“تسائوتسائو”در راس سیاهیانش در دوره”سه کشور”از تاریخ چین، عازم میدان جنگ شد. راهشان از منطقه خشکی می گذشت.هواهم گرم و آفتاب سوزان بود،چشمه یا رود خانه ای در راه نبود. بدن سربازان غرق عرق شده دهانشان از تشنگی خشک گشته بود.
هنگی کوفته و خسته و سخت از حال و رمق رفته بودند،تا جائیکه دیگر هیچ کس نای راه رفتن نداشت،لذا تصمیم گرفتند پیشتر نروند.
تسائو تسائو فرماندهی مجرب و عاقل بود.از حال سربازان بسیار نگران شد ناگهان فکری به خاطرش رسید،بیدرنگ تازیانه اش را بلند کرد و به پیش رویش اشاره کرد و به سربازان گفت:آن سیاهی را که از دور می بینید باغی است بزرگ،با آلوهای درشت و آبدار و شیرین و ترش مزه،بهتر است ما برای استراحت به آنجا برویم.
سربازان با شنیدن سخنان فرمانده و فکر خوردن آلوهای پرآب ترش و شیرین،بزاق دهانشان شروع به ترشح کرد،تشنگی را از یاد بردند،در خود نیروی تازه ای احساس کردند،و با روحیه ای قوی و شتاب تمام به سوی باغ آلو حرکت کردند. باغی در راه نبود ، اما سرانجام به چشمه آب رسیدند و رفع تشنگی کردند و آسوده شدند.