پیشا زرتشتیان به روایت وندیداد
وندیداد چیست؟
8-۱- وندیداد Viodaevo.data که بخشی از اوستا میباشد، اندکی پیش از میلاد نوشته شده است، امّا با تمام این احوال بسیاری از جنبههای دینی و فرهنگی پیش از تاریخ را در خود نگاه داشته است. این واژه در اصل – وی – دَئوُ – داتَه Vi deavo data و از سه جزء وی Vi و یا ویگ Vig به معنی ضد، و دَئِوَ deava به معنی دیووداتَه data به معنی قانونِ شرع ترکیب شده است که روی هم رفته به معنای «قانون یا شریعت ضد دیو» مفهوم میشود.
زندگی و افکار پیشازرتشت از دیدگاه وندیداد
8-۲- مردمانی که در کتاب وندیداد از آنان سخن میرود، در موارد بسیاری نشانهایی دارند از زندگانی ماقبل تاریخی. از چرم و پارچههایی بافته شده برای پوشاک و تن پوش استفاده میکنند، زیر چادرهایی نمدین و جَگَنی و حصیری شاید از آن نوعی که هنوز در آسیای مرکزی و میان عشایر کوچنشین یافت میشود از گزند آفات طبیعی مصون میمانند. نداها و آواهای بسیاری دربارهی بزرگداشت سگ از خلال صفحات این کتاب به گوش میرسد، یعنی حیوانی که در قسمتهای دیگر مشرق زمین پست و ناپاک شمرده میشود، میان ساکنان فلات همچون یک عضو گرامی خانواده مقامی دارد. زمزمهی شادی مردمانی پاکدل را که به زمین سخت دل بستهاند، میشنویم که از پس زمستانی سخت جانگزا، با شکفتن شکوفهها، جست و خیز پرندگان، جنبش احشام، رویش زمین، نمو گیاهان و روان شدن آبها به همراه نواهای سرمست پرندگان فراز میگیرند.
امّا وندیداد تنها اینها نیست، بلکه قوانینی بسیار سخت و گزنده، خرافاتی بسیار، رسومی خارج از حدود انسانهایی رئوف و مهربان نیز در خود دارد، و چنان که اشاره شد در آن مواردی بسیار میباشد که نشان میدهد بازماندههای دورانی متعلّق به پیش از تاریخ است. گفته شد که از آثار به دست آمدهی گوری در عهد ما قبل تاریخی نشانی بود از اینکه مرده را بایستی به سوی مشرق، یعنی در جهت آفتاب در گور کنند، این رسم در وندیداد به صورت سنّتی سخت قابل اجرا نمودار شده که عمل ناکردنش دربارهی فردی، به عنوان قتل یک نفر پارسا تلقّی میشود که کیفر اعدام دارد. در این کتاب بسیاری از عناصر و رسوم و اعتقادات و خرافات ماقبل تاریخی با عادات و رسوم و عقاید تازهتری آمیخته شده و عناصری در ظاهر تازه و نوخاسته نتیجه دادهاند. امّا از نظر یک محقّق و کاوشگر دقیق، این امر پنهان نمیماند و به آسانی میتواند که این امور را تجزیه و تحلیل کند.
زمانی را درمییابیم که شکارورزی و کشاورزی دوش به دوش هم پیش میروند و شاید این هنوز گذشت زمانی اندکی را نشان دهد که انسان کوهنشین به دشت روی آورده باشد، و هنگامی را نشان میدهد که کشاورزی تنها در یک درجه از اهمیّت بیشتری قرار میگیرد.
هنگامی را مطالعه میکنیم که شکرورزی با کشاورزی در کنار هم در تأمین معیشت و زندگی روزمَرّهی مردم، پیشه و کارشان است. شکرورزان « فشْویَنْت Fsuyant » در کنار دامداری، به زراعت و کشاورزی « واسْتْرْیَه Vastrya » نیز پرداختهاند. به همین جهت است که در برخی متون اوستایی، در کنار شکار و زراعت، از «واسْتْرْیَه . فشْویَنْت» یاد شده و این ترکیب اشاره است به جامعهای که مردمان را در حال اسکان و دهنشینی نشان میدهد. مقطعی از زمان که با توسعهی کشاورزی، مردمان نیاز به اسکان و ترک ییلاق و قشلاق و کوچ دارند.
زرتشت از آهورامَزدا پرسش میکند که کدام زمینی در درجهی اوّل خوشبخت است، و اهورامزدا پاسخ میدهد زمینی که در آن مرد پارسا خانه بسازد، مراسم مذهبی به جا آوَرَد و ایزدمهر را مطابق با مراسم خاص ستایش کند. زرتشت دربارهی زمین خوشبخت در درجهی دوم پرسش میکند، اهورامزدا پاسخ میدهد زمین خوشبخت در درجهی دوم آن زمینی است که مرد پارسا در آن خانه و مسکن میسازد، خانواده و رمهی خود را در آن جای میدهد و از برای زندگانی مرفّه و آسودهای کوشش و تلاش میکند.
پس زرتشت پرسشهای خود را ادامه میدهد که زمین خوشبخت در درجهی سوم کدامین زمین است، و اهورامَزْدا پاسخ میدهد زمین خوشبخت در درجهی سوم آن زمینی است که مرد پارسا در آن به تلاش و آبادانی و کشت و زرع و آبیاری میپردازد و جایی بایر را آبادان و خرّم و سرسبز و بارور مینماید.
آنگاه دربارهی زمین خوشبخت در درجهی چهارم پرسیده میشود و اشاره میشود که زمین خوشبخت در درجهی چهارم جایی است که در آنجا مردمان و مَزْدَیَسْتان رمههایی بزرگ و کوچک تربیت نموده و پرورش دهند، و در درجهی پنجمین، خوشبختیِ زمینی در آن است که رمهها و احشام بسیاری در آنجا کود بیشتری به بار آورند.
در این درجهبندی، هرگاه دقّت و تعمّق نماییم، به ترتیب به اهمیّت عناصری در زندگانی مردم فلات پی میبریم. در درجهی اوّل انجام مراسم دینی موردنظر است به ویژه ستایش ایزدمهر، در درجهی دوم آنچه که اهمیّت دارد خانواده است و تمشیت امور آن در پرتو کار و کوشش، در درجهی سوم کشاورزی است که بسیار موردنظر میباشد و آبادان ساختن زمینهایِ بایر و آبیاری آن زمینها برای برداشت محصول بیشتر و بهتر، در درجهی چهارم و پنجم گلهداری و پرورش احشام و اغنام است که مورد توجّه میباشد و آن نیز در درجهی پنجم به کود بیشتر اشاره میشود که برگشت و عطفی است به کشاورزی و حاصلخیزی زمین، و در اینجا است که به روشنی عناصر قدیم و جدید را دوش به دوش هم در یک آمیختگی مییابیم؛ یعنی شکار و دامداری و کشاورزی و اسکان در یک جا و به وجود آمدن نظام مضبوط خانوادگی و آبادکردن زمین و خانه ساختن و استقرار در یک جا.
این بخش همچنان ادامه و کشش مییابد. پس از درجاتی از خوشبختی زمین، نوبت به بدترین زمینها فرا میرسد، و پس از آن بهترین مردمان و بدترین آنها. در این قسمتها و همچنین قسمتهای بعدی دربارهی مردگان و روش تدفین سخن بسیار گفته شده است. در اینجا ورود عناصری جدید قابل مشاهده میباشد که مردم وندیداد «شرایع ضد دیو» را از بومیان کهنی که دربارهشان سخن گفتیم متمایز مینماید. شاید در همان اعصار کهن پیش از تاریخ نیز رسوم بیرون گذاشتن مردگان رسم بوده است. در اینجا پرسشی نیز مطرح میشود که ایرانیانی که به فلات آمدند خود این رسم را داشتند، یا آنکه از بومیان آموختند؟ فعلاً در این باره به یقین نمیتوان داوری قاطعی نمود، امّا به نظر میرسد که این رسم به یک بدویت کاملاً تاریخی و یک گذشتهی بسیار دور خیلی نزدیکتر باشد تا پدیدهی متأخّرتری شناخته شود. چه بسا مردمی بدوی در زندگی بسیار دوری در بستر تاریخ که از مرگ اطلاعی نداشتهاند، جسد مردگانی را که میانشان میمردند، در جایی دور از محل زندگیشان برده و بر زمین میافکندهاند و یا پس از چند روزی مسکن موقّت خود را ترک کرده و به جایی دیگر نقل مکان مینمودهاند و یا اصولاً چون همواره در نقل و انتقال بودند و جایی معیّن حتی برای خوابیدن دو یا چند شب و روز نداشتهاند، جسد مردگانشان همچنان بیرون و بر زمین میمانده است. البته اینها حدس و گمان است، امّا حدس و گمانی که نشانیهایی از واقعیت دارند. تنها ممکن است یک زندگی سامانگرایانه که آدمی را پایبند به مکان و نقطهای معیّن میکرده است، به گور کردن مردگان را سبب شده باشد، و در چنین احوالی نیز ممکن است رسم غیررسمی پیشین به شکل سنّتی درآمده و آدمی پس از سروسامان مکان نیز مردگانش را در نقاطی دور از مکان زندگی در هوای آزاد قرار میداده است.
به هر انجام ریشههای ماقبل تاریخی و کهن این چنین رسمی میان جملهی جوامع و اقوام در زمانهای بسیار کهن امری طبیعی باید تلقّی شود و دربارهی چگونگی این موضوع دگرباره سخن به میان خواهد آمد.
همان سان که از نظر نژاد، مردمان فلات از یک بخش نژاد مدیترانهای میباشند، از لحاظ فرهنگ و شیوهی دیانت، قرابت و نزدیکی بسیاری با مردم آسیای مرکزی میان شان موجود میباشد. در این موضوع چنان که در متن جلد اوّل ترجمه و شرح وندیداد و مجلّداتِ دیگر با توجّه به فهرست مطالب ملاحظه خواهیم نمود، نویسندگان کهن روزگار یونانی دربارهی مردمانی که در کرانههای دریای سیاه مسکن داشتهاند، مردمانی که سخت بدوی و ناپرورده بودند، غرایبی نقل کردهاند به ویژه دربارهی رفتاری نسبت به مردگان و از کارافتادگان و پیرمردان و پیرزنان و رنجوران.
میان مردم دربیکی Derbics ، رسمی بود مبتنی بر آنکه مردان و زنان را که به سن هفتاد سالگی میرسیدند میکشتند و گوشتشان را میان خویشاوندان تقسیم کرده و میخوردند. البته در اغلب اوقات از خوردن زنان اِبا کرده و تنها اکتفا به خفهکردن آنان و دفنشان مینمودند. میان کاسپیها رسم بود آنانی را که سنشان از هفتاد میگذشت، به وسیلهی گرسنگی میکشتند و بعد لاشهی آنان را در بیابان میافکندند تا طعمهی درندگان و حیوانات گوشتخوار شوند. پس از دور به نظاره میایستادند و اگر جسد را کرکس میخورد، او را از خوشبختترین مردمان محسوب میکردند، امّا هرگاه سگها و گرگها و یا جانوران وحشی دیگر جسد را پارهپاره کرده و میخوردند، او را در درجهای پست از خوشبختیای میدانستند که نصیب آن جسد کرکس خورده میشد، لیکن جسدی که همچنان باقی میماند و میگندید، از زمرهی بد فرجامترین کسان محسوب میشد. در جزایر ساندویچ Sandvich و در سوماترا Sumatra چنین رسمی شایع بود. در مکزیک نیز رسومی تا این اواخر شایع بوده است. هرودوت دربارهی سکاها Scythes و آندروفاگها Androfages سخن گفته و ارسطو نیز از اقوامی دیگر که چنین رفتاری داشتند یاد کرده است.
در فلات، از بلخ و به ویژه در امتدادی به سوی شرق چنین روشی به سختی شیوع داشت، و برای این چنین رسم نامطبوع و خشنی البته دلایلی وجود داشت و همچنان تا زمان هجوم اسکندر مقدونی شیوع داشته است. بیماران، پیران، سربازان از کار افتاده، نبش قبرکنندگان و کسانی دیگر را در حالاتی بسیار سخت بعضی اوقات کشته و بعضی اوقات زنده زنده نزد درندگان میافکندهاند، و برخی اوقات نیز مقداری اندک قوت و غذا و عصایی در بیابانی دوردست نزدشان نهاده و رهایشان میکردهاند تا به بدترین وجهی بمیرند.
در واقع اینها رسومی بودند بسیار ابتدایی، البته در هنگام نقد و بررسی وظیفهی هر محقّق بیطرفی است که آنچه را که از نکوهیده و نیک و راستگرایانه در کیش و آیینی است، به یک میزان مورد توجّه قرار داده و جانب تحقیق خود را به درستی نگاه دارد. در کیش و آیین مردم قدیم فلات با توجّه به عناصر بومی و خارجی نیز همچنان که عناصری بسیار از نیکویی و زیبایی وارد است، این چنین قوانین، رسوم و عقایدی نیز وجود داشته است که متأسّفانه چنان که باید و شایسته است در چنین مواردی، پژوهش و مدارک کافی برای مطالعه چندان دسترس نمیباشد.
به هر حال آن گونه قوانینی که در کیش یهودی، سومری، بابلی و اقوامی دیگر وجود دارد و در ما احساسی از سختی و خشونت آن مردمان بیدار میکند، در آیین بدویان ایرانی نیز وجود داشته است که در اصلاحات زرتشت از بین رفتند، امّا در زمانهای بعدتری دوباره کمکم تجدید حیات نمودند.
برخی از گناهان مکافاتی داشته که گمان را به وهم میاندازد، امّا این حقیقتی است که در کتاب وندیداد Vandidad آمده است. هرگاه کسی جسد مردهای را به تنهایی حمل کند، مزداپرستان بایستی حصاری در جایی بنا کنند که دور از آب و آبادانی باشد و مردی که این چنین گناهی را مرتکب شده در آنجا محبوس نموده و از بدترین خوراکها و سختترین پوشاکها او را تا زمانی که به پیری میرسد زنده نگاه دارند، یعنی به سن پنجاه، شست و یا هفتاد سالگی برسد، آنگاه دژخیمی را میفرستند تا سرِ وی را از بدن قطع کرده و جسدش را طعمهی جانوران درنده و گوشتخوار سازد.
برای دریافت بهتر چنین رسومی که وصف و شرح و طرز عمل شرعیِ آنها در وندیداد ] شرایع ضدّ دیو [ جزء به جزء آمده است، از نوشتههای دامنهدار سومریان و الواح بازماندهی آنان که از آسیای مرکزی به بینالنّهرین کوچ کرده بودند نیز میتوان سود برد، و همچنین مورد مطالعهای دیگر شرح تازهی آیینشمنی Chamanisme است که امروزه در آن سرزمینها ملاحظه میشود.
دربارهی خدا و یا خدایان در کهنترین شکل آیین مجوسی، خدایانی حقیقی و خیرخواه و نیکگرای وجود ندارند. تنها گروهی انبوه از خدایان شرّ و دیوان پلید وجود داشتند که زندگانی روستانشینان را همواره به تهدید و تباهی میکشیدند و جلوگیری از این همه پلیدی و زشتکرداریِ این دیوان تنها با رسوم و آیینها و آدابی میسّر بود. موطن این مردمان در شمال بود که از آن سو نیز مورد تهدید و هراس بودند، و به همین جهت پس از آنکه ایرانیها در سیر مهاجرت خود به ایران رسیدند، جای شگفتی نیست که اینْدْرَ Indra خدای توفان و تندر آریایی را در میان این دیوان ملاحظه نماییم.
این دیوهای پلید اغلب همچون دیوان و شیاطین بسیار بابلی و سومری بینام و نشان بودند، و گاه به نکوهش صفتی مذموم نمایانده میشدند. برخی اوقات نیز صورتهای گوناگون بیماریها و ناخوشیها را مجسّم میکنند و مورد نفرین واقع میشوند: تو را ای بیماران نفرین میکنم، تو را ای تب نفرین میکنم، تو را ای مرگ نفرین میکنم… و به همین ترتیب نام بسیاری از بیماریها که نفرین میشوند، یاد میشود.
چنان که گفته شد، برخی از این دیوان مظهر صفاتی زشت و اعمالی نکوهیده میباشند که یکی از بدترین و خطرناکترینشان دیو « خشم » یا « اَئِشْمَه » Aesma میباشد. همچنین دیوهایی هستند که سدّ نعمتها و مواهب طبیعی را میکنند، چون دیو سْپِنْ جَغْرَ Spenjayra .
در جاهایی دیگر به ذکر دستهیی بسیار از این دیوان به سرکردگی اهریمن یا اَنْگْرَه مَئین یو Angra Mainyu برمیخوریم که در همه جا، این سو و آن سو به بدکاری و زیانکاری مشغولاند، و این دیوها عبارتاند از: اینْدْرَ Indrd ، دیو سَئورْوَ Saurva ، دیو ناوَنْگْ هَئیثْیَه ya Navanghai ، دیو تَئورْوی Taurvi ، دیو زَئیری Zairi ، دیو خشم Aesma ، دیو آکَه تَشَه Akatasa ، دیو زمستان ، دیو ویرانی ، دیو پیری ، دیو بوئی تی Buiti ، دیو دْریوی Driwi ، دیو کَسْوی Kasvi ، دیو پَئی تیشَه Paitisa ، دیو دیوها ، در جایی دیگر نیز به همین ترتیب از عدّهی بسیاری دیگر از دیوان نام برده میشود.
برخی دیگر از این دیوان نشانههایی دارند از آن نوع جادوهایی که در سدههای میانه رواج و شیوعی داشت بسیار. منشأ این امر مراسمی است دربارهی ناخن گرفتن و آرایش موها و بریدن آنها، هرگاه موی و ناخن سترده و گرفته شده را در سوراخهایی نهند، آن چنان که در وندیداد نقل شده و هنوز رسمی است شایع، این موها و ناخنها و احیاناً دندانها و سایر چیزهایی که جدا شده و وابسته به بدن آدمی هستند در سوراخها به وسیلهی دیوان و دون پایهگان اهریمن ربوده شده و بدل به شپش و جانورانی دیگر میشوند که موجب تباهی گندم، خوراک و پوشاک میشوند، باز همچنان که در وندیداد تأکیدی است برای دفن نِسا «لاشه، میت» و سایر اعضاء و چیزهایی چون ناخن و مو و دندان که بایستی در زیر خاک و یا شکاف در و دیوار پنهان شوند، همچنان در آیین مغان تأکیدی بسیار است دربارهی مردگان و دفن ناکردن آنان، بر همین منوال قانون و قوانینی دربارهی مردگان شامل اینگونه چیزها نیز میشود که بایستی در سرزمینی متروک و دور از آب و آبادانی ریخته شوند تا طعمهی لاشهخواران گردد.
چنان که گفته شد، جملهی این دیوان پلید و زشتکار که آفت زندگانی درست و پاکیزه هستند، به سرکردگی اهریمن یا اَنْگْرَه مَئین یو که آفرینندهی بیحدّ و مرزبندیها، زشتیها، نابسامانیها است، و همهی گیاهان زهرآگین و جانوران موذی و گزند رساننده « خَرَفَسْتَرْ » خَرَفَسْتْرَ Xrafstra که از آفریدههای او هستند، به بدی و زشتی به کار سرگرماند، به همین جهت است که مغان سعی و اهتمام بسیار به فراوانی دارند در کشتن جانوران و حیوانات موذی و اهریمن آفریده، چون: مورچه، مار، وزغ و برخی از پرندگان و جانورانی دیگر که کشتن و نابود کردنشان به ویژه برای کاهنان مباح و مستحسن شمرده شده است و خراب کردن لانه و سوراخ این جانورهای اهریمنی از وظایف مزداپرستان میباشد.
فَرْگَرْد بیستم وندیداد طریقهی طبابت و مبارزه با بیماریها و دزدها است، و مغان به وسیلهی اوراد و بوهایی خوش و کارها و اعمالی جادوگونه، دردها و بیماریها را درمان میکردند، و مردمان را از درد و بیماری نجات میبخشیدند. امّا پزشکی « بَئِشَنْریَه Baesazya » دور از افسونهای کهانت نیز وجود داشته است. در ایران نیز نخستین پزشک بسی کار آمد و نامی بوده، همچون ایم هُوتِپ Imhotep در مصر و اسکله پی یوس Asklepios در یونان. این پزشک ثْریتَه rita نام داشته و از توانایان و خردمندان و نیکبختان و دانایان پیشدادی بوده است. وی نخستین کسی است که از لحاظ پزشکی و دردشناسی و مرضشناسی اقدام به درمان و طبابت نمود و از وی بسیار به نیکی یاد شده است ثْریتَه در موفقیّت برای کارش و دربند نمودن بیماریها و مرضها از خداوند فلزات خْشَئْره وَ ئیرْیَه ra- Xsa Vairya کمک و مدد خواست و خدای فلزات نیز یاریاش کرد و کارد جراحی و کالبد شکافی را به وی ارزانی داشت تا در کار خود توفیق حاصل نماید.
امّا سرانجام دورهای پایان میپذیرد، و دورانی نوفرا میرسد. در اینجا نیز نشانی از تلفیق عقاید نو و کهنه وجود دارد. همانگونه که پیامبران بزرگ و صاحب کتابِ سامی از برای موفقیّت خود صلاح را در آن دیده بودند تا با شریعتهای گذشته و آداب و رسوم و سنن مردم خالفت ننمایند و ایدهها و آرا و عقاید خودشان را در خلال آنها کمکم جای دهند، زرتشت نیز چنین کرده بود. به هر حال سرانجام با تولّد پیامبر آریایی، اهریمن و یارانش و تمام دیوهای پلیدی گریخته و به قعر زمین، در دل تاریکی پنهان میشوند، و این افسانهیی است حاوی اندیشههایی اصلاحطلبانه که در تمامی ادیان بزرگ وجود دارد.
امّا آنچه که در «وندیداد» در درجهی اهمیّت بیشتری است، و دلهره و ترسی بسیار برمیانگیزد، قوانینی دربارهی مردگان است، مردگانی که بیشک به زندگان نیز سرایت مینماید و قوانینی در این باره در این کتاب و آیین آمده که از حدّ وسواسی فراوان درمیگذرد و زندگانیِ زندگان را سخت ترس آلوده و پر بیم و هراس میکند. هرگاه در میان جمعیتی که در هم نشستهاند، یک نفر ناگهان بمیرد، عدّهای بسیار ناپاک و تا همهی ذرّات وجود نجس میشوند، و این ناپاکی و آلودگی گاه غیرقابل تطهیر و پاکی میشود. از همان هنگامی که نَفَس و جنبش تن را ترک میکرد، جسد و لاشه عنصری میشد سخت نجس و مورد پرهیز. موجب مرگ دیوی بود که «نَسو / نَسوش»، دْروخْش نَسوش druxs.Nasus نام داشت. این دیو هنگامی که در تن کسی حلول میکرد، آن فرد میمرد. دْروخْشْ نَسوشْ ناپاکترین و خطرناکترین دیوها بود. به همین جهت به همان اندازهای که این دیو ناپاک و نجس و خطرناک بود، آن لاشه و مرده نیز نجس و خطرناک محسوب میشد و هرکس از سه قدمی به مردهای نزدیکتر میشد، ناپاک شده و لازم بود مراسم دیوزدایی و بَرِ شنوم که غسل مسّ میّت بود دربارهاش انجام شود تا پاک گردد. حتی در بسیاری موارد، هنگامی که کسی من غیر عمد و به ویژه با تعمّد مردهای را لمس میکرد، مرگ ارزان بوده و لازم میشد حدّ شرعی مرگ دربارهاش اجرا شود. آشکار است که در میان مردم وندیداد ترس و بیمی بسیار از گزند مردگان وجود داشته است. این مردم بر آن بودند که روح مرده در بالای جسدش همواره در پرواز است تا به هر نحوی که شده باشد به بازماندگان خود گزندی وارد کند، و شاید این اعمال انتقامی بوده باشد از جسد متوفّا و مردگان و یا آنکه با این عمل بر آن بودهاند که قدرت گزندرسانی و عمل مرده منتفی میشود. در این باره دستورها و آیینهایی سخت داشتند و گفتههای هرودوت را کتاب احکام و شرایع وندیداد تأیید میکند. مرد نبایستی که آب و یا خاک مقدّس را آلوده نماید، در حالی که این مردمان قضای حاجت طبیعی خود را بر روی همین خاکی انجام میدادند که جسد مرده نبایستی آن را بیالاید. باری جسد مرده را با فراز کوهها، پُشتهها و دخمهها و بلندیهایی قرار میدادند. دست و پا و موهایش را سخت بر زمین میبستند تا سگان و گرگان و کرکسان و سایر درندگانِ لاشهخوار آن را بخورند و تنها هنگامی که استخوان از مادههای گندیدنی و فاسد شونده پاک میشد، خطر تا اندازهای مرتفع و زدوده میگشت، سپس استخوانها را در استودانهایی «استخوان دان» میریختند و این گورها که شکل مخصوصی داشت بایستی سوراخی داشته باشند و رو به خورشید، یعنی جانب مشرق باشند، تا مردگان بتوانند خورشید را نگاه نمایند، که مراسم خورشید نگرشْنی نامیده میشود و این نیز نشانی است از روش مردم ماقبل تاریخی فلات که به وسیلهی گروه مغان و روحانیون ساسانی رواج داشت و در ایران میان زرتشتیان تا اوایل قرن اخیر بدان عمل میشد و در هند و پاکستان هنوز میان پارسیان اجرا میشود.
منبع
Чёрт возьми! Круто!