نگاهی به عوامل اقتصادی تمدن / ویل دورانت
عوامل اقتصادی تمدن
انسان وحشی نیز خود به لحاظی متمدن است، زیرا با کمال دقت میراث قبیله را به بازماندگان خویش انتقال میدهد، و این میراث عبارت است از مجموع نظامات و عادات اقتصادی و سیاسی و عقلی و اخلاقی که افراد نسلهای مختلف، در ضمن کشش و کوشش برای زندگی بر سطح کره زمین و بهرهبرداری از زندگی، بتدریج آنها را ساخته و پرداختهاند. در این باره تقریباً غیرممکن است که بتوانیم دقت لازم علمی را به کار بریم، زیرا هنگامی که بعضی از افراد بشر را به نام «وحشی» یا «بربر» میخوانیم، در واقع حقیقت موضوعی خاصی را بیان نمیکنیم، بلکه یا خودپرستی بیش از اندازه خود را آشکار میسازیم، یا گرفتگی خاطر را از برخورد با رفتارها و عاداتی که با آنها غیرمأنوس هستیم نشان میدهیم. بدون شک ما ارزش اشخاصی را که بسیار چیزها از مهماندوستی و اخلاق خود به ما میآموزند بسیار پایین میآوریم. اگر آماری از عناصری که اجتماع آنها تمدن را تشکیل میدهد برداریم، آن وقت نیک درخواهیم یافت که ملتهای برهنه همهچیز، یا تقریباً همه چیز، را اختراع کردهاند و تنها کاری که برای ما باقی گذاشتهاند تزیین زندگی و خطنویسی بوده است. بعید نیست که این ملتها روزی به تمدن هم رسیده، و چون آن را باعث بدبختی دانستهاند، از آن دست برداشته باشند. بنابراین، در مورد استعمال کلمات «وحشی» و «بربر» نسبت به کسانی که میتوانیم آنان را «نیاکان معاصر خود» بنامیم، باید جانب حزم و احتیاط را مراعات کنیم. به نظر ما شایستهتر آن است که تمامی مللی را که راه اندوختن آذوقه برای روزهای سخت را نمیدانند و از خطنویسی با وجود عقیده مخالفی که بتازگی از طرف یک شخصیت عالی ابراز شده، کلمه «تمدن» یا «مدنیت» (civilization) را در این کتاب برای دلالت بر سازمان اجتماعی و نظام اخلاقی و فعالیت فرهنگی استعمال خواهیم کرد؛ و اما کلمه «فرهنگ» (culture) بر حسب موقع، یا نماینده اشکال مختلف رفتار و انواع هنر است، یا مجموع سازمانهای اجتماعی و عادات و هنرهای یک ملت را میرساند، و خود سیاق عبارت نشان خواهد داد که در هر جا مقصود چیست. هنگام بحث درباره ملتهای اولیه یا ما قبل تاریخ هر جا کلمه فرهنگ را استعمال کنیم مقصود معنی دوم آن است. بیاطلاعند، یا اگر به این کارها پرداختهاند بسیار مقدماتی و محدود است، به نام ملتهای «اولیه» بنامیم. در مقابل، میتوان ملتهای متمدن را «دوراندیشان خطنویس» نامید.
از شکار تا برزگری
فقدان حس پیشبینی در ملل اولیه – آغاز دوراندیشی – شکار و ماهیگیری – گلهداری – اهلی کردن حیوانات – کشاورزی – خوراک – آشپزی – آدمخواری «سه نوبت غذا خوردن در شبانروز، نشانه سازمان اجتماعی پیشرفتهای است. وحشیها یا از پرخوری گرفتار تخمه میشوند یا روزه میگیرند.» وحشیترین قبایل هندیشمردگان امریکایی نگاهداشتن غذای امروز را برای فردا، دلیل بیآبرویی و بیذوقی میدانند. بومیان استرالیایی هرگز قادر نیستند کاری را که نتیجه آن فوراً عایدشان نگردد انجام دهند؛ هر فرد از قبیله هوتنتوت مانند اربابی است که کار نداشته باشد، و زندگی در قبیله بوشمن افریقایجنوبی «یا سور است یا قحطی. در این کوتاه نظری، و همچنین بسیاری از طریقههای زندگی مردم وحشی، حکمتی نهفته است. به محض اینکه بومی به فکر فردای خود بیفتد، از بهشت عدن به هاویه غم و غصه سقوط میکند و زردی پریشانخاطری بر چهره او مینشیند؛ در این وقت است که حرص شدت پیدا میکند و سرمایهداری آغاز میشود و آسایش خاطر انسان اولیه «بیخیال» از میان میرود. سیاه امریکایی امروز در این مرحله به سر میبرد. پیری سیاح روزی از یکی از راهنمایان اسکیموی خود پرسید: «به چه فکر میکنی؟» و این جواب را شنید که: «من به هیچچیز فکر نمیکنم؛ گوشت فراوان در اختیار دارم.» آیا فرزانگی واقعی آن نیست که تا ناچار نشویم فکر نکنیم؟
معذلک، این بیخیالی دشواریهای شدیدی به دنبال دارد و آنان که توانستهاند از این مرحله بگذرند تفوق حقیقی را در میدان تنازع برای زندگی به دست آوردهاند. سگی که استخوان نیمخورده خود را زیر خاک پنهان میکند، سنجابی که فندق را برای روز دیگر خود نگاه میدارد، زنبوری که عسل را در کندوی خود ذخیره میکند، و مورچهای که از ترس روز بارانی توشه خود را پنهان میسازد، همه اینها، نخستین کارگران تمدن بودهاند. بدون شک این مخلوقات ضعیف، و چند تای دیگر نظیر آنها، بودهاند که به نیاکان ما راه ذخیره کردن برای فردا را آموختهاند و به آنان یاد دادهاند که از فراوانی تابستان استفاده کنند و برای روزهای سخت زمستان توشه بردارند.
آیا نیاکان ما چه مهارتی داشتهاند که از خشکی و دریا غذایی را که مایه زندگی ملل اولیه بوده به دست میآوردهاند؟! با دست خود هرچه را که میشد خورد از زمین میکندند، و با عاج یا استخوان یا سنگ، اسبابهایی شبیه فلک و وسایل دفاع جانوران برای خود میساختند، و از الیاف گیاهی، دام و تله برای شکار حیوانات تهیه میکردند، و به انواع وسایل متشبث میشدند تا حیوانی را از دریا، یا از خشکی، شکار کنند و بخورند. اهالی پولینزی تورهای صیدی داشتهاند به طول هزار متر که صد مرد بزحمت آن را به کار میانداختند؛ بدیهی است که در چنین اوضاع و احوال، کمال ضرورت را داشته است که سازمانی سیاسی، دوش به دوش، با فکر پیشبینیهای اقتصادی پیش برود، و به همین ترتیب است که کوشش دستهجمعی برای دست یافتن به ماده غذایی، سبب تولد مفهوم «دولت» و «حکومت» گردیده است. صیاد تلینگیت کلاهی به سر خود میگذارد که شبیه سر «سیل» است و، پس از پنهان شدن در میان تختهسنگها، صدایی شبیه این جانور از دهان خود خارج میسازد؛ به این حیله، جانوران بیخبر به او نزدیک میشوند و او نیزه خود را، با همان آرامش خاطر مردمان اولیه، در بدن حیوان فرو میبرد و او را شکار میکند؛ مردم تاهیتی ماده خاصی را، که از نوعی گردو به نام هوتئو یا گیاهی به نام هورا به دست میآورند، در آب رودخانهها میریزند: به ماهی حالتی شبیه مستی دست میدهد و بر روی آب میآید و صیاد هر اندازه بخواهد صید میکند. مردم استرالیا زیر آب میمانند و به وسیله نی تنفس میکنند، و در این ضمن پای مرغابیها را میگیرند و آنقدر زیر آب نگاه میدارند تا بمیرند. مردم قبیله تاراهوماراس دانههای گیاهی را به بندهای محکم میبستند و روی زمین میانداختند و بند را تا نیمه زیر خاک پنهان میکردند؛ هنگامی که مرغ دانه را میبلعید با ریسمان آن را میگرفتند و میخوردند.
شکار کردن برای ما عنوان تفریح و مشغولیتی را دارد، ولی چنین به نظر میرسد که در محفظه روح شکارچی یادگاری تاریک از روزهای گذشته باقی است که در آن روزها این عمل، برای شکارچی و برای حیوان شکار شده، هر دو، مسئله حیات و ممات به شمار میرفته است. زیرا شکار فقط قضیه تهیه خوراک نبوده، بلکه جنگی بوده است که باید به وسیله آن آقایی و اطمینان خاطر شکارچی فراهم آید، و چون تمام جنگهای تاریخ را با آن مقایسه کنیم، نسبت به آن، بازیچهای بیش به نظر نمیرسند. انسانهایی که اکنون در جنگلها زندگی میکنند، هنوز برای زیستن ناچار از جنگیدن هستند، چه، با وجود آنکه کم اتفاق میافتد که حیوانی جز در هنگام گرسنگی سخت یا در تنگنا واقع شدن به انسان حملهور شود، در جنگل، آن اندازه خوراکی که برای همه بس باشد وجود ندارد و تنها جانورانی که جنگاورتر هستند میتوانند روزی خود را به چنگ آورند. موزهها پر است از آثار و افزارهای جنگی که میان انسان و دیگر حیوانات برپا میشده، مانند کارد و تیر و کمان و نیزه و دام و تله و فلاخن و جز آن، که به وسیله آنها انسان توانسته است آقایی خود را بر زمین استوار سازد و راه را برای اخلاف حقشناس خود هموار کند تا بتوانند، بدون ترس از حمله هر جانوری، جز انسان، بیاسایند. امروز نیز، پس از آن همه جنگها، که نتیجهاش راندن ناتوانان و ابقای زورمندان بوده است، چه انواع مختلفی بر سطح زمین زیست میکنند! غالباً هنگامی که شخص در جنگلی به تفرج میرود، از کثرت لغاتی که انواع حشرات و خزندگان و گوشتخواران و پرندگان با آن تکلم میکنند دچار سرگیجه میشود. انسان در میان این گروه خود را چون میهمان ناخواندهای تصور میکند و چنین احساس مینماید که همه از او میترسند و به او به چشم دشمنی مینگرند. از کجا معلوم که یک روز این چهارپایان آوازهخوان و این هزار پایان پیش پا افتاده و این میکروبهای کوچکاندام چابک، انسان و کارهایی را که کرده نبلعند و کره زمین را از شر این چپاولگر دو پا و سلاحهای اسرارآمیز و عجیب و پاهای بیاحتیاط او، که همه چیز را زیر خود لگدمال و خرد میکند، آسوده نسازند!
حقیقت امر این است که شکار و ماهیگیری دو مرحله از مراحل تطور و تکامل اقتصادی نیستند، بلکه این دو شکل از فعالیتهای بشری سرنوشتشان چنان بوده است که در عالیترین صورتهای اجتماع متمدن نیز باقی بمانند. این دو عامل، سابق بر این، مرکز اساسی حیات را اشغال میکردند و هم اکنون نیز به منزله دو شالوده پنهانی آن هستند؛ در پشت سر ادبیات و فلسفه و آداب دینی و هنرهایی که داریم، سلاخهای زبردست پاکینگتاون را نباید فراموش کنیم. چون دل و جرئت آن را نداریم که در فضای باز با صید خود مردانه درافتیم و او را هلاک سازیم، برای این کار دیگران را به وکالت برگزیدهایم؛ ولی یادگارهای دوران شکارچیگری قدیم فراموش نمیشود، و به همین جهت است که از دنبال کردن ضعیفان و فراریان شاد میشویم و آثاری از آن در بازیهای کودکان ما آشکار میشود؛ حتی لغتی که اکنون برای بازی به کار میبریم همان لغتی است که بر شکار دلالت دارد. به این ترتیب، در آخرین تحلیل مدنیت به این نکته میرسیم که مسئله خوراک انسان و تهیه آن بنیان تمدن را تشکیل میدهد. کلیسای جامع و معبد، موزه هنر و تالار موسیقی، کتابخانه و دانشگاه، همه روکار بنای تمدن هستند و باید چشم داشت و، در پشت این ظاهر، کشتارگاه را دید.
زندگی با شکار هیچ جنبه ابتکاری نمیتواند داشته باشد؛ اگر آدمی در همین مرحله میماند چیزی جز یکی از هزاران گوشتخوار دیگر نبود. هنگامی بشر توانست گوهر انسانی خود را آشکار سازد که زندگی او از مرحله متزلزل شکار خارج شد و به مرحله مطمئنتر و ثابتتر حیات چوپانی درآمد. در این شکل جدید زندگی مزایای گرانبهایی نصیب او شد که عبارت است از اهلی کردن حیوانات و تربیت دامها و استعمال شیر. درست نمیدانیم که انسان کجا و در چه وقت به اهلی کردن حیوانات پرداخته است؛ شاید مقدمه این کار آن بوده است که لفظ game در انگلیسی، هم به معنی شکار است و هم به معنی بازی. – م.
پس از کشتن حیوانات در شکار، بچههای کوچک آنها را به محل سکونت خود میآوردهاند تا کودکانشان با آنها بازی کنند خوردن حیوان در این مرحله نیز ادامه دارد، منتها مدتی به او مهلت داده میشود؛ انسان حیوانات را در مرحله دیگر چون بارکش خود به کار میبرده، ولی رفتارش با آنها بسیار آزادمنشانه بوده و حیوان همنشین با انسان شده و با هم میزیستهاند. پس از آن، بشر به جایی رسید که معجزه تولیدمثل را تحت سرپرستی خود قرار داد و از یک جفت حیوان نر و ماده گلهای فراهم آورد. شیر حیوانات این فرصت را برای زنان ایجاد کرد که دوره شیر دادن کودکان خود را کوتاهتر سازند، و به علاوه، با پیدا شدن این ماده، مرگ و میر اطفال کمتر شد و غذای جدیدی در اختیار انسان قرار گرفت که میشد بر روی آن حساب کرد. همه اینها سبب شد که نفوس فزونی پذیرد و زندگی ثابتتر و منظمتر گردد و فرمانروایی این موجود ترسوی تازه به دوران رسیده، یعنی انسان، بر روی کره زمین استوارتر شود.
در عین حال که این حوادث اتفاق میافتاد، زن به بزرگترین اکتشافات راه یافت و سر حاصلخیزی زمین را پیدا کرد. تا آن هنگام کار زن تنها این بود که، چون مرد، به شکار میرفت و با چنگال خود زمین پیرامون چادر را میکاوید تا مگر چیزی قابل خوردن به چنگ آورد. در استرالیا، هنگام غایب بودن مرد، زن در زمین جستجو میکرد و ریشههای خوردنی را بیرون میآورد، میوهها و دانههای جنگلی و عسل و قارچ و غلات خودرو را جمعآوری میکرد هماکنون، در بعضی از قبایل استرالیا، غلاتی را که خود به خود میرویند درو میکنند، بیآنکه در فکر کوبیدن و جدا کردن دانه بیفتند؛ هندیشمردگان دره ساکرامنتو هنوز نتوانستهاند از این مرحله قدم فراتر گذارند. به این ترتیب، باید گفت که شاید هیچگاه نتوانیم بدانیم که چه وقت انسان برای نخستین بار به عمل و نقشی که دانه گیاهی دارد پی برده و از درویدن به کاشتن پرداخته است؛ ممکن است درباره این مسئله حدسهایی بزنیم، ولی محال است که به علمالیقین برسیم. شاید در آن هنگام که انسان دانهها را میدرویده و حمل میکرده است، پارهای از آنها در راه به زمین ریخته و سبز شده و از تکرار این حادثه رفته رفته راز بزرگی که در روییدن گیاه نهفته است آشکار شده باشد. مردم قبیله ژوانگ دانههایی را که به چنگ میآوردند به طور مخلوط بر خاک میپاشیدند و منتظر سبز شدن آنها میشدند. بومیان بورنئو با چوب نوک تیزی گودالی در زمین حفر میکردند و دانه را، در ضمن راهپیمایی در مزرعه، در آن میانداختند. این عصای نوک تیز سادهترین وسیلهای است که انسان برای کشت و کار از آن استفاده میکرده است. تا پنجاه سال پیش از این، در ماداگاسکار، زنان برای کشت دانه مانند سربازانی صف میبستند و با یک اشاره، چوبهای نوک تیز خود را در زمین فرو میکردند و دانهای در آن میانداختند. و پس از پوشاندن آن با خاک، با اشاره دیگر پیش رفته این کار را از نو شروع میکردند، و به این ترتیب عمل بذرافشانی را انجام میدادند. مرحله پیشرفتهتر در بذرافشانی آن بوده است که به یک قطعه چوب، نوکی تیز یا قطعه استخوانی متصل کرده، روی آن، چوب دیگری به شکل چلیپا قرار میدادند و کشاورز با پا آن را میفشرد و در زمین فرو میکرد. هنگامی که کونگ کیستاذورها به مکزیک درآمدند، دیدند که آزتکها، جز این، وسیلهای برای کشت نمیشناسند. چون اهلی کردن حیوانات و استخراج فلزات برای انسان میسر شد، توانست ادوات سنگینتری بسازد، و به این ترتیب بود که گاوآهن جانشین اسباب سابق گردید؛ انسان توانست زمین را بهتر زیرورو کند، و آنگاه سر حاصلخیزی زمین را دریافت و گیاهان وحشی را، که تا آن وقت نمیتوانست بکارد، کاشت و در نوع اجناسی که میتوانست بکارد بهبودهای تازه ایجاد کرد.
در آخر کار، انسان هنر پیشبینی و خصلت دوراندیشی را از طبیعت آموخت و مفهوم زمان را دریافت. انسان که مکرر میدید پرندگانی چون دارکوب فندق و سایر دانهها را در شکاف درخت پنهان میسازند و زنبور، عسل را در کندوی خود ذخیره میکند، فکر ذخیره کردن برای آینده را دریافت، و شاید برای آنکه به این مرحله از فهم برسد هزاران سال در حالت بیتوجهی نسبت به آینده به سر میبرده است. وسیله نگاهداری گوشت از راه دود دادن یا نمکسود کردن یا منجمد ساختن آن به دست انسان افتاد؛ کار مهمتر آنکه انبارهایی برای حفظ دانهبار از باران و رطوبت و جانوران و دزدان ساخت و در آنها خوراک خود را برای فصول بیحاصل سال ذخیره کرد. به این ترتیب، با مرور زمان بر وی معلوم شد که کشاورزی ممکن است وسیلهای باشد که بهتر و بسامانتر از شکار، خوراک او را تأمین کند. هنگامی که چنین شد، انسان یکی از سه گامی را که برای گذشتن از زندگی جانوری و درآمدن به عالم تمدن ضروری است برداشته بود، و این سه مرحله عبارت است از: سخن گفتن، کشاورزی، و خطنویسی.
بدیهی است که انسان با جهشی از مرحله شکار به مرحله کشاورزی پا نگذاشته، بلکه از مراحل متوسطی گذشته است. بسیاری از قبایل، مانند هندیشمردگان امریکایی، در همان مرحله انتقال باقی مانده و از آن تجاوز نکردهاند، و در نزد آنان شکار وظیفه مرد و کشاورزی کار زن است. نه تنها باید گفت که این تحولات به صورت تدریجی انجام پذیرفته، بلکه باید دانست که هرگز این تغییرات، شکل کامل پیدا نکرده است. انسان، پس از آنکه به کاشتن زمین دست یافته، طریقه تازهای برای ذخیره کردن خوراک بر طریقه قدیمی افزوده و، در تمام طول دورههای تاریخ، خوراک قدیم را بر خوراک تازه ترجیح داده است. میتوان چنین تصور کرد که انسان اولیه، هنگامی که هزاران نوع محصول زمین را برای غذای خود مورد آزمایش قرار میداده، ناچار از این تجربه صدمات فراوان میدیده، و همه برای آن بوده شباهت میان کلمات provision، providence و prudence قابل توجه است. معنی این کلمات به ترتیب عبارت است از «دوراندیشی و پیشبینی»، «تدبیر» و «حزم و احتیاط».
است که بتواند از این میان آنچه را برای خوردن شایسته و بیزیان است پیدا کند؛ در عین آنکه این چیزها را با انواع میوه و دانه و گوشت شکار و ماهی، که از پیش به آن خو کرده بود، میآمیخته، همیشه میل بیشترش به طرف غنیمتهای شکار بوده است. قبایل اولیه پیوسته حرص شدیدی نسبت به خوردن گوشت نشان میدهند، حتی وقتی هم که خوراک اصلی آنان را دانهبار و سبزی و شیر تشکیل میدهد. چون به حیوانی که تازه مرده باشد دست یابند، با کمال اشتها به خوردن آن مشغول میشوند، و غالب اوقات، برای آنکه زودتر به منظور خود برسد، آن را خام خام میخورند و با آن دندانهای سالم و نیرومندی که دارند، پس از مدت کوتاهی، چیزی جز مشتی استخوان تودهشده برجای نمیگذارند. یک قبیله، بتمامی، ممکن است مدت یک هفته مجلس سور و سروری بر گرد جسد بالی که بر ساحل دریا افتاده و مرده است برپا دارند و با خوردن گوشت آن خوش باشند. با آنکه فوئجیان از پختن سر رشته دارند، معذلک گوشت خام را بر پخته آن ترجیح میدهند، و چون یک ماهی به چنگشان افتد پشت گوشش را گاز میگیرند و به این ترتیب آن را میکشند و سپس از سر تا دم آن را بدون هیچ تشریفاتی میخورند. این اقوام، چون اطمینان نداشتهاند که همیشه بر خوردنی دست خواهند یافت، تقریباً هر چیز را که به دستشان میافتاده، از صدف و قورباغه و خرچنگ و حلزون و موش و موش صحرایی و عنکبوت و کرم زمین و سوسمار و مار و سگ و اسب و هزارپا و ملخ و حشرات و تخم پرندگان و خزندگان و ریشه گیاهان و شپش و جز آنها میخوردهاند، و هر خوراکی در وضعی نزد آنان عنوان غذای لذیذی پیدا میکرده است. بعضی از بومیان مهارتی خاص در شکار مورچه دارند و بعضی دیگر حشرات را در آفتاب میخشکانند و ذخیره میکنند و در روزهای جشن و مهمانی به مصرف میرسانند؛ بعضی دیگر شپش سر یکدیگر را میخورند، و چون بر عده زیادی شپش دست یابند با آن آبگوشتی میپزند و از آنکه دشمنی را به چنگ آوردهاند، هنگام خوردن آن، بانگ شادی برمیدارند. فهرست غذایی قبایل عقبافتاده، که با شکار زندگی میکنند، با فهرست خوراک طبقات عالی بوزینگان بسیار کم اختلاف دارد.
هنگامی که انسان آتش را پیدا کرد، این حرص کور کورانه که به خوردن همه چیز داشت تخفیف یافت، و آتش، به دستیاری کشاورزی، نیازمندی انسان را به شکار تا حد زیادی کمتر ساخت. با پخته شدن غذا، جذب سلولوز و نشاستهای که در گیاهان موجود است، و به همین جهت خام بسیاری از آنها غیرقابل خوردن میشود، آسان گشت، و به این ترتیب انسان توانست شالوده غذای خود را بر روی دانهبار و بقولات قرار دهد. از طرف دیگر، با پخته شدن غذا، مواد سخت آن نرم شد و احتیاج به جویدن نقصان پذیرفت و از همینجا خراب شدن دندانها، که یکی از معایب مدنیت است، بتدریجبه تمام این انواع مختلف خوراکی، انسان یک نوع غذای بسیار لذیذ نیز افزود، و آن گوشت همنوعان وی، یعی انسانهای دیگر بود. میتوان تصدیق کرد که زمانی، آدمخواری در میان قبایل اولیه تقریباً عمومیت داشته است؛ این عادت را در میان ملتهایی که از لحاظ تاریخ متأخر هستند، از قبیل ایرلندیان و ایبریاییان و پیکتها و حتی نزد مردم دانمارک در قرن یازدهم سراغ دادهاند. در بسیاری از نواحی، گوشت انسان عنوان کالای بازرگانی داشته و مردم مطلقاً اطلاعی از مراسم دفن میت نداشتهاند. در کنگوی علیا مرد و زن و بچه را به عنوان گوشت قصابی آشکارا خرید و فروش میکردهاند. در جزیره بریتانیای جدید گوشت انسان را، مانند گوشت حیوانات، در دکانهای قصابی به قناره میزدند و به فروش میرسانیدند، و در بعضی از جزایر سلیمان اسرای انسانی، مخصوصاً زنان را، مانند خوک میپروردند و برای کشتن در روزهای جشن و مهمانی آماده نگاه میداشتهاند. فوئجیان گوشت زن را بر گوشت سگ ترجیح میدادهاند، چه، به قول آنان، گوشت سگ مزه بدتری داشته است. یکی از بومیان جزیره تاهیتی به پیرلوتی، سیاح معروف، گفته بود که: «گوشت انسان سفیدپوست چون خوب پخته شود مزه موز رسیده را دارد.» اهالی جزیره فیجی گوشت سفیدپوستان را دوست ندارند، چه آن را سفت و پرنمک میدانند، و چون یک ملاح اروپایی به چنگ آنان بیفتد آن را برای خوردن نیکو نمیدانند و میگویند که مزه گوشت مردم پولینزی لذیذتر است.
آیا عادت آدمخواری از کجا پیدا شده؟ بعید است که این عادت نتیجه قحطی و نقصان سایر مواد غذایی بوده باشد، و اگر براستی چنین هم بوده است، پس از رفع قحطی نیز این عادت برقرار مانده و آن چیز که برای مردم اولیه قضیه سیر کردن شکم بود، اینک، عنوان تفنن و هوا و هوسی پیدا کرده است. اکنون برای بسیاری از قبایل، خون انسان غذای بسیار لذیذی است و به هیچ وجه از روی اکراه و ترس و نفرت به آن نمینگرند، و چه بسیار مردم قبایل که پاکدل و نیکومنش هستند و، در عین حال، خون آدم را گاهی به عنوان دوا و گاهی به عنوان وفای به نذر، یا انجام عملی دینی، میآشامند، و غالباً عقیدهشان این است که چون خون کسی آشامیده شود نیروی او به شخصی که آن را آشامیده است انتقال مییابد. خوردن گوشت انسان هرگز مایه شرمساری نبوده و ظاهراً چنان بوده است که مردم اولیه، از لحاظ اخلاقی، فرقی میان خوردن گوشت حیوان و انسان قائل نبودهاند. در جزایر ملانزی این مایه افتخار رئیس قبیله است که دوستان خود را به خوردن گوشت کبابشده انسانی مهمان کند. این گفته یکی از رؤسای فیلسوفمنش قبایل برزیل است که میگوید: «اگر من دشمنی را بکشم، شک نیست که بهتر آن است که او را بخورم و نگذارم گوشتش فاسد شوم و کسی از آن بهرهای برنگیرد… آنچه دردناک است آن نیست که انسان را بخورند، بلکه بد آن است که انسان بمیرد؛ هنگامی که کشته میشوم برای من یکسان است که قبیله دشمن مرا بخورد یا به حال خود رها کند؛ من از میان انواع گوشت شکار، هیچ کدام را به لذتگوشت انسان نیافتهام.»
بیشک، این عادت از لحاظ اجتماعی پارهای فواید داشته است. در واقع این عمل اجرای طرح سویفت است که پیشنهاد کرده بود بچههای زاید بر احتیاج را به مصرف خوراک برسانند و برای پیران فرصتی ایجاد کنند تا به شکلی که نفعش به دیگران برسد از دنیا بروند. به این ترتیب از مراسم و تشریفات غیرلازمی که برای کفن و دفن اموات صورت میپذیرد و عنوان تجملی دارد نیز جلوگیری میشده است. به عقیده مونتنی اینکه به بهانه دین و پرهیزگاری کسی را تا به حد مرگ عذاب و شکنجه کنند – همچنانکه در زمان او مرسوم بود – بسیار وحشیانهتر از آن است که او را بعد از مرگ بپزند و به مصرف خوراک برسانند. به هر صورت باید افکار و معتقدات دیگران را محترم شمرد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما