همه عالم تن است و ایران دل

nezam-shaer

همه عالم تن است و ایران؟ دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد

(از هفت پیکر نظامی)

معنی بیت همه عالم تن است و ایران دل

در این شعر، شاعر تمام عالم را به تن انسان تشبیه کرده و ایران را قلب تپنده این تن دانسته. همچنین شاعر بیان می‌کند که از بیان چنین مقایسه ای خجالت زده و شرمنده نیست. به این دلیل که ایران دل زمین است و دل ( قلب) در بدن یک جاندار از تمام جسم او مهم تر و حیاتی تر است.

نظامی گنجوی که بود؟

جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد که تخلص وی نظامی است شاعر اشعار تمثیلی و از داستان سرایان بزرگ ایرانی است. او در سال ۵۳۵ هجری قمری در گنجه متولد شد. او یکی از پیشوایان داستان سرایی در ادبیات فارسی است. او همچنین از فلسفه نجوم و فقه و … نیز آگاهی بسیار خوبی داشته است.

مخزن الاسرار ، خسرو و شیرین ، لیلی و مجنون ، هفت پیکر و اسکندرنامه از جمله معروف ترین آثار این شاعر توانمند هستند.

شعر کامل همه عالم تن است و ایران دل

ای دل از این خیال سازی چند

به خیالی خیال بازی چند

از سر این خیال درگذرم

دور به ز این خیالها نظرم

آنچه مقصود شد در این پرگار

چار فصل است به ز فصل بهار

اولین فصل آفرین خدای

کافرینش به فضل اوست به پای

واندگر فصل خطبه نبوی

کین کهن سکه زو گرفت نوی

فصل دیگر دعای شاه جهان

کان دعا در برآورد ز دهان

فصل آخر نصیحت آموزی

پادشه را به فتح و فیروزی

پادشاهی که ملک هفت اقلیم

دخل دولت بدو کند تسلیم

حجت مملکت به قول و به قهر

آیتی در خدا یگانی دهر

خسرو تاج بخش تخت نشان

بر سر تاج و تخت گنج فشان

عمده مملکت علاء الدین

حافظ و ناصر زمان و زمین

نام او رتبت علا دارد

گر گذشت از فلک روا دارد

تندیس نیم تنه از نظامی، گنجه
تندیس نیم تنه از نظامی، گنجه

فلک بی علا چه باشد پست

در علا بی فلک بلندی هست

شاه کرپ ارسلان کشور گیر

به ز آلپ ارسلان به تاج و سریر

مهدیی کافتاب این مهد است

دولتش ختم آخرین عهد است

رستمی کز فلک سواری رخش

هم بزرگ است و هم بزرگی بخش

همسر آسمان و هم کف ابر

هم به تن شیر و هم به نام هژبر

قفل هستی چو در کلید آمد

عالم از جوهری پدید آمد

اوست آن عالمی که از کف خویش

هردم آرد هزار جوهر بیش

صحف گردون ز شرح او ورقی

عرق دریا ز فیض او عرقی

بحر و بر هردو زیر فرمانش

بری و بحری آفرین خوانش

سربلندی چنان بلند سریر

کز بلندیش خرد گشت ضمیر

در بزرگی برابر ملک است

وز بلندی برادر فلک است

بر تن دشمنان برقع دوز

برق شمشیر اوست برقع سوز

نسل اقسنقری مؤید ازو

اب وجد با کمال ابجد ازو

فتح بر خاک پای او زده فرق

فتنه در آب تیغ او شده غرق

آب او آتش از اثیر انگیز

خاک او باد را عبیر آمیز

در نبردش که شیر خارد دم

اسب دشمن به سر شود نه به سم

در صبوحش که خون رز ریزد

زاب یخ بسته آتش انگیزد

حربه را چون به حرب تیز کند

روز را روز رستخیز کند

چون در کان جود بگشاید

گنج بخشد گناه بخشاید

شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ

جزر و مدش به تازیانه و تیغ

هرچه آرد به زخم تیغ فراز

به سر تازیانه بخشد باز

مشتری‌وار بر سپهر بلند

گور کیوان کند به سم سمند

گر ندیدی بر اژدها شیری

وافتابی کشیده شمشیری

شاه را بین که در مصاف و شکار

اژدها صورتست و شیر سوار

ناچخش زیر اژدهای علم

اژدها را چو مار کرده قلم

تنگی مطرحش به تیر دو شاخ

کرده بر شیر شرزه گور فراخ

نوک تیرش به هر کجا که بتافت

گه جگر دوخت گناه موی شکافت

بازی خرس برده از شمشیر

خرس بازی در آوریده به شیر

شیرگیری ولیک نز مستی

شیرگیری به اژدها دستی

گرگ درنده را به کوه سهند

دست و پائی به یک دو شاخ افکند

شه چو از گرگ دست و پا برده

شیر با او به دست و پا مرده

تیرش از دست گرگ و پای پلنگ

برسم گور کرده صحرا تنگ

صیدگاهش ز خون دریا جوش

گاه گرگینه گه پلنگی پوش

بر گرازی که تیغ راند تیز

گیرد از زخم او گراز گریز

چون به چرم کمان درآرد زور

چرم را بر گوزن سازد گور

کند ارپای در نهد به مصاف

سنگ را چون عقیق زهره شکاف

آن نماید به تیغ زهراندود

کاسمان از زمین برآرد دود

اوست در بزم ورزم یافته نام

جان ده و جان ستان به تیغ و به جام

خاک تیره ز روشنائی او

چشم روشن به آشنائی او

ناف خلقش چو کلک رسامان

مشک در جیب و لعل در دامان

گشته از مشک و لعل او همه جای

مملکت عقد بند و غالیه‌سای

از قبای چنو کله‌داری

ز آسمان تا زمین کله‌واری

وز کمان چنو جهان‌گیری

چرخ نه قبضه کمترین تیری

زان بزرگی که در سگالش اوست

چار گوهر چهار بالش اوست

دشمنش چون درخت بیخ زده

بر در او به چار میخ زده

ز آفتاب جلال اوست چو ماه

روی ما سرخ و روی خصم سیاه

چه عجب کافتاب زرین نعل

کوه را سنگ داد و کانرا لعل

گوهر کان حرم دریده اوست

کان گوهر درم خریده اوست

داد جرعش به کوه و دریا قوت

نام این در نشان آن یاقوت

پاس دار دو حکم در دو سرای

ضابط حکم خلق و حکم خدای

می‌پذیرد ز فیض یزدان ساز

می‌رساند به بندگانش باز

چون جهان زو گرفت پیروزی

فرخی بادش از جهان روزی

همه روزش خجسته باد به فال

پادشاهیش را مباد زوال

نظم اولاد او به سعد نجوم

در بدر باد تا ابد منظوم

از فروغ دو صبح زیبا چهر

باد روشن چو آفتاب سپهر

دو ملک زاده بلند سریر

این جهان‌جوی و آن ولایت‌گیر

این فریدون صفت به دانش ورای

وان به کیخسروی رکیب گشای

نقش این بر طراز افسروگاه

نصرت‌الدین ملک محمد شاه

نام آن بر فلک ز راه رصد

گشته من بعدی اسمه احمد

دایم این را ز نصرتست کلید

وان ز فتح فلک شدست پدید

نصرت این را به تربیت کاری

فلک آنرا به تقویت داری

این ز نصرت زده سه پایه بخت

فلک آنرا چهار پایه تخت

چشم شه زیر چرخ مینائی

باد روشن بدین دو بینائی

دور ملکش بدین دو قطب جلال

منتظم باد بر جنوب و شمال

دولتش صید و صید فربه باد

روزش از روز و شب به باد

باد محجوبه نقاب شبش

نور صبح محمدی نسبش

این چو آبادی چرخ باد بجود

وان شده ختم امهات وجود

نام این خضر جاودانی باد

حکم آن آب زندگانی باد

در حفاظ خط سلیمانی

عرش بلقیس باد نورانی

سایه شه که هست چشمه نور

زان گل و گلستان مبادا دور

ازلی شد جهان پناهی او

ابدی باد پادشاهی او

ای کمر بسته کلاه تو بخت

زنده‌دار جهان به تاج و به تخت

شب به پاس تو هندویست سیاه

بسته بر گرد خود جلاجل ماه

صبح مفرد رو حمایل کش

در رکابت نفس برآرد خوش

شام دیلم گله که چاکر تست

مشکبو از کیائی در تست

روز رومی چو شب شود زنگی

گر برونش کنی ز سرهنگی

در همه سفره کاسمان دارد

اجری مملکت دو نان دارد

کمتر اجری خور ترا به قیاس

قوت هفت اختر است جرعه کاس

خاتم نصرت الهی را

ختم بر تست پادشاهی را

آسمان کافتاب ازو اثریست

بر میان تو کمترین کمریست

نگارهٔ خیالی نظامی
نگارهٔ خیالی نظامی

مه که از چرخ تخت زر کرده است

با سریر تو سر به سر کرده است

آب باران که اصل پاکی شد

با تو چون چشم شور خاکی شد

لعل با تیغ تو خزف رنگی

کوه با حلم تو سبک سنگی

پادشاهان که در جهان هستند

هر یک ابری به دست بر بستند

جز یک ابر تو کابر نیسانیست

آن دیگر ابرها زمستانیست

خوان نهند آنگهی که خون بخورند

نان دهند آنگهی که جان ببرند

تو بر آن کس که سایه‌اندازی

دیر خوانی و زود بنوازی

قدر اهل هنر کسی داند

که هنر نامه‌ها بسی خواند

آنکه عیب از هنر نداند باز

زو هنرمند کی پذیرد ساز

ملک را ز آفرینشت شرفست

وآفرین‌نامه‌ای به هر طرفست

در یزک داری ولایت جود

دولت تست پاسدار وجود

رونقی کز تو دید دولت و دین

باغ نادیده ز ابر فروردین

گر کیان را به طالع فرخ

هفت خوان بود با دوازده رخ

آسمان با بروج او به درست

هفت خوان و دوازده رخ تست

همه عالم تنست و ایران دل

نیست گوینده زین قیاس خجل

چونکه ایران دل زمین باشد

دل ز تن به بود یقین باشد

زان ولایت که مهتران دارند

بهترین جای بهتران دارند

دل توئی وین مثل حکایت تست

که دل مملکت ولایت تست

ای به خضر و سکندری مشهور

مملکت را ز علم و عدل تو نور

ز آهنی گر سکندر آینه ساخت

خضر اگر سوی آب حیوان تاخت

گوهر آینه است سینه تو

آب حیوان در آبگینه تو

هر ولایت که چون تو شه دارد

ایزد از هر بدش نگه دارد

زان سعادت که در سرت دانند

مقبل هفت کشورت خوانند

پنجمین کشور از تو آبادان

وز تو شش کشور دیگر شادان

همه مرزی ز مهربانی تو

به تمنای مرزبانی تو

چار شه داشتند چار طراز

پنجمین شان توئی به عمر دراز

داشت اسکندر ارسطاطالیس

کز وی آموخت علمهای نفیس

بزم نوشیروان سپهری بود

کز جهانش بزرگمهری بود

بود پرویز را چه باربدی

که نوا صد نه صدهزار زدی

وان ملک را که بد ملکشه نام

بود دین‌پروری چو خواجه نظام

تو کز ایشان به افسری داری

چون نظامی سخنوری داری

ای نظامی بلند نام از تو

یافته کار او نظام از تو

خسروان دیگر زکان گزاف

می‌زنند از خزینه بخشی لاف

دانه در خاک شور می‌ریزند

سرمه در چشم کور می‌بیزند

در گل شوره دانه افشانی

بر نیارد مگر پشیمانی

در زمینی درخت باید کشت

کاورد میوه‌ای چو باغ بهشت

باده چون خاک را دهد ساقی

نام دهقان کجا بود باقی

جز تو کز داد و دانشت حرمیست

کیست کو را به جای خود کرمیست

من که الحق شناختم به قیاس

کاهل فرهنگ را تو داری پاس

نخری زرق کیمیاسازان

نپذیری فریب طنازان

نقش این کارنامه ابدی

در تو بستم به طالع رصدی

مقبل آن کس که دخل دانه او

بر چنین آورد به خانه او

کابد الدهر تا بود بر جای

باشد از نام او صحیفه گشای

نه چنان کز پس قرانی چند

قلمش درکشد سپهر بلند

چونکه پختم به دور هفت هزار

دیگ پختی چنین به هفت افزار

نوشش از بهر جان فروزی تست

نوش بادت بخور که روزی تست

چاشنی گیریش به جان کردم

وانگهی بر تو جانفشان کردم

ای فلکها به خویش تو بلند

هم فلک زاد و هم فلک پیوند

بر فلک چون پرم که من زمیم

کی رسم در فرشته کادمیم

خواستم تا به نیشکر قلمی

سبزه رویانم از سواد زمی

از شکر توشه‌های راه کنم

تا شکر ریز بزم شاه کنم

گز نیم محرم شکر ریزی

پاس دار شهم به شب خیزی

آفتابست شاه عالمتاب

دیده من شده برابرش آب

آفتاب ار توان بر آب زدن

آب نتوان بر آفتاب زدن

چشم با چشمه‌گر نمی‌سازد

با خیالش خیال می‌بازد

چیست کان نیست در خزینه شاه

به جز این نقد نو رسیده ز راه

دستگاهیش ده به سم سمند

تا شود پایگاهش از تو بلند

کشته کوه کابر ساقی اوست

خوردن آب چه ندارد دوست

من که محتاج آب آن دستم

از دگر آبها دهان بستم

نقص در باشد اربها کنمش

هم به تسلیم شه رها کنمش

گر نیوشی چو زهره راه نوم

کنی انگشت کش چو ماه نوم

ورنه بینی که نقش بس خردست

باد ازین گونه گل بسی بردست

عمر بادت که داد و دین داری

آن دهادت خدا که این داری

هرچه نیک اوفتد ز دولت تست

عهد آن چیز باد بر تو درست

وآنچه دور افتد از عنایت تو

دور باد از تو و ولایت تو

باد تا بر سپهر تابد هور

دوستت دوستکام و دشمن کور

دشمنانت چنان که با دل تنگ

سنگ بر سر زنند و سر بر سنگ

بیشیت هست بیش دانی باد

وز همه بیش زندگانی باد

از حد دولت تو دست زوال

دور و مهجور باد در همه حال

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
14 نظرات
  1. هدیه یوسفی می گوید

    ایران لزوما بهتر از عالم نیست که قسمتی از آن است .ولی وقتی در دل جای گرفت آنوقت بهتراز ان است .این برای همه کشورهای دنیا صدق میکنه که در آن صورت همه عالم دل است .

    1. محمد می گوید

      خودت فهمیدی چی گفتی؟

  2. هدیه یوسفی می گوید

    ایران بهتر ازعالم نیست که قسمتی از آن است . ولی وقتی در دل جای گرفت بهتر از ان است . این در مورد همه کشورها صدق میکنه که در آنصورت عالم همه دل است .

    1. نیما می گوید

      اهمیت این شعر در این نیست که یک نقر با شور و شوغ احساس اش رو به کشور اش بیان کرده اهمیت اون اینه که یک شاعر که در مرز های یک سرزمین زندگی میکرده که چند صد سال بوده دیگه ایران خونده نمیشده و به اون میگفتن عراق عجم این شعر رو سروده و …

      1. قباد می گوید

        درسته. ولی نام ایران از بین نرفته بود و همه در آرزوی یکپارچگی بودند. به همین خاطر کمتر از یک قرن بعد از او ایران با حکومت صفوی احیاء شد.

  3. مجتبی یوسفی می گوید

    زاپنیا میگن:یه روز خدا داشته دور زمین میچرخیده به هر جایی که میرسیده یه جیزی از کیسش درمیاورده و تو اون کشور مینداخته وقتی که به ایران میرسه یدفه کیسش سوراخ میشه و هر جی داشته میریزه تو ایران!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اینارو گفتم که بدونید تو چه بهشتی دارید زندگی میکنید پس حسابی قدرشو بدونید…
    کوچیک همه ایرانیای پاک(مجتبی)

    1. امید می گوید

      این چیز هایی که خدای ژاپنی ها تو ایران ریخته الان دیگه ازش هیچی نمونده چون همشو ستمگرهای مومن نما بردن

  4. سرباز كوروش كبیر می گوید

    اهورا داند که اگر ایران نبود چه بر سر عالم می امد عالم تن! ایران جان*روح*نفس *عشق و اتش است و بس
    زنده باشی تا ابد ای ایرانم ای وطنم

  5. ببهبهبه می گوید

    لطفا معنی شعر را بگویید

    1. ساسان می گوید

      خخخخخخخخ مگه یک بیت یا دوبیت است که معنی اش بگوید؟؟

  6. خشایار رستمی می گوید

    کسی که میهن دوستی ندارد باید به دینش شک کرد.

    1. ساسان می گوید

      هزاران درود بر تو و بر این سخنت آفرین

      مرده باد دشمنان ایرانی و ایران زمین جانم فدای ایران باد

  7. علیرضا می گوید

    باسلام، جناب اقای انی کاظمی عزیز خواستم بدینوسیله از شما دوست عزیز تشکر و قدردانی بنمایم .. من سالهاست ک از سایت بینظیر شما استفاده و بهره های فراوان برده ام.. کار بزرگ و ارزشمندی را ارائه میدهید .. امیدوارم پیوسته سلامت و برقرار باشید و ب این فعالیت بینظیر ادامه بدهید.. در ضمن اگر مقدور بود کتاب روضه الصفا و رمان پدران و پسران تورگنیف را در دسترس علاقمندان قرار بدهید.. درود و سپاس بیکران ..

  8. افشین می گوید

    سلام ،آقا من تا همین چند ماه پیش عبارت «اشعار بزرگان در مورد ایران»سرچ میکردم اشعار شاعران قدیم و جدید رو میتونستم در گوگل پیدا کنم اما متأسفانه الان که این عبارت سرچ میکنم نتیجه سرچ در گوگل فقط به اشعار شاعران معاصر محدود میشه و حتی متن کامل همین شعر نظامی گنجوی در مورد ایران نمایش داده نمیشه و بجاش اختلاف نظر ملیتی نظامی گنجوی بین ایران و جمهوری آذربایجان نمایش داده میشه.خواهشمندم به شکلی اشعار بزرگان در مورد ایران رو در گوگل ثبت کنید که مانند گذشته با عبارت«اشعار بزرگان در مورد ایران»بتوان به خود اشعار گرانبها دسترسی پیدا کرد.با تشکر

ارسال یک پاسخ