مروری بر تاریخچه خستگی، آیا عصر حاضر فرساینده‌ترین عصر همیشۀ تاریخ است؟

 آیا عصر حاضر فرساینده‌ترین عصر همیشۀ تاریخ است؟

بسیاری از جامعه‌شناسان، روان‌شناسان و منتقدان فرهنگی معتقدند که گسترش سندروم‌های خستگی نظیرِ افسردگی، استرس و فرسودگی از عواقبِ مدرنیته‌ و چالش‌های آن هستند.

آن‌ها بر این باورند که سطوح انرژیِ انسان در طول تاریخ ثابت بوده است؛ درحالی‌که نیازهای شناختی، عاطفی و جسمانیِ تحت‌سلطۀ مدرنیته چنان افزایش یافته‌اند که کاهش شدید منابع [انرژیِ] درونی را موجب گردیده‌اند.

اغلب «مولدهای خستگیِ» عنوان‌شده ماحصل تغییرات اجتماعی‌اند که از شتاب، فناوری‌های نوین و تغییر تولید به خدمات و اقتصادهای مالی ناشی می‌شوند.

برای مثال، ایمیل و گوشی‌های همراه، با ازبین‌بردن مرز کار و فراغت کارگران را همیشه دسترس‌پذیر کرده است. به همین دلیل دست‌کشیدن از کار برای کارکنان به معضلی بدل شده است.

خستگی محصول دوران مدرن نیست

همچنین اگر بر این موضوع، رقابت شدیدِ منعبث از سرمایه‌داری جهانی را اضافه کنید، آنگاه نتیجۀ آن این است: امروزه کارگر به‌ندرت شغل خود را ترک می‌کند. در این شرایط تعجبی نخواهد داشت که همه خسته باشند.

هرچند آنچه اغلب مغفول واقع می‌گردد، آن است که اضطرابِ همراه خستگی مختص عصر حاضر نیست.

آن‌هایی که تصور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند زندگی در گذشته ساده‌تر، آهسته‌تر و بهتر بوده است، تماماً اشتباه می‌کنند. تجربۀ خستگی و اضطراب همراه با آن گویای این مطلب است که این مسائل به‌طور اپیدمیک در جمعیت‌های گسترده وجود داشته است و مختص زمان و مکان خاصی نیستند؛ بلکه بالعکس: خستگی و تأثیراتش از دوران باستان جزء دغدغه‌های متفکران بوده است.

همان‌گونه که در کتاب تاریخچۀ خستگی نشان داده‌ام، خستگیْ تجربه‌ای لا‌مکان و لا‌زمان است.

در تاریخ، بسیاری از دوره‌ها «فرساینده‌ترین عصر» معرفی شده‌اند. در طول قرن‌ها، منابع پزشکی، فرهنگی، ادبی و زندگی‌نامه‌ها خستگی را عدم‌تعادلی بیوشیمیایی، عارضه‌ای جسمانی، بیماری ویروسی یا فروپاشیِ معنوی معرفی کرده‌اند.

همچنین این موضوع را به برهم‌خوردن نظم سیارات، تمایل افراطی به مرگ، از‌دست‌دادن چیزی و اختلالات اجتماعی و اقتصادی مرتبط دانسته‌اند.

از آنجاکه خستگی به‌طور هم‌زمان، هم تجربه‌ای جسمانی، هم ذهنی و هم فرهنگی است، نظریات این حوزه می‌تواند دربارۀ اینکه مردم در گذشته چگونه در مورد ذهن، بدن و جامعه می‌اندیشیدند، بینشی را فراهم آورد.

نظریات خستگی عموماً به سؤالاتی در خصوص مسئولیت، عاملیت و نیرویِ اراده اشاره می‌کنند.

در برخی از تعاریف، خستگیْ شکلی از ضعف و فقدان نیرویِ اراده یا حتی نوعی فروپاشی معنوی فاجعه‌بار در قالب نوعی نگرش ذهنی نامناسب در نظر گرفته می‌شود.

برای مثال، نظریات قرون وسطایی [در مورد خستگی] حول‌ محور گناه و رخوت شکل گرفتند؛ درحالی‌که نظریات نئولیبرالْ افراد را برای مدیریت نادرست سلامت جسمی و ذهنیِ‌شان مقصر قلمداد می‌کنند.

رخوت در لغت به‌معنی «حالتی از بی‌تفاوتی» است که برخی این مفهوم را همچنین «ملال قلبی» توصیف کرده‌اند. در اواخر دوران باستان و اوایل قرون وسطا، این موضوع راهبان را بسیار متأثر می‌کرد.

آن‌ها باور داشتند که این حالت نتیجۀ ضعف معنوی و گوش‌فرادادن به وسوسه‌‌‌های شیطانی است. جان کاسین (۳۶۰ تا ۴۵۰م) که یکی از پدران صحرا بود، می‌نویسد: رخوتْ راهب را «در تمام کارها کند و تنبل» می‌کند. راهب متأثر از«خستگی جسمی و اشتیاقِ به غذا در نظر خویشتن فرسوده و خسته می‌آید؛ به‌طوری که انگار سفری طولانی را پشت‌سر گذاشته است، کار طاقت‌فرسایی را به پایان برده است یا حتی انگار دو یا سه روز بدون غذا روزه گرفته است».

او همچنین دربارۀ این موضوع می‌افزاید: «مضطربانه این‌سووآن‌سو می‌رود و آه که هیچ‌یک از هم‌قطارانش به دیدنش نمی‌آیند و اغلب از حجره‌اش بیرون می‌آید و برمی‌گردد و بیشتر اوقات به‌گونه‌ای به خورشید خیره می‌شود که انگار حرکتش کند شده است و بنابراین نوعی سردرگمیِ بی‌دلیل ذهن او را مانند نوعی تاریکی‌ پلید تصرف می‌کند که او را برای انجام هر امر معنوی‌ای سست و ناکارآمد می‌کند، به‌طوری که تصور می‌کند برای این هجوم وحشتناک هیچ درمانی را نمی‌تواند بیابد. به‌جز دیدن برخی از هم‌قطارانش یا خوابیدن در آرامش.»

کاسین علائم فیزیکی‌ رخوت را توصیف می‌کند که امروزه تحت عنوان خستگیِ پس از فعالیت طبقه‌بندی می‌شود. این علائم عبارت است از ضعفی بدنی که بعد از تجربۀ گرسنگیِ طولانی‌مدتِ ناشی از روزه‌گرفتن، کار سخت و پیاده‌روی زیاد به وجود می‌آید. او همچنین این حالت را همراه با بی‌قراری، بی‌حالی، تحریک‌پذیری، خواب‌آلودگی و فعالیت‌های جایگزین غیرمولد توصیف می‌کند؛ رفتارهایی که بسیاری از نظریه‌پردازانِ خستگی در طول تاریخ به آن اشاره کرده‌اند.

برخی دیگر باور دارند که علت خستگی امری جسمانی است. در دوران یونان باستان، فزونی صفرای سیاه و سرچشمه‌های هومورال بدن مقصر شناخته می‌شدند. در قرن نوزدهم، علت را فقدان توان عصبی می‌دانستند.

در قرون بیستم و بیست‌ویکم نیز دلیل وجود خستگی را در سیستم شناختی جست‌وجو می‌کردند و معتقد بودند به‌طور مزمن و به‌وسیلۀ محرک‌های خارجی و عوامل استرس‌زا بیش‌ازحد از این سیستم کار کشیده می‌شود. همچنین محققان مرکز سندروم خستگیِ مزمن، ضعف سیستم ایمنی با عفونت‌های ویروسی را منشأ خستگی تشخیص می‌دادند. برخی دیگر برهم‌خوردن تعادل اَشکال مختلف بیوشیمیایی را مقصر می‌دانستند.

در قرن نوزدهم پزشک امریکایی، جورج ام.بیرد، روشی برای تشخیص ضعف اعصاب اختراع کرد. آن زمان تعریفِ مبهمی برای ضعف اعصاب وجود داشت به‌نام خستگیِ عصبی. او اعلام کرد این بیماری ناشی از تمدن است و مؤلفه‌های دنیای مدرن موجبات آن را فراهم می‌کند که از آن جمله می‌توان به «نیروی بخار، فشارهای دوره‌ای، تلگراف، علم و فعالیت‌های ذهنیِ زنان» اشاره کرد.

در این تحلیل علل ضعف اعصاب قویاً به جهان خارج نسبت داده شده بود؛ به تکنولوژی و تغییرات اجتماعی که ذخایر انرژی محدود مردان و زنان دوران مدرن را تحلیل می‌برد. چنین تصور می‌شد که محیط مدرن، به‌ویژه محیط‌زیست شهری محرک‌های بسیاری را تولید می‌کند که حواس را مداوماً توسط سروصدا، چشم‌اندازها، سرعت و اطلاعات مورد هجمه قرار می‌دهد. بیرد می‌ترسید که سیستم‌های حساس عصبیِ سوژه‌های مدرن نتواند این اضافه‌بار حسی را تحمل کند.

این نظریه چیزِ جدیدی را بیان نمی‌کرد. یک قرن پیش از بیرد، پزشک اسکاتلندی، جورج چِینی (۱۶۷۱ تا ۱۷۴۳) «بیماریِ انگلیسی» را مفهوم‌پردازی کرده بود. او تظاهرات آن را «پستیِ روح، کندی توأم با خستگی، مالیخولیا و افسردگی» می‌دانست.

او علت این موضوع را رشد سریع رفاهِ ناشی از دریانوردی ملت انگلیس می‌دانست که عواقب نامطلوب آن عبارت بودند از: زیاده‌روی، تنبلی و سبک‌زندگیِ تجملی. نظریات فرسودگی قرن بیست‌ویکم هنوز مباحث مشابهی را درمورد تأثیرات مخرب تکنولوژی‌های ارتباطیِ جدید و محیط‌های کاری نئولیبرال طرح می‌کنند.

وقتی که خستگی را امری جسمانی در نظر بگیریم، آنگاه فردِ خسته احتمالاً قربانی‌ بی‌گناهی درنظر گرفته می‌شود که از عوامل خارجیِ انگلی متأثر است یا نهایتاً او را کسی می‌دانند که ژن‌‌های بدی را به ارث برده است.

امّا در مقابل، می‌توان افراد را بعضاً برای خستگی‌ای که متحمل می‌شوند ،مقصر دانست؛ چراکه به رفتارهای کاهندۀ انرژی اشتغال می‌یابند، مانند کار بیش‌ازاندازه، خوردن غذاهای نامناسب، نگرانی بی‌حدوحساب، استراحت و خواب ناکافی یا زیاده‌روی در فعالیت‌های جنسی.

برخلاف افسردگی، فرسودگی به‌علت مؤلفه‌های خارجی، به‌خصوص عوامل مرتبط با کار، روی می‌دهد. آن‌هایی که دچار فرسودگی‌اند، صرفاً به این علت پیوسته در ناراحتی‌اند که بیش از اندازه ظرفیتشان کار می‌کنند.

خستگی ناشی از فرسودگی همچنین می‌تواند سنخی از افسردگی اجتماعی باشد؛ کژکارکردی سیستمیک که به‌طور مستقیم به محیط کار و جایگاه فرد در آن مربوط است. اگرچه شاید بتوانیم بپذیریم که فرد را نمی‌توان مسئولِ افتادن در چنین دامی دانست، حداقل می‌توان او را قربانی‌ِ شرایط دشوار کاری قلمداد کرد.

برای تحلیل تاریخی خستگی می‌توان به‌لحاظ تاریخی نظریات مشخصی را پیدا کرد که علت خستگی را بیان می‌کنند. همچنین می‌توان تمایلاتِ نوستالژیکی را مشاهده کرد که به‌دنبال اعصاری در گذشته می‌گردند که توأم با آسودگی بیشتری بوده است؛ هرچند، تداوم نظریه‌پردازی دربارۀ ازدست‌رفتن انرژی بشر، خود گواهی بر اضطراب‌های بی‌انتهای [بشر] درمورد مرگ، سال‌خوردگی و ترس از پایان جهان است.

نظریه‌پردازی درمورد خستگی و ارائۀ علاج و درمان برای تأثیرات آن یک تاکتیک برای مقابله با آگاهی‌مان از ناتوانی در مواجهه با مرگ است. به‌عبارت‌دیگر، [نظریه‌پردازی درمورد خستگی] استراتژی‌ای برای مدیریت وحشت است تا ترس‌های وجودی‌مان را تحت کنترل نگه‌داریم؛ ترس‌هایی که به‌هیچ‌وجه مختص عصر حاضر نیستند.

پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۶ جولای ۲۰۱۶ با عنوان Why exhaustion is not unique to our overstimulated age در وبسایت ایان منتشر شده است.

* آنا کاتارینا شافنر (Anna Katharina Schaffner) در رشتۀ ادبیات تطبیقی در دانشگاه کنت درس خوانده است. آخرین اثر او تاریخچۀ خستگی در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است.

مولف: آنا کاترینا شافنر – سایت تاریخ ما | مترجم: مهدی منتظری

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