نقش اخلاق اجتماعی در عوامل اخلاقی تمدن / ویل دورانت
ماهیت فضیلت و رذیلت – آزمندی – خیانتکاری – قساومت و تعدی به حق دیگران – آدمکشی – خودکشی – اجتماعی شدن فرد – نوعدوستی – مهماننوازی – ادب – اخلاق از نظر قبیله – اخلاق اولیه و اخلاق جدید – دین و اخلاق
یکی از کارهای پدر و مادر آن است که قوانین اخلاقی را به فرزندان خود منتقل کند. طفل به حیوان نزدیکتر است تا به انسان، و بتدریج که میراث اخلاقی و عقلی اسلاف را جذب میکند، روح انسانیت نیز خرده خرده در او تقویت میشود. از جنبه زیستشناسی باید گفت که کودک برای مدنیت ساخته نشده، زیرا غرایز وی او را برای اوضاع و احوال ثابت و اساسی خاصی مهیا ساخته است که بیشتر با زندگی در جنگل سازگار است. هر عملی که از لحاظ اخلاق زشت محسوب میشود، روزی در میدان تنازع بقا عنوان فضیلت داشته، و زمانی که اوضاع و احوالی که آن را موجب میشده از بین رفته، این فضیلت هم عنوان رذیلت پیدا کرده است؛ بنابراین، رذیلت شکل پیشرفتهای از رفتار نیست، بلکه عبارت از بازگشتی است که انسان به طرز سلوک و رفتار قدیمی میکند که جانشین آن، رفتار تازهای شده است. یکی از هدفهای اساسی قانونگذاری اخلاقی آن است که تمایلات طبیعی بشر را، که تغییرناپذیر یا تقریباً تغییرناپذیر است، با احتیاجات زندگانی اجتماعی، که دایماً در تغییر است، متناسب و هماهنگ سازد.
آزمندی، نفعپرستی، خیانتکاری، بیرحمی و غصب حق دیگران، در طول دوران نسلهای متوالی، برای حیوان و انسان همچون امور نافعی بودهاند و، با تمام قوانین و اصول تربیت و اخلاق و دین، هنوز ریشهکن کردن آنها امکان ندارد. شک نیست که بعضی از آنها حتی امروز هم برای حفظ حیات سودمند است؛ حیوان از آن جهت شکم خود را تا گلو از غذا پر میکند که نمیداند چه وقت دیگر به خوراک دسترسی پیدا خواهد کرد؛ همین شک داشتن و ایمن نبودن از آینده است که سبب پیدا شدن آزمندی شده است. در قبیله یاکوت، گاه اتفاق میافتد که مردم، در ظرف مدت یک روز، بیست کیلوگرم گوشت میخورند؛ درباره اسکیموها و بومیان اصلی استرالیا هم حوادثی نقل میکنند که کمی با این تفاوت دارد. اطمینان اقتصادی، که از نتایج مدنیت است، هنوز آن اندازه جدید است که نمیتواند این آزمندی طبیعی را بکلی از میان بردارد؛ به همین جهت است که انسان به گرد آوردن پول یا متاعهای دیگری حریص است که در روز احتیاج بتواند با آنها آذوقه و قوت و غذا تهیه کند. آزمندی برای مشروبات به پای آزمندی به خوراکی نمیرسد، زیرا اکثر اجتماعات انسانی در اطراف منابع آب قرار گرفته است. با وجود این، نزدیک است که آشامیدن مشروبات الکلی عمومیت پیدا کند، و این از آن جهت نیست که میخواهند رفع تشنگی کنند، بلکه بیشتر برای آن است که میخواهند با آن خود را گرم سازند، یا بدبختیهای خود را به دست فراموشی بسپارند؛ گاهی نیز از آن سبب به مشروبات الکلی متوسل میشوند که آب آشامیدنی در دسترس ندارند.
خیانتکاری به اندازه آزمندی و شکمبارگی سابقه تاریخی ندارد، زیرا زمان پیدایش گرسنگی بر زمان روی کار آمدن مالکیت خصوصی بسیار پیشی داشته است؛ شاید امانت و شرافت وحشیان اولیه، در آن زندگی سادهای که دارند، بیش از همه مردم متمدن باشد؛ چنانکه کولین درباره قبیله هوتنتوت میگوید: «قولی که میدهند در نزد آنان مقدس است و هیچ یک از کارهایی که اروپاییان از راه فساد و خیانت میکنند در میان آنان دیده نمیشود.»
بدبختانه این امانت ساده، با پیشرفت وسایل ارتباط، که سرتاسر دنیا را به یکدیگر اتصال داده، از بین رفته، و وسایل اروپایی فنون دقیق حقهبازی و خیانتورزی را به قبایل هوتنتوت نیز آموخته است. به طور کلی، باید گفت که خیانتکاری با مدنیت متولد میشود، چه در این هنگام است که تردستی و چابکی مورد ستایش قرار میگیرد، چیزهای دزدیدنی فراوان میشود، و تعلیم و تربیت نیروهای عقلی را به راههای خوب و بد مسلط میسازد. در همان حین که مالکیت خصوصی میان ملل اولیه پیش رفت، دزدی و دروغ نیز، پا به پا، همراه آن بود.
تعدی و تجاوز به اندازه آزمندی و شکمبارگی در میان بشر سابقه دارد؛ جنگ به خاطر دست یافتن به غذا و ملک همیشه زمین را آغشته به خون داشته است و پیوسته، چون زمینه تاریکی، از پشت فروغ لرزان و ناپایدار مدنیت مشاهده میشود. مرد اولیه از آن جهت بیرحم و سندگل بوده است که چارهای جز این نداشته است؛ زندگی چنان او را بار آورده بود که همیشه بازویش برای زدن آماده، و قلبش برای کشتن سخت و بیپروا باشد. یکی از صفحات سیاه تاریخ مردمشناسی آنجاست که شخص میبیند چگونه مردم اولیه به شکنجه کردن عادت داشته و زن و مردشان از عذاب کردن دیگران مسرور میشدهاند. این قساوت و بیرحمی، بیشتر، نتیجه جنگهای فراوان آن زمان بوده است؛ در داخل قبیله، اخلاق مردم این اندازه بد و سخت نبوده است و حتی با غلامان خود با همان لطفی که مردم متمدن به آن عادت دارند رفتار میکردهاند. ولی چون لازم بوده است که در زمان جنگ مردم بسختی یکدیگر را بکشند و از پا درآورند، کشتن، بتدریج، برای آنان حکم عادتی پیدا میکرد و در زمان صلح نیز از آن دست برنمیداشتند؛ زیرا یک مرد اولیه چنین فکر میکرد که هر نزاع، لامحاله، باید به کشته شدن یکی از دو طرف پایان پذیرد. در بسیاری از نقاط، حتی هنگامی که کسی فردی از افراد قبیله خود را میکشت، آن اندازه که در نزد ما مرسوم است، مورد تعقیب و سرزنش قرار نمیگرفت. فوئجیان قاتل را از قبیله میرانند تا آنکه، بتدریج، مردم عمل او را فراموش کنند و بتواند به خانه بازگردد؛ کافرها روی قاتل را با دوده سیاه میکنند و از قبیله بیرونش میرانند؛ اما، چون مدتی گذشت، تبهکار خود را میشوید و دوباره صورت را با رنگ قهوهای مخصوص قبیله رنگ میکند و به میان آنان بازمیگردد و مثل سابق زندگی میکند؛ وحشیان فوتونا، همچون وحشیان واقعی خود ما، قاتل را در زمره پهلوانان به شمار میآوردند. در میان بعضی از قبایل، رسم چنان است که تا مردی کسی را، بحق یا بناحق، نکشته باشد هیچ زنی حاضر به زناشویی با وی نمیشود؛ از همینجاست که عادت شکار سر، هنوز، در میان بومیان جزیره فیلیپین برقرار مانده است. در قبیله دایاک، چون کسی از چنین شکاری بازگردد هر چند تن از دختران دهکده را که بخواهد میتواند به زنی انتخاب کند، و دختران با آغوش باز او را میپذیرند، چه خود را با داشتن چنان همسری مادر فرزندان شجاع و نیرومند میدانند.
هر جا که خوراک گران و نایاب باشد، حیات بشری ارزان میشود. اسکیموهای جوان پدر و مادر خود را، هنگامی که سخت پیر شده باشند و کاری از دستشان برنیاید، با دست خود میکشند؛ کسی که از انجام این کار سر باز زند چنان است که گویی وظیفه فرزندی را انجام نداده است. حتی زندگی خود شخص هم، در نظر مرد اولیه، ارزش فراوان ندارد و با چنان آسایش خاطری به انتحار تن درمیدهد که نظیر آن فقط در میان مردم ژاپن دیده میشود. هنگامی که شخصی، در نتیجه سوءرفتار دیگری، خود را بکشد یا ناقص کند، شخص متعدی نیز باید چنان کند، وگرنه از اجتماع رانده خواهد شد. چنانکه دیده میشود، خودکشی برای رهایی از ننگ و عار سابقه طولانی دارد. برای آن کار بهانههای بسیار جزئی کفایت میکند: بعضی از زنان هندیشمردگان امریکای شمالی فقط از آن جهت خود را کشتهاند که شوهرانشان آنان را سرزنش کرده بودند؛ و جوانی از جزیره تروبریاند تنها به این علت خودکشی کرده است که زنش همه توتونهای وی را کشیده بود.
یکی از کارهای اساسی تمدن آن بوده است که، در انسان، صرفهجویی را به جای آزمندی، استدلال را به جای تعدی و غصب حق، مراجعه به محکمه را به جای کشتن، و فلسفه را به جای خودکشی برگزیده است؛ آن روز که شخص قوی حاضر شد ضعیف را، به میانجیگری قانون، بخورد پیشرفت عظیمی در مدنیت حاصل شد. اگر اجتماعی به افراد خود اجازه دهد همان عملی را که در مقابل اجتماعات دیگر انجام میدهند، در میان خود نیز معمول دارند، چنین جامعهای، بزودی از میان خواهد رفت؛ اولین شرط ایستادگی و رقابت کردن در مقابل جامعههای دیگر آن است که، در میان خود اجتماع، تعاون و همکاری برقرار باشد. هنگامی که سازمان همکاری برقرار میشود، تنازع بقا از بین نرفته، بلکه از فرد به اجتماع انتقال یافته است؛ در شرایط متساوی، میان دو اجتماع، آن یک بیشتر میتواند با دیگری رقابت کند که حس سازگاری با یکدیگر در میان افراد آن بیشتر باشد. به همین جهت است که هر جامعه دستورات اخلاقی خاص دارد و سعی میکند افراد را با آن بار بیاورد و به این ترتیب از حدت جنگ طبیعی برای زیستن، که در نفس افراد موجود است، بکاهد؛ در این صورت صفات و سجایایی که برای بقای اجتماع مفید تشخیص داده میشود عنوان فضایل اخلاقی پیدا میکند، و سجایای مخالف به عنوان رذایل اخلاقی شناخته میشود. چنین است که انسان، تا حدی وارد جماعت میشود و اجتماعی میگردد، و یک حیوان عنوان شارمند پیدا میکند.
ایجاد عواطف و احساسات اجتماعی در ضمیر یک فرد «وحشی» چندان دشوارتر از تلقین همین عواطف به قلب یک انسان عصر جدید نبود، اگر تنازع بقا سبب ترویج کمونیسم بوده، همانطور، جنگ برای مالکیت هم سبب توجه فرد به شخص خود شده است. شاید انسان اولیه بیش از انسان امروز حاضر و مستعد به قبول همکاری اجتماعی بود، زیرا، از یک طرف، خطرهایی که او را هنگام تنها بودن تهدید میکرد بیشتر و، از طرف دیگر، داراییش کمتر، و به همین جهت اسباب جدایی او از اجتماع نیز کمتر بوده است. درست است که انسان فطری آزمند و خشن بوده، در عین حال بخشنده و خوشقلب نیز بوده و، بآسانی، هرچه داشته حتی با بیگانگان قسمت میکرده و به مهمانان خود هدایایی میبخشیده است. هر خواننده میداند که کرم مرد فطری و اولیه تا به حدی است که زن یا دختر خود را به عنوان هدیه، به مهمان خود میبخشد، و اگر کسی چنین پیشکشی را رد کند مایه کمال تأثر او میگردد و هم صاحبخانه و هم زن او، هر دو ناخشنود میشوند؛ این، خود، یکی از مشکلاتی است که مبلغان دین مسیح گرفتار آنند. طرز معاملهای که روز دوم ورود با مهمانی میشود نتیجه آن است که وی، در شب و روز اول ورود خود، چگونه این آداب را مراعات کرده باشد. چنین مینماید که احساس مرد اولیه نسبت به زن خود احساس مالک نسبت به مملوک است، نه احساس عاشق نسبت به معشوق. او اگر غیرتی دارد فقط از این لحاظ است؛ به همین جهت، فرق نمیکند که زنش، پیش از آنکه به خانه او بیاید، دیگران را نیز «دیده باشد»؛ از اینکه با مهمان وی همخوابه شود هم رنجی به دل مرد راه نمییابد؛ ولی چون ببیند که زنش، بدون اجازه او، در بستر کسی میخوابد، از لحاظ مالکیت، افروخته و غضبناک میشود و حس غیرتش به جوش میآید. در افریقا دیده شده که بعضی از شوهران زنان خود را به بیگانگان عاریه میدهند تا کاری که دارند بگذرد. قواعد تعارف و خوشامدگویی، در اغلب ملل عقبافتاده، همان قدر پیچیده است که در ملل متمدن؛ هر جماعتی اسلوب خاصی برای سلام کردن و اجازه مرخصی خواستن دارد. هنگامی که دو نفر یکدیگر را ملاقات میکنند بینیهای خود را به یکدیگر میزنند، یا یکدیگر را میبویند، یا هر یک دیگری را، بآهستگی و از روی لطف، مورد ضرب مختصر قرار میدهد؛ ولی، چنانکه دیدیم، هرگز یکدیگر را نمیبوسند. بعضی از قبایل، که به خشونت معروف هستند، هنوز هم از لحاظ ادب بر متوسط مردمان معاصر ترجیح دارند. اهالی قبیله دایاک، که سر آدمی را شکار میکنند، در خانواده خود «ملایم و صلحجو هستند»؛ در نظر هندیشمردگان امریکای مرکزی، سفیدپوستان، که هنگام مکالمه بلند سخن میگویند و حرکات و اطوار عجیبی از خود نشان میدهند، تربیت صحیح ندارند و فرهنگ کافی ندیدهاند.
کم ملتی را میتوان یافت که خود را برتر از دیگران تصور نکند. هندیشمردگان امریکا خود را ملت برگزیدهای میدانند که روح بزرگ آن را، برای آنکه سرمشق انسانیت باشد، خلق کرده است. افراد یکی از قبایل هندیشمردگان خود را «انسانهای منحصر» مینامند، و قبیله دیگر به خود لقب «انسان انسانها» میدهد؛ مردم کارائیب میگویند: «تنها ما ملت هستیم.» اسکیموها چنین تصور میکردند که مردم اروپا از آن جهت به جزیره گروئنلند آمدهاند که از ایشان آداب و فضایل را بیاموزند. به همین جهت بوده است که انسانهای اولیه هرگز به خاطرشان نمیگذشته است که، در معامله با سایر مردم، همان مقرراتی را که درباره افراد قبیله خود داشتهاند مراعات کنند؛ این مردم بصراحت اعتراف میکنند که وظیفه اخلاق آن است که اجتماع خاص ایشان را در مقابل سایر جماعتها نیرومندی بخشد، قواعد اخلاقی و محرمات تنها باید در مورد افراد قبیله رعایت شود، و با مردم دیگر هر عملی مباح است، مگر آنکه مهمان باشند.
از پیشرفت اخلاق در تاریخ، بیش از آنکه بهبود مقررات اخلاقی منظور نظر باشد، این جنبه مورد توجه است که دایرهای که این مقررات در آن به مورد اجرا درمیآید وسیعتر شود. با آنکه مقررات اخلاقی قدیم و جدید، از لحاظ مضمون و محتویات و طرز اجرا، با یکدیگر تفاوت زیاد دارند، دشوار است که بتوان گفت اخلاق جدید عالیتر از اخلاق قدیم است. چیزی که هست، جز در حالتهای استثنایی، میدان تطبیق قواعد اخلاقی جدید بسیار دامنهدارتر است و عده زیادتری از مردم را شامل میشود، ولو اینکه این دامنهدار شدن دارد بتدریج تقلیل پیدا میکند. رفته رفته که قبایل در جزو واحدهای بزرگترین به نام دولت جمع شدهاند، قواعد اخلاقی از مرزهای قبیله به خارج نفوذ کرده است، و، هنگامی که دولتها در نتیجه ترقی وسایل ارتباط یا بر اثر احساس خطر مشترک به یکدیگر نزدیک شدهاند، اصول اخلاقی از مرزهای دولتها به یکدیگر سرایت کرده و کار به جایی رسیده است که یک دسته از مردم مقررات اخلاقی خود را به تمام اروپا و، پس از آن، به همه نژاد سفید، و در پایان کار به نوع بشر، تحمیل کردهاند. شک نیست که در هر دوره مردمانی بودهاند که دنبال کمال مطلوب میگشته و آرزو داشتهاند که هرکس همه مردم را چون نزدیکان و همسایگان خود دوست بدارد؛ شاید اندرزها و مواعظ ایشان همیشه به هدر میرفته است، ولی تعداد چنین مردم، و حتی نسبت عددی آنان به روزگار ما، بسیار زیاد شده است؛ هرچند دیپلوماسی و سیاست با اخلاق سازشی ندارد، در تجارت بینالمللی مقرراتی اخلاقی وجود دارد، چه اگر چنین نباشد و قیود و قوانین و اعتمادی در کار نیاید، امر تجارت به راه نخواهد افتاد. تجارت، که با عمل دزدان دریایی آغاز شده، به کمک اخلاق، به منتها درجه ترقی خود رسیده است.
جامعهها بندرت مقررات اخلاقی خود را به صورت واضح، بر بنیان روشن نفع اقتصادی و سیاسی اجتماع استوار ساختهاند؛ چه فرد، بنا بر طبیعت خود، معمولاً حاضر نیست که منافع شخصی خود را تابع منافع اجتماع قرار دهد، یا به قواعد خشک و خستهکنندهای گردن نهد که سرپیچی از آنها ظاهراً هیچگونه مجازاتی را در پی ندارد. به همین جهت، برای آنکه اجتماع پاسبانی نامرئی ایجاد کند و تمایلات اجتماعی را در مقابل تمایلات افراد برانگیزد و حس خوف و رجا را در میان توده تحریک کند، از دین، که البته اختراع اجتماع نیست، استفاده کرده است.
استرابون، جغرافیادان پیر، نوزده قرن پیش از این، خوب در این باره داد سخن داده است:
یک فیلسوف در برابر گروهی از زنان، یا در مقابل مجموعه در هم آمیختهای از مردم، هرگز نمیتواند امیدوار باشد که، با نیروی استدلال، حس وقار، تقوا و ایمان را به آنان تزریق کند؛ برای اینکه موفق شود، وی ناچار است که از خوف دینی استفاده کند؛ و برای آنکه چنین حس ترس و بیمی انگیخته شود، باید به اساطیر و عجایب متوسل گردد.
باید متوجه بود که از قرون وسطی به بعد، در نتیجه پیدا شدن فکر قومیت و ملیت، هر منطقهای که در آن قوانین اخلاقی واحدی مورد اجراست بتدریج کوچکتر میشود.
صاعقه، سپر، تریدنس (نیزه سهشاخه)، گرزهای آتشین، مارها، و غیره، همه از اساطیر است، و در علم الاهی قدیم چیزی جز همین اساطیر دیده نمیشود؛ ولی مؤسسان دولتها از همین وسایل به عنوان عفریتهایی استفاده کرده و مردمان سادهدل را با آنها ترسانیدهاند. حقیقت علم اساطیر همین است که ذکر شد، و چون همین اساطیر، گذشته از اهمیت تاریخی، نقش بزرگی در زندگانی اجتماعی و مدنی داشتهاند، پیشینیان آنها را از وسایل تربیت اطفال قرار داده، بعدها دامنه استفاده از آنها را به زمان جوانی نیز رسانیده، و چنان اندیشیدهاند که، با کمک امور شعری و خیالی، میتوانند در تمام دورههای زندگی وسایل تهذیب و تربیت را فراهم آورند. اینک، پس از گذشتن آن دوره طولانی، تاریخ و فلسفه بهترین وسیله پرورش نسلها به شمار میرود؛ معذلک، باید به خاطر داشت که فلسفه فقط برای عده معدودی مفید فایده است، در صورتی که آنچه در توده خلق مؤثر میافتد همان شعر است.
به این ترتیب است که دین هاله تقدیسی بر گرد مقررات اخلاقی ایجاد میکند، زیرا هرچه اسرارآمیز و مافوقالطبیعه باشد وزن و آبرویی دارد که اشیای متعارفی، که همه آنها را میشناسند و تاریخ پیدایش آنها را میدانند، چنان وزنی ندارد. آنچه بیشتر بر مردم حکومت میکند نیروی خیال است نه قوه علم. اکنون وقت آن رسیده است که بپرسیم: آیا سرچشمه واصل دین همین فایده اخلاقی بوده است یا چیزی دیگر؟
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما