منبع : ویل دورانت : تاریخ و تمدن / مشرق زمین / آشوریان / هنر آشوری
آشور، در پایان کار، از لحاظ هنر به پایه معلم خود، بابل، رسید، و در ساختن نقش برجسته بر آن پیشی گرفت. ثروت فراوانی که چون سیل به طرف آشور و کالح و نینوا سرازیر میشد، هنرمندان و صنعتگران آشوری را تشویق میکرد تا برای اشراف و زنان اشراف، برای شاهان و کاخهای شاهی، برای کاهنان و معابد، جواهرات و زینتآلات گوناگون بسازند؛ فلزات را ذوب کنند و، چنانکه اثر آن بر روی درهای بزرگ بلاوات دیده میشود، در شکل ساختن و تزیین ساختههای فلزی ماهر شوند؛ در ساختن اثاث خانه با چوبهای قیمتی، و نشاندن سیم و زر و مفرغ و سنگهای گرانبها در آنها، پیشرفت قابل ملاحظهای پیدا کنند. کوزهگری در میان آن قوم ترقی چندانی نداشت؛ اسبابهای موسیقی را، مثل بسیاری چیزهای دیگر، از بابل برای خود تهیه میکردند؛ ولی نقاشی با رنگ آمیخته با سفیده تخممرغ، که روی آن را لعاب شفافی میدادند، در واقع یکی از مختصات هنر آشوری به شمار میرفت، و چون این صنعت از آشور به پارس انتقال یافت در آنجا به سرحد کمال رسید. نقاشی در آشور، مانند سایر کشورهای خاوری، عنوان هنر فرعی داشت و در واقع بسته به هنرهای دیگر بود.
در روزگار شکوه سارگن دوم، سناخریب، اسرحدون، آسوربانیپال، و بر اثر حمایت و تشویق این شاهان، شاهکارهایی از نقش برجسته پیدا شد که هماکنون در موزه بریتانیا نگاهداری میشود. بهترین نمونه، در آن میانه، اثری است که تاریخ آن به زمان آسورنصیرپال دوم میرسد، و آن قطعه سنگ مرمری است که نقش برجسته آن مردوک، خدای نیکی، را در حالتی نشان میدهد که تیامات، خدای شر و بینظمی و پریشانی، را از پای درمیآورد. با وجود این، باید گفت که صورتهای بشری در نقشهای آشوری همه جا بد و خشن و متشابه با یکدیگر است؛ گویی نمونه کاملی وجود داشته و همه ناچار بودهاند که نقشهای خود را برگرده آن بسازند. در آن نقشها سرها به یک شکل بزرگ، و سبیلها به یک اندازه، و شکلها به یک صورت درشت، و گردنها برسان یکدیگر در شانههای مشابهی فرو رفته است. حتی خدایان نیز، با کمی تغییر، همین شکل عمومی آشوری را دارند. گاهگاهی در میان نقشها صورتی دیده میشود که جاندار است؛ از آن قبیل است تخته مرمر نقشداری که عبادت ارواح را در برابر درخت خرمای هندی نشان میدهد، و لوحه سنگ آهکی دیگری که شمشی- اداد هفتم را نشان میدهد و در ضمن کاوشهای کالح به دست آمده است. آنچه در میان نقش برجستههای آشوری حس تحسین بینندگان را برمیانگیزد نقشهای جانوران است؛ شک نیست که هیچ مجسمهسازی، قدیم و جدید، نتوانسته است، در مورد ساختن نقش جانوران، به اندازه هنرمندان قدیمآشور موفقیت پیدا کند. در نقشها، به صورت یکنواختی، صحنه جنگ و شکار تکرار میشود، ولی چشم هرگز از دیدن نیرومندی و قوت حرکات و استقامت خطوط خسته نمیشود. گویی هنرمند، که از ساختن صورت واقعی و شخصی کارفرمایان خود ممنوع بوده، همه هنرمندی و نبوغ خود را در مجسم ساختن صورت حیوانات به کار انداخته است. در نقشهایی که برای ما باقی مانده، صورت همهگونه جانور، از شیر، اسب، خر، بز، سگ، گوزن، پرندگان، و ملخها به نظر میرسد، و همه آنها در حالتهایی جز حالت سکون مجسم شدهاند؛ گاهی صورت جانوری در حال جان کندن نقش شده، ولی در این حالت نیز آن جانور نقش مرکز و قسمت جاندار هنر اصلی سازنده آن را نمایش میدهد. از میان نقش برجستههای موجود، که عنوان شاهکار هنری دارند، باید از قطعههای ذیل نام برده شود: اسب شاهانه سارگن دوم در نقش خرساباد؛ ماده شیر زخمخورده کاخ سناخریب در نینوا؛ شیر نر در حال احتضار، نقش شده بر سنگ مرمر، که از کاخ آسوربانیپال به دست آمده؛ منظرههای شکار آسورنصیرپال دوم و آسوربانیپال؛ ماده شیر دراز کشیده؛ شیر نر از دام گریخته؛ و قطعهای که بر آن نقش دو شیر نر و مادهای است که در سایه درختی آرمیدهاند. این نکته را باید در نظر داشت که تجسم طبیعت، در نقش برجستههای آشوری، اسلوب تصنعی و ناپخته دارد؛ صورتهای سنگین و غیرظریف و خطوط محیطی ضخیم است، و در ستبری عضلات مبالغه شده؛ هیچ کوششی برای ملاحظه نکات مربوط به مناظر و مرایا به کار نرفته است، جز اینکه اشیاء دور را در نیمه بالای نقش، و با همان بزرگی اشیای نزدیک که در پایین نقش قرار داده
ماده شیر در حال احتضار، در نینوا، موزه بریتانیایی، لندن؛ عکس از موزه هنری مترپلیتن، نیویورک
شیر افتاده، نقش برجسته بر مرمر، از نینوا، موزه بریتانیایی، لندن؛ عکس از موزه هنری مترپلیتن، نیویورک
نقش برجسته مردوک که تیامات را از پای درمیآورد، از شهر کالح، موزه بریتانیایی، لندن
میشد، ترسیم کنند. ولی هنر رفته رفته پیش میرفت و مجسمهسازان زمان سناخریب توانستند این نقایص را از میان بردارند و واقعبینی را در نقشها مراعات کنند و صیقل و پرداخت را کاملتر سازند و، از همه بالاتر، حرکت و جانداری را مجسم سازند؛ در مورد حیوانات، نشان دادن این حرکت و جانداری چنان بود که تا به امروز هم کسی نتوانسته است از این حد تجاوز کند. ساختن نقش برجسته، برای آشوریان، همان منزلت پیکرتراشی برای یونانیان، یا نقاشی رنگ و روغنی برای هنرمندان ایتالیای دوره رستاخیز علم و هنر را داشت؛ به این معنی که تنها هنر محبوب و مورد پسند آنان بود، که کمال مطلوب ملی آنان را در شکل وصفات مجسم میساخت.
درباره مجسمه سازی آشوری سخن فراوانی نمیتوان گفت؛ چنان به نظر میرسد که مجسمهسازان نینوا و کالح ساختن نقش برجسته را بر تراشیدن پیکر تمام ترجیح میدادهاند؛ از خرابههای آشور مقدار بسیار کمی مجمسههای کامل برجای مانده و به دست ما رسیده، و آنچه که هست نیز ارزش چندانی ندارد. مجسمههای جانوران پر از نیرو و شکوه تراشیده شده، و تو گویی چنان است که جانور، از نیروی بدنی گذشته، خود را از لحاظ اخلاقی نیز برتر از انسان میپندارد؛ از این قبیل است دو مجسمه گاو نری که به عنوان پاسبانی در کنار دروازه خرساباد قرار داشته است؛ ولی مجسمههای انسانها و خدایان خشن و سنگین و ابتدایی است، گرچه تزییناتی دارد، تفاوتهای فردی با یکدیگر ندارد، و با آنکه حالت ایستاده را نشان میدهد، مرده به نظر میرسد. استثنایی که میتوان کرد مجسمه بزرگ آسور نصیرپال است، که اینک در موزه بریتانیا نگاهداری میشود؛ بیننده، از میان خطهای سنگین آن، در سراپای این مجسمه شاهی را مجسم میبیند: چوگان شاهی را محکم به دست گرفته؛ لبهای ستبر وی از اراده نیرومندی حکایت میکند؛ چشمان بیرحم و بیدار دارد؛ گردن کوتاه مانند گردن گاو آن حاکی از شر و بدبختی و بلایی است که صاحب مجسمه بر سر دشمنان و کسانی که در کار مالیات تزویر میکنند فرو خواهد ریخت؛ دو پای عظیمالجثه وی تمام سنگینی جثه او را بر روی جهان مجسم میسازد.
البته نباید درباره این مجسمهسازی آشوری حکم سختی بدهیم و از اندازه درگذریم؛ بسیار محتمل است که آشوریان عضلات گرهدار و پیچیده و گردنهای کوتاه را دوست میداشتهاند، و اگر ما را با لاغری اندام زنانه میدیدند، یا نرمی و ظرافت شهوتانگیز مجسمه هرمس، کار پراکسیتلس، و مجسمه آپولون بلودره به نظرشان میرسید، آنها را سخت تحقیر و استهزا میکردند. معماری آشوری را نمیتوان درست تشخیص داد و ارزش آن را معین کرد، زیرا آنچه باقی مانده از شن و خاکی که آنها را احاطه کرده بلندتر نیست، و از آن چیزی به دست نمیآید؛ تنها همچون قلابی است که باستانشناسان شجاع به آن آویختهاند و، با دستگیری خیال، اشکال آن بناهای باستانی را «از پیش خود میسازند». مردم آشور، مانند
بابلیان قدیم و آمریکاییان امروز، دربند زیبایی ساختمانهای خویش نبودند، بلکه خواستار عظمت و ضخامت بودند و آن را در ضخامت و حجم اشکال میجستند. آشوریان در ساختمان بناهای خود از سنتهای سرزمین بینالنهرین پیروی میکردند؛ یعنی ماده اساسی ساختمان آجر بود، ولی از خود چیزی بر این آجر میافزودند و، در روکار ساختمان، سنگ را زیاد به کار میبردند. مردم آشور ساختن قوس و سقف گنبدی را از جنوب به میراث بردند و آن را تکمیل کردند، و درکار ستونسازی تجربههایی داشتند که مقدمه پیدایش ستونهای به شکل زن، و سرستونهای مارپیچی شکل «یونی» ساختمانهای پارسی و یونانی به شمار میرود. کاخهای خود را بر روی زمینهای وسیع بنا میکردند، و حکیمانه بناها را از دو یا سه طبقه بیشتر نمیساختند. معمولا نقشه ساختمان چنان بود که یک رشته اطاقها و تالارها در اطراف حیاط خاموش و سایهداری ساخته میشد. در مدخل کاخهای شاهی مجسمههای سنگی جانوران عظیمالجثه را به عنوان پاسبانی قرار میدادند؛ تالار ورودی را با نقش برجستههای تاریخی و مجسمههای کوچک مزین میساختند؛ کف تالارها را با تختههای مرمر فرش میکردند، به دیوارها فرشینههای گرانبها و زربفت میآویختند، یا آنها را با تختههایی از چوبهای کمیاب منبتکاری شده میپوشاندند؛ سقفها را با تیرهای بزرگ و محکم میساختند، که گاهی بر آنها ورقههای سیم و زر میکشیدند؛ و زیر آن را با ترسیم مناظر طبیعی میآراستند.
شش پادشاه جنگاور و نیرومند آشور بزرگترین سازندگان آن سرزمین نیز بودهاند. تیگلت- پیلسر اول معابد آشور را از نو با سنگ ساخت و درباره یکی از آنها گفته شده است که: «داخل آن را مانند گنبد آسمان درخشان ساخته، و دیوارهای آن را با شکوه ستارگانی که طالع میشوند آراسته، و به آن روشنی و شکوه بخشیده است.» شاهان پس از وی نسبت به معابد بسیار بخشنده بودند، ولی، مانند سلیمان، بیشتر به آراستن کاخهای خود میپرداختند. آسور نصیرپال دوم، در کالح، قصر بزرگی از آجر با نمای سنگی ساخت و آن را با نقش برجستههایی حاکی از ستایش تقوا و جنگاوری آراست. رسام، در نزدیکی همین محل در بلاوات، ویرانههای بنای دیگری را اکتشاف کرده و در آن دو در بزرگ مفرغی بسیار خوش ساخت به دست آورده است. سارگن دوم با ساختن کاخ بزرگی در دورشروکین (یعنی کاخ سارگن)، در نزدیکی خرساباد کنونی، نام خود را به یادگار گذاشت. در دو طرف مدخل این کاخ مجسمههای گاوهای بالداری قرار داشت؛ دیوارهای آن را نقش برجستهها و آجرهای لعابدار براقی پوشانده بود؛ تالارهای آن را مبلها و اثاثه خوشساخت و مجسمههای باشکوه زینت میداد. هرگاه که این شاه در جنگی پیروز میشد اسیران را به کار کردن در این کاخ بزرگ میگماشت؛ و مرمر و لاجورد و مفرغ و سیم و زر بیشتری در آراستن و پیراستن آن صرف میکرد. دراطراف آن کاخ چندین معبد ساخت و در پشت آن برج هفت طبقهای(زیگورات) تقدیم خدا کرد، که بالای آن را با سیم و زر پوشانده بودند. سناخریب در نینوا
یک کاخ سلطنتی به نام «بیمانند» بنا نهاد که از حیث بزرگی بر همه کاخهای باستانی فزونی داشت؛ فلزات و چوبها و سنگهای گرانبهایی که دیوارها و کف آن را میپوشاند به آن رونق خاصی داده بود، و درخشندگی سفالهای لعابدار آن با روشنی روز و شب دم از همچشمی میزد؛ فلزکاران برای این کاخ مجسمههای بزرگ شیر و گاو مسی ریختند؛ مجسمهسازان گاوهای بالداری از مرمر و سنگآهکی برای آن تراشیدند و نغمهها و سرودهای روستایی را بر دیوارهای آن نقش کردند. اسرحدون شهر نینوا را وسعت داد و آثار خرابشده آن را آباد کرد؛ آنچه ساخت، در شکوه و زینت و تجمل و فراوانی اثاث گرانبها، بر پیشینیان سبقت گرفت؛ از دوازده شهر، هرچه را از کارگر و مواد ساختمان احتیاج داشت برای او میآوردند؛ در آن هنگام که در مصر اقامت داشت افکار و طرحهای تازهای برای ساختن ستونها و نقشها پیدا کرد و آنها را در ساختن کاخهای خود معمول داشت؛ چون کار ساختن ستونها و نقشها به پایان رسید، همه آنها را با غنایمی که از جهان خاور نزدیک به چنگ آورده و طرحها و نقشههایی که در آنجاها دیده بود مزین ساخت.
بدترین چیزی که در توصیف معماری آشوری میتوان گفت این است که کاخ اسرحدون، پس از آنکه مدت شصت سال از بنای آن گذشت، ویران شد. آسوربانیپال، خود، برای ما حکایت میکند که چگونه دوباره آن را ساخته است. در آن هنگام که آدمی نوشته مربوط به آن را میخواند، چنان مینماید که فاصله قرنها از میان برمیخیزد و خواننده به درون دل آن شاه راه مییابد و اسرار ضمیر او را میخواند:
در آن زمان حرمخانه آرامشگاه آن کاخ… که سناخریب، جد من، برای سکونت شاهانه خود ساخته و آن همه خوشی و سرور بر آن گذشته بود، ویرانه شده و دیوارهای آن فرو ریخته بود. من، آسوربانیپال، شاه بزرگ، شاه مقتدر، شاه عالم، شاه آشور… از آن جهت که در آن حرم بزرگ شده، و آشور و سین و شمش و رمن و بل و نابو و عشتر… و نینیب و نرگال و نوسکو مرا به عنوان ولیعهد در آن حفظ کرده و در پناه حمایت خویش نگاه داشته بودند،… و پیوسته در آن جا خبرهای خوشی را از پیروزی بر دشمنان به گوش من میرسانیدند، و به سبب آنکه خوابهایی که شبهنگام در آن کاخ بر بستر خویش میدیدم مایه مسرت و اندیشههای صبحگاهی روشن من بود… ویرانههای آن را فرو ریختم و، برای بزرگ کردن قصر، همه آن را روی هم کوفتم. بنایی ساختم که ساخت آن پنجاه تیبکی بود. پشتهای بر روی زمین ساختم، ولی در برابر زیارتگاههای پروردگاران خود، خدایان عظام، برخود ترسیدم و این بنا را چندان بلند برنیفراشتم. در ماه نیک و در روز شایستهای شالودههای کاخ را بر روی آن پشته ریختم و به آجر ریختن فرمان دادم. بر زیر زمینها و دیوارهای گلی آن شراب کنجد و شراب انگور افشاندم. برای ساختن این حرم، رعایای من آجر را در ارابههایی که به امر خدایان از عیلام به غنیمت گرفته بودم حمل میکردند. شاهان عرب را، که با من پیمانشکنی کرده و به اسارت درآمده بودند، مجبور ساختم که سیدکشی کنند و کلاه عملجات (بر سر گذارند) و در ساختن حرم به کار برخیزند… روزها ناچار از آن بودند که خشتهای بنا را به قالب بزنند، و در آن حین که موسیقی مشغول نواختن بود این اسیران مجبور بودند که کار اجباری خود را به انجام رسانند. با شوق و شعف این بنا را از پی تا سقف ساختم. شماره اطاقهای آن را بیش از آن کردم که پیشتر بود، و آن را باشکوه بنا کردم. بربالای آن تیرهای ضخیمی از چوب ارز که در سیرارا و لبنان میروید نهادم، و درهای ساخته شده از چوب خوشبوی لیاروی آن را با پوششی از مس پوشاندم… برگرداگرد آن همه گونه درخت… و درختان میوه گوناگون کاشتم. در آن هنگام که ساختمان را به پایان رسانیدم، قربانیهای مجللی برای خدایان و پروردگاران خویش کردم، و آن را با کمال سرور و شادی به آنان تقدیم داشتم و در زیر چتر باشکوهی به درون آن گام نهادم.
منبع : ویل دورانت : تاریخ و تمدن / مشرق زمین / آشوریان / هنر آشوری
طالب بسیار عالی میباشد زیرا منبع مطالب نیز ذکر شده با تشکر از شما