نقش آداب دینی در عوامل اخلاقی تمدن / ویل دورانت
سحر و جادو – آداب مربوط به کشاورزی – جشنهای آزادی جنسی – داستان زنده شدن خدا پس از مرگ – سحر و خرافات – سحر و علم – کاهنان
هنگامی که انسان اولیه عالمی از ارواح برای خود ساخت، بدون آنکه ماهیت واقعی و تمایلات آنها را بداند، در صدد برآمد که خشنودی آنها را جلب کند و از آنها در امور خود استمداد جوید؛ به این ترتیب است که بر جانگرایی برای اشیا، که ریشه دیانت اولیه است، عامل دیگر سحر و جادو افزوده شده است، و این سحر به منزله روح شعایر دینی به شمار میرود. مردم پولینزی چنین میپندارند که در جهان اقیانوسی پر از نیروی سحرآمیز وجود دارد به اسم مانا؛ و جادوگر کسی است که بر این اقیانوس دست دارد و از آن در حل مشکلات برخوردار میشود. روشهایی که در ابتدا برای جلب کمک ارواح و، پس از آن، خدایان به کار میرفته «روش تقلیدی» بوده است؛ به این معنی که هر کاری را که انسان میخواسته خدایان انجام دهند، نظیر آن را میکرده و ظاهراً میخواسته است خدایان را به تقلید از خود وادار سازد؛ مثلا، اگر میخواستند باران ببارد، جادوگر آب بر زمین میپاشید، و برای آنکه بهتر تقلید شده باشد آب را از روی درختی به زمین میریخت؛ از قبیله کافرها چنین حکایت میکنند که، هنگامی، خشکسالی آن قبیله را تهدید کرد، مردم آن از کشیش مبلغی خواستند تا چتر خود را باز کند و بر سر بگیرد و به کشتزار رود؛ در سوماترا زن نازا مجسمه طفلی درست میکند و در بغل میگیرد، به این امید که هرچه زودتر جنینی در شکم او ظاهر شود. در مجمعالجزایر بابار، در مالزی، زنی که آرزوی مادر شدن دارد عروسکی با پارچه قرمز درست میکند و پستان به دهان او میگذارد و اذکار سحری خاصی را، در ضمن، میخواند؛ پس از آن، کسانی را نزد مردم دهکده میفرستد تا همهجا این خبر را منتشر کنند که وی باردار شده است و دوستان وی برای تبریک نزدیک او بیایند؛ و حقاً باید گفت که تنها واقعیت لجوج است که میتواند درخواست معصومانه این زن بیچاره را رد کند. در قبیله دایاک، در بورنئو، هنگامی که جادوگر میخواهد درد زادن را بر مادری آسان سازد، خود وی، در مقابل آن زن حرکات وضع حمل را انجام میدهد، به این خیال که با نیروی سحر خود او را وادار به تقلید سازد و بچه به دنیا گام نهد؛ گاهی شخص ساحر سنگی به شکم خود میبندد و، در ضمن کار خود، آن را به جای طفل پایین میاندازد، تا جنین هم دریابد و پایین آید. در قرون وسطی، برای جادو کردن شخصی، صورت مومی او را میساختند و در آن سوزن فرو میکردند؛ هندیشمردگان پرو عروسکی را به عنوان مجسمه شخص مورد نفرت میسازند و آن را میسوزانند و به این کار خود نام سوزاندن روح میدهند. توده مردم عصر حاضر نیز، در خرافهپرستی خود، دست کمی از این مردم اولیه ندارند.
روش تلقین از راه سرمشق دادن، مخصوصاً در مورد حاصلخیز کردن زمین، زیاد به کار میرفته است. دانشمندان زولو چون مردی در جوانی میمرد، آلات تناسلی او را میبریدند و، آن را پس از بریان و خشک کردن، میکوبیدند و به شکل گرد درآورده، بر روی مزارع میپاشیدند. در نزد بعضی از ملتها رسم چنان است که از میان خود، برای فصل بهار، شاه و ملکهای انتخاب میکنند و آن دو را در یک مجلس علنی به یکدیگر تزویج میکنند، به این امید که مزارع عبرت گیرند و شکوفه کنند و بارور شوند؛ حتی در بعضی نواحی، عروس و داماد را وادار میکنند که عمل زناشویی را آشکارا در مقابل همگان انجام دهند، تا طبیعت هیچ بهانهای نداشته باشد و منظوری را که از آن دارند بخوبی فهم کند. در جاوه، کشاورزان مخصوصاً در مزارع برنج با زنان خود همخوابگی میکنند تا محصول فراوان به دست آورند. این همه برای آن بوده است که آن مردم ساده از تأثیر ماده نیتروژن در حاصلخیزی زمین هیچگونه اطلاعی نداشتند و بدون آن که بدانند گیاهان هم نر و مادهای دارند، باروری زمین را به بارور شدن زنان تشبیه میکردند؛ اینکه در زبان انگلیسی لغت واحدی برای دو قسم میوه انسانی و گیاهی موجود است، خود، نماینده روح شاعرانه نخستین نیاکان ما به شمار میرود.
غالباً در هنگام بذرافشانی، جشنهای خاصی گرفته میشد، و زن و مرد، بدون مراعات هیچ قاعدهای، با هم میآمیختند. از برپا داشتن این جشنها سه چیز منظور نظر بوده است: یکی آنکه، به این ترتیب، یادی از گذشته خود میکردند و هنگامی را به خاطر میآوردند که همه از آزادی روابط جنسی برخوردار بودند؛ دیگر اینکه فرصتی به دست میآوردند تا زنهایی را که شوهرانشان عقیم بودند باردار کنند؛ سوم آنکه در ابتدای بهار به زمین بفهمانند که از محافظهکاری زمستانی بیرون آید و بذرهایی را که به آن میسپارند خوب در خود پرورش دهد و، چند ماه بعد، محصول فراوانی به بار آورد. چنین جشنهایی در میان ملل فطری، مخصوصاً در قبیله کامرون کنگو، و در میان کافرها و قبایل هوتنتوت و بانتو دیده میشود؛ درباره این قبیله اخیر هـ. رولی، که از مبلغان دینی است، چنین میگوید:
جشن درو بسیار شبیه به جشنهای باکوس در نزد یونانیان قدیم است… ممکن نیست کسی این مراسم را به چشم ببیند و شرمنده نشود… نه تنها اباحت جنسی ملعون در مورد کسانی که تازه دین مسیح را پذیرفتهاند اجرا میشود، بلکه غالباً صورت اجباری دارد و هرکس را که به تماشای آنان بایستد وادار میکنند، در این عمل اباحی شنیع، با آنان شرکت جوید. روسپیگری با کمال آزادی رواج پیدا میکند و قبح عمل زنا برداشته میشود؛ این، در نتیجه محیطی است که فراهم میشود. هیچ مردی که در آنجا حاضر است حق ندارد که با زن خود عمل جنسی انجام دهد.
اعیادی مشابه این جشنها در روزگارانی از تمدن، که تاریخ مدون دارد، نیز مشاهده میشود: مانند جشنهای باکانالیا، در یونان؛ جشن ساتورنالیا در نزد رومیان؛ در قرون وسطی، جشن دیوانگان در فرانسه؛ جشن بهار در انگلستان؛ و تقریباً امروز، در همه جا، کارناوال.
در بعضی نواحی، از جمله در نزد مردم پاونی و هندیشمردگان گوایاکیل، شعایر کشاورزی صورت غیر جالبتری داشته است؛ مردی را میکشتند و خونش را هنگام بذرافشانی بر زمین میپاشیدند تا محصول بهتر به دست آورند – بعدها این قربانی به صورت قربانی حیوانی درآمده است. هنگامی که محصول میرسید و موسم درو میشد، آن را تعبیری از تجدید حیات مرد قربانی شده به شمار میآوردند و، به همین جهت، پیش از کشته شدن و پس از آن، برای مرد قربانی شده جنبه خدایی قایل شده، او را تقدیس میکردند. از همینجاست که افسانهای تقریباً عالمگیر درباره مرگ خدا در راه بندگانش، و تجدید حیات پیروزمندانه وی، پیدا شده است. شاعری نیز در تزیین و زیبا ساختن سحر و جادو تأثیر خود را داشته و آن را به نوعی از علم الاهی تبدیل کرده است. اساطیر مختلف مربوط به خورشید، به شکل متناسبی، با شعایر کشاورزی درهم آمیخته و نتیجه چنان شده است که افسانه مرگ خدا و زندگی دوباره وی نه تنها مرگ زندگی گیاهی، در زمستان، و تجدید آن را، در فصل بهار، تعبیر میکند، بلکه دو انقلاب شتوی و صیفی، و نتایج آن دو را که عبارت از کوتاه یا بلند شدن روز است، نیز شامل میشود؛ در این میان، در آمدن شب را جزئی از این داستان غمانگیز تصور میکنند و چنین میپندارد که خورشید هر روز یک بار میمیرد و یک بار زنده میشود؛ هر غروب به منزله احتضار خورشید است و هر بامداد به منزله زنده شدن مجدد آن. چنین به نظر میرسد که قربانی کردن انسان،که از اقسام مختلف آن بیش از یک نمونه را در اینجا نیاوردیم؛ تقریباً در میان همه ملتها شایع بوده و هر روز در ناحیهای دیده شده. در جزیره کارولینا، در خلیج مکزیک، مجسمه فلزی بزرگی از یکی از خدایان مکزیکی یافتهاند که در جوف آن بقایای انسانی دیده شده؛ بدون شک، این بقایا مربوط به انسانهایی بوده است که به عنوان هدیه برای خدایان سوزانده شدهاند. همه ما نام مولک را شنیدهایم که فنیقیان و کارتاژیان و سایر ملل سامی قربانیهای انسانی به آن تقدیم میکردهاند. هم امروز این عادت در میان مردم رودزیا دیده میشود. بدون شک، این عمل نتیجه آن بوده است که مردم به آدمخواری عادت داشته و چنین میپنداشتهاند که خدایان نیز گوشت انسان را دوست دارند. این کیفیت پس از آنکه آدمخواری از بین رفته برقرار مانده است. با وجود این، در نتیجه تکامل اخلاقی بشر، این شعایر دینی تغییر یافته و خدایان نیز رفتهرفته از لطافت اخلاقی بندگان خود تقلید کرده و، به همین جهت، گوشت حیوان را به جای گوشت انسان پذیرفتهاند؛ چنین بوده است که، در اساطیر یونانی، آهویی جای قربانی شدن ایفیگنیا را گرفته و قوچی به جای اسماعیل ذبیح قربانی شده است. با گذشت زمان، حتی گوشت حیوان نیز برای خدایان حالت حرمت پیدا کرد؛ این از آن جهت بوده است که کاهنان، خود به غذای لذیذ بیش از خدایان نیاز داشته و فقط امعا و احشا و استخوانهای قربانی را در مذبح به خدایان تسلیم میکردهاند.
چون این فکر همه جا رایج بود که فضایل هر موجودی که انسان آن را بخورد به وی منتقل میشود، طبیعی است که مردم کمکم به این اندیشه افتادهاند که خدایان خود را نیز بخورند. بسیاری از اوقات، شخصی را انتخاب میکرده و او را خوب میپرورده و عنوان خدایی به وی میدادهاند تا بعد او را بکشند و خونش را بیاشامند و گوشتش را تناول کنند. هنگامی که غذای انسان حالت تأمین شدهتری به خود گرفت، مهربانی بیشتری به دل انسان راه یافت و، به جای قربانی کردن خدا، به این قناعت ورزید که چیز مأکولی را به عنوان رمز و مثال او بسازد و آن را بخورد. در مکزیک قدیم مجسمهای از خدا، با دانهبار و حبوبات، میساختند و کودکانی را نیز کشته، خونشان را بر آن میپاشیدند و آن را به جای خدا میخوردند؛ چنین تشریفاتی در میان قبایل اولیه دیگر نیز دیده شده است. از مؤمنان تقاضا میشد که مدتی قبل از خوردن خدا روزه بگیرند؛ در هنگام انجام تشریفات، کاهن اوراد سحری میخواند تا مجسمه خدایی را که بناست خورده شود به خدای واقعی مبدل سازد.
اگرچه سحر از اوهام و خرافات زاییده شده، پایان کار آن به علوم منتهی میشود. قایل شدن جانگرایی برای اشیا سبب پیدایش تعداد زیادی عقاید غیرطبیعی و خارقالعاده شده و، از آن میان، نمازها و مناسک عجیب و غریب ظاهر شده است. مردم قبیله کوکی، در حین جنگ، با شجاعت غریبی به کارزار میپرداختند و یقین داشتند که اشخاصی که به دست ایشان کشته میشوند در جهان دیگر به بندگی آنان درخواهند آمد، فرد قبیله بانتو، چون دشمن خود را میکشد، سر خویش را میتراشد و بر آن سرگین بز میمالد، به این خیال که دیگر روح مقتول نتواند به او آزاری برساند. بسیاری از مردم اولیه معتقد بودهاند که نفرین و لعنت اثر قطعی دارد و «چشمزخم» بدون شک مؤثر است. بومیان استرالیا عقیده دارند که لعنت ساحر ممکن است کسی را که با وی صد و پنجاه کیلومتر فاصله دارد به خاک بنشاند. اعتقاد به سحر و جادو در مراحل نخستین تاریخ بشریت پیدا شده و تاکنون هنوز کاملا از میان مردم رخت نبسته است. فتیشیسم – عبادت اشیایی که برای آنها نیروی ساحری قایل بودهاند – از اعتقاد به سحر سابقه زیادتری دارد و آنچه هم که از آن برجای مانده شدیدتر است. چون چنین تصور میشود که بسیاری از حرزها و طلسمها اثر محدود دارد، به این معنی که هر طلسم برای عمل خاص به کار میرود، به این جهت، بسیاری از افراد دیده میشوند که بار سنگینی از اقسام طلسمها همراه خود دارند تا در مقابل هر بدبختی که بخواهد بر آنان هجوم آورد آماده باشند. تقریباً نصف مردم اروپا، همواره، همراه خود طلسمها و نظر قربانیهایی دارند؛ به این خیال که آنان را از شر نیروهای فوق طبیعت محفوظ نگاه دارد. در هر لحظه، تاریخ به ما نشان میدهد که استخوانبندی مدنیت چه اندازه نازک و شکننده است و چگونه، معجزهآسا، بر قله آتشفشان مشتعلی از توحش و ظلم و اوهام و نادانی قرار گرفته است – آنچه ما به آن نام اجتماع عصر جدید میدهیم جز پوسته نازکی نیست که اجتماع قرون وسطایی را، که با کمال نیرو در میان ما حیات دارد، میپوشاند.
فیلسوف به این احتیاجی که انسان احساس میکند و میخواهد از مافوق طبیعت کمک بگیرد تبسم میکند و به این دل خوش دارد که، همان گونه که تصور حیات و روحانیت در اشیا سبب پیدایش شعر گردیده، سحر و جادو نیز وسیله ایجاد هنر نمایشی و علوم شده است فریزر، با مبالغهای که از فکر مبتکر درخشان او غریب نمینماید، میگوید که: «ریشه پیروزیهای افتخارآمیز علم به موهومات و سخافتهای عالم سحر و جادو میرسد؛ حقیقت این است که هر وقت جادوگری در انجام منظور خود دچار شکست میشده، در صدد برمیآمده است که وسیلهای به دست آورد تا به کمک آن بتواند نیروهای فوق طبیعت را به تبعیت از اوامر خود ناچار سازد؛ به این ترتیب بوده است که خرده خرده نیروهای طبیعی بیشتر مورد توجه قرار میگرفته، ولی ساحر، برای آنکه مقام خود را از دست ندهد و آبروی خود را حفظ کند، اثر این نیروهای طبیعی را پنهان میداشته است تا مردم تصور کنند که اثر مربوط به همان نیروهای فوق طبیعت است؛ و این درست شبیه به تفکر مردم این زمان است، که برای نسخه و داروهایی خاصیت سحری قایلند. به این ترتیب است که از جادوگری، بتدریج، پزشکی، شیمی، استخراج فلزات، و علم هیئت به وجود آمده است.
باید گفت نخستین عاملی که مستقیماً از ساحری به وجود آمده کاهن یا عالم روحانی است.
بتدریج که آداب و مناسب دینی فراوانتر و پیچیدهتر میشد، مرد عادی دیگر نمیتوانست همه آنها را به خاطر بسپارد و به آنها عمل کند. به همین جهت، دسته خاصی از مردم کارشان منحصر به این میشد که به وظایف دینی و آداب آن قیام کنند. کاهن نیز، مانند ساحر، میتوانست از راه قطع رابطه روح با جسد، و دریافت وحی، و به وسیله اذکار و ادعیه مجرب و مستجاب، خود را به اراده ارواح و خدایان نزدیک کند، و از این اراده برای منظورهای بشری استفاده نماید. چون این علم و این نیرومندی خاص در نظر مردم اولیه دارای کمال اهمیت بود، و چنین تصور میکردند که نیروهای عظیم فوق طبیعت در سر هر پیچ راه زندگی انسان وجود دارد و در سرنوشت او مؤثر است، در نتیجه، قدرت رجال دین با دستگاه دولت برابر گردید. چنین است که، از دیرباز تا زمانهای معاصر، کاهن یا کشیش همیشه در فرمانروایی و زمامداری رقیب نیرومند مرد جنگی بوده و، گاهی این و زمانی آن، بر مردم حکومت میکرده است؛ بهترین مثال این حقیقت را در تاریخ مصر و یهود و اروپای قرون وسطی میتوان مشاهده کرد.
باید دانست که کاهن دین را ایجاد نکرده، بلکه، همانگونه که مرد سیاسی از تمایلات فطری و عادات بشری استفاده میکند، وی نیز دین را برای مقاصد خود مورد استفاده قرار میداده است؛ عقیده دینی اختراع یا حیله و بازی خدمتگزاران معابد نیست، بلکه سازنده آن فطرت انسان است که دایماً در تجسس است و ترس و اضطراب و آرزو و احساس تنهایی او را پیوسته برمیانگیزد و میخواهد به جایی تکیه کند. درست است که کاهن، از لحاظ باقی نگاه داشتن مردم در موهومات و خرافات، و منحصر داشتن پارهای از علوم به خود، مقصر به شمار میرود، این را هم باید گفت که وی خرافات را در منطقه معینی محدود نگاه داشته و غالباً مردم را به چشمپوشی از آن تحریک کرده است؛ همین کاهن و مرد دین است که مبادی تعلیم و تربیت را به مردم تلقین کرده و انبار و وسیله اتصال میراث فرهنگی دایم التزاید بشری بوده است؛ وی، هنگامی که ضعیف در چنگال قوی اسیر بوده و راه چارهای نداشته، خاطر ضعیف را تسلا بخشیده است؛ بالاخره، او عاملی است که با دست وی دین سبب تقویت هنر شده و بنای سست بنیاد اخلاق را باستونی از عالم مافوق طبیعت سرپا نگاه داشته است. اگر کاهنی در میان مردم پیدا نمیشد، حتماً خود مردم چنین شخصی را برای خود خلق میکردند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما