انقلاب سیاسی در ژاپن
انحطاط حکومت شوگونی- پیشتازی امر امپراطور- غربگرایی ژاپن– تجدید سازمیکا- اعاده اقتداراتان سیاسی جامعه- قانون اساسی جدید- قوانین- ارتش- جنگ با روسیه- نتایج سیاسی آن
مرگ تمدن یک جامعه بندرت معلول علل برونمرزی است. پیش از آنکه نفوذ یا حمله خارجی بتواند جامعه را دگرگون یا منهدم کند، باید انحطاط داخلی تاروپود جامعه را از هم گسیخته باشد. در یک جامعه، هیچ دودمان حاکمی نمیتواند مطابق مقتضیات زمانه قابل انعطاف و انطباقپذیر باشد و جوانی و شادابی خود را محفوظ دارد. معمولا بنیادگذار یک دودمان نیمی از نیروی دستگاه خود را تحلیل میبرد، و اعقاب میانه حال او عهدهدار باری میشوند که تنها نوابغ از عهده حمل آن برمیآیند. شوگونهای خاندان توکوگاوا، پس از اییهیاسو، کمابیش بخوبی حکومت کردند. اما، گذشته از یوشیمونه، شخصیت بزرگی از میان آنان برنخاست. چون هشت نسل از اییه یاسو گذشت، امیران، با شورشهای خود، دستگاه شوگونی را به زحمت انداختند و از پرداخت مالیات استنکاف نمودند. پس، خزانه یدو خالی شد و از تأمین امنیت و دفاع بازماند. صلح طولانی، که بیش از دو قرن دوام آورده بود، طبقه سامورای را نرم و راحتطلب ساخته و مردم را از سختی کشی و فداکاری برکنار کرده بود. از این رو، رفتهرفته سادگی زاهدانه عصر هیدهیوشی از میان رفت و لذتجویی رواج یافت. هنگامی که ژاپن در معرض خطر خارجی قرار گرفت، ملت برای پاسداری آن آمادگی مادی و معنوی نداشت. در چنین وضعی، فرهنگیافتگان ژاپنی، که بر اثر جدایی و گسیختگی از دنیای خارج احساس محدودیت میکردند، با کنجکاوی تسکینناپذیر، اخبار تمدنهای متنوع و ثروت روز افزون اروپا و امریکا را میشنیدند؛ آثار مابوچی و موتواوری را میخواندند و در نهان شوگونها را غاصب مینامیدند؛ میگفتند که شوگونها پیوستگی رشته سلطنت را از میان برده و سلاطین خدازاد را به مغاک ضعف و فقر انداختهاند. رسالاتی که در نهانگاههای یوشی وارا و جاهای دیگر نوشته میشد، سیلوار، شهرها را فرا میگرفتند و مردم
را به برانداختن حکومت شوگونی و بازگردانیدن قدرت امپراطور میخواندند.
در این هنگام (۱۸۵۳)، دستگاه درمانده شوگونی خبر یافت که یک ناوگان امریکایی قوانین ژاپن را نقض کرده و داخل خلیج اوراگا شده است. پری، فرمانده ناوگان، با آنکه چهارکشتی جنگی و پانصد و شصت جنگاور داشت، یادداشت احترامآمیزی برای شوگون اییهیوشی فرستاد و اعلام کرد که حکومت امریکا چیزی نمیخواهد، مگر این که چند بندر ژاپنی به روی سوداگران امریکایی گشوده شود و دریانوردان امریکایی، که گاهی به سبب کشتی شکستگی به سواحل ژاپن میرفتند، مورد حمایت ژاپن قرار گیرند. براثر شورش تایپینگ، پری به پایگاه خود در آبهای چین بازگشت. اما در ۱۸۵۴، با نیروی بیشتری به ژاپن آمد و هدیههای بسیار، از قبیل عطر و ساعت و بخاری و ویسکی، برای امپراطور و ملکه و شاهزادگان برد. شوگون جدید، اییهسادا، در رسانیدن هدیهها به خانواده سلطنتی مسامحه نمود، ولی با امضای معاهده کاناگاوا، که به منزله قبول درخواستهای امریکا بود، موافقت کرد. پری پذیرایی مردم جزایر ژاپن را ستود و با بصیرتی نارسا اعلام داشت که «اگر ژاپنیان به ایالات متحده امریکا بروند، آبهای آن کشور را برای کشتیرانی خود آزاد خواهند یافت و حتی در معادن طلای کالیفرنیا هم مانعی در مقابل خود نخواهند دید.» این معاهده، و معاهدههای بعدی، بنادر مهم ژاپن را به روی بازرگانان خارجی گشود، عوارض گمرکی را محدود و معین کرد، وحق محاکمه اروپاییان و امریکاییانی را که در خاک ژاپن مرتکب جنایتی شوند، به کنسولهای بیگانه واگذارد. همچنین، ژاپن وعده داد که از آن پس مسیحیان را نیازارد، و ایالات متحده تعهد کرد که به ژاپن سلاح و کشتی جنگی بفروشد و، به وسیله اهل فن و افسران خود، فنون جنگ را به آن ملت صلحجو بیاموزد.
ژاپنیان در ابتدا از این معاهدهها به شرمساری افتادند، ولی بزودی رخنه بیگانگان را به عنوان عامل سرنوشت و وسیله تکامل پذیرفتند. بعضی از مردم برآن بودند که باید برضد بیگانگان به جنگ برخاست و از شر آنان رهید و به زندگی فلاحتی عصر ملوکالطوایفی بازگشت. برخی دیگر تقلید از غربیان را لازم میدانستند و میگفتند که تنها با آموختن صنایع و فنون جنگی غرب میتوان از غلبه نظامی و اقتصادی اروپا، که چین را درهم شکسته بود، خلاصی جست. رهبران جنبش غربگرایی، با لیاقتی حیرتآور، نخست امیران را به سرنگون کردن دستگاه شوگونها و بازگردانیدن قدرت امپراطوران برانگیختند، و سپس قدرت امپراطور را برای برچیدن حکومت ملوکالطوایفی و ترویج صناعت غربی به کار گرفتند. در ۱۸۶۷، آخرین شوگون، کیکی، در زیر فشار امیران، مجبور به کنارهگیری شد. وی اعلام کرد: «تقریباً همه فعالیتهای اداری از کمال برکنار است، و من با شرمساری اقرار میکنم که وضع نامطلوب کنونی معلول نقایص و بیکفایتی من است. اینک که دامنه حشر و نشر ما با بیگانگان روز به روز وسعت میگیرد، اگر حکومت به یک مقام مرکزی تفویض نگردد، مبانی دولت در هم
خواهد شکست.» امپراطور میجی بدو پاسخی موجز داد: «پیشنهاد توکوگاواکیکی برای بازگردانیدن اقتدارات اداری دربار سلطنتی مورد قبول است.» و در روز اول ژانویه ۱۸۶۸، عصر جدیدی به نام عصر میجی رسماً آغاز شد. پس، آیین کهنه شینتو مورد تجدید نظر قرار گرفت و مردم، به نیروی تبلیغات، پذیرفتند که امپراطور منشئی الاهی دارد، دانش او آسمانی است، و باید فرمانهای او را مانند مشیت خدایان واجب الاطاعه دانست.
غربگرایان ژاپن، به یاری امپراطور، با سرعتی معجزهآسا کشور را دگرگون ساختند. دو تن از اشراف ژاپن به نام ایتوهیروبومی و اینویهکائورو سد انزوا را شکستند و به اروپا رفتند و پس از مطالعه صنایع و مؤسسات و راهآهنها و کشتیهای مسافری و جنگی و تلگراف و جز اینها بازگشتند و، با شوقی وطنپرستانه، در غربیشدن ژاپن کوشیدند. حکومت ژاپن به استخدام کارشناسان غربی پرداخت. انگلیسیان را مأمور ساختن راهآهن و تلگراف و نیروی دریایی کرد، فرانسویان را به تجدید نظر در قوانین و تربیت اعضای ارتش گمارد، تأمین بهداشت عمومی را به آلمانیان واگذاشت، تعلیم و تربیت عمومی را به امریکاییان سپرد، و حتی ایتالیاییان را به ژاپن آورد تا فنهای مجسمهسازی و نقاشی جدید را به ژاپنیان بیاموزند. البته کهنهپرستان از این تحولات سریع و مصنوعی خرسند نبودند. از این رو، گاه به گاه مردم را به واکنش- حتی واکنشهای خونین- برمیانگیختند. با این وصف، سرانجام، ماشین راه خود را گشود، و انقلاب صنعتی ژاپن شروع شد.
این انقلاب، که تنها انقلاب حقیقی تاریخ جدید است، الزاماً طبقه جدیدی را به ثروت و قدرت اقتصادی رسانید. طبقه بورژوا، یعنی صاحبان صنایع و بازرگانان و سرمایهداران، که در ژاپن قدیم پستترین طبقه اجتماعی به شمار میرفتند، آرام آرام رمق گرفتند و، با پول و نفوذ خود، در وهله اول به سرکوبی دستگاه ملوکالطوایفی پرداختند، و در وهله دوم امپراطور را از اقتدارات اساسی خود محروم گردانیدند. در ۱۸۷۱، حکومت ژاپن امیران را به ترک مزایای دیرین خود خواند و زمینهای آنان را گرفت و، در عوض، آنان را در کارهای انتفاعی دولتی سهیم کرد. به این طریق، اشراف، به وسیله منافع جدید خود، به دولت پیوند خوردند؛ صادقانه به آن خدمت کردند؛ و باعث شدند که دولت قرون وسطایی ژاپن، بدون خونریزی، به صورت دول عصر جدید درآید. ایتو هیروبومی، پس از سفر دوم خود به اروپا، به تقلید از آلمانیان، اشراف ژاپن را به پنج گروه ممتاز تقسیم کرد: شاهزاده، مارکی، کنت، ویکونت، و بارون. صاحبان این درجات از امتیازاتی بهرهور میشدند، ولی دیگر در شمار امیران فئودال و دشمنان رژیم صنعتی نبودند، بلکه مستخدم مزدور حکومت به شمار میآمدند.
این تحول برابر است با الغای فئودالیسم در فرانسه ۱۷۸۹، و نسخ نظام سرفداری در روسیه ۱۸۶۲، و محو بردهداری در امریکای ۱۸۶۳.
ایتو کوششهای خستگیناپذیری مبذول داشت تا حکومت ژاپن را بر نظامی شایسته استوار کند. میخواست حکومت به شکلی درآید که، به قول او، از افراطهای دموکراسی مصون ماند و در عین حال استعدادهای هرطبقه را در خدمت تکامل صنعتی به کار اندازد. در ۱۸۸۹، اولین قانون اساسی ژاپن با نظارت او تدوین شد. مطابق این قانون، امپراطور در رأس دولت قرار داشت و خداوندگار همه کشور و مایه وحدت و استمرار عظمت ژاپن به شمار میآمد. اما مقرر شد که، با رضایت امپراطور، قدرت قانونگذاری، تا زمانی که امپراطور تغییر رأی دهد، به «مجلس اعیان» و«مجلس نمایندگان مردم» یا «دییت» تفویض شود. امپراطور وزیران را تعیین میکرد. وزیران، همانند فرماندهان نیروهای زمینی و دریایی، در مقابل او مسئول بودند. مردمی که داراییهای آنان به حدی معین میرسید، حق انتخاب نماینده داشتند. شمار اینان در آن زمان ۰۰۰،۴۶۰ بود، ولی، به برکت قوانین بعدی، در ۱۹۲۸ به ۰۰۰،۱۳۰۰۰ سرزد. البته در ژاپن هم، به موازات پیشرفت دموکراسی، فساد دستگاههای اداری فزونی یافت.
در جریان این تحولات سیاسی، قوانین عمومی کشور دگرگون شد (۱۸۸۱). به اقتضای قوانین جدید، که مبتنی بر «قوانین ناپلئون» و بمراتب از قوانین ژاپن عصر ملوکالطوایفی انسانیتر بود، همه افراد از حقوق مدنی- آزادی گفتن و نوشتن و تجمع و دین- بهرهورند؛ نامهها و منازل، جز به حکم قانون، مورد بازرسی قرار نمیگیرند؛ و بازداشت یا مجازات افراد موکول به تشریفات قانونی است. ظاهراً اعضای همه فرقهها و طبقات از لحاظ قانون برابرند. شکنجهها و آزمایشهای سختی که سابقاً برای اثبات بیگناهی صورت میگرفت، از اعتبار افتاد. وضع زندانها بهبود یافته است. زندانیان در مقابل کاری که انجام میدهند مزد میگیرند و، پس از رهایی، برای شروع زندگی، دستمایه مختصری از دولت دریافت میدارند. با وجودی که این قوانین ملایمند، اکنون هم مانند گذشته، بزهکاری بندرت اتفاق میافتد. اگر حفظ و مراعات قانون را یکی از نشانههای تمدن بدانیم، باید اعتراف کنیم که ژاپن یکی از متمدنترین دولتهای کنونی است.
در قانون اساسی ژاپن، برای نیروهای زمینی و دریایی، فرماندهای جز امپراطور پیشبینی نشده است، و این یکی از اختصاصات مهم این قانون است. ژاپن، که هیچگاه خفت سال ۱۸۵۳ را فراموش نمیکند، خواسته است بدین وسیله بر ارتشی که کشور را از هر تعرضی ایمن دارد و، از این گذشته، بر شرق مسلط شود، دست یابد. دولت ژاپن نه تنها برای ارتش خود دست به سربازگیری میزند، بلکه در مدرسهها هم جوانان را با فنون نظامی آشنا میکند و شور ملی را در آنان برمیانگیزد. در نتیجه، ژاپنیان، به برکت انضباط و انضباطپذیری
بر اثر حوادث منچوری، این حقوق محدود شده است.
خود، در مدتی کوتاه از عهده تجهیز خود و مقابله با «وحشیان بیگانه» برآمدند و حتی، مانند دولتهای اروپا، خواب تصرف چین را دیدند. در سال ۱۸۹۴، دولت چین، که سرزمین کره را جزو قلمرو خود میدانست، برای سرکوبی شورشیان کره، نیرویی به آنجا فرستاد. این امر بر ژاپنیان گران آمد. پس، دولت ژاپن به معلم دیرین خود اعلان جنگ داد و با سرعتی که دنیا را حیران کرد برچین چیره شد و آن را وادشت که کره را کشوری مستقل بشناسد، و ۰۰۰،۰۰۰،۲۰۰ تائل غرامت بپردازد و جزیره فرمز و بندر پورتآرتور، واقع در شبه جزیره لیائوتونگ، را به ژاپن واگذارد. اما، در این هنگامه، روسیه پابه میان نهاد و به ژاپن «اندرز داد» که از پورت آرتور چشم بپوشد، و در مقابل آن ۰۰۰،۰۰۰،۳۰ تائل دیگر از چین بگیرد. چون آلمان و فرانسه هم «اندرز» روسیه را مورد تأیید قرار دادند، ژاپن چارهای جز پذیرش ندید. اما عزم کرد که هر چه زودتر در مقابل روسیه به تلافی برخیزد.
از این زمان بود که ژاپن برای جنگ با روسیه بسیجیده شد- جنگی که، از لحاظ توسعه امپریالیستی دو کشور، اجتنابناپذیر بود. انگلیس چون میترسید که روسیه به سوی هند پیشروی کند، با ژاپن معاهدهای بست. به موجب این معاهده، که بیش از هرمعاهده دیگر به آزادی عمل انگلیس لطمه زد، دو دولت پذیرفتند که، در دوره اعتبار معاهده (۱۹۰۲-۱۹۲۲)، اگر یکی از آن دو با کشور ثالثی وارد جنگ شود و کشور رابعی در آن جنگ مداخله کند، دیگری بیدرنگ به یاری متحد خود بشتابد. در ۱۹۰۴،جنگ ژاپن و روسیه شروع شد. بانکداران امریکایی و انگلیسی مبالغ هنگفتی برای چیرگی ژاپن بر تزار روس به ژاپن وام دادند. سردار ژاپنی، نوگی، پورت آرتور را گرفت، و به هنگام مناسب به شمال راند و در موکدن به پیکاری که در تاریخ پیش از جنگ بینالمللی اول خونینترین کشتارهاست تن در داد. ظاهراً آلمان و فرانسه میخواستند از لحاظ سیاسی یا نظامی به کمک روسیه بروند. اما تئودور روزولت، رئیس جمهور ایالات متحده امریکا، اعلام کرد که، در آن صورت، ایالاتمتحده «فوراً به ژاپن خواهد پیوست.» روسیه، برای آنکه در آبهای ژاپن با ژاپنیان دست و پنجه نرم کند، ناوگانی مرکب از بیست و نه کشتی جنگی از راه جنوب افریقا به سوی ژاپن گسیل داشت. دریاسالار ژاپنی، توگو، در تنگه تسوشیما آماده مقابله شد. روز ۲۷ مه ۱۹۰۵ کشتیهای روسی پس از طی مسافتی طولانی، که تا آن زمان هیچ ناوگان جنگی نپیموده بود، با ناوگان توگو برخورد کرد. در این جنگ دریایی، برای اولین بار، رادیو مورد استفاده قرار گرفت، به این معنی که توگو به وسیله رادیو از مسیر ناوگان روسی خبردار شد و به فرمانده هر یک از کشتیهای ژاپنی این پیام را فرستاد: «حیات و ممات امپراطوری به این جنگ بستگی دارد.» از ژاپنیان ۱۱۶ تن کشته و ۵۳۸ تن مجروح شدند. ولی ۴۰۰۰ روسی به هلاکت رسیدند، ۷۰۰۰ تن به اسارت درآمدند، و همه کشتیهای روسی، غیر از سه کشتی، یا به اعماق دریا فرو رفتند یا به دست دشمن افتادند.
این جنگ، که «جنگ دریای ژاپن» خوانده میشود، یکی از نقاط تحول تاریخ جدید بود، و نه تنها از توسعه روسیه در خاک چین جلو گرفت، بلکه اساساً به سلطه اروپا در شرق خاتمه داد و رستاخیز آسیا را، که مهمترین حادثه سیاسی قرن ما خواهد بود، اعلام داشت. غلبه امپراطوری کوچک ژاپن بر مقتدرترین دولت اروپایی، سراسر آسیا را تکان داد: چین در صدد انقلاب برآمد، و هند خواب آزادی دید. اما ژاپن، به جای توسعه آزادی آسیا، به بسط قدرت همت گماشت؛ روسیه را به تأیید نفوذ ژاپن در کره واداشت؛ و سپس، در ۱۹۱۰، رسماً آن خطه متمدن باستانی را به کشور خود منضم کرد. امپراطور میجی، پس از سالها سلطنت و شاعری و هنرآفرینی، در ۱۹۱۲ درگذشت و شاید برای پدران آسمانی قوم ژاپنی خبر برد که ملت آسمانی ژاپن، که در آغاز حکومت او جز بازیچهای در دستهای ناپاک غرب نبود، اکنون تارک مشرق زمین شده، و چشم به راه است تا محور تاریخ گردد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما
این شرح حال ملتی است انعطاف پذیر و با هوش اجتماعی بالا و به نظر من آنچه که سبب بقای یک ملت میشود انعطاف است و نه تحجر.