسى را عبادت مى‏کردم که او از دیگران که در کنار منند نزدیکتر است. البته براى همگان و در همه حالات چنین توجه و حضورى میسور نیست، از این رو قرآن کریم درباره نماز شب مى‏فرماید: (ان ناشئه الّیل هى اشد وطأ واقوم قیلا انّ لک فى النهار سبحاً طویلاً) (۷۳) . در روز، انسان گرفتار مشاغل و سرگرم رفت و آمدهاى فراوان است. اشتغالات گوناگون قلبى و بدنى مانع تجمع حواس است اما در شب این موانع و صوارف یا وجود ندارد یا کم است.
پیدایش عیسى و مادر شدن مریم از رهگذر غیب، جمعاً یک آیت است: (وجعلنا ابن مریم وامه ایه) (۷۴) . گرچه در جهان کثرت این دو از هم جدایند، ولى در حقیقت یک آیت است که به صورت عیسى و مریم ظهور کرده است.
خداى سبحان مسیح را موهبت الهى و رحمت خاصّ حق شمرده، مى‏فرماید: در آن حال که آن حضرت بدور از مزاحمت دیگران به عبادت حق مشغول بوده، ما روح خود را فرستادیم و او براى مریم به صورت بشرى مستوى الخلقه متمثل شده، بشارت پیدایش عیسى را به او داد. این بشارت همان و مادر شدنش همان: (فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشراً سویاً) (۷۵) .
اوّلین نکته در باره آیه مزبور این است که قرآن کریم از جبرئیل(علیه‏السلام) با تعبیر «روح»، یعنى موجود مجرد عقلى یاد کرده است. بنابراین مستفاد از جمله «ما روح خود را به سوى او فرستادیم» آن است که روح خدا در دید تمثلى مریم به صورت بشر تجلى کرده است. تمثل، انقلاب حقیقت نیست، آن گونه که فرشته انسان شود و دوباره آن انسان فرشته گردد، بلکه تمثل آن است که روح، در مثال و در حیطه ادراکى مریم، به صورت انسانى مشاهده شد. باطنش جبرئیل بود و ظاهر و صورتش انسان.
نکته دیگر آن که در سوره آل عمران آمده است که فرشتگان به مریم بشارت دادند، و آن‏چه در سوره مریم آمده، این است که خود روح امین متمثل شد.
سومین نکته آن که نسبت دادن کار یک فرد به جمع: (فأرسلنا إلیها روحنا)، از آن روست که جبرئیل از ملائکه است. وقتى جبرئیل این بشارت را به مریم مى‏دهد، مى‏توان این سخن را به همه ملائکه نسبت داد، و یا بدان جهت است که چون فرشتگان، تحت ولیت جبرئیل هستند پس با اطاعت از او بشارت داده‏اند. آن فرشتگان، مأموران جزئند. پس آن جا که سخن از بشارت ملائکه است مرحله نازله جبرئیل است و آن جا که تمثل است وجود مثالى خود جبرئیل است، منتها در مثال متصل نه مثال منفصل.
حضرت مریم(علیهاالسلام) که صفوه اللّه و مطهره و برگزیده خدا بود و بخش شرقى مشجد را براى اعتکاف و عبادت خود برگزیده بود، آنگاه که ناگهان انسانى را در برابر خود دید، احساس خطر کرده همانند همه موحدان در چنین مواقعى، به خدا پناه برد: (قالت انى اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیاً) (۷۶) . سرّ هراس وى آن بود که این مشاهده بى‏سابقه و طلیعه امر بود. طلیعه امر براى اولیاى الهى شفاف نیست، ولى در ادامه سلوک، آنگاه که به وادى ایمن رسیدند، دیگر سخن از استعاذه نیست، چون مى‏دانند که مشهودشان پیک وحى و رسول اللّه است.
آن فرشته متمثل به حضرت مریم گفت: من پیک خداى تو هستم آمده‏ام تا به تو فرزندى طاهر عطا کنم: (قال انما انا رسول ربک لأهب لک غلاماً زکیّا)، مریم فرمود: چگونه من داراى فرزند خواهم شد در حالى که بشرى با من تماس نداشته و من نیز فردى بزهکار نبوده و نیستم: (قالت أنّى یکون لى غلام ولم یمسسنى بشر ولم اک بغیّاً). جبرئیل فرمود: آرى چنین است تو با بشرى برخورد نداشتى، نه حلال، نه حرام:(قال کذلک). اما سخن خدا این است: (قال ربک هو علىّ هیّن) (۷۷) . تحلیل سخن جبرئیل(علیه‏السلام) این است که تو به لحاظ قابلیتِ قابل سخن مى‏گویى، ولى من پیک فاعلیتِ فاعلم. تو مى‏گویى: زن اگر بخواهد مادر شود، تماس حلال یا حرام لازم دارد. دامن عفت تو مطهرتر از آن است که برخورد حرام داشته باشى، و حلال هم که واقع نشد. اما من از قدرت خدا سخن مى‏گویم. او بدون تماس بشرى، زن را مادر مى‏کند. خداى سبحان که اشیاء را از کتم عدم و بى‏سابقه وجود مى‏آفریند به شئ موجود هم فیض پیش بینى نشده مى‏بخشد.
بنابراین همان جوابى که به زکریا داده شد به مریم هم داده مى‏شود. آنگاه که زکریا عرض کرد: خدایا! من کهنسالم و همسرم در جوانى عقیم بود، هم اکنون که او هم فرتوت و سالمند است چگونه براى من فرزند به دنیا مى‏آید: (قال ربّ أنّى یکون لى غلام و کانت امرأتى عاقراً بلغتُ من الکبر عتیّاً). جبرئیل امین در آن جا نیز فرمود: قابلیت قابل تنها در امور عادى مطرح است، اما در امور خارق عادت کاربا (کن فیکون) انجام مى‏پذیرد و فقط به فاعلیت فاعل استناد دارد و آن کاربر خداوند آسان است: (قال ربّک هو علىّ هیّن).
در قصه زکریا(علیه‏السلام) علاوه بر بیان اصل مطلب، براى آن استدلال نیز شده است: (وقد خلقتک من قبل ولم تک شیئاً) (۷۸) ؛ تو را آنگاه که چیزى نبودى موجود کردم (کان تامّه) و هم اکنون تنها وصفى بر اوصاف تو مى‏افزایم (کان ناقصه).
نکته: سوره مریم سوره هبه و بخشش است. در این سوره خداى سبحان بخششهاى خود را یادآور شده، مى‏فرماید ما به زکریا یحیى را، به مریم عیسى را و به ابراهیم اسحق را و به موساى کلیم هارون را هبه کردیم.

حضرت مسیح و احیاى مردگان

بر اساس نقل قرآن کریم، حضرت عیساى مسیح مظهر اسماى حسناى خداوند، از جمله «مُحیى الموتى‏» و «مُخرج الموتى‏» بود. مرده‏هایى که عیساى مسیح زنده مى‏کرد، تنها افرادى نبودند که تازه جان خود را از دست داده باشند، بلکه مردگانى را هم که مدت مدیدى از مرگشان گذشته بود، مى‏توانست احیا کند. کلام خداى سبحان درباره احیاى عیسى‏(علیه‏السلام) این است: (واذ تجرخ الموتى باذنى إذ ایّدتک بروح القدس) (۷۹) ؛ تو مرده‏ها را به اذن من اخراج مى‏کنى. یعنى تو مظهر نام منى؛ همان گونه که من مرده‏ها را از قبر خارج مى‏کنم، تو نیز همین کار را به اذن خدا و تأیید روح قدسى انجام مى‏دهى.
خداوند درباره خود مى‏فرماید: ما افراد را از خاک خلق کردیم، دوباره آنان را به خاک مى‏بریم و بار دیگر آنها را از خاک خارج مى‏کنیم: (منها خلقناکم وفیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارهً اخرى‏) (۸۰) . خداوند با همین نام که اثر او اخراج مقبورهاست، در عیساى مسیح تجلى کرده، مى‏فرماید: (واذ تخرج الموتى باذنى) (۸۱) ، سخن از اخراج مردگان است نه احیاى آنان. چنانکه در بعضى از روایات هم آمده است که مسیح (علیه السلام) مردگان قبور را زنده کرده است‏ (۸۲) .
نظیر آنچه درباره حضرت مسیح بیان شد در سیره ابراهیم خلیل (علیه السلام) هم آمده است؛ ابراهیم خلیل درباره مرده‏هایى را که در قبر بودند عرض کرد: (ربّ ارنى کیف تحیى الموتى) (۸۳) . خداى سبحان در اجابت آن فرمود: بعد از این که چهار مرغ را گرفتى و کُشتى و اجزاى آنها را پراکنده کردى آنها را بخوان آنها زنده مى‏شوند. در آن حال حضرت خلیل مظهر نامى شد که اثر آن نام، احیاى مرده‏هاست.

مبارزه حضرت مسیح با طاغیان

مبارزه عیساى مسیح با طغیانگران بنى‏اسرائیل، بخشى از رسالت الهى آن حضرت بوده است و چنین نبوده که مسیح فقط به موعظه بسنده کند. قرآن کریم در بیان این قسمت از سیره نورانى حضرت عیسى مى‏فرماید: برخى از افراد عصر مسیح (علیه السلام) کفر ورزیدند و کفر آنان آشکار و محسوس شد: (فلمّا احسّ عیسى منهم الکفر) (۸۴) ؛ یعنى کفر آنها چنان روشن شد که به مرحله حس رسیده، علنى شد. تنها در ضمیر و نهانشان نبود که عیساى مسیح ار درونشان باخبر شود، از این رو آن حضرت به مبارزه با آنان برخاست و براى دعوت دیگران به همراهى، فرمود: کیست که ما را در این سیر به سوى خدا نصرت کند: (من انصارى الى اللّه).
تعهدگیرى مسیح (علیه السلام) از حواریان، عهدى مجدد و میثاقى اکید است. سخن از اسلام ابتدایى آنها نیست، زیرا آنان از دیرزمان به رسالت مسیح ایمان آورده، آن را پذیرفته بودند و به عنوان شاگردان ممتاز به او تأسّى مى‏کردند. سخن حواریان این بود: (ربّنا امنّا بما انزلت واتّبعنا الرّسول فاکتبنا مع الشّاهدین) (۸۵) ؛ پروردگارا ما ایمان آوردیم به آنچه که بر پیامبرت نازل کردى و از رسولت هم پیروى کردیم، نام ما را با شاهدان ثبت کن (هنوز به آن مقام نرسیده‏اند که بگویند: مِنَ الشّاهدین).
خداى سبحان مى‏فرماید: ما با وحى به حواریین گفتیم از عیسى حمایت کنید. حواریان، شاگردان مخصوص عیسى (علیه السلام) بودند و توفیق آنان در تبعیت از رسول خدا در وحى الهى بود: (واذ اوحیتُ الى الحواریّین ان امنوا بى وبرسولى قالوا امنّا واشهد بأنّنا مسلمون) (۸۶) .
از آیه مزبور به خوبى استفاده مى‏شود که وحى گرفتن و استمداد از روح القدس مخصوص پیامبران اوالواالعزم نیست، گرچه مرحله عالیه‏اش ویژه انبیا و مرسلین است اما مراحل وسطى و نازله‏اش، نصیب شاگردان آنها هم مى‏شود.
قرآن کریم، پاسخ مثبت حواریان به دعوت حضرت مسیح براى نبرد با کافران، و نیز برخوردارى آنان از امداد و تأیید الهى در مبارزه پیروزمندانه شان را چنین بازگو مى‏کند: (یا ایّها الّذین امنوا کونواانصار اللّه کمإ؛ّّ قال عیسى ابن مریم للحواریّین من انصارى الى اللّه قال الحواریّون نحن انصار اللّه فامنت طائفهٌ من بنى اسرائیل و کفرت طائفهٌ فأیّدنا الّذین امنوا على‏ عدوّهم فاصبحوا ظاهرین) (۸۷) ، این آیه بیانگر آن است که اصل نبرد در دین مسیحیّت یک اصل مسلّم بود، زیرا خداى سبحان به مسلمانان مى‏گوید: اى مؤمنان! در یارى دین خدا و مبارزه با کفر، مانند حواریان عیسى باشید. بنابراین مسیحیّت در رهبانیّت خلاصه نمى‏شد و آنان اگر به شرایط رهبانیت عمل مى‏کردند مَرضىّ خدا بود اما به شرایطش عمل نکردند. اساس دین مسیح، همانند دین کلیم و خلیل (علیهم السلام)، اسلام است که در متن قوانین خود جهاد با طاغیان و ایثار و نثار در راه دین را دارد.

عیساى مسیح سالک صراط مستقیم

خداى سبحان حضرت مسیح را از سالکان صراط مستقیم و از واصلان این حرم امن قرار داد و تفصیل این اجمال آن است که تنها راه بین مبدأ و منتهى که سبب وصول به مقصد است صراط مستقیم است و این صراط را خداوند صراط انبیا و مرسلین دانسته، آنها را اصحاب این صراط مى‏شمارد.
استناد این راه به سالک براى آن است که در طریقهاى عادى و معمولى، راه، غیر از رونده است، ولى در مسیرهاى متعالى راه همان رونده است. انسان در بیرون از خود سیر نمى‏کند، تا سالک از مسلک جدا باشد، زیرا انسان در عقیده و خُلق و عمل سیر مى‏کند که هر کدام از اینها مربوط به مرحله‏اى از مراحل سه گانه هستى انسان است. کمال انسان به عقیده و خُلق و عمل است، و این سه از او جدا نیست، زیرا (و ان لیس للانسان الاّ ما سعى‏) (۸۸) . رابطه عمل و عامل چنان قوى است که نه عمل عامل را رها مى‏کند و نه عامل از عمل مى‏تواند گریزان باشد: (ان احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان اسأتم فلها) (۸۹) . عمل مخصوص عامل است و عامل در رهن عمل است و این اختصاص هم وجودى است؛ قهراً سیر انسان سالک،در عقیده و خُلق و عمل از حیطه هستى او بیرون نیست، و راه عین رونده است.
از طرفى خداوند دین را صراط مستقیم معرّفى کرده است: (قل انّنى هدانى ربّى إلى‏ صراطٍ مستقیم دیناً قیّماً ملّه ابراهیم حنیفاً) (۹۰) ، ولى پیمودن این صراط مستقیم مستلزم این است که انسان به اصول اعتقادى آن معتقد و به فضایل اخلاقى آن متخّلق شود و به احکام آن عمل کند. پس صراط مستقیم چیزى جدا از حیطه نفس انسان نخواهد بود. قهراً انبیا که حقایق اعتقادى و اخلاقى و عملى را به خوبى شناخته و به آن معتقد و متخلّق و به آنها عامل بودند، «اصحابُ الصّراط» هستند.
عیساى مسیح از برجسته‏ترین چهره‏هایى است که این راه را طى کرده و به مقام قرب نایل شده است و خداى سبحان قرب او را تأیید کرده است: (اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیهاً فى الدّنیا والاخره من المقرّبین) (۹۱) .
پیمودن این راه محال نیست، از این رو به همه مؤمنان تعلیم داده شد که در نماز از خداوند مسئلت کنند که آنان را به راه راست که راه نعمت داده شدگان است هدایت کند: (اهدنا الصراط الذین أنعمت علیهم)، و نعمت داده شدگان نیز در قرآن، پیامبران، صدّیقیان، شاهدان و صالحان معرفى شده‏اند: (الذین أنعم اللّه علیهم من النبیین والصدّیقین والشهداء والصالحین) (۹۲) . بر این اساس است که هم یک زن عادى در سایه تهذیب و تربیت مى‏تواند «فضّه» شده، در برخى از فضایل اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) که در سوره «هل أتى‏» آمده سهیم شود، و هم یک مرد عادى در سایه تهذیب و تزکیه مى‏تواند «سلمان» شده، به مقام «سلمان منّا أهل البیت» (۹۳) نایل گردد. بنابراین خداى سبحان سیره انبیا را بازگو مى‏کند تا دیگران با تأسى به آنان، اصحاب صراط مستقیم و اصحاب الجنّه شوند.
ادامه دارد ……..

پی نوشت:

(۱) سوره نساء، آیه .۴۱
(۲) سوره نساء، آیه .۱۵۹
(۳) سوره آل عمران، آیه .۴۵
(۴) سوره واقعه، آیات .۸۹-۸۸
(۵) سوره مطففین، آیات ۲۱-۱۸
(۶) سوره مطففین، آیات ۱۰-۷
(۷) مفاتیح الجنان، دعاى کمیل.
(۸) سوره مائده، آیه ۱۱۷
(۹) سوره صف، آیه ۶
(۱۰) سوره توبه، آیه ۱۰۵
(۱۱) سوره حشر، آیه ۱۹
(۱۲) سوره زخرف، آیه ۸۶
(۱۳) سوره بقره، آیه ۲۵۵
(۱۴) سوره انبیاء، آیه ۲۸
(۱۵) سوره زمر، آیه ۷
(۱۶) سوره صف، آیه ۶
(۱۷) بحا، ج‏.۳۹ ص‏ ۲۱۳
(۱۸) سوره اعراف، آیه ۱۵۷
(۱۹) سوره فتح، آیه ۲۹
(۲۰) سوره آل عمران، آیه ۴۲
(۲۱) سوره آل عمران، آیه ۵۵
(۲۲) سوره آل عمران، آیه ۵۵
(۲۳) همان.
(۲۴) سوره سجده، آیه ۱۰
(۲۵) سوره سجده، آیه ۱۱
(۲۶) سوره انعام، آیه ۶۰
(۲۷) سوره زمر، آیه ۴۲
(۲۸) سوره انبیاء، آیه ۳۵
(۲۹) سوره انبیاء، آیه ۳۴
(۳۰) سوره مریم، آیه ۳۳
(۳۱) سوره نساء، آیه ۱۵۹
(۳۲) المیزان، ج‏۳، ص‏ ۲۳۹
(۳۳) سوره زمر، آیه ۴۲
(۳۴) سوره آل عمران، آیه ۵۵
(۳۵) سوره مریم، آیه ۵۷
(۳۶) سوره حدید، آیه ۴
(۳۷) سوره فصلت، آیه ۴۴
(۳۸) من لا یحضر، ج‏۱، ص‏ ۲۰۶
(۳۹) سوره غافر، آیه ۱۵
(۴۰) سوره مجادله، آیه ۱۱
(۴۱) سوره مریم، آیه ۵۷
(۴۲) سوره آل عمران، آیه ۵۵
(۴۳) سوره مریم، آیات ۳۲-۳۱
(۴۴) سوره مریم، آیه ۳۴
(۴۵) سوره مریم، آیه ۲۸
(۴۶) سوره مریم، آیه ۲۹
(۴۷) سوره مریم، آیات ۳۱-۳۰
(۴۸) سوره بقره، آیه ۱۰
(۴۹) سوره نحل، آیه ۷۶
(۵۰) سوره لقمان، آیه ۲۰
(۵۱) سوره مریم، آیه ۳۱
(۵۲) سوره مریم، آیه ۳۲
(۵۳) همان.
(۵۴) سوره مریم، آیه ۳۳
(۵۵) نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳
(۵۶) نورالثقلین، ج‏۳، ص‏ ۳۲۷
(۵۷) سوره آل عمران، آیه ۵۲
(۵۸) سوره مریم، آیه ۱۵
(۵۹) سوره صافات، آیه ۷۹
(۶۰) سوره صافات، ایه ۸۴
(۶۱) سوره آل عمران، آیه ۴۹
(۶۲) سوره انفال، آیه ۱۷
(۶۳) سوره فتح، آیه ۴
(۶۴) سوره آل عمران، آیه ۴۲
(۶۵) سوره آل عمران، آیه ۴۳
(۶۶) سوره حجر، آیه ۹۹
(۶۷) سوره فصلت، آیه ۳۰
(۶۸) سوره شعراء، آیات ۲۲۲-۲۲۱
(۶۹) سوره توبه، آیه ۴۵
(۷۰) سوره فاطر، آیه ۱
(۷۱) سوره مریم، آیات ۱۷-۱۶
(۷۲) سوره مزمل، آیات ۷-۶
(۷۳) سوره مؤمنون، آیه ۵۰
(۷۴) سوره مریم، آیه ۱۷
(۷۵) سوره مریم، آیه ۱۸
(۷۶) سوره مریم، آیات ۲۱-۱۹
(۷۷) سوره مریم، آیات ۹-۸
(۷۸) سوره مائده، آیه ۱۱۰
(۷۹) سوره طه، آیه ۵۵
(۸۰) سوره مائده، آیه ۱۱۰
(۸۱) تفسیر برهان، ج.۱ ص ۵۱۰
(۸۲) سوره بقره، آیه ۲۶۰
(۸۳) سوره آل عمران، آیه ۵۲
(۸۴) سوره آل عمران، آیه ۵۴
(۸۵) سوره مائده، آیه ۱۱۱
(۸۶) سوره صف، آیه ۱۴
(۸۷) سوره نجم، آیه ۳۹
(۸۸) سوره إسراء، آیه ۷
(۸۹) سوره انعام، آیه ۱۶۱
(۹۰) سوره آل عمران، آیه ۴۵
(۹۱) سوره نساء، آیه ۶۹
(۹۲) بحار، ج.۲۲ ص ۳۲۶
(۹۳) سوره آل عمران، آیه ۴۲

برگرفته از :سیره پیامبران در قرآن، به قلم آیه الله جوادى آملى

ادامه این مطلب را می خوانیم :

برخى از ویژگیهاى حضرت مریم

تنها بانویى که در قرآن کریم به نام خاص او تصریح شده و با کمال تجلیل از وى سخن به میان آمده است، حضرت مریم (علیها السلام) است: (واذ قالت الملائکه یا مریم انّ اللّه اصطفیک و طهّرک واصطفیک على نساء العالمین) (۱) . اولین نکته شایان ذکر درباره آیه مزبور آن است که اصطفاى اوّل چون بدون حرف جرّ استعمال شده، اِصطفاى نفسى است و اصطفاى دوم که با «على‏» استعمال شده، اِصطفاى قیاسى است. بنابراین (انّ اللّه اصطفیک) یعنى تو صفوه و برگزیده و مختار و برچیده شده خدایى، و (واصطفیک على‏ نساء العالمین) یعنى نه تنها تو صفوه و برجسته‏اى، بلکه بر همه زنان عالم برترى، و چون کلمه (على نساء العالمین) مطلق است، نمى‏توان گفت که مریم (علیها السلام) نسبت به زنهاى عصر خود مصطفى و برجسته بود. اطلاق آیه آن است که نسبت به همه زنان جهان برجستگى دارد، لیکن در زمینه خاص، یعنى از این جهت در بین زنان عالم مورد اصطفاى خاص است که بتواند بدون داشتن همسر، مادر شود.
نکته دیگر آن که فرق بین اِذهابِ رجس و تطهیر آمده: (إنّما یریداللّه لیُذهِب عنکم الرجس اهل البیت ویطهّرکم تطهیراً) (۲) آن است که اذهاب رجس ناظر به ازاله اصل پلیدى است و تطهیر از بین بردن آثار آن مى‏باشد، از این رو این گونه تطهیر همراه با عصمت نیز هست.
پس تطهیر همیشه بعد از اذهاب خواهد بود، گرچه اذهاب رجس ممکن است با تطهیر آن همراه نباشد، امّا درباره مریم (علیهاالسلام) سخن از تطهیر است. خداوند او را از هر آلودگى دور داشت و مطّهر و طاهره کرد، از این رو مى‏تواند مادر انسان کاملى چون مسیح شود.
سوّمین نکته آن که، کسانى که کلام ملائکه را بشنوند و تردید نکنند که این کلام ملائکه است، مُحَدّثند و به تصریح بعضى از روایات، حضرت صدّیقه طاهره، فاطمه زهرا (علیها السلام) مُحَدّثه‏ (۳) بود، چنانکه از آیه مزبور به خوبى برمى آید که مریم (علیها السلام) هم مُحَدّثه است.
بین رسول، نبى، امام و مُحَدّث فرق است. ممکن است کسى رسول، نبى و امام نباشد ولى مُحَدّث یا مُحَدّثه باشد. چنانکه بین مُحَدّثات نیز تفاوت فراوان است؛ تا آن کلام چه باشد و آن فرشته‏اى که متکلّم است کدامین فرشته باشد. بنابراین قرآن کریم اصل این که یک زن مى‏تواند کلام فرشتگان را بشنود و مُحَدّثه باشد را تأیید کرده است.
در هیچ یک از کلمات انسانى نه مذکّر بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانِع، زیرا کمال از آن روح است و روح که مجّرد است و جرم و ماده ندارد، نه مرد است و نه زن. بنابراین زنان با مردان در امکان نیل به همه کمالات، یکسانند. البته کمالات اجرایى نظیر نبوت و رسالت را قرآن استثنا کرده است: (ما ارسلنا من قبلک الاّ رجالاّ نوحى الیهم) (۴) . رسالت و نبوت، کارى اجرایى و مخصوص مردان است امّا ولایت که یک کمال روحى بین خداى سبحان و بین انسان اختصاصى به مرد نداشته، زن و مرد هر دو در آن سهیمند، و محدّث بودن نیز چنین است.
نکته دیگر آن که با توجه به آیه (یا مریم اقنتى لرّبک واسبجدى و ارکعى مع الرّاکعین) (۵) که پس از آیه مزبور آمده است، شاید بتوان گفت: آن برجستگیهاى سه گانه، یعنى برگزیدگى، مطهّره بودن و برترى بر زنان عالم، محصول این بندگیهاى سه گانه باشد.
بنابراین خداى سبحان به حضرت مریم مى‏فرماید: اگر مى‏خواهى این فضایل مستدام بماند علل و اسباب آن را استمرار ببخش؛ از پروردگارت اطاعت کن و سجده کن و با نمازگزاران نماز بخوان.

حضرت مسیح، کلمه اللّه

فرشتگان این پیام را به مریم (علیها السلام) رساندند که خداوند تو را به کلمه خود بشارت مى‏دهد؛ کلمه‏اى که اسم او مسیح، عیسى بن مریم است، و در دنیا و آخرت وجیه و آبرومند بوده، از مقرّبان است. در دوران نوزادى سخن مى‏گوید و از صالحان است: (اذ قالت الملائکه یا مریم انّ اللّه یبشّرک بکلمهٍ منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیهاً فى الدّنیا والاخره ومن المقرّبین* ویکلّم النّاس فى المهد وکهلاً ومن الصّالحین) (۶) . در این بشارت اوصاف برجسته حضرت مسیح (علیه السلام) تبیین شده است، از جمله این که او «کلمه»اى است از سوى خدا.
قرآن کریم همه موجودات را «کلمات» الهى مى‏داند. راز آن این است که چیزى که اسرار نهانى و درون را آشکار کند و خبر از درون بدهد کلمه است. الفاظ را هم بدان جهت کلمات مى‏گویند که فاش کننده راز درونند، یعنى معانى پوشیده به وسیله این روزنه‏ها بیان مى‏شود و چون همه موجودات عالمِ شهادت آیات و راز گوى جهان غیبند پس کلمات غیبند. خداى سبحان هم از همه موجودات به کلمات یاد مى‏کند: (قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربّى ولو جئنا بمثّله مدداً) (۷) ؛ اگر دریا مرکب بشود و بخواهد کلمات الهى را بنویسد، دریا پایان مى‏پذیرد ولى کلمات الهى تمام نخواهد شد.
خداى سبحان از باب تشبیه معقول به محسوس بسیارى از مسایل را با تمثیل، بیان کرده، مى‏فرماید: (وتلک الامثال نضربها وما یعقلها الاّ العالمون) (۸) ؛ اگر دریا براى نوشتن کلمات الهى مرکب شود دریا تمام مى‏شود اما کلمات الهى تمام شدنى نیست، زیرا هر قطره از آب دریا، شنا مى‏کند، ساحل دریا، عمق دریا، مَصّب دریا و رودخانه‏هاى که به دریا مى‏ریزد همه و همه کلمات اللّه است. از این رو در آیه دیگر مى‏فرماید: (والبحر یمدّه من بعده سبعه أبحر) (۹) ؛ اگر دریاهاى هفتگانه نیز به دریاى اول افزوده شود تا کلمات الهى را بنویسند کلمات الهى تمام نمى‏شود، زیرا این اجرامْ محدود، ولى ارادات الهى نامحدود است. کلمات الهى به ارادات الهى است و اراده‏هاى وى به آن اراده ازلى متکى است که نامحدود است. هرگز امرى محدود توان نوشتن ارقامى نامحدود را نخواهد داشت.
پس کلمات الهى عبارت از موجودات جهان عینى است که آن غیب را نشان مى‏دهد و هر کدام که آن غیب را بهتر نشان داد کلمه تامّه خواهد بود. از این رو از ائمه معصومین (علیهم السلام) روایات شده است: «نحن الکلمات» (۱۰) : سراسر عالم کلمه حقند امّا ما کلمه تامه‏ایم، اگر دیگران گوشه‏اى از جهان غیب را به شما نشان مى‏دهند ما بسیارى از اسرار غیب را مى‏شناسیم و شما را از آن باخبر مى‏کنیم. بنابراین انبیا و اولیاى الهى کلماتند. البته در برابر کلام نیست، بلکه منظور از آن سخن است، و سخن خدا، نشانه خداست. عیسى (علیه السلام)، چنانکه اسم او اسمى از اسماى حسناى خداوند است. عیساى مسیح کلمه حقى است که از خداوند نشئت گرفته، در جهان امکان تنزّل و ظهور کرده و تجلّى یافته است: «الحمدللّه المتجلّی لخلقه بخلقه» (۱۱) . اگر معناى تجلى و ظهور براى انسانها حل مى‏شد دیگر هیچ ترسا و مسیحى تن به ذلت تثلیث نمى‏داد، تا قرآن بگوید: (لقد کفر الذین قالوا انّ اللّه ثالث ثلثه) (۱۲) .
مسیح، آیت خداست و آیه و صاحب آیه را نباید در عرض هم قرار داد چنانکه کلمه با متکلّم در عرض هم نیست. روح قدسى و عیساى مسیح هر دو آیتند و خداى سبحان عیساى مسیح را با روح قدسى مُؤیّد و متنّعم کرده است: (یا عیسى ابن مریم اذکر نعمتى علیک و على‏ والدتک اذ ایّدتک بروح القدس) (۱۳) . چنانکه حضرت مسیح و مریم (علیهما السلام) را معجزه جهانى شمرده، هر دو را یک آیه مى‏داند: (وجعلنا ابن مریم و أُمّه آیه) (۱۴) .
غرض آن که حضرت مسیح هم سخن خدا را به مردم رساند چون پیامبر الهى بود و هم با اعجاز در گهواره سخن گفت وهم سخن خاص و کلمه مخصوص خدا بود.
قرآن کریم تأکید مى‏کند که مسیح فرزند مریم است تا آن شبهه را برطرف کند وگرنه جز در مناسبتهایى خاص، پیامبرى را به پدرش نیز نسبت نمى‏دهد.

توبیخ قائلان به تثلیث

خداى سبحان براى توبیخ قائلان به تثلیث که پندارى کفر آلود و گونه‏اى از شرک و در ردیف وثنیت و ثنویت است: (لقد کفر الذّین قالوا انّ اللّه ثالث ثلثه) (۱۵) ، (لقد کفر الذین قالوا إن اللّه هو المسیح ابن مریم) (۱۶) ، به عیساى مسیح مى‏فرماید: آیا تو به مردم گفته‏اى که من و مادرم را به عنوان «اله» برگزینید و ما را شریک خداییم؟: (اذ قال اللّه یا عیسى ابن مریم انت للناس اتخذونى و امّى الهین من دون اللّه) (۱۷) . مسیح عرض مى‏کند: از شریک منزّهى زیرا شرکت نشانه نقص است و موجودى که قدیر و علیم محض است کمبود و جهلى ندارد تا دیگرى آن را برطرف کند. براى من نسزد آنچه را که حق ندارم و ناحق بوده و شایسته آن نیستم بگویم. زیرا اگر گفته بودم تومى دانستى، چون آنچه را من مى‏دانم تو نیز مى‏دانى اما آنچه را تو مى‏دانى من نمى‏دانم، زیرا من محاط، مقیّد و عبدم، و تو محیط، مطلق و مولا، و ممکن نیست عبد به کنه علم مولا احاطه داشته باشد. آنچه را غیب است تو مى‏دانى: (سبحانک مایکون لى أن أقول ما لیس لى بحق إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولا أعلم ما فى نفسک إنّک أنت علاّم الغیوب) (۱۸) .
علم با غیب سازگار نیست، زیرا علم به معناى شهود و غیب به معناى غفلت و عدم شهود است. تقسیم عالَم به غیب و شهادت یک تقسیم نسبى و قیاسى است. امّا نسبت به خداى سبحان که سنجیده شود همه جهان مشهود اوست، البته اشیاء چند قسمند بعضى از امور اصلاً با حواس درک نمى‏شوند، مانند مجردات عالیه. بعضى از امور نیز جزو مجرّدات عالیه نیستند و با حواس درک مى‏شوند اما محجوبند، مانند آنچه پشت دیوار است و یا آنچه به زمان و تاریخ محجوب است، نظیر حوادثى که در قرون گذشته بوده و یا در اعصار آینده خواهد آمد، که گرچه مى‏توان آن را با حواس درک کرد امّا چون اکنون وجود ندارد غایب است. غرض آن که همه اشیا مشهود خداست، خواه غیبى که اصلاً با حسّ ظاهر درک نمى‏شود و خواه غیبى که گرچه با حسّ درک مى‏شود امّا محجوب به زمان و زمین است.
آنگاه عرض کرد: من چیزى به امت خویش نگفتم مگر این که پیام تو را رساندم؛ کار من ایفاى رسالت بود:(ما قلت لهم الّا ما امرتنى به) (۱۹) .
در همان بشارتى که فرشتگان درباره حضرت مسیح به مریم(علیهما السلام) دادند آمده بود که عیساى مسیح کسى است که مردم را به صراط مستقیم دعوت مى‏کند: (إن اللّه ربّى و ربّکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم) (۲۰) . پیام او این است که من و شما مربوبیم و خدا رب ماست. رب ما همان رب العالمین است و صراط مستقیم، تنها اتخاذ ربوبیت خداست، و چون خدا رب است و احدى حق ربوبیت ندارد، پس عبودیتِ محض وظیفه ماست و ربوبیت مطلق از آن خداست. چنانکه سخن آن حضرت در گهواره نیز این بود که: (إنّى عبداللّه) (۲۱) .
بنابراین اساس پیام مسیح(علیه‏السلام) در گهواره و در متن جامعه و قیامت، توحید ربوبى است.

