هند و آریاییها
بومیان – مهاجمان – جامعه روستایی- طبقه- جنجگویان- براهمه- بازرگانان – کارگران –نجسها
با آنکه میان آثار بازمانده سند و میسور پیوستگی هست، حس میکنیم که در آگاهی ما، از روزگار رونق موهنجو- دارو تا آمدن آریاییها، شکاف بزرگی وجود دارد؛ یا، اگر بخواهیم درستتر گفته باشیم، آگاهی ما به گذشته چون شکافی است که بتصادف در نادانی ما پدید آمده باشد. در میان بقایای سند مهر خاصی وجود دارد که از سر دو مار ساخته شده، و این رمز خاص کهنترین مردم تاریخی هند، یعنی ناگههای مارپرستی است که چون آریاییهای مهاجم به هند رسیدند استانهای شمالی را در تملک آنها یافتند، و اعقابشان هنوز هم در مرتفعات دور دست زندگی میکنند. در نقاط دوردست جنوب این سرزمین مردم سیاهپوست بینی پهنی میزیستند که ما آنها را دراویدی مینامیم، بیآنکه سرچشمه این لغت را بدانیم. آنان، هنگام هجوم آریاییها، خود مردم متمدنی بودند، و بازرگانان ماجراجوی آنها حتی تا سومر و بابل هم بر دریا سفر میکردند، و در شهرهایشان بسیاری از اشیای ظریف و تجملی رواج داشت. ظاهراً از همین مردم بود که آریاییها جامعه روستایی و نظامهای زمینداری و مالیاتبندی را آموختند. دکن هنوز هم، از نظر عادات و رسوم، زبان، ادبیات، و هنر اساساً دراویدی است.
کاوشهای اخیر در نزدیکی چیتال دروگ، در میسور، شش لایه از فرهنگهای مدفون را نمایان ساخته است که در آنها از افزارهای عصر سنگ و سفالینههای دارای نقش هندسی (که ظاهراً دیرینگی آنها به ۴۰۰۰ قم میرسد) تا بازماندههای متأخرتر آن (که به ۱۲۰۰ میلادی میرسد) دیده میشود.
دراویدی نام مردم و زبانهایی است که به آن تکلم میکنند. دست کم یکهزار سال پیش از آمدن آریاییها به هند، مردمی به شمال و شمال باختری هند آمدند که، از نظر نژادی، رنگ پوستشان تیره قهوهای رنگ و سرشان دراز بود؛ فرهنگی داشتند که زبانهای دراویدی از آن مشتق شده است. احتمالا دراویدیها از بلوچستان به دشت سند وارد شدند. ظاهراً دراویدیها نخستین پدیدآورندگان تمدن دره سند بودند، و نظام اجتماعی و سیاسی پیشرفتهای داشتند. – م.
تهاجم و غلبه آریاییها بر این قبایل پیشرفته بخشی از آن فرایند باستانیی بوده است که بدان وسیله، هر چند وقت یکبار، شمال با خشونت بر سر جنوب اسکان یافته و آرام فرو میریخت؛ این یکی از جریانهای مهم تاریخ بوده است، که در آن تمدنها چون تموجات دورانساز برآمده و از میان رفتهاند. آریاییها بر سر دراویدیها فرو ریختند؛ آخایاییها و دوریها بر سرکرتیها و اژهایها؛ ژرمنها بر سر رومیها؛ لومباردها بر سر ایتالیاییها؛ و انگلیسیها بر سر همه جهان. شمال همیشه فرمانروایان و جنگاوران را پدید میآورد، و جنوب هنرمندان و قدیسان را، و بردباران وارث بهشت خواهند بود.
این آریاییهای چپاولگر که بودند؟ آنها خودشان لغت «آریایی» را به معنای نجیب و شریف به کار بردند، اما این اشتقاق، که بوی میهنپرستی از آن میآید، شاید یکی از آن اندیشههای بعدیی باشد که بر علم زبانشناسی رنگ بدنامکننده طنز میزند. خیلی احتمال میرود که آنها از منطقه دریای خزر آمده باشند، که اقوام ایرانی آن را ایران- وئجه مینامیدند، یعنی سرزمین آریاییها. در حدود همان زمان که کاسیهای آریایی به سرزمین بابل غلبه یافتند، آریاییهای ودایی ورود به هند را آغاز کردند.
این آریاییها هم، مثل ژرمنهایی که به ایتالیا هجوم بردند، بیشتر مهاجر بودند تا فاتح. ولی آنها تن نیرومند، اشتهای زیاد برای هر گونه خوردنی و آشامیدنی، خشونت وافر، و مهارت و دلاوری در جنگ داشتند؛ لاجرم دیری نگذشت که سروری بر شمال هند از آن ایشان شد. با تیرو کمان میجنگیدند؛ رهبرانشان جنگاورانی بودند که زره بر تن داشتند و بر ارابه مینشستند؛ تبرزین میگرداندند و نیزه میافکندند. آنان سادهتر از آن بودند که ریاکار باشند: هند را منقاد خود کردند، بیآنکه وانمود کنند که آن را تعالی میبخشند. زمین میخواستند و علف چرا برای گاوهایشان؛ در زبان آنان واژه جنگ نشانی از افتخار ملی ظاهراً مؤلف به «انجیل متی» (۵.۵) نظر داشته است که میگوید: «خوشا به حال حلیمان، زیرا که ایشان وارث زمین خواهند شد.» – م.
موینه – ویلیامز aryan (آریایی) را از ریشه ri-ar سانسکریت، به معنی شخم زدن، مشتق میداند؛ مقایسه کنید با aratrum لاتینی، به معنی خیش، و area، به معنی میدان. بنابراین نظر، لفظ Aryan در اصل نه به معنی «نجیب» بلکه به معنی «کشاورز» بوده است.
امروزه بیشتر بر این نظرند که آریاییها از آسیای مرکزی مهاجرت کرده، دو دسته شدند؛ آریاییهای ایرانی به ایران – وئجه در کنار دریاچه خوارزم آمدند، و آریاییهای هند به هند کنونی رفتند. – م.
خدایان نمونه ودایی، چون ایندرا، میترا، و ورونه، را در عهدنامهای که حتیها و میتانیهای آریایی در آغاز قرن چهاردهم قم بستهاند میبینیم؛ و مشخصتر از این، رسم و راه نوشیدن اشام مقدس «سومه» است، که در مراسم ایرانی نوشیدن شیره گیاه هومه یا هئومه تکرار میشود. (حرف s سانسکریت همواره با h زند [اوستایی] یا فارسی بستگی دارد: soma میشود haoma ، چنانکه sindhu میشود hindu .) از اینجا چنین میگیریم که میتانیها، حتیها، سغدیها، باکتریاییها، مادها، پارسها، و مهاجمان آریایی هند شاخههایی از یک نژاد ناهمگون «هندواروپایی» بودند که از سواحل دریای خزر به جاهای دیگر پراکنده شدند.
نداشت، بلکه به معنی «آرزوهای گاوهای بیشتر» بود و بس. آنان بآرامی راهشان را رو به خاور، در طول رودهای سند و گنگ، باز کردند، تا همه هندوستان را فرو گرفتند.
بتدریج که دست از ستیز و سلاح برداشته و کشاورزانی اسکان یافته میشدند، قبایلشان هم به شکل دولتهای کوچکی متحد میگشتند. به هر دولتی شاهی حکومت میکرد، که شورای جنگاوران او را برمیگزید؛ هر قبیلهای را یک راجه یا رئیس رهبری میکرد، که شورای قبیله قدرتش را محدود میساخت. هر قبیلهای، به نسبت، مرکب از اجتماعات روستایی مستقلی بود که شوراهای سران دودمانها بر آنها حکومت میکردند. بودا از آننده، که به منزله یوحنای معتمدان در مورد عیسی مسیح بود، چنین میپرسد «ای آننده، بیشک شنیدهای که وجیها بسیار گرد هم میآیند و به انجمنهای عمومی طوایف خود رفت و آمد میکنند… ای آننده، تا زمانی که وجیها بسیار گرد هم آیند و به انجمنهای عمومی طوایفشان آمد و شد کنند باید افزونیشان را چشم داشت نه زوالشان را…»
آریاییها هم، مثل اقوام دیگر، درباره ازدواجهای درونگانی و برونگانی ضوابطی داشتند. ازدواج با بیرون از گروه نژادی، یا در چارچوب خویشان نزدیک را تحریم کرده بودند. از این قوانین مشخصترین نهادهای هندو بیرون آمد، آریاییها، چون دیدند که شمار مردم تحت انقیادشان، که آنها را پستتر هم میدانستند، بیش از خود آنهاست، چنان پیشبینی کردند که، اگر در زمینه ازدواج با بومیان محدودیتهایی درکار نباشد، دیری نمیگذرد که هویت نژادشان از میان خواهد رفت، و یکی دو قرن نگذشته، هضم و جذب آن مردم خواهند شد. از اینرو، نخستین تقسیم طبقات براساس رنگ بود، نه بر بنیاد وضع اجتماعی؛ این تقسیم، بینیدرازها را از بینیپهنها، یعنی آریاییها را از ناگهها و دراویدیان جدا میکرد؛ این شکل کهن نظام کاست صرفاً ضوابط ازدواج یک گروه درونگانی بود. نظام کاست به شکل بعدیش، که پر از تقسیمات ارثی، نژادی، و پیشهای بود، بندرت در عصر ودایی دیده میشود. میان خود آریاییها ازدواج آزاد بود (مگر میان خویشان نزدیک)، و وضع اجتماعی به هنر بود، نه به گوهر.
