شاعرانی که از شهر “بابل” یاد کرده اند

شاعرانی که از شهر “بابل” یاد کرده اند (برگرفته از لغت نامه دهخدا)
سر مژّه چون خنجر کابلی
دو زلفش چو پیچان خط بابلی .
فردوسی .


بابل کنی براتبه ٔ مطربان خویش
خلخ کنی وثاق غلامان میگسار.
منوچهری .


وز ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر
بسیار صف جادوی مکار شکسته .
سوزنی .


بابلیان عید را نعل در آتش نهند
کز حد بابل رسید عید و مه نو بهم .
خاقانی .


در بابل اگر نهند شمعی
زینجابکنم بباد سردش .
خاقانی .


مه در هوای بابل چون یک قواره توزی
خیاط بهر سحرش برداشته مدور.
خاقانی .


زهره با ماه شفق گوئی ز بابل جادوئی است
نعل و آتش در هوای قیروان انگیخته .
خاقانی .


مهر و ماه او را دو طفلانند اینک هر دو را
گاهواره بابل و مولد خراسان آمده .
خاقانی .


گفتی از مغرب بمشرق کرد رجعت آفتاب
لاجرم حاج از حد بابل خراسان دیده اند.
خاقانی .


دود آهم دوش بابل را حبش کرده ست از آنک
غارت هاروتیان شد زهره ٔ زهرای من .
خاقانی .


قبولش ز هاروت ناهید سازد
کمانش ز بابل خراسان نماید.
خاقانی .


در بابل سخن منم استاد سحر تازه
کز ساحران عهد کهن همبری ندارم .

خاقانی .


ز جیب مه قواره ت زیبد از سحر
که بابل چون تو جادوئی ندارد.
خاقانی .


مرا با جادوئی هم حقه سازی
که برسازد ز بابل حقه بازی .
نظامی .


زهره هنوز آب درین گل نریخت
شهپر هاروت ببابل نریخت .
نظامی .


بابل من گنجه ٔ هاروت سوز
زهره ٔ من خاطر انجم فروز.
نظامی .


بیابان خوارزم را درنوشت
بجیحون درآمد ز بابل گذشت .
نظامی (از فرهنگ ضیا).


همشیره ٔ جادوان بابل
همسایه ٔ لعبتان کشمیر.
سعدی (طیبات ).


سحر گویند حرامست درین عهد ولیک
چشمت آن کرد که هاروت ببابل نکند.
سعدی (بدایع).


روی تو چه جای سحر بابل
موی تو چه جای مار ضحاک ؟
سعدی (ترجیعات ).


آنکه در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابل است .
سعدی (طیبات ).

شراب بابل ؛ و جامی را که بزهر قاتل آگنده کنی شراب بابل چه طمع داری ؟ (جهانگشای جوینی ).

برگرفته از لغت نامه مرحوم دهخدا

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