نکاتى درباره سیره حضرت مسیح

یکم: نام بعضى از انبیا به وسیله فرشتگان الهى که بدون دستور خدا سخن نمى‏گویند معین شد، مانند حضرت عیسى: (انّ اللّه یبشّرک بکلمه من اسمه المسیح عیسى ابن مریم) (۲۲) و حضرت یحیى:(یا زکریا انّا نبشّرک بغلام اسمه یحیى لم نجعل له من قبل سمیّا) (۲۳) . البته تفاوت عیسى و یحیى (علیهما السلام) این است که درباره یحیى(علیه‏السلام) تصریح به عدم سابقه این نام شد، ولى درباره عیسى (علیه‏السلام) چنین بیانى وارد نشد.
نامى که با وحى تعیین شود از خصوصیتى برخوردار است که دیگر نامها فاقد آن است، از این رو در سوره انسان ضمن بیان برخى از اوصاف چشمه خاصى در بهشت آمده است: (عیناً فیها تسمّى سلسبیلاً) (۲۴) ، زیرا آب آن چشمه گوارا، روان و با سَلاسَت در گلو فرو مى‏رود و آمیزش زنجیل و امتزاج با آن که در سوره مزبور (۲۵) یاد شد اثر سوئى ندارد.
دوم: حضرت مسیح(علیه‏السلام) از فیض مضاعف برخوردار بود از این رو هیچ گونه هراسى از او نقل نشد، بر خلاف آنچه از حضرت کلیم(علیه‏السلام) آمده است، گرچه صحنه‏هاى اعجازآمیز این دو پیامبر با هم متفاوت بود.
دلیل تراکم فیض حضرت مسیح این است که هم اصل هستى او (کان تامه) با روح الهى تأمین شد، چنانکه از آیه (فارسلنا الیها روحنا فتمثّل لها بشراً سوّیاً) (۲۶) چنین بر مى‏آید، و نیز از آیه (والتى احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا) (۲۷) استنباط مى‏شود و هم کمال زاید بر اصل هستى وى (کان ناقصه) با روح الهى تأیید شد، چنانکه از آیه (وایدّناه بروح القدس) (۲۸) استفاده مى‏شود، و این فیض نعمت خاصّى است که خداوند آن حضرت را به تذکر و قدرشناسى از آن هدایت مى‏کند: (اذکر نعمتى علیک وعلى والدتک اذ ایدّتک بروح القدس) (۲۹) .
خاصیت روح قدسى نزاهت از هر نقص، و قداست از هر عیبى است که در انسانهاى دیگر پدید مى‏آید. از آیه۲۵۳ سوره بقره چنین برمى‏آید که روح قدسى، غیر از بیّناتى است که همه مرسلین واجد آنند و عیسى هم از آنها برخوردار بود. پس حضرت مسیح (علیه السلام) خصوصیتى دارد که بسیارى از انبیا ندارند.
سوم: همان طور که حیات هر موجود با افاضه روح مربوط به آن موجودِ زنده تأمین مى‏شود و مبدأ افاضه حیات باید توان احیا را داشته باشد و قدرت فقط در اختیار خداست، هرگاه خداوند شأنى از شئون حیات بخش خود را در موجود کاملى اظهار کند آن موجود مى‏تواند خلیفه خدا در اِحیا باشد و خداوند با افاضه روح مضاعف، شأن اعطاى حیات را به حضرت مسیح (علیه السلام) مرحمت فرمود، از این رو همان طور که خداوند با نفخ الهى، موجودى را حیات داده و انسان را زنده مى‏کند، حضرت عیسى (علیه السلام) نیز با نفخ عیسوى که مظهر نفخ الهى است حیات را به پرنده مى‏داده و مرده را زنده مى‏کرده است و از این جا سرّ تعبیر به نفخ در هنگام احیاى پرنده روشن خواهد شد، زیرا خود مسیح (علیه السلام) نفخ ممثّل است.
چهارم: آنچه از تفسیر عارف نامدار ابن عربى برمى‏آید این است که مسیح، کسى را مى‏گویند که زمین محیط زیست خود را بپیماید و اطراف آن را سیاحت و گذر و نظر کند تا آثار پروردگار خود را ببیند (۳۰) . این در صورتى است که «فعیل» به معناى «فاعل» باشد، ولى اگر به معناى مفعول بود ماسحِ آن، فیض خاص الهى است که حضرت عیسى (علیه السلام) در این حال ممسوح آن لطف مخصوص مى‏گردد، چنانکه درباره حضرت على بن ابیطالب (علیه السلام) گفته شد که آن حضرت ممسوس در حق تعالى است‏ (۳۱) .
پنجم: گرچه هر کدام از مسیح و مریم (علیهما السلام) واجد کمال انسانى بوده، داراى مقام ولایتند، لیکن به لحاظ دیگر هر دوى آنها یک آیت بشمار مى‏آیند، چنانکه از آیه: (وجعلنا ابن مریم وامّه ایهً) (۳۲) استفاده مى‏شود. بنابراین کمال هر کدام را مى‏توان به حساب دیگرى محسوب داشت. بر این اساس تکلم با خدا و شنیدن وحى خدا در همه انبیا بوده است، لیکن شنیدن کلمه «کن» و مشاهده «مُکَوّن» به صورت روشن در سیره همه آنان نیامده است. اما هنگامى که مریم به خدا عرض کرد: چگونه بدون تماس بشر مادر مى‏شوم و فرزند پیدا مى‏کنم، خداوند فرمود: هنگامى که قضا حاصل شد کار به صورت «کن فیکون» پدید مى‏آید.
از این محاضره استنباط مى‏شود که همه علل و اسباب پیدایش حضرت مسیح (علیه السلام) که جنبه وساطت داشته و در عین حال حجابِ آن سبب حقیقى را در پشت پرده حجابهاى نظام علّى و معلولى مشاهده کرد و فرمان ایجادى ذات اقدس خداوندى را شنید. البته انسانهاى عادى بر اثر مشاهده علل و اسباب عادى، از شهود سبب حقیقى عافلند و انسانهاى فانى در توحید بر اثر شُهود سبب واقعى از مشاهده علل و اسباب عادى محجوبند و انسان کامل واصل که فانى در فنا و باقى به بقاى الهى است هیچ گونه حجابى براى او نیست. نه شهود حق حجاب مشاهده خلق است و نه مشاهده خلق مایه حجاب حق، بلکه همه اسباب و علل را مى‏نگرد و مُسّبب اسباب را نیز مشاهده مى‏کند و همه آنها را شئون ایجادى وى مى‏بیند.
ششم: همان طور که پیدایش حضرت عیسى از روح مضاعف، تأثیر اِحیاى موتى‏ را به نفع عیسوى داد، از این رو دمیدن وى مایه حیات بَدْئى یا عَودى مى‏شد، پیدایش آن حضرت بدون پدر و بدون شهوت طبیعى نیز، مایه نزاهت وى از مسایل غریزى شده، بدون همسر به صر مى‏بُرد و اگر یحیى (علیه السلام) حَصُور شد و در باره وى هم چنین نقل کرده‏اند که بدون همسر زندگى را به پایان برد، براى این بود که در مکتب مسیح رشد کرد و از دین او حمایت و از کتاب وى پیروى مى‏کرد، زیرا حضرت مسیح (علیه السلام) از انبیاى اولوالعزم بوده و حضرت یحیى (علیه السلام) را زیر پوشش رسالت جامع خود داشت.
هفتم: عارف نامور، جناب ابن عربى، حَوارى را به جامع بین برهان و شمشیر براى یارى دین معنا کرد و فرمود: حوارى از علم و حجت و از شمشیر و مقاومت و شجاعت و اقدام و تحدّى براى صحت دین و شرع برخوردار است‏ (۳۳) . در تأیید این مطلب مى‏توان از آیه۱۴ سوره صف که شرح آن در متن تفسیر موضوعى آمده است کمک گرفت.
هشتم: حضرت مسیح (علیه السلام) مظهر بسیارى از نامهاى مبارک الهى بود که به استناد آن مظهریّتها کارهاى خارق عادت فراوان مى‏کرد؛ چون مظهر «خالق» بود پرنده مى‏آفرید به اذن خدا؛ چون مظهر «شافى» بود اکمَه و اَبرصَ را درمان مى‏کرد به اذن خدا؛ چون مظهر «عالم الغیب» بود از ذخیره‏هاى منازل خبر مى‏داد به اذن خدا؛ چون مظهر «مُحیى» بود مرده‏ها را زنده مى‏کرد به اذن خدا و…، لیکن هیچ یک از کمالهاى وجودى و مظهریتهاى الهى مایه استکبار، استنکاف و مانند آن نشد، بلکه چونان انبیاى الهى دیگر بنده خاضع، خاشع و متذلل خداوند بود. قرآن کریم مى‏فرماید: (لن یستنکف المسیح ان یکون عبداً للّه ولا الملائکه المقّربون) (۳۴) چنانکه از زبان خود آن حضرت نقل مى‏کند: «ماقلت لهم الاّ ما امرتنى به ان اعبدوا اللّه ربّى و ربکم) (۳۵) . و همچنین خود را از شرک قائلان به تثلیث و مانند آن تبرئه کرده، خداوند را از هرگونه شریک داشتن تنزیه مى‏کند.
نهم: لطافت هستى مسیح (علیه السلام) و اختصاص آن حضرت به وصف ممتاز «روح اللّه» را مى‏توان از آیه (انّ مثل عیسى عنداللّه کمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون) (۳۶) ، و مانند آن استنباط کرد و مستفاد از این آیه آن است که عیسى و آدم شبیه همند و محور تشابه فقط جنبه (کن فیکون) است نه اعم از آن، چون آدم (علیه السلام) جنبه خاکى دارد که مخصوص خود اوست و در مسیح (علیه السلام) این جنبه ملحوظ نشد، زیرا در آیه مزبور ضمیر مفرد آورده شد نه تثنیه. یعنى خداوند فرمود: «خَلَقَهُ…» و نفرمود: خَلَقَهما من تراب، و ظاهر ضمیر مزبور رجوع به آدم است نه عیسى (علیهما السلام). بنابراین آنچه محور اصلى آفرینش حضرت مسیح را تشکیل مى‏دهد جنبه روح الهى است.
دهم: روحانیت حضرت مسیح (علیه السلام) در نحوه آفرینش که با تمثل روح الهى و بدون تماس بشرى از مریم به دنیا آمد، و در پرستش حق که روزها به روزه مى‏گذراند و شبها را به نماز سپرى مى‏کرد، و در ظهور معجزاتى غیبى همانند خلقت پرنده و زنده کردن مرده‏ها و نظایر آن، زمینه اِلحاد جاهلان مُفْرط را فراهم کرده، قایل به الوهیت وى شدند و این پندار باطل درباره هیچ یک از انبیا و اولیا و صلحا پدید نیامد که گروهى از جاهلان مُفْرط تصریح به خدایى مسیح کرده و گفتند: خدا در او حلول کرده است: (لقد کفر الذین قالوا انّ اللّه هو المسیح ابن مریم…) (۳۷) ، جهل آنها حجاب دیدن میلاد او از مریم (علیها السلام) شد، با این که هنگام نامبردى وى، از او به «فرزند مریم» یاد مى‏کردند.
البته گروهى که او را فرزند خدا مى‏پنداشتند، همانند عدّه‏اى از یهودیان که عُزَیْر را پسر خدا مى‏دانستند، به آن غلّو اِلحادى نرسیدند: (وقالت الیهود عزیر ابن اللّه وقالت النصارى المسیح ابن اللّه) (۳۸) .
فرق بین قائلان به الوهیت مسیح (علیه السلام) و مشرکان این است که وَثَنیّون ضمن اعتقاد به خدا و اعتراف به خالقیت جهانى او، درباره ربوبیت شرک مى‏ورزیدند و بتها را شفیع خدا مى‏پنداشتند بدون آن که به الوهیت، یعنى به اللّه بودن آنها عقیده داشته باشند. البته آلهه به معناى بتهایى که به گمان آنها در تدبیر، موضع مهمى داشتند، مورد اعتقاد آنان بود، ولى هرگز بت را «اللّه» نمى‏دانستند گرچه «اِله» مى‏پنداشتند، ولى ترسایان مُفْرِ، حضرت مسیح (علیه السلام) را «اللّه» مى‏پنداشتند و شاید همین تفاوت باعث شد که در قرآن راجع به قائلان به الوهیت مسیح تعبیر به کافر شد و تعبیر به مشرک نشد گرچه در دوزخ باهمند: «من دان بالصلیب لحق بأهل القلیب» (۳۹ .
یازدهم: همان طور که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) مأمور بود همه شئون زندگى و مرگ خود را براى خدا بداند و به آن سمت حرکت کند: (قل ان صلاتى ونسکى ومحیاى ومماتى للّه رب العالمین) (۴۰) ، حضرت مسیح (علیه السلام) نیز چنین بود، البته به حفظ تفاوت بین مسیح (علیه السلام) و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه واله). از این رو همه حرکتهاى آن حضرت براى خداوند بوده، هرگز بدون اذن خدا کارى نمى‏کرد و چون همه شئون آن حضرت به اذن خدا بود، قهراً صبغه عبادى خواهد داشت، درنتیجه زندگى و مرگ او براى خداست.
از این رهگذر مى‏توان چنین استنباط کرد که نه تنها طَیَران پرنده‏هاى عیسوى به اذن خدا بود، بلکه اصل تفخ و دمیدن هم به اذن خدا بود، از این رو با کمک آیه (واذ تخلق من الطین کهیئه الطیر بإذنى فتنفح فیهإ؛ّّ فتکون طیراً بإذنى…) (۴۱) مى‏توان از آیه (انّى اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفح فیه فیکون طیراً بإذن اللّه…) (۴۲) استنباط کرد که قید (باذن اللّه) به همه مطالب قبلى بر مى‏گردد. یعنى اصل خلقت صورت طیر و هیئت آن مخلوق به صورت طایر به اذن خدا بوده است. از این جا مى‏توان استظهار کرد که اصلاً طَیْرى که مخلوق شد طایر حقیقى بود نه صورى، گرچه کلمه (کهیئه الطیر) موهم آن است، زیرا با کلمه (فیکون طیراً بإذن اللّه) مى‏توان هر گونه توهمى را برطرف ساخت و ثانیاً بسیار فرق است بین صورتگرى مجسمه پردازان که در بعضى از نصوص با نهى و تهدید به عذاب یاد شد و بین آفرینش راستین عیسوى که عبادت، معجزت و کرامت بوده است.
دوازدهم: گرچه همه نعمتها از آنِ خداست: (ومابکم من نعمهٍ اللّه) (۴۳) و در قبال هر نعمتى شکرى لازم است و شکرگزارى نکردن زمینه زوال آن را فراهم مى‏کند، لیکن اگر پدید آمدن نعمتى به درخواست و پیشنهاد فرد یا گروهى باشد شکرگزارى آن لازمتر و خطر زوال آن در صورت کفران، بیشتر خواهد بود. این معنا را مى‏توان از پیشنهاد نزول مائده و پاسخ خداوند به حضرت مسیح(علیه‏السلام) استنباط کرد. در سوره مائده درخواست حواریان و پیشنهاد آنان به صورت دعاى مسیح(علیه‏السلام) در ساحت قدس خداوندى بازگو شد (۴۴) و پاسخ خداوند در همین سوره با تهدید چنین است: (قال اللّه انىّ منزّلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فإنّى اعذّبه عذاباً لا اعذّبه احداً من العالمین) (۴۵) . شاید سرّ این تهدید بلیغ آن است که حُرمت رسالت و پاس استجابت دعا و… ملحوظ نشد.
سیزدهم: حضرت مسیح(علیه‏السلام) از تأیید به روح قدسى برخوردار بود (۴۶) و کسانى که از روح خاص الهى برخوردار باشند، هرگز با کسانى که با خداوند و پیامبرش به عناد و دشمنى برخیزند دوست نبوده و علاقمند نیستند (۴۷) . نتیجه آن که حضرت مسیح(علیه‏السلام) هرگز با کسانى که بر اثر گرایش به تثلیث و نیز پرستش آن حضرت و مادرش مریم راه شرک را پیش گرفته، بدترین دشمنى را با خداوند و رسول او اظهار کرده‏اند دوست نبوده، روش ناپسند آنها را امضا نمى‏کردند. از این رو در قیامت هنگامى که خداوند براى توبیخ ترسایان افراطى به حضرت مسیح(علیه‏السلام) مى‏فرماید: آیا تو به مردم گفتى که من و مادرم را به عنوان اِله و معبود اتخاذ کنید آن حضرت مى‏گوید: تو منزّه از نقص شرک هستى، مرا نمى‏رسید که ناحق سخن بگویم: (قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحقٍ) (۴۸) .
چهاردهم: آنچه در کلیسا و مراکز عبادى ترسایان بیش از هرچیز به چشم مى‏خورد هنر صورتگرى و تمثال سازى و مجسمه‏پردازى است. راز این گرایش شدید به هنر تصویر را جناب محى الدین چنین ترسیم مى‏فرماید: چون پیدایش عیسى(علیه‏السلام) بر اساس تمثّل فرشته در صورت بشر بود از این جهت حسّ گرایش هنرى و تصویر، بر امت مسیح(علیه‏السلام) غالب آمده و در امتهاى دیگر چنین نیست. یعنى آنچه در تحقق پیامبرشان نقش داشت در پیروان آن پیامبر که همان ترسایانند سرایت کرده است‏ (۴۹) .
البته اصل تصویر مثال و صنعت تمثال در امتهاى گذشته سابقه داشت، چنانکه حضرت ابراهیم(علیه‏السلام) به آزر و قوم خود مى‏گوید: (ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون) (۵۰) و خداوند هنگام شمارش آثار هنرى و معمارى و صنعتى حکومت سلیمان (علیه‏السلام) مى‏فرماید: (یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفال کالجواب) (۵۱) . شاید منظور جناب ابن عربى همان باشد که در آغاز این نکته اشاره شد و آن شیوع هنر تصویر و تجسم و تمثیل در بین ترسایان و گرایش آنان به صفت صورتگى در مراکز عبادى است.
پانزدهم: مریم(علیهاالسلام) با دریافت کلام پیک مُتَمَثّل الهى، به وعده خداوند مطمئن و به نزاهت خویش معتقد بود و آنچه در آیه (یا لیتنى متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیا) (۵۲) از آن حضرت نقل شد، به لحاظ تهمت یهودیان تندرو و تفریطى بود نه به لحاظ خود، و آنچه از آیه۳۴-۲۴ سوره مریم استنباط مى‏شود کرامت و اعجاز مسیح و مادرش بوده و شهادت مسیح به برائت مریم و معرفى حضرت مسیح به اوصاف کمالى وى و… مى‏باشد.
نکته‏اى که بعضى از بزرگان عرفان گفته‏اند این است که براى طهارت مریم (علیهاالسلام) دو شاهد شهادت داده‏اند: یکى مسیح در گهواره، که شرح آن در متن تفسیر گذشت و دیگرى ثمر دادن درخت خرماى خشکیده، زیرا خرما بدون تلقیح نر و ماده میوه نمى‏دهد، ولى در این جا به صرف تکان دادن و اهتزاز آن بدون تماس با نرینه‏اى از جنس خود، به بار نشست و شهادت این درخت مشابه بارورى خود مریم بدون تماس مُذَکّر بود. (۵۳)
در کلمات حضرت مسیح شواهد متعددى بر قداست مریم(علیهاالسلام) و طهارت مولد خودش وجود دارد، زیرا کسى که از نبوت و کتاب آسمانى برخوردار بوده، وجودش در همه شئون و حالات منشاء برکت است، هرگز از دامن آلوده به دنیا نمى‏آید. آن حضرت در خلال شمارش اوصاف خود گفت: (برّاً بوالدتى)، یعنى تنها کسى که از او به دنیا آمده‏ام مادر است و هیچ مردى پدر من نیست، برخلاف حضرت یحیى که خداوند درباره او فرمود: (و برّاً بوالدیه)، زیرا یحیى (علیه‏السلام) داراى پدر و مادر بود و چون میلاد مسیح(علیه‏السلام) با طهارت همراه بود مأمور شد از طرف خدا بگوید: (والسلام علّى یوم ولدت…)، زیرا عنصر ناپاک، میلاد سالم نخواهد داشت و هرگز به سلامت الهى به دنیا نمى‏آید.
شانزدهم: شاید بتوان از کلمه (ویوم اموت) استشمام کرد که حضرت مسیح(علیه‏السلام) قصد تکذیب یهودیان مدّعى قتل او را داشت چون اگر وى را شهید کرده بودند، براساس فرهنگ قرآن که شهید را مرده نمى‏نامد، و آن حضرت مى‏فرمود: «ویَوْمَ اُقْتَلُ» و چون فرمود: «روزى که مى‏میرم»، معلوم مى‏شود که آن حضرت را شهید نکرده‏اند. البته قرآن کریم در این زمینه به صورت صریح قتل آن حضرت را نفى فرموده است.
هفدهم: رَهْبَت از خداوند چون رَغْبَت به سوى او مرغوب بوده و آیاتى از قبیل: (انما هو إله واحد فإیّاى فارهبون) (۵۴) و (یدعوننا رغباً و رهباً) (۵۵) مُشوّق آن است که به فرد یا گروهى که از خلق منزوى شود و با حق ارتباط تام برقرار کند راهب مى‏گویند و کار او را رهبانیت مى‏شمارند.
رَهّبانیت در اسلام به معناى انزواى از دنیا، نه از جامعه، ممدوح بوده و بهترین راه براى تحقق آن جهاد در راه خداست. گروهى از پیروان مسیح(علیه‏السلام) رَهْبانیّت را به طور ابتداع نه اتّباع پدید آورده‏اند و اندکى از آنان پاس آن را نگه داشتند و بسیارى از آنها حق رهبانیت مبتدعه را رعایت نکرده‏اند. رعایت کنندگان حریم رهبانیت مأجور شده‏اند و قرآن کریم اصل تأسیس مرام رهبانیت ترسایان را تحریم نکرده و از آن نکوهش ننمود، بلکه به طور ضمنى آن را تأیید و رعایت کنندگان حق آن را پاداش نیک داده است و این عمل خود نشانه اجتهاد ترسایان بنیانگذار مرام مزبور است.
مطلب مهم در صحت تأسیس مرامى در محدوده یک مکتب لزوم رعایت اصولى است که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:
-۱ مطابقت با خطوط جامع و کلى آن مکتب یا عدم مخالفت با آن.
-۲ رجوع به منابع اصلى و محورهاى ریشه‏اى آن براى اطلاع به ورود نص خاص در این باره.
-۳ عدم استناد خصوصیت مرام مزبور به صاحب مکتب بعد از آن که دلیل مخصوصى در این زمینه از وى نرسیده است.
رهبانیّت ترسایان که اصل آن ابتداع بود نه اتّباع، واجد شرایط یاد شده بود، از این رو نکوهش نشد و رعایت کنندگان آداب آن بى‏پاداش نماندند.
توجه به مطالب یاد شده توهم جواز اجتهاد در مقابل نصّ را از بین مى‏برد، زیرا چنین اجتهادى بدعت مذموم است نه ابتداع ممدوح، چون ورود نص از منبع آن مکتب، مجالى براى تأسیس مرام از طرف دیگران را نخواهد داد و از این جا معلوم مى‏شود معناى حدیث «من سنّ سنّهً حسنهً فله أجرها و أجر من عمل بها إلى‏ یوم القیامه من غیر أن ینقص من أجورهم شی‏ء» (۵۶) چیست؟ زیرا اگر اصل عمل حُسن فعلى نداشته باشد سنت حسنه نخواهد بود و یا اگر بنیانگذار آن قبل از فحص و رجوع به منابع اصلى مکتب به طرح آن اقدام کرده باشد و یا بعد از رجوع و اطلاع بر عدم منع و خصوصیت آن را با این که دلیل مخصوصى در این باره نیافت به صاحب مکتب اسناد بدهد حُسن فاعلى نداشته، از اَجر محروم است.
بنابراین اجتهادِ مجاز آن است که درباره استنباط معارف و احکام از منابع دینى به کار رود، یا درباره ابتکار آداب و سنن با حفظ اصول یاد شده اعمال گردد، ولى اگر در مقابل نص بود یا قبل از رجوع به منابع دینى بود یا خود مجتهد را منبع دینى پنداشتن مایه چنین پایه شد هرگز ماذون نیست و برگزارى نماز نافله شبهاى ماه مبارک رمضان به جماعت، از قبیل اجتهاد مذموم و ابتداع مشئوم است نه اجتهاد محدود و ابتداع ممدوح، و از سنخ بدعت است نه سنّت، و آنچه در تفسیر عارف نامور جناب ابن عربى آمده است‏ (۵۷) اگر مدسوس نباشد مَطْمُوس و باطل است، گرچه احتمال دَسّ، در آن چونان سایر نوشتارهاى این بزرگ مرد عرفان و شهود، قوى است و شواهد آن نیز کم نیست.
سرّ ابتکار رهبانیت در بین ترسایان غلبه روحانیت حضرت مسیح(علیه‏السلام) بوده و سیره راهبانه آن حضرت زمینه را فراهم کرده است، لیکن همان طور که پیش از این اشاره شد بین انزواى از دنیا که ممدوح است و انزواى از جامعه انسانى و خدمت به خلق خدا که مذموم است فرق خواهد بود و حضرت عیسى (علیه‏السلام) در عین زندگى راهبانه و زاهدانه، مبارزه با کافران را در برنامه داشت و حواریان نیز به یارى او برخاستند و پیروز شدند، چنانکه آیه پایانى سوره «صف» شاهد بر آن است.

پی نوشت:

(۱) سوره احزاب، آیه ۳۳
(۲) بحار، ج.۱۴ ص ۲۰۶
(۳) سوره یوسف، آیه ۱۰۹
(۴) سوره آل عمران، آیه ۴۳
(۵) سوره آل عمران، آیات ۴۶-۴۵
(۶) سوره کهف، آیه ۱۰۹
(۷) سوره عنکبوت، آیه ۴۳
(۸) سوره لقمان، آیه ۲۷
(۹) بحار، ج.۴ ص.۱۵۱ تحف العقول، ص ۴۷۹
(۱۰) نهج التلاغه، خطبه ۱۰۸
(۱۱) سوره مائده، آیه ۷۳
(۱۲) سوره مائده، آیه ۱۱۰
(۱۳) سوره مؤمنون، آیه ۵۰
(۱۴) سوره مائده، آیه ۷۳
(۱۵) سوره مائده، آیات۱۷ و ۷۲
(۱۶) سوره مائده، آیه ۱۱۶
(۱۷) همان.
(۱۸) سوره مائده، آیه ۱۱۷
(۱۹) سوره مریم، آیه۳۶ و سوره آل عمران، آیه ۵۱
(۲۰) سوره مریم، آیه ۳۰
(۲۱) سوره آل عمران، آیه ۴۵
(۲۲) سوره مریم، آیه ۷
(۲۳) سوره انسان، آیه ۱۸
(۲۴) سوره انسان، آیه ۱۷
(۲۵) سوره مریم، آیه ۱۷
(۲۶) سوره انبیاء، آیه ۹۱
(۲۷) سوره بقره، آیات۸۷ و ۲۳۵
(۲۸) سوره مائده، آیه ۱۱۰
(۲۹) تفسیر ابن عربى، ج.۱ ص ۴۴۱
(۳۰) بحار، ج،.۳۹ ص ۳۱۳
(۳۱) سوره مؤمنون، آیه ۵۰
(۳۲) تفسیر ابن عربى، ج.۱ ص ۴۴۲
(۳۳) سوره نساء، آیه ۱۷۲
(۳۴) سوره مائده، آیه ۱۱۷
(۳۵) سوره آل عمران، آیه ۵۹
(۳۶) سوره مائده، آیات۱۷ و ۷۲
(۳۷) سوره توبه، آیه ۳۰
(۳۸) تفسیر ابن عربى، ج.۲ ص ۱۳
(۳۹) سوره انعام، آیه ۱۶۲
(۴۰) سوره مائده، آیه ۱۱۰
(۴۱) سوره آل عمران، آیه ۴۹
(۴۲) سوره نحل، آیه ۵۳
(۴۳) سوره مائده، آیات ۱۱۴-۱۱۲
(۴۴) سوره مائده، آیه ۱۱۵
(۴۵) سوره بقره، آیات۷۸ و ۲۵۳
(۴۶) سوره مجادله، آیه ۲۲
(۴۷) سوره مائده، آیه ۱۱۶
(۴۸) تفسیر ابن عربى، ج‏۳، ص‏ ۴۴
(۴۹) سوره انبیاء، آیه ۵۲
(۵۰) سوره سبأ، آیه ۱۳
(۵۱) سوره مریم، آیه ۲۳
(۵۲) تفسیر ابن عربى، ج‏۳، ص‏ ۴۶
(۵۳) سوره نحل، آیه ۵۱
(۵۴) سوره انبیاء، آیه ۹۰
(۵۵) کافى، ج‏۵، ص‏۹؛ تهذیب، ج‏۶، ص‏ ۱۲۴
(۵۶) تفسیر ابن عربى، ج‏۴، ص‏ ۲۸۸

منبع:سیره پیامبران (علیهم السلام) در قرآن

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
5 نظرات
  1. ذبیح الله می گوید

    نمیدانم که ازکجا هم چون مطالب تعریف کنم ای کاش میشد اندک از مغز علی شریعتی بامن میبود هر قدر این کتابهارا بخوانیم
    کم است ای کاش میتوانستم تمام عمرم را شب وروز کتابهای علی شریعتی را مطالعه میکردام ای کاش خواب هیچ وجودنمیداشد

  2. پوریا می گوید

    افرین خوب قران رو حفظ کردید .ولی خوب هم چشمانتون رو بستید.باز کنید دوست عزیز.باز کنید.از توهم خارج شوید و واقعیت را لمس کنید.باز کنید

  3. Ali می گوید

    آگهى مسیح از نبوّت پیامبر اسلام
    کجای انجیل خبر از آمدن پیامبر داده است?

    1. م می گوید

      دوست عزیز…. روایت ها می گه که در انجیل آمده است که حضرت عیسی مسیح ع مژده پیامبری بعد از خودش را می دهد به نام احمد…
      ولی گمان نمیکنم او به پیروان خویش بیشتر از این در باره پیامبر اسلام که نام دیگرش احمد است توضیح داده باشد یا این که به پیروان خویش توصیه کرده باشد که بعد از من به او ایمان بیاورید……

    2. ماریه می گوید

      آن زمان که در حال تحرف کردن انجیل بودند یادشون رفت نسخه ی اصلی اش را برای شما بگذارن. اما اگر که قبول داری مسیح یک پیامبر بوده پس به پیامبرای قبلی هم اعتقاد داری که همگی خبر از آمدن پیامبر خاتم داده اند.

ارسال یک پاسخ