ضمن آنکه هند عصر ودایی (۲۰۰۰-۱۰۰۰قم) به عصر «قهرمانی» (۱۰۰۰-۵۰۰ قم) میرسید- یعنی، از آن اوضاع و احوالی که در وداها به تصویر آمده، به آن شرایطی که در حرمت گاو در عصر ودایی هم دیده میشود، چه آن را aghnya مینامیدند، یعنی «آن که نباید کشتش».-م.
«هندوستان» کلمهای است که ایرانیان باستانی به هند، یعنی به شمال رود نربد، اطلاق میکردند.
از قبایل بزرگ ساکن دره گنگ و سرزمینهای غرب آن.- م.
واژه کهن هندو برای طبقه «وژنه»، به معنای رنگ، است. این واژه را مهاجمان پرتغالی به «کاستا» ترجمه کردند (از کاستوس لاتینی، به معنی خالص).
مهابهاراتا و رامایانا وصف شده- پیشهها تخصصیتر و موروثی میشد، و تقسیمات طبقاتی محدودیت سختتری پیدا میکرد. بالاترین مرتبه در تقسیمات کاست ]در آغاز [ کشتریه یا طبقه جنگجویان بودند که در بستر مردن را گناه میدانستند. در آن روزگار کهن حتی مراسم دینی را هم توسط رؤسای قبایل یا شاهان انجام میدادند- به همان صورت که قیصر وظیفه پونتیفکس را اجرا میکرد؛ در آن زمان براهمه یا روحانیان، در مراسم قربانی فقط دستیار بودند. در رامایانا، کشتریهای، از روی غیرت، به وصلت یک «عروس مغرور و بیهمتا» از تیره جنگجویان با «یک روحانی و برهمن وراج» اعتراض میکند. در کتابهای جین رهبری کشتریهها مسل دانسته شده است، و ادبیات بودایی تا آنجا پیش میرود که براهمه را «پستزاد» میخواند. حتی در هند هم چیزها دیگرگونه میشود.
اما بتدریج که جنگ جایش را به صلح میداد- و همان طور که دین (که در آن موقع، و در برابر عوامل بیشمار، دستیار کشت و زرع بود) در ارزش اجتماعی و پیچیدگی مراسم و آیینها نفوذ میکرد و، برای میانجیگری انسانها و خدایان، نیاز به میانجیهای کارکشته داشت- تعداد، ثروت، و قدرت براهمه نیز افزایش یافت. آنان، در مقام مربی جوانان و حافظ تاریخ و ادبیات و قوانین، توانستند گذشته را باز بیافرینند؛ آینده را هم بر آن نقشی که در سر داشتند بسازند؛ هر نسلی را چنان بپرورند که برای براهمه ارج و قرب بیشتری بشناسند؛ برای طبقه خود اعتباری به وجود آورند که در قرون بعد، در جامعه هندو، حائز برجستهترین مقام باشند. پیش از این تاریخ، در زمان بودا، براهمه به مبارزه با سروری طبقه کشتریه برخاسته بودند؛ آنان این جنگجویان را از خود فروتر میدانستند، کما اینکه در همان زمان هم طبقه کشتریه آنان را از خود پستتر میشمردند؛ بودا حس میکرد که، درباره این دو دیدگاه، گفتنی بسیار است. در هر حال، حتی در زمان بودا، هنوز طبقه کشتریه رهبری معنوی را به براهمه تسلیم نکرده بود، و خود جنبش بودا هم، که بزرگزادهای از طبقه کشتریه آن را بنیاد نهاده بود، مدت هزار سال در هند با برتریجویی براهمه به رقابت برخاسته بود.
پس از این دو اقلیت حاکم (کشتریه و براهمه)، طبقات وابسته (بازرگانان و آزاد مردانی که پیش از بودا طبقهای متمایز از دیگران به شمار میرفتند) و سودره (طبقه کارگران، مشتمل بر بیشتر جمعیت بومی)، و بالاخره طبقه پاریا یا نجسها (مشتمل بر افراد قبایل بومیی که بر کیش و آیین پیشین خود مانده بودند، اسیران جنگی و کسانی که کیفرشان بردگی بود)
هریک از رؤسای مذهبی در روم قدیم، که عده آنان ابتدا ۳ بود و بعد به ۹ و سپس به ۱۵ رسید؛ رئیس کل آنان عنوان پونتیفکس ماکسیموس داشت. ژولیوس قیصر، به عنوان پونتیفکس ماکسیموس، تقویم را اصلاح کرد.- م.
صفت «پستزاد» که به آن اشاره شد سخن خود بودا نیست، و در متنهای غیرفلسفی بودایی آمده است. آیین بودا صراحتاً مخالف نظام طبقاتی کاست است، و بودا نخستین کسی است که با نظام طبقاتی در هند مخالفت میکند و ارزش انسانها را به رفتارشان میداند، نه به گوهر و نژادشان.-م.
قرار داشتند. از همین گروه کوچک، که در اصل بدون طبقه بودند، چهل میلیون نجسهای کنونی هند پیدا شدهاند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما