هائی ژوئی مامور درستکار و اشراف زاده ظالم
شخصیت معروفی در چین وجود دارد به نام ” هائی ژوئی” . او یکی از ماموران سلسله مین بوده است و آنچنان مرد درستکار و اندیشمندی بوده که پس از گذشت سال ها هنوز هم نامش بر سر زبان هاست.
در آن دوره که هائی ژوئی میزیست، امپراتور وقت “مین” به مذهب تودائی ایمان آورده بود و به همین خاطر تمام ساعات شبانه روز را به عبادت و پرستش صرف میکرد. او برای مدت ۲۰ سال به هیچ وجه به امور دولت و کشور رسیدگی نمیکرد. کسانیکه جرات می کردند امپراطور را پند و اندرز دهند، معمولا مورد عتاب و ضرب و شتم قرار می گرفتند.
به خاطر بی توجهی های امپراتور، قدرت و زمام امور به دست اشراف زادگان افتاد و به همین خاطر،آنان بر مردم ظلم کرده و حق شان را خورده و به آنان تحکن و زورگویی میکردند. به همین خاطر زندگی برای مردم بسیار سخت شده بود و آنان در تنگنا قرار گرفته بودند لذا مردم به دنبال فرصتی می گشتند تا سربه شورش بردارند.هائی ژو ئی این وضعیت را که دید بسیار نگران شد. از راه دلسوزی نامه ای تند به امپراطور نوشت و بدو هشدار داد که به کار مملکت برسد .
پس از آنکه امپراتور نامه را خواند، بسیار عصبانی شد و به کارکنان خویش دستور داد تا نزد هائی ژوئی بروند و او را دستگیر کرده و سپس اعدام کنند. اما اطرافیان به امپراتور گفتند که هائی ژوئی مرد درستکار و مصممی است. او خود را آماده مرگ کرده است و برای خود تابوتی را فراهم کرده. این نشان می دهد که او از کشته شده بیمی ندارد. امپراطور که دید هائی ژوئی مردی بسیار با اراده است از کشتن او در گذشت.
روزی از روزها یکی از بزرگزادگان که از قضا به مردم ستم فراوانی میکرد، از شهری که هائی ژوئی در آن به ماموریت خود میپرداخت، رد شد. پدر او که در دربار امپراتوری نفوذ زیادی داشت، به همین خاطر آن بزرگزاده به مردم امر و نهی کرده و به آنان ظلم میکرد یا عده ای را میکشت و شکنجه میداد و کسی هم توان مقابله با او را نداشت.
یکی از اطرافیان هائی ژوئی این گزارش را به هائی ژوئی دادند و به او گفتند که او با استفاده از نفوذ بالای پدرش دست به هر عمل ناشایستی میزند و کسی یارای مقابله با وی را ندارد. هائی ژوئی پس از تفکر و تامل فرمان داد آن بزرگزاده را توقیف و زندانی کنند و تمام مالهائی را که از مردم به زورگرفته است به صاحبانش پس بدهند. بعد نامه ای به پدر او نوشت و در آن قید کرد که جوانی به شهرستان ما آمده و وانمود می کند که پس شماست و از نام شما سو استفاده بسیار می کند و به مردم آزار می رساند. من برای اینکه نام شما را حفظ کنم، آن جوان را توقیف و مجازات کردم .
هائی ژوئی همچنین اضافه کرد که : من حتی احتمالش را هم نمیدهم که این جوان گستاخ و نادان ، فرزند شریف و ارزشمند شما باشد. به همین خاطر از شما عاجزانه درخواست میکنم تا اگر ایشان فرزند شماست، در پاسخی به این نامه دهید تا فورا او را آزاد کنم. لبته آن مامور عالی رتبه نه جرات داشت و نه صلاح می دید که به نامه هائی ژوئی جواب بدهد و طبیعی بود که هرگز نامه ای از او به هائی ژوئی نرسید.