همه چیز در مورد کوروش کبیر و ضحاک که باید بدانید
بند نخست: برآمدن کورش تا پایان زندگی او
از دوره هخامنشی چند سند مستقیم برجای مانده که در حکم داوری نخست و دست اول هستند: کتاب یکم هرودوت، کورش نامه گزنفون، لوحه نبونید و عهد عتیق از کتاب مقدس. گفتار کتاب مقدس درباره وی چنین است: «اکنون نیز کورش را برانگیخته ام تا به هدف دادگرانه من جامه عمل پوشاند. من تمام راه هایش را راست خواهم ساخت. او بی آنکه انتظار پاداش داشته باشد شهر من اورشلیم را بازسازی خواهد کرد و قوم اسیر من را آزاد خواهد ساخت. این است کلام خداوند توانای بلندمرتبه» (عهد عتیق؛اشعیاء ؛باب ۴۵ ؛آیه ۱۳).
گسترش نیرومندی کورش از سقوط آستیاگ آغاز می شود. شایان یادآوری است که مورخان یونانی ماجرا را با اختلافاتی آورده اند؛ چنانکه برخی جنگ را کوتاه و برخی طولانی(سه سال) یادکرده اند. سالنامه نبونید تنها گزارش می کند که آستیاگ به کورش حمله کرد و سپاه آستیاگ از وی روی گرداند و مادها او را تسلیم کورش کردند. ویل دورانت مورخ نامدار جهان سیمای آستیاگ را چنین ترسیم می کند: «این شاه-آستیاگ- به راحتی بر تخت سلطنتی که به میراث برده بود نشست و به عیش و نوش و لذت بردن از آنچه نصیب وی شده بود پرداخت… نخستین شاهان ماد به دادگستری خویش می بالیدند ولی ایشتوویگو (آستیاگ) که روزی نسبت به هارپاگ-وزیر خویش- خشمناک شده بود دستور داد از تن بی سر و دست فرزند او خوراکی فراهم آورند و پدر را مجبور کردند گوشت تن فرزندش را بخورد… هارپاگ کینه را دل نگه داشت و بعدها به کمک کورش برخواست تا ایشتوویگو را خلع کند» (ویل دورانت:۳۹۷).
وی از همراهی مادها با کورش می گوید و اینکه پیروزی کورش بر شاه زن صفت و ستمگر ماد با خوشنودی کامل مادها همراه بود و در ادامه مانند مورخین پیشین آورده است که کورش هیچ شهری را غارت نمی کرد و پرستشگاهها را ویران ننمود (ویل دورانت: ۳۹۸-۳۹۷). بیشتر اسناد آورده اند که جنگ بدست آستیاگ و از بیم قدرت روزافزون کورش آغاز شد و با شکست وی پایان یافت و پس از آن کورش در هگمتانه تاجگزاری کرد. کلمان هوار در اینباره آورده است که جابجایی پادشاهی چنان آرام و خردمندانه انجام شد که در نگاه توده های برون مرز، فرمانروایی پارس همان شاهنشاهی ماد می نمود(کاویانی:۱۳۹۲). این نکته را از نوشتار مورخین پسین میتوان دریافت که گاه شاهان هخامنشی را ماد می نامیدند.
بگفته پروفسور ریچارد نلسون فرای، مورخ بزرگ و استاد دانشگاه هاروارد کورش نه تنها مادها را با پارسها آشتی داد بلکه آنها را با یکدیگر متحدساخت (فرای: ۱۹۹۵). کورش پس از این میراث دار مرزهای مادها شد و بگفته پروفسور فرای، قدرت خویش را بر تیره های ایرانی و سراسر فلات استوار ساخت پیش از آنکه گستره مرزهایش به باختر رسد(فرای:۱۹۹۵). نباید از یاد بریم که پیش از این و در زمان مادها مرزهای ایران یکپارچه شده بود و آنچه کورش در ادامه انجام داد پی ریزی یک شاهنشاهی جهانی بود.
دکتر کاوه فرخ، مورخ نامدار و استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا به پشتوانه ۳۰ سند و نوشتار مورخ بزرگ باستان تا سده اخیر در پاسخ به گفتار بی سند ایران ستیزان چنین می گوید: «کرزوس پادشاه لیدیا یورش خود به کاپادوکیه را در ۵۴۷پ.م برای نابودی امپراتوری تازه تاسیس هخامنشی آغاز کرد(کتاب یکم هرودوت : ۷۷-۷۶). کرزوس شکست خورد و سارد پایتخت لیدیه به تصرف کورش درآمد… کورش با کرزوس با احترام برخورد کرد و کرزوس با وی به هگمتانه بازگشت و جایگاهی بالا در دولت کورش یافت(کتاب یکم هرودوت: ۱۵۳-۱۵۱؛ دیاکونوف: ۸۸-۳۶؛ مالووان: ۴۱۹-۳۹۲ ؛کارگیل: ۱۱۶-۹۷)… جنگ اصلی-با بابلیها- در اُپیس در ماه سپتامبر۵۴۳پ.م. درگرفت که کورش بدست سردارش گوبارو پشتیبانی می شد(برن:۵۶-۵۴)… گفتمان بیشتر درباره جنگ اُپیس را از لوحه نبونید در زیر ببینید: سیپار در اکتبر۵۴۳پ.م. بدون جنگ تسلیم شد(یامائوچی:۸۶).
ورود کورش به بابل با جشن گرفتن ساکنان بابل همراه بود(گزنفون: ۱۵-۵-۷ ؛ هرودوت:۱۹). سالنامه نبونید نیز همین را بیان می کند: در روز سوم از ماه اراهشامنو کورش به بابل درآمدو آنها-مردم بابل- شاخه های سبز را پیشاپیش او گرفتند. کورش سپس بهترینها آرزوها را برای ساکنانش کرد و گوبارو را بعنوان فرمانروای بابلیان منصوب کرد(سالنامه نبونید؛ شماره۳ :۲۲-۱۲). ورود آشتی جویانه کورش به بابل توسط مورخین بزرگی چون کرفتر، گراف، هیرش، گلیسون، یامائوچی یاد شده است… -دکتر فرخ ادامه می دهد-بازسازی پرستشگاه ها در میانرودان و مصر: پرستشگاه های اِنونماه در اور ، اِننا و… در میانرودان و پرستشگاه یهودیان در الفانتین در زمان کورش و با هزینه دولت وی بازسازی شد.
همچنین پرستشگاه های ساییس و آمون در مصر با کمک کمبوجیه و داریوش در مصر بازسازی شد(کرالینگ:۱۰۷ ؛ گاردنر:۳۶۷-۳۶۶ ؛ جیل و چاپل هیل: ۷۰)… سند مهم دیگر از غرب آناتولی و مرز یونان اروپایی است که بدست باستانشناسان فرانسوی در شهر باستانی لیکیه در سال ۱۹۷۸ میلادی بدست آمده است. این سند به سه زبان یونانی، لیکیان و آرامی بوده و فرمان درون آن نزدیک به متن منشور کورش است. در این سند آشکارا از حقوق مردم محلی سخن گفته و تلاش کرده تا نیازهای زندگی مادی مردم را پشتیبانی کند. این سند درپیوند با سال ۳۵۸پ.م. و درست دو دهه پیش از یورش اسکندر به ایران بوده و به روشنی نشان می دهد که سیاست مدارای کورش تا آخرین روزهای امپراتوری وی ادامه داشت (برایس:۱۲۷-۱۱۵ ؛ متزگر:۱۹۷۹ ؛ تیکسیدور:۱۸۶-۱۸۱)
یک ترجمه نادرست بسان مدرک؛ مورخینی که از کورش انتقاد می کنند متنی را که ترجمه گرایسون از لوحه نبونید در سال ۱۹۶۶ میلادی بوده را گزینش می کنند. در ترجمه گرایسون از پیروزی کورش در نبرد اُپیس، به دروغ واژه های کشتار(slaughter) و مردم(people) جایگزین شده است. پس از انتشار آن و با اعتراض بسیاری از پژوهشگران، دکتر شاهرخ رزمجو متن را برای پروفسور ویلفرد لمبرت، استاد دانشگاه بیرمنگام و نامدارترین کارشناس جهان در زمینه خطوط میخی فرستاد. وی یادآوری کرد که ترجمه گرایسون اشتباه بوده و ترجمه درست چنین است: در ماه تیشری ، هنگامیکه کورش با لشکر اکد در اُپیس نبرد کرد، در کرانه رود دجله، سربازان اکد عقب نشینی کردند. او سربازان(soldiers) اکد را منهزم و شکست داد… باید یادآوری کرد که گرایسون شاگرد پروفسور لمبرت بوده است!… تنها جاییکه در لوحه نبونید واژه کشتار (slaughter) آمده است آنجاست که نبونید می گوید: در ماه تاشریتو، هنگامیکه کورش در حال نبرد با سربازان اکد در اُپیس بود، مردم برضد او-نبونید- شورش کردند، اما نبونید آنان را با کشتاری بزرگ پراکنده ساخت… – پس چندان بی دلیل نبود که مردم بابل به پیشواز کورش رفتند-» (فرخ: ۱۳-۵).
اما برای کسانیکه با متون اسناد باستانی آشنا نیستند شاید شگفت آور باشد که چطور می شود که حاکم بابل اینچنین آشکار از کشتار و توحش خویش سخن گفته باشد. باید دانست که تا پیش از زمان کورش در میان فرمانروایان میانرودان، کشتار غیرنظامیان و ویران کردن شهرها نه تنها ایرادی نداشت بلکه ماموریتی مقدس شمرده می شد. کتیبه های سارگون دوم، سناخریب و آشوربانیپال نمونه هایی بارز از فرهنگ خونریزانه آن زمان است. منشور سارگون دوم گوید: «بدون شکیبایی و برای گردآوردن همه نیروهایش، سارگون بسوی اشدود یورش برد. با آگاهی از آمدنش، یمنی –فرمانروای اشدود- به مرزهای جنوبی مصر گریخت و دیگر ظاهر نشد. اشدود، گات و اشدودیم محاصره و تصرف شد و خدایان یمنی، همسرش، پسرانش، دخترانش، گنجها و مردمانش به تاراج پیروزمندان درآمدند. سارگون بیگانگان را درشهر ساکن کرد»(احمدی: ۵)
سنگ نگاره سناخریب درباره تصرف اورشلیم و بابل می گوید: «من به تندی آنها را کشتارکردم. من گلوی آنها را مانند گوسفند بریدم. من زندگی آنها را مانند ریسمان بریدم. من خونشان را بر پهنای زمین جریان دادم. من لبهایشان را دوختم و غرورشان را ویران کردم… پس از آنکه بابل را ویران کردم، خدایانش ،خدایانی که من خرد کردم، من مردمش را در هم شکستم… ترس و وحشت از آشور بر آنها فرود آمد…» (احمدی:۶). احتمالا از شرح کتیبه آشوربانیپال در یورش به ایلام آگاهی دارید؛ وی در کتیبه یورش به مصر نیز می گوید: «من همه شاهان را دستگیر کردم، دستان و پاهایشان را با غل و زنجیر بستم… و همه مردم سائیس، پیندیدی، سیل و همه آنهایی که در شهرها باقی مانده بودند… هیچ مردی نگریخت، بدنهایشان را به ستونهای چوبی بستم. پوست بدنشان را کندم و دیوارهای شهر را با آنها مزین کردم»(احمدی:۶)
اینها نمونه هایی است از شیوه، منش و کارکرد حاکمان خاورمیانه در روزگار ترسناک باستان. پس بدیهی بودکه برخی از فرمانروایان میانرودان به سادگی از کشتارهمگانی مخالفانش سخن گویند. همچنین فراموش نکنیم که نه تنها در دوران باستان، بلکه در جنگهای مذهبی سده های میانه و حتی در میان گروههای جهادی و بنیادگرای امروزی، کشتن کفار و مخالفین فکری شامل صواب و مغفرت نیز هست.
در ادامه و برای رسیدن به دیدگاه مناسب از اوضاع اندیشه و فرمانروایی ایرانیان در آن روزگار به ادامه واکاوی اسناد مهم می پردازیم. دکتر لینت میچل، استاد و مدیر مرکزمطالعات مدیترانه دانشگاه اکستر درپاسخ به گزاره مشهور گزنفون مبنی بر اینکه مردمان بگونه ای خودخواسته خواهان فرمانروایی کورش بودند؛ شرح جالبی از دیدگاه مورخین و نویسندگان بزرگ یونانی را برای ما بازمی گوید: «گزنفون نخستین کسی نبود که شخصیت کورش، پادشاه سده ششم پیش از میلاد پارس و ماد را که امپراتوری را از کرانه های آناتولی تا هند پایه گزارد بگونه ای آرمانی بیان کرد. از اوائل سده پنجم پ.م کورش در پندار یونانیها بسان پیشوای ایده آل و فرمانروای قانونمدار تجسم یافته بود. در نمایشنامه پارسیان آیسخولوس که در۴۷۲پ.م در آتن نگاشته شد… کورش خوشبخت و مهربان ترسیم شده است. در تاریخ هرودوت و کتاب سیاست ارستو، کورش آورنده آزادی برای ایرانیان است.
همچنین در کتاب قوانین افلاتون، کورش شاهی نیک است که توازن میان بندگی و آزادی را با ایجاد آزادی و سروری بدست ایرانیان نسبت به دیگران نگاه می دارد. افزون بر آن او-کورش- اجازه می داد که ایرانیان اندازه ای از آزادی و برابری را داشته باشند و از اینرو ایرانیان در هنگام خطر احساس احترام و وفاداری نسبت به فرمانده هانشان داشتند… کورشِ افلاتون دموکرات نیست اما ارزشهای دموکراتیک مانند آزادی و دادگری را پشتیبانی می کند»(میچل: ۱۲). دکتر میچل از زبان یونانیان یعنی بزرگترین دشمنان ایران در آن زمان سخن می گوید و بدین سان مهر تایید را بر آنچه در استوانه و دیگر اسناد آمده است کوبیده و به نیکی نشان می دهد که بزرگترین مردان یونان در آن روزگار چگونه در حسرت داشتن مردی چون کورش بودند. گزنفون یونانی نگرش به این مرد را در میان مردمان آن روزگار چنین آورده است: «کورش، حتی امروزه بنابر سرودها و داستانهایی که تاکنون در خاور زمین مانده است، طبیعتش ساخته شده بود ازچهره ای زیبا و قلبی از عشق به مردم، دانش و مهربانی»(گزنفون:۳). حتما با نگارنده هم ایده هستید که گزنفون یونانی کارمند دولت کورش یا محمدرضاشاه پهلوی نبوده است که چنین پروپاگاندایی را بیان کند!
متن کتاب «کورش بزرگ» که بدست جاکوب آبوت در سال ۱۸۷۸میلادی نگاشته شد(یکسال پیش از پیدا شدن استوانه کورش بدست هرمز رسام) نکاتی جالب در پی دارد که نشانگر بینش تاریخی سنتی به کورش است: «کورش بسوی شهر(بابل) پیش رفت. دسته ای بزرگ را در برابر دیوار شهر گزارد و دسته کوچکتر را مامور کرد که از بستر رود دجله وارد شهر شوند… وی(کورش) سپس شمارگان زیادی از کارگران را بکار گرفت تا بستری جدید را برای رود حفر کنند. هنگامیکه این کانال جدید آماده شد در یک شب آب را بسمت کانال جدید هدایت کرد و جریان رود بسمت شهر متوقف شد.
سربازان از بستر رود وارد شهر شدند و دیوار کوتاه کنار رود را نیز تصرف کردند و درحالیکه فرمانروا مشغول مهمانی و عیاشی بود، بگونه ای گیج کنند دریافت که شهر بطور کامل به دست ایرانیان افتاده است» (ابوت: ۵۲). این همانجاییست که کورش با تاکید می گوید که سربازانش به آرامی وارد بابل شدند. تیزهوشی کورش و فرماندهانش از یکسو، و عیاشی و بی عرضگی دشمنانش، شوند مهمی در پیروزیهای برق آسای وی بود. ابوت در ادامه اشاره می کند که هدف کورش از بازگرداندن بنی اسرائیل به سرزمینشان آن بود که مانعی در برابر مصریها ایجاد کند، زیرا تا پیش از این میان مصریها با کلدانیان دشمنی ژرفی داشتند و اکنون که کورش فرمانروای کلدانیان شده بود می بایست به دفاع از آنان در برابر دشمنانشان بپردازد(ابوت:۵۶)
ابوت هوشمندانه پرده از رازی بر می دارد که برای درک شرایط آن روز مهم است و آن اینست که فرمانروای جدید میراث دار تمام دوستیها و دشمنیهای فرمانروای پیشین می شد و خواسته یا ناخواسته به جنگهای پیاپی کشانده می شد. شاید بتوان چنین گفت که کورش از آغاز در اندیشه پدیداری چنین شاهنشاهی بزرگی نبود اما وی میراث خوار نبردهایی شد که از مدتها پیش میان ساکنان فلات ایران با مردمان میانرودان و آسیای کوچک پیدا شده بود. اگر به تاریخ آن زمان بازگردیم سلسله ای پیاپی از نبردهای خونین را می بینیم.
از سویی نباید از یاد ببریم که دولتهای نیرومند در درازای تاریخ همانند یکدیگر رفتار کرده اند. شاهنشاهی هخامنشی نیز از این قاعده جدا نبود. کورش و جانشینانش برای تامین امنیت مرزهای درون فلات ناگزیر از کنترل سرزمینهای پیرامون بودند زیرا سده های طولانی از یورشهای پیاپی دولتهای بابل و آشور به ایلام، پارس و ماد از باختر و سکاها از شمال گذشته بود. این کار پیشتر با درهم شکستن آشوریان و سکاهای قفقاز بدست هوخشتره(کیاکسار) آغاز شده بود و با شکست دادن بابل، لیدی و سکاهای فرارودان به دست ارتش هخامنشی به سدها سال تازش و غارتهای خونین فرمانروایان میانرودان پایان داده شد و تا تازش اعراب به ایران، هیچ نیرویی از میان اقوام سامی در باختر و زردها در خاور نتوانست به درون سرزمینهای ایرانی دست یابد(بجز اسکندر که از فراسوی آسیا به ویرانی ایران پرداخت). در اینجا ارزش کار کورش و جانشینانش را بهتر در می یابیم.
هخامنشیان با بخش بندی ساتراپی و دادن آزادی مذهبی و برقراری توازن در مدیریت کلان و محلی در سرزمینهای پیرو خویش و پاسداری از مرزهای مشترک همه تیره های شاهنشاهی، امنیت، آرامش و آشتی را بسیار بیشتر از فرمانروایی های کوچک پیشین برقرار کردند و به میزان زیادی از زد و خوردهای قومی و قبیله ای کاستند. سنگ نگاره داریوش در نقش رستم در اینباره می گوید: «… بدی هایشان را به نیکویی بازگرداندم، مردمان سرزمین هایی که یکدیگر را می کشتند دیگر یکدیگر را نمی کشند، به یاری اهورامزدا من هرکس را در جای خود نشاندم و فرامین من بر آنان جاریست تا زورمندان از ناتوانان ندزدند…»(ورستاندیک:۱۲). شاید کسی بگوید که گفتمان اینگونه هخامنشیان در سنگ نگاشته هایشان تنها ادعا باشد. درپاسخ باید توجه شود که آنها نیازی نداشتند چنین مهربان و انسان دوستانه سخن گویند زیرا در دوران پاسخگویی به افکار عمومی نمی زیستند بلکه فرمانروایان پیشین را نیز به یاد داشتند که چه میزان خشن سخن گفته بودند و کسی را یارای برابری با آنان نبود. در اینباره و در ادامه به ریشه فرهنگی و رفتاری هخامنشیان پرداخته خواهد شد.
و اینک پایان زندگی کورش: بجز هرودوت بیشتر مورخان باستان بر مرگ طبیعی کورش تاکید داشته اند. هرودوت روایات گوناگونی را بیان می کند اما بیشتر بر روایتی تکیه می کند که در آن آمده است کورش در نبرد با فرمانروای ماساژتها بنام تهمریش(تامریس-گویش یونانی) کشته شد و پیکر وی به پاسارگاد برده شد و کتسیاس گفته است که کورش در جنگ با سکاها زخم برداشت و در پاسارگاد درگذشت(پیرنیا:۸۳).
در مورد آنانیکه گفته اند که کورش در نبرد با سکاها کشته شد چند نکته مهم وجود دارد: اول اینکه هر خردمندی می داند که حمل پیکر مرده در بازه نزدیک به سه هزار کیلومتر درآن روزگار ودر دنیای پیش از صنعتی شدن کاملا موهوم است. دوم؛ پروفسور فرای میگوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است چراکه آسیای میانه بدست کورش افتاد و شهر سایرس چاتا (کورش شهر، سایروپولیس به یونانی) در دوردست ترین جای ساتراپ سُغد بوده که پیروزیهای خاوری وی-و نیز بر سکاها- را اثبات می کند(فرای:۱۹۹۵). سوم، روند رویدادهای پسین نشان می دهد که برخلاف ادعای مورخ یونانی کورش در نبرد با تهمریش پیروز شده بود: کمبوجیه تنها سه سال پادشاهی کرد و در این زمان نیز تنها به نبرد با مصریان مشغول بود.
پس از وی نیز داریوش بزرگ در زمان سه سال با شورشهای پیاپی روبرو بود و بلافاصله در یادکرد این شورشها از آرام ساختن سکاها و دستگیری سکونخا فرمانده شورشیان سکا می گوید که ماساژتها نیز یکی از گروههای آنها بشمار می رفتند (چهره ایرانی سکونخا فرمانروای سکاها در بیستون آشکار است). از گفته داریوش در کتیبه بیستون پیداست که سکاها پیش از وی در گستره هخامنشیان بودند و این زمان تنها می تواند به روزگار کورش بازگردد زیرا در این سه سال داریوش زمانی برای مرزگشایی نداشت. وی در سنگ نگاشته نقش رستم از هرسه گروه سکاها که جملگی از تبار ایرانی بودند یاد می کند: «سکاهای تیزخود(تیگراخوتا)، هوم آشام(هائوماوارگا)، فرادریا(پارادرایا)» (ورستاندیک:۱۲)
با این همه در پاسخ به پانترکها که سکاها را از تیره ترک می دانند و تهمریش را نیز بگونه ای مضحک ملکه ترکان می نمایانند(!) چند گواه و سند ژنتیکی را از سرزمین وتبار سکاها آورده می شود که روشن می کند سکاها آریایی و عموما بلوند و چشم آبی بوده اند: پژوهش ژنتیک باستانی در سایتهای زیونگ-نو(هیون نو) و اگین کول درشمال مغولستان نشان می دهد که نخستین نشانگان باشندگی زردهای چشم بادامی در این مناطق به ۲۳۰۰ سال پیش و بصورت آمیخته با آریاها (با مهاجرت از مرزهای شمالی تر) می رسد وتا پیش از این، سرزمینهای اخیر در حوزه نشیمن آریاهای سکایی بوده است(کیسر-تراکو:۲۰۰۳). وضعیت تباری در میان ساکنان سرزمین لیکیان در شمال چین ومرز خاوری بیابان گوبی نیز در آن زمان چنین بوده است(چاینادیلی:۲۱۰۰).
همینطور آزمایش ژنتیکی و تبارشناسی بر روی پیکرهای پیداشده از کوهستان آلتایی در قزاقستان نامور به مومیایی های سکایی -که فرتور آن در زیر می آید-، سایتهای نووسیبیرسک و اولون-کورین-کول در جنوب روسیه و تاتارستان نشان از آن دارد که مردمان این سرزمینهای گسترده از زمانهای دور تا دو هزارسال پیش از آریاهای سکایی با موهای بلوند وچشم آبی بوده اند(کاری:۲۰۰۸). جدا از پژوهشهای یادشده، بررسیهای یادشده بر روی سایتهای کنار رودخانه تاریم در سین کیانگ چین بیانگر چیرگی سکاهای آریایی است(چون-زیانگ و همکاران:۲۰۱۰).
اکنون اگر تمام پژوهشهای ژنتیکی در سرزمینهای خاور و شمال خاوری فلات ایران، فرارودان (ماوراءالنهر) ، جنوب روسیه، بیابان گوبی، مرکز وباختر چین تا روزگار اشکانی در چیرگی گروههای آریایی تخاری، سکایی و بلوندهای نورودیک بوده است و در دوره هخامنشی و آغاز اشکانی کوچکترین ردپایی از زردهای مغولی و تیره های پسین هون و ترک در این نواحی نبوده است بنابراین آنچه از سوی پانترکها درباره نبرد کورش با سکاها یاد می شود بسیار کودکانه و ناشی از تبلیغات تجزیه طلبانه کسانی است که از هر وسیله بی ارزشی برای تبلیغات ایدئولوژیک و فرقه ای خویش سود می جویند (برای اگاهی بیشتر از تبارشناسی سرزمین باستانی توران به نشانی ایمیل اینجانب که در پایان می آید پیام دهید تا متن کامل نوشتار مربوطه ارسال شود). فرتورهای زیر در پیوند با اجسادسکایی است که در مجامع باستان شناسی جهان بسیار شهرت دارد . پیکره های اخیر به شوند جایگیری در کورگانهای یخ زده وآغشته به نمک سالم مانده است:
بند دوم: آئین و جایگاه برآمدن کورش
اکنون باید ببینیم که اندیشه و باور کورش، هخامنشیان و ایرانیان در آن زمان چه بوده است. اهمیت بررسی این امر از آنجایی ناشی می شود که آدمیان آنچه را انجام می دهند که بدان باور دارند؛ اگر می کشند و اگر نمی کشند… . نخست آنکه کورش چه به گواهی اسناد یونانی و چه به گواهی اسناد یهودی و بابلی که همدوره وی بوده اند، یک پارسی بود و بویژه متن کورش نامه گزنفون بگونه ای روشن از تربیت ایرانی کورش در ماد وسپس در پارس سخن می گوید. نسب نامه کورش به گواهی اسناد چنین است: مادرش ماندانا دختر آستیاگ آخرین شاه ماد وپدرش کمبوجیه، فرمانروای پارس. کمبوجیه فرزندکورش یکم و ایشان فرزند چیش پش فرمانروای انشان بوده است(زورناتزی:۸ ؛ شهبازی :۱۹۹۳ ، فرای:۱۹۹۵). بگفته گزنفون کورش تا ده سالگی در ماد و در کنار مادرش ماندانا بزرگ شد و پس از آن به پارس نزد پدرش که فرمانروای آنجا بود بازگشت.
از این روند زندگی اثرات آموزش مادی و پارسی را بر کورش دوم بخوبی می توان دریافت. گزنفون که در میان ایرانیان آن دوران زیسته بود و کورش نامه خویش را برپایه گفتار مردمان ایرانی آنزمان نگاشته است، سفارش ماندانا به کورش را در بازگشت به پارس چنین آورده: «آنچه در نظر پدربزرگت دادگری است، دانسته نیست که در پارس(انشان) هم دادگرانه باشد… او (آستیاگ) سرور مطلق مادیهاست، حال آنکه در پارس برابری در برابر قانون را دادگری می نامند… اگر می خواهی در بازگشت به سرزمین خود در زیر ضربه های تازیانه نمیری از پدربزرگت ستم پیشگی نیاموز و پرهیز کن از آنکه برای خودت سهمی بیش از دیگران قائل شوی»(فیروزی:۱۳۹۲). ارزش دادگری چیزی است که برپایه اسناد یونانی در ساختار زندگی ایرانیان آن زمان تنیده گشته بود و ویژه شخص کورش نیز نبود. بهتر است بدانیم که این منش از کجا سرچشمه گرفته بود.
پروفسور مری بویس، ایران شناس بزرگ به زرتشتی بودن کورش باور دارد. وی بررسی خویش را اینگونه بیان می کند: «توافقی همگانی و گواه کافی وجود دارد که زرتشتی بودن شاهان پس از داریوش را ثابت می کند (به استناد نوشتارهای ارستو در فلسفه، اشعار دیوژنس لارتیوس، ادوخوس، پلینی، افلاتون در رساله آلکیبیادس، کوئینتوس کورتیوس ). … بویس ضمن گزارشی از آگاهی داریوش از سنن زمان کورش بزرگ به از پیدا شدن سه آتشدان سنگی در پاسارگاد یاد می نماید که همسان با آتشدانهای آرامگاه داریوش بزرگ است و سپس ادامه می دهد که نامهای مورد کاربرد در خاندان هخامنشی و بویژه خانواده کورش، عموما زرتشتی است مانند آرشام (پسرعموی کورش نخست که پدر بزرگ کورش بزرگ ماست)، ویشتاسپ (نام اوستایی)، هوتاوسا دختر بزرگ کورش (آتوسا به گویش یونانی) که همنام همسر کی-گشتاسپ، پشتیبان استوره ای زرتشت بوده است و نامهای دیگری که مجال یادآوری آن نیست.
پروفسور بویس نکته بسیار مهمی را یادآوری می نماید و آن اینست که آنچه در متن کتاب اشعیا نبی مبنی بر فتح بابل بدست کورش بزرگ آمده محققا پیش از سقوط بابل و در نتیجه تبلیغات یاران کورش در شهر بابل بوده است. وی با سنجش میان متن یسنای ۴۴ از کتاب گاتهای اشوزرتشت و متن اخیر کتاب اشعیاء نبی که یهوه خود را بی رقیب و پدیدآورنده نور و تاریکی می نماید؛ بیان می نماید که گفته های اشعیاء برگرفته از نیروهای-نفوذی- زرتشتی کورش در بابل بوده است که زمینه را برای سقوط بابل آماده می کردند. وی نهایتا با آوردن شواهد دیگر از عدم برده داری کورش و دیگر شاهان هخامنشی و رعایت نظام اخلاقی بدست آنان درهنگامیکه نیرویی بزرگتر از آنان در جهان وجود نداشت، با قطعیت یادآوری می کند که همه شاهان هخامنشی و از جمله کورش زرتشتی بودند»(بویس:۲۹-۲۰) در باره گستره اندیشه زرتشتی در میان هخامنشیان می توان اشاره نمود که بسیاری از مورخان نگارش نسک «وندیداد» را برآمده از باشندگی مغان ماد در دربار خشایارشاه می دانند (دوستخواه؛پیشگفتار وندیداد: ۶۵۵).
از سویی برخی نیز باور دارند که کورش بزرگ «مهرآئین» بوده است. برای واکاوی در این باره نیز به چند مورد جالب می پردازیم. گزنفون یاد می کند که کورش پیش از برآمدن آفتاب به نیایش می پرداخت (گزنفون: ۱۸۴) و در جای دیگر می گوید که کورش هر روز پیش از برآمدن آفتاب ایزدی را که مغان مشخص می کرد ستایش می نمود(گزنفون:۲۳۱). این شیوه نیایش درست برابر با نیایش برپایه متن مهریشت است و درپیوند با آئین مهر و زرتشت. در اینجا به متن مهریشت اوستا بنگرید که در توصیف ایزد مهر، از گفته مورخ یونانی چنین رمزگشایی می کند: «نخستین ایزد مینوی که پیش از دمیدن خورشید جاودانه تیز اسپ بر فراز کوه البرز برآید» (مهریشت ، بند سیزدهم)
سند دیگر از سوی پروفسوراستروناخ در دهه ۶۰ میلادی ارائه شده است. استروناخ متن سند تبتی را که درناحیه شمالغربی تبت کشف شده بود را در کنگره ایرانشناسی در دانشگاه آکسفورد گزارش نمود. در این سند که در پیوند با دوره هخامنشی است، پاسارگاد در مرکز جهان آن روز ودرمیان ۶۴ سرزمین و ساتراپ ترسیم گشته و در آن اشاره می کند که شکل باغ اصلی پاسارگاد بصورت مهرگردون (چلیپای شکسته) بوده است وحتی در متن تبتی نیز از همین نام سود برده شده است (استروناخ: ۲۵۰-۲۴۵). آشکار است که ساختار باغ، برگرفته از باور مهرآئینی است.
همچنین نقش سنگی کورش در پاسارگاد و طراحی پوشاک وی که خوشبختانه تاکنون باقی مانده است بدون هیچ گمانی با پوشش مغان نزدیکی دارد و شاید جایگیری آرامگاه ایشان بر روی سکوی هفتم در ساختمان پلکانی پاسارگاد، نمادی از هفت پله عرفان در آئین مهر باشد. اما درباره اینکه چرا کورش در بابل مردوک را سپاس می گوید باید این مورد را در نظام اندیشه ای و مدارا گونه ایرانیان باستان درنظر گرفت زیرا چه در آئین مهر و چه در آئین زرتشت چیزی بنام اجبار در گروش به دین (جهاد، جنگ مقدس و …) و نابودی آئین و کیش دیگران وجود ندارد.
در اینباره شایسته است که به اوستا و بویژه گاتهای اشو زرتشت بسان نمایشگر اندیشه و منش ایرانیان در روزگار باستان رجوع نماییم تا از این گزاره به خوبی واقف گردیم. گاتهای اشوزرتشت درباره آزادی گزینش نیک و بد گوید: «و ای خداوند جان و خرد، آن اندیشه از آنِ توست که جهان را راه نمود و آزاد گذاشت تا اگر بخواهد کسی را برگزیند که آبادگر است و اگرنه روی به کسی ببرد که با آبادی وشادی کاری ندارد (اهنود گات ، سرود ۴ ، بند۹ )… مزدا، هنگامی تو را توانا و افزاینده شناختم که دریافتم تو با دستهای خود یاری می کنی و به هر دو گروه، هم دروغکار و هم راستکار، از پرتو فروغ خود که از راستی و درستی نیرو می یابد پاداش می دهی… (اشتودگات ، بند۴) ». بیگمان دیانت زرتشت که هخامنشیان بدان باور داشتند یکی از آزاداندیشانه ترین ادیان تاریخ است تا آنجا که انسان را در گزینش اهریمن نیز آزاد می داند و چنین آزادمنشی در دوران تاریک شمشیر و جنگ قومی بسیار شگفت است.
دیگر نوشته های گاتها نیز درست به همین شکل است. البته زرتشت این حق را برای نیک اندیشان به رسمیت شناخته بود تا در برابر ویرانگران شهرها و کشور از خویش پدافند کنند زیرا متن گاتها، نخست از کسانی می گوید که شهرها، آبادیها و کشور را ویران می کنند و سپس اجازه می دهد تا در برابر آنان ایستادگی شود؛ اما بشدت از بیدادگری، قربانی کردن و جنگ طلبی گریزان است: «سپس اشا به اهورامزدا چنین پاسخ داد: آن پیشوا و رهبری که برای جهانیان برگزیده خواهد شد نباید چون سلطانی بیدادگر و زورگو باشد بلکه باید دادگر و مهربان باشد(یسنا، هات ۲۹ ، بند۳) … آنان با آموزشهای نادرست خویش مردمان را از انجام کردار نیک باز می دارند و با آموزه های فریبنده خویش زندگی مردمان را تباه می سازند و حیوانات را با فریادهای شادمانی قربانی می کنند …(یسنا۳۲ ، بند۱۲)»
جدا از آن در متن اوستای کهن (یشتها) بر نیک مردان و زنان دیگر سرزمینها وحتی دشمنان ایران هم درود می فرستد: «فروشی نیک مردان و نیک زنان سرزمینهای ایرانی را می ستاییم . فروشی نیک مردان و نیک زنان سرزمینهای تورانی را می ستاییم. فروشی نیک مردان و نیک زنان سرزمینهای سئیریم-سارماتی- را می ستاییم. فروشی نیک مردان و نیک زنان سرزمینهای سایینی –چین- را می ستاییم. فروشی نیک مردان و نیک زنان سرزمینهای داهی را می ستاییم. فروشی نیک مردان و نیک زنان همه سرزمینها را می ستاییم» (فروردین یشت ، بندهای ۱۴۵-۱۴۳).
بدیهی است مردمانی که در چنین فرهنگ و آئینی رشد می کنند، حتی دشمنان نیک خویش را شایسته ستایش می دانستند و به این فرهنگ والا دست یافته بودند که نیکی در میان همه سرزمینها و همه مردمان هست. شگفت آورست که روش کورش نزدیک با متن گاتها و دیگر بخشهای اوستاست و مدارا و تولرانس مذهبی ایرانیان باستان کشف یک شبه کورش نبود بلکه فرایند فرهنگ والایی بود که از مدتها پیش در میان ایرانیان باستان، اعم از مهرآئین یا زرتشتی رشد یافته و نهادینه گشته بود. آنچه کورش در استوانه نامدار بابل بر زبان آورده چیزی نیست مگر بازتاب فرهنگ پیشرو ایرانی در آن روزگار. بگفته پروفسور آربری : «فرمانروایی [هخامنشیان] بگونه ای برجسته مداراگر بود و ادیان و آئینهای بسیاری از مردمان زیرمجموع را با دقت مراعات می کردو به وسیله شاهان امورشان سرپرستی می شد … » (فرخ:۲۸) .
گستره فرهنگ مهری و زرتشتی را در آثار باستانی، سکه ها و سنگ نگاره های دوره هخامنشی نمود فراوانی دارد که در روشنگری گفتمان کنونی اهمیت فراوان دارد. در سازه تخت جمشید بیشمار از نمادهای آئین مهر و زرتشت به چشم می آید: گاو در سرستونها، شیر گاوشکن، سیمرغ یا همای، درخت سرو و از همه مهمتر نقش سربازان مادی، مغان مادی و دیگر اقوام باستانی که در تخت جمشید پیداست. گرچه شاید برخی ادعا کنند که تخت جمشید در زمان داریوش بزرگ و پس از وی ساخته شده اما نباید از یاد برد که ساختار فرمانروایی و کرداری هخامنشیان بر پایه اندیشه کورش بزرگ بناشده بود. جدا از آن، از میان صدها سند استوار باستانی آئین مهر در گستره شاهنشاهی هخامنشی، چند گواه بسیار مهم را در پایین بنگرید که نشان از گسترش باورها و اندیشه های ایرانی در آن زمان دارد. در فرتورهای زیر که از میان دهها فرتور مهری گزینش شده اند، به ساختار و پیکربندی قربانی به شیوه مهری دقت کنید(بیوار: ۴۲ ؛ عطایی:۵۳ ؛ زارع:۸۲) : پنجه پای انسان یا شیری که پیروز گشته بر پشت پای شکست خورده و …
سروده ای از فردوسی بزرگ در داستان کاموس کوشانی نشان از مهری بودن این پدیده و باورمندی آن در فرهنگ ایرانی در دوران گوناگون دارد: چو خورشید زد پنجه بر پشت گاو ز هامون بر آمد خروش چکاو – خورشید نمادی از ایزد مهر است-
دکتر تورج دریایی بیان می کند کورش به سنت دینی هند و ایرانی آن زمان باور داشت (دریایی، گفتگو :۲۰۱۳) به هر روی کورش چه مهر آئین بوده یا زرتشتی، اندیشه اش ایرانی بوده است. شایان توجه است که برخلاف گمان امروزی ما ادیان باستانی مهر و زرتشت فاصله چندانی با یکدیگر نداشته اند و هر دو دارای آبشخوری همانند می باشند که متن اوستای کهن است. به هر روی؛ کورش بزرگ نه پیامبر بود، نه عارف و نه فعال حقوق بشر! وی فرمانروایی شایسته و نابغه نظامی بود. پادشاهی بود که اصول فرمانروایی درست و برقراری پیوند دوستانه با مردمان زیر دستش را می شناخت و باورهای گوناگون موجود در گستره بزرگ شاهنشاهی را پاس می داشت. دکتر دریایی، استاد بزرگ و نامدار دانشگاه کالیفرنیا جان کلام متون باستانی را درباره شخصیت وی اینگونه بیان می کند : «در میان موثرترین شخصیتهای باستان از دورترین پیمان نامه تا کورشنامه گزنفون، متون باستانی وی را نمونه ای از مدارا و پادشاهی یگانه می نمایانند» (دریایی: ۲۰۱۳).
اکنون این گزاره را بررسی می کنیم که چرا کورش در استوانه بابلی، خویشتن را شاه انشان می نمایاند تا در باور به ریشه ایرانی وی استوارتر گردیم. دکتر آنتیگونی زورناتزی از مرکز ملی پژوهشهای هلنیک در آتن پس از بررسی روند پادشاهیهای میانرودان از ۲۱۰۰ پیش از میلاد در اسناد سومری، یادآوری می کند: «در آن دوران در سرزمینهای میانرودان نوعی «حق بر فرمانروایی بر اساس دودمانهای محلی» وجود داشته و کورش نیز برپایه استانداردهای فرهنگی و سیاسی میانرودان، خود را بسان پادشاه انشان معرفی می کند و انشان در واقع نام جایگزین پاسارگاد در میان مردمان میانرودان بوده است و انتساب به جایگاه مقدس انشان در حوزه فرهنگی پارس و ایلام، بخشی از معرفی رسمی پادشاهی در آن زمان بوده و تاکید بر شهر انشان و نه سرزمین انشان، برپایه زمینه فرهنگی میانرودان بوده که انشان را در گستره میانرودان برآورد می کرده اند… – زورناتزی در همین مورد نمونه های گوناگونی را می آورد که- در متون تاریخی و اسنادی آن زمان، گونه بیان پادشاهی نه براساس ریشه اصلی از جایگاهی که فرمانروا برآمده، بلکه برپایه نگاه و زبان محلی بوده است که فرمانروا برآنجا پای می گزارده است؛ چنانکه پیکره داریوش در مصر، آنجا که به خط میخی است می گوید که اهورامزدا مصر را به مردی از پارس داد و آنجا که به خط هیروگلیف مصری است، وی فرمانروای مصر بالا و پایین است و بجای اهورامزدا، رِع و آتوم نشسته است(زورناتزی:۱۵-۹) … باید توجه کنیم که برپایه نوشتار زورناتزی و اسناد باستان شناسی هانسمن، استروناخ و واترز، شهر باستانی انشان در پیوند با سایت باستانی تل ملیان در نزدیکی پاسارگاد است (زورناتزی:۳).
بند سوم: آستیاگ و ضحاک ماردوش
اکنون به پیش زمینه داستان ضحاک نزدیک می شویم. این امر را مدیون یکی از این سوپراساتید و سوپرروشنفکران، جناب مستدام اعظم العظما، قطب الدین صادقی هستیم که ضمن درفشانی برعلیه کورش، فرمودند که داستان ضحاک، دروغ سیاسی هخامنشیان بوده است!!! جناب ایشان تلاش داشته اند تا از شباهت نام آستیاگ آخرین حاکم ماد که پدربزرگِ مادری کورش نیز بوده، با گویش پارسی نام ضحاک یعنی اژدهاک به این نتیجه برسند که آستیاگ همان ضحاک است و این داستان را هخامنشیان برپا کردند تا احتمالا از طریق شبکه های ماهواره ای، اینترنتی و روزنامه های دولتی خویش به تمام دنیا و مردم بپذیرانند که حاکمان پیشین چنین و چنان بوده اند و … . جدا از آنکه در داستان ضحاک ردی از نامهای هخامنشی و مادی دیده نمی شود، تنها می توانیم گمان کنیم که هخامنشیان همچون دیگر ایرانیان از داستان ضحاک آگاهی داشته اند زیرا در پوشش لباس سپاهیان هخامنشی از سه رنگ زرد، بنفش و سرخ درکنار هم استفاده می شد که سه رنگ پرچم کاویانی است. در این مورد اسناد زیر راهگشاست: نام آخرین پادشاه مادها بزبان پارسی باستان ارشتی وایگا به معنی تیرانداز است که در اسناد بابلی بدان ایشتوویگو و در گویش یونانی بدان آستیاگس گفته میشد(اشمیت: ۱۹۸۷؛ رضی:۲۰۹). آرشتی وایگا با نام-واژه آرش که برگرفته از تیره انداز استوره ای در دوره اوستایی است، پیوند نزدیک دارد(آرش=تیرانداز، شاید واژه آرچر-archer در زبان انگلیسی از همین ریشه ایرانی باشد). باید دقت کرد که این نام را با گویش اژدهاک به معنای اژدهای آسیب رسان، مار آسیب رسان و یا خزنده آتشین یا آسیب زننده (آقازاده:) هرگز نباید یکسان شمرد و اگر کسی چنین کند بیگمان پرده از ناآگاهی خویش برداشته است. بعنوان نمونه مگر می توان نام پیمان و پژمان را یکی شمرد درحالیکه این دونام تنها در یک حرف تفاوت دارند؟ اکنون نیاز است تا ببینیم ریشه نام ضحاک و داستان وی از کجا سرچشمه گرفته است.
اگر کسی نسکهای پارسی و عربی پس از اسلام را بررسی نماید خواهد دید که بنا به گفته فردوسی بزرگ و دیگر مورخین نامدار ایرانی و عرب که در بند پسین بدان پرداخته می شود، ضحاک مردی است از میان رودان و ریشه داستانی او نیز از همانجاست و پیوندی با دوره ماد و هخامنشی ندارد. شاید تا پیش از یافت شدن مُهرهای میانرودانی با نگارگری مرد ماردوش، کمتر کسی بر درستی گفتار فردوسی و دیگر بزرگان صحه می گزارد اما نگاره های پیدا شده گویای همه چیز است. فرتورهای زیر در پیوند با هزار و پانصد تا دوهزار و پانصد سال پیش از برآمدن آستیاگ وهخامنشیان است. نگاره سمت راست در پیوند با خدایان و استوره های سومری یعنی «نین گیش زیدا» و «گودِآ» است و نگاره سمت چپ در پیوند با اشکالی دگرگون یافته از همان استوره های سومری است که به فرهنگ شوش و سپس به سراسر ایران راه یافته است(آقازاده:۱۵۶و۱۴۲). این نکته نیز بسیار مهم است که اگرچه مرد ماردوش برای بابلیها جنبه خداگونه و مقدس می داشت، بدیهی است که برای ایرانی تباران و مردمان فلات ایران که مورد یورش آنها بودند خدایی متجاوز و ستمگر بشمار رود و دور نیست که یکی از دوره های چیرگی فرمانروایان میانرودان بر بخشی از فلات ایران و مردمان ایرانی و کشتار وی از ایرانیان سبب پیدایش آن داستان شده باشد.
نگاره های بالا تردیدی برجای نمی گزارد که ریشه داستان ضحاک ماردوش از نگاره های میانرودان است. شاید نخستین نشانه را در ردیابی اژدهاک در متون ایرانی بتوان در آناهیدیشت از اوستای کهن یافت که هزاره ها پیش نگاشته شده و نشانگر نخستین زد و خوردهای میان ایرانیان با ساکنان میانرودان بوده است و گواهی روشن است از آنکه داستان ضحاک پیوندی با آستیاگ ندارد: «اژدهاک سه پوزه در سرزمین بَوری، صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد و از وی خواستار شد: ای اردویسورآناهیتا! ای نیک! ای تواناترین! مرا این کامیابی ارزانی دار که من هفت کشور را از مردمان تهی کنم. اردویسور آناهیتا او را کامیابی نبخشید»(آناهید یشت ؛ بندهای ۳۱-۲۹). بَوری (bavri) یا بَورئیش در ادبیات اوستایی همان بابل به زبان کنونی است، چنانکه در دوره هخامنشی نیز ایرانیان بابل را بابیروش می خواندند و این نکته مهم می رساند که ایرانیان روزگار اوستایی، بابل را می شناختند و ریشه داستان اژدهاک به چه مکان و زمانی می رسد.
بند چهارم: یادکرد گواهان دوره اسلامی درباره ضحاک، فریدون و کورش
تاکنون به بازگویی اسناد تاریخی پیش از اسلام پرداختیم و نیاز است تا ببینیم ردپای داستانهای آنان در دوره پس از اسلام و در متون پارسی و عربی چگونه بوده است. در اینجا یاد می کنیم که در پی دو یورش وحشیانه و ویرانگرانه اسکندر و اعراب به سرزمینمان بسیاری از یادمانها و کتب ایرانی سوزانده شد که در نوشته های دیگر بدان اشاره کرده ام (دیباچه نام-واژه ایران؛ نوشته دکتر علی موسوی ؛ اسفند۱۳۹۱). گستره نسکهای ایرانی را شاید بتوان از کتاب مجمل التواریخ والقصص از سده ششم هجری می آوریم: «چنین روایت کند بهرام موبدشاهپور اندرکیومرث که من بیست و اند کتاب جمع آوردم ازآنکه ایشان ختاه نامه –شاهنامه- خوانند و درست کردم تا ملک به عرب افتادن» (ملک الشعراء بهار: ۲۳). اکنون می خواهیم تا ببینیم که از مردان مورد گفتگو چه در دست داریم.
نخست با تاریخ طبری ازسده سوم هجری می آغازیم که بدست ابوعلی بلعمی به پارسی برگردانده شد. محمدبن جریرطبری که از وی بنام پدر تاریخ شرق یاد می شود کتابش را پیش از شاهنامه حکیم توس نگاشته و از اسنادی سودبرده که به گمان زیاد جدا ازگواهان فردوسی بوده است. تبری و بلعمی درباره ضحاک نوشته اند: «و این ضحاک، اژدهاق خواندندی…و این ملکی بود ستمگار و همه ملوک جهان را بکشت و خلق را به بت پرستی خواند و بدین سبب خلق را همی کشت وبه ایام هیچ ملکی خون ریخته نشدکه به ایام او.
تازیانه زدن و بردارکردن او آورد… و همه خلق جهان از او ستوه شدند[به ستوه آمدند]»(تبری، برگردان ابوعلی بلعمی :۱۰۲). این نسک درباره پدیداری کورش بزرگ در تاریخ جهان گوید: «و چون گشتاسپ به ملک بنشست به زمین بلخ، او را گفتند که زمین شام را بخت النصر ویران کرده است و زمین فلسطین و بیت المقدس همه ویران است وخانه ها به زمین افتاده است…[گشتاسپ] را ازآن سخن اندوه آمد که ملوک عجم ویرانی جهان بدیدند،کسی را فرستاد به زمین عراق و بابل که بخت النصرنشستی، سرهنگی را فرستاد نام اوکورش، و بخت النصر را ازآن ملک بازکرد وبه درگاه خویش خواند وآن مُلک عراق، کورش را داد و او را بفرمودکه اسیران بیت المقدس رهاکن و بفرمای که از زمین شام هرجاکه ویران است آبادان کنند و ایشان را ملکی ده از ملوک بنی اسرائیل، آنکس که ایشان خواهند[به اندیشه دموکراتیک پیشینیان خویش نیک بنگرید].
پس کورش بیامد به زمین بابل و…» (تبری، برگردان ابوعلی بلعمی: ۴۶۶). آنچه آمد شرحیست که مورخین مسلمان بگونه های دگر اما با یک اندیشه مشترک آورده اند. درباره سرهنگی کورش دراینجا نکته ای نهفته است: با یورش اسکندر وسپس تازیان به ایران، اسنادتاریخ ایران دچار گسستگی وپراکندگی نسبی شد. هر مورخ که به بخش هایی از گواهان پیشینه ایران دست یافته، آنرا آورده و تفسیر خویش را برآن گزارده. از اینرو دورانی که کورش بزرگ جوان بوده و در بارگاه پدربزرگ خویش، آستیاگ، فرماندهی داشته با سرهنگی شاهان کیانی آمیخته شده است. این آمیختگی ناشی از برابر سازی شاهان راستین و استوره ای پیشدادی وکیانی با شاهان پسین ماد وپارس است.
نسک ارجمند دیگر از زمان پیش از سروده شدن شاهنامه فردوسی، اخبارالطوال نوشته ابوحنیفه احمد بن داود دینوری است. دینوری، مورخ نامدار سده سوم هجری درباره ضحاک گوید: «ضحاک که ایرانیان او را بیوراسپ می نامند پس از آنکه بر جمشیدشاه پیروز شد و او را کشت و بر پادشاهی تکیه زد وآسوده شد، شروع به جمع کردن جادوگران درحضور خود از گوشه وکنار کشور کرد و از ایشان جادوگری بیاموخت و خود از پیشوایان جادو شد و شهر بابل را گسترش داد و آن را انباشته از سپاهیان ستمگر ساخت و آن را خوب[!] نامگزاری کرد؛ بیوراسپ فرزندان ارفخشاد را زنده به گور کرد» (دینوری: ۲۸). شایان یادآوری است که در برخی از نسکهای تاریخی، فرزندان ارفخشاد برابرند با اقوام آریایی. ارفخشاد در زبانهای ایرانی باستانی هارپاگ شاه خوانده می شود.
مسعودی مورخ نامدار و بزرگ عرب در سده چهارم هجری، در کتاب التنبیه والاشراف درباره ضحاک گوید: «چون ستم او از حد گذشت و مردم بسیار از مملکت خود را نابود کرد، مردی پارسا از عامه مردم که کفشگری از اهل اصفهان بود بنام کابی[کاوه] بپا خواست و پرچمی از پوست بعلامت خویش برافراشت ومردم را بخلع وجنگ ضحاک وپادشاهی فریدون خواندو عامه مردم وبرخی از خواص پیرو او شدند وسوی ضحاک رفت و او را بگرفت و فریدون او رابه بالای کوه دباوند[دماوند] فرستاد که مابین ری وطبرستان است محبوس کرد»(مسعودی:۸۲).
مسعودی در کتاب مروج الذهب درباره کورش شرحی می آورد که ابتدا از جانب بهمن اسفندیار در عراق پادشاهی داشت و مدت شاهی وی ۳۳ سال بود وسپس یاد می کند که در روایات دیگر هست که کورش پادشاهی مستقل بود نه از جانب بهمن و این پس از انقضای بهمن بود و کورش از پادشاهان طبقه اول ایران است و این در همه کتب قدیم تاریخ ایران نیست (مسعودی:۲۲۵). درباره این اختلاف یادکردیم که کورش بزرگ ابتدا در خدمت پدربزرگش آستیاگ بود و پس از وی به شاهی رسید. دیگر آنکه، در برخی از منابع دوره اسلامی، بهمن و اسفندیار با آخرین شاهان ماد ونخستین شاهان پارس یکسان انگاشته شده اند و حتی در همین منابع نیز میان دوران بهمن، اسفندیار و گشتاسپ تا روزگار جمشید و ضحاک بازه زمانی بسیار گسترده ایست.
مورخ نامدارکشورمان درسده پنجم، ابوسعیدعبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی است که کتاب زین الاخبار را نگاشته است. از گردیزی می خوانیم: «و نَسابان گویند که او ضحاک بن قیس بن علوان حمیری بود… و پادشاهی از جمشید بستد و او را بکشت و به روزگار او جادوی و فسق و فجور آشکار شد و دیوان و بدان را به خویشتن نزدیک کرد ومردمان را عقوبت چنان کردی که اندر دیگ افکندی و بپختی. و چون فساد او بسیار شد همه مردمان ستوه گشتند و مردمان بسیار کشته شدند و… و چون کاوه از پیش ضحاک بیرون آمد، محضری پیش آوردند که نوشته بودند به تزکیه ضحاک؛ وگفته بودند که اندر پادشاهی خویش با خلق نیکو رفت وعدل کرد و همه کدخدایان ایران خط های خویش نوشته بودند و کاوه را گفتند تو نیز خط خویش بنویس که از کدخدایان ایران یکی توئی. کاوه آن محضر بستد و زیر پای آورد وبدرید وگفت که ای مردمان همه کور گشتید… » (گردیزی:۳۵-۳۴).
گواه دیگر، کتاب فارسنامه نوشته ابن بلخی در سده ششم هجری است که شرحی از ضحاک آورده: «گویند اصل ضحاک، اژدهاق است و به لغت عرب الفاظ همی گردد… گفتندی کی[که] او جادو[جادوگر] بود و به بابل پرورش یافته بود… پس دیوی کی معلم او بود گفت کی اگر خواهی تو را جادویی بیاموزم پدر را بکش، ضحاک پدر خویش را به تقرب دیو بکشت و سخت ظالم و بدسیرت بود و خونهای ناحق بسیار ریخت و باژها[باجها] او نهاد و… پیوسته با فسق و فساد و شراب خوارگی مشغول بودی با زنان و مطربان… و چون ظلم و قتل جوانان بدین سبب مستمر گشت، کابی، آهنگری اصفهانی[کاوه] از بهر آنکِ دوپسر از او کشته بود بر وی خروج کرد» (ابن بلخی: ۳۵-۳۴).
ابن بلخی نیز مانند مسعودی، کورش را به یک روایت گماشته بهمنِ اسفندیار(مادها) معرفی می کند که شوند آن را یاد کردیم. ابن بلخی درباره بهمن گویدکه وی سخت کریم ونیکوسیرت بود(ابن بلخی:۵۲).
وی همانند بسیاری ازمنابع اسلامی بخت النصر را کارگزار ایرانیان معرفی می کند و اینکه بر اثرکشتن نمایندگان ایرانیان بدست یهودیان به آنان تازش کرده و بیت المقدس را ویران می سازد که جای بحث بسیار دارد. وی درباره جانشینی بلشصر بجای بخت النصر وسپس پدیداری کورش می افزاید: «بهمن او را عزل فرمودو بجای او کِیروش[کورش] را بگماشت و تمکین داد و فرمود تا بنی اسرائیل را نیکو دارد»(ابن بلخی:۵۳). ابن بلخی، کورش را با گویش آن زمان، کِیروش می نامد و نیز از نسکی یاد می کند که نزد دانیال نبی بوده است با نام «کتاب کورش» که شرح رویدادهای آن دوران را در خویش داشته است.
از کتاب مجمل التواریخ والقصص در آغاز این بند یاد کردیم. اکنون ببینیم همین کتاب درباره ضحاک چه گفته: «پارسیان [وی را] دهاک گفتندی از جهت آنکِ ده آفت و رسم زشت در جهان آورد از عذاب و آویختن [دار زدن] و فعلهاء پلید و آک را معنی، زشت وآفت است» (ملک الشعراء بهار: ۲۶). شایان یادآوری است که نام مولف کتاب مجمل التواریخ در اثنای یورش مغولان گم گشته اما بقایای کتاب برجای ماند. استاد ملک الشعراء بهار این کتاب را تصحیح کرده است.
ابن اثیر مورخ بزرگ کرد در سده ششم و هفتم هجری درکتاب الکامل فی التاریخ، در بازگویی کردار فریدون پس ازسرنگونی ضحاک گوید: «…[وی-فریدون] دارایی های به زور گرفته مردم را به خداوندان آنها بازگرداند و آن زمینها را که اژدهاک[ضحاک] به ستم از مردم ستانده بود بدیشان پس داد جز آنچه برایش خداوندی ندید که آن را بر بینوایان وقف کرد. گویند که او[فریدون] نخستین کس بود که پشمینه پوش (صوفی) خوانده شد و نخستین کس بود که دانش پزشکی را بخواند»(ابن اثیر:۹۱-۹۰).
نسک دیگر، کتاب تاریخ گزیده از سده هشتم هجری که بدست حمدالله مستوفی قزوینی نگاشته شد. دراین نسک درباره ضحاک می خوانیم: «فارسیان او را ده آک گفتند یعنی خداوند ده عیب… از آثار ضحاک گنگ دز بود به بابل. مدت پادشاهی هزارسال.
هرچند از پادشاهان هیچکس را چنین زمان و دولت نبوده است، اما چون ظالم و ستمکار بود، آن دولت برو نماند و نامش به بدی ماند» (حمد الله مستوفی : ۸۲). درباره مدت دراز پادشاهی در دوره استوره ای باید گفته شود اینست که در اینگونه تاریخگویی، همه حاکمان یک سلسله به یک نام خوانده می شدند، چنانکه این سنت را در پادشاهان اشکانی نیز بخوبی میتوان دید. همچنین در سنت ایرانی عموما این رسم وجود دارد که سخت گذشتن زمانی اندک، به بلندا تشبیه میشود چنانکه گوییم هر روزش، هزار روز می گذرد. پس شماره هزار درباب فرمانروایی ضحاک کنایه از سخت گذشتن این دوره سیاه بر مردم ایران زمین بوده است. در همین کتاب درباره فریدون می خوانیم: «فریدون در آبادانی جهان و دفع ظلم و عدوان و رواج عدل و داد کوشید»(حمد الله مستوفی : ۸۳). درهمین کتاب از بهمن پسر اسفندیار به نیکی یاد کرده و اشاره می کند که نام دیگر وی، کورش است (حمد الله مستوفی: ۹۴) .
گریگوریوس ابوالفرج ملطی معروف به ابن العبری، مورخ بزرگ مسیحی در سده هفتم هجری است و بزبان عربی کتاب مختصرالدول را نوشته است. وی از ایرانیان و فرمانروایان ایرانی چنین یاد می کند: «قوم ایرانی را شرف و عزتی بس والاست. سرزمینشان در وسط سرزمین های اقوام دیگر است و از نیکوترین اقلیم هاست. شهریارانشان که در سیاست از همه شهریاران برتر بودند این قوم را در حمایت خود گرفته و دست ستمگران را بر ستمدیدگان کوتاه می کردند و آنان را به کارهایی که بر دوام باشد وا می داشتند، و امور کشور را به بهترین وجهی به حیطه انتظام می آوردند»(ابن العبری: ۶۱). این مورخ مسیحی درباره رفتار کورش با بنی اسرائیل گوید: «او بنی اسرائیل را گردآورد و آنان را مخیر کرده، گفت هرکه می خواهد به اورشلیم رود، برود وهرکه می خواهد اینجا بماند»(ابن العبری: ۶۳). ابن العبری از دانشمندان نامداری سخن گفته که در زمان داریوش آزادانه می زیستند و شاه ایران هیچگاه کمترین مشکلی برای آنان پدید نیاورد (ابن العبری: ۶۷-۶۵).
دیگر مورخ بزرگ دوره اسلامی، ابن خلدون است که درسده های هشتم و نهم میزیست. وی نسبت فرمانروایی فریدون و ضحاک را در نوشته خویش اینگونه بازتاب می دهد: «فریدون هرچه ضحاک به ستم از مردم غصب کرده بود به صاحبانشان باز داد و دادِ مظلومان بداد» (ابن خلدون:۱۷۶). وی درباره کورش گوید: «بعد از بخت النصر، اولمردوخ بیست وسه سال پادشاهی کردو بعداز او پسرش بلشصر سه سال پادشاهی کرد؛ پس کورش بر آنان غلبه کرد و پادشاهیشان را منقرض ساخت. کورش همان کسی است که بنی اسرائیل را به بیت المقدس باز گرداند و بنی اسرائیل چنانکه خواهیم گفت آنرا آبادان ساختند و دولتی تشکیل دادند. درباب آن کورشی که بنی اسرائیل رابه قدس بازگردانید اختلاف است اگرچه همه متفق اند که ایرانی است.
بعضی می گویند که او پادشاه نبود و از جانب کیکاوس و کیخسرو پسر سیاوش برخوزستان و اعمال آن حکومت می کرد و مردی عظیم الشان بود…و[برخی] گویند پسر احشویرش پسرجاماسپ پسر لهراسپ است و…»(ابن خلدون: ۱۱۵). گفتار ابن خلدون می نمایاند که ما با چند چهره کورش روبروییم. ابن خلدون ازجمله مورخانی است که دیدگاه های گوناگون را درباره کورش و داریوش می آورد: «دارا که به داریوش موسوم است و بر ماد حکومت می کرد و کورش یا کِیروش بر فارس فرمانروایی داشت، هردو در طاعت او(بلشصر) بودند. پس بر او شوریدند و بلشصر بر سرشان لشکرکشید و شکست خورد و… . کورش نذرکرده بود که بیت المقدس را بسازد و اسیران را آزاد کند و ظرفها را به جایشان بازگرداند. چون دارا بمرد و کورش بر فارس و ماد پادشاهی یافت به نذرخود وفاکرد. این بود خلاصه ای از اختلاف مورخان درباب بخت النصر وکورش. والله اعلم»(این خلدون:۱۱۶). آنچه آمد نمونه هایی کوچک بود از آشنایی نویسندگان و مورخان ایرانی و غیر ایرانی با مردی بنام کورش در دوران پس از اسلام و گواهی استوار در برابر اشخاصی که بدون بررسی و آگاهی درباره این موضوع اظهار فضل می کنند.
بهره سخن: آنچه هخامنشیان را از بسیاری از فرمانروایی های تاریخ جدا می سازد نگرش بلند و ساختار هوشمندانه آنان در هزاره های دور بوده است و رفتاری که بسیار پیشروتر از زمان خودشان ادراک می یابد. آنان افزون بر مدارای مذهبی و آئینی با ایجاد جاده شاهی در سراسر مرزها و گسترش شگرف بازرگانی، تاسیس کارگاه های صنعتی پادشاهی و اوزان همسان، چاپارخانه و پست سراسری، پول طلا ونقره یکسان، مدارس آموزشی(الئوترا بگفته گزنفون)، شهربانی(خشثره پاون-ساتراپ) و پایه گذاری فرمانروایی چند وجهی و غیرمتمرکز توانستند گستره فرمانروایی نزدیک به ۱۰ میلیون کیلومتر مربع را سازماندهی و مدیریت کنند. بگفته پروفسور فرای شاهنشاهی کورش چند پایتخت داشت: هگمتانه (اکباتانا) پایتخت پیشین ماد، پاسارگاد مرکز پارس ، بابل بسان پایتخت زمستانی. آنچه ابن خلدون و دیگر مورخان آورده اند روشن می کند که بزرگان اگرچه همگی به اختلاف روایت درباره ترتیب پادشاهی کورش، داریوش، فریدون و… می پردازند اما همگی به نیکمردی آنان از یکسو و زشتکاری بخت النصر و ضحاک ازسوی دیگر هماهنگ و هم آوا هستند؛ آنچه در بالا آمد مشتی بود از خروار.
پاینده ایران
درود بر شما خانم روا خیلی شیوا و با سند و مدرک ثابت کردید کوروش کبیر چه کسی بود و چه کار های پسندیده ای انجام داد اما متاسفانه در همین ایران خودمان هستند کسانی که به کوروش کبیر اهانت می کنند و او را زاده افکار پان فارس ها می دانند و هیچ مدرک و سندی هم رو نمی کنند در هر صورت تمام جهانیان می دانند کوروش کبیر اولین بنیانگذار قانون اساسی بود ومدارک ونوشته های گلی در این رابطه کشف شده و همین کوروش کبیر را تایید می کند حالا دشمنان هر چه می خواهند یاوه سرایی کنند با تشکر از شما
دوست عزیز کورتس همون بیورلی یا ضحاک بودهه گول تاریخسازی جعلی نخور
درود بر شما ولی با وجود اینکه خیلی تلاش کردین این واقعیت را پنهان کنید که کورش بت پرست و سامی نژاد و در اصل همان ضحاک بوده ولی نتوانستید در ضمن کاوه از موردهای کلهر کرمانشاه بوده که بر ضحاک یا همون کورش شورید و نابودش کرد.در آینده مستندات این گفته ها به اطلاع همه ایرانیان رسانده خواهد شد و باید تاریخ ایران را از اول نوشت
تنها سند معتبر و دست اولی که از کوروش بر جا مونده همون منشور گلی که به خط و زبان بابلی نوشته شده. در اونجا کوروش خود رو شاه انشان معرفی میکنه حالا انشان کجا بوده محل اختلافه و اینکه او صراحتا عنوان میکنه پیرو دین و آئین بابلیان و برگزیده مردوک خدای بزرگ بابل هست در این متن از اقوام گوتی و ماد نام برده شده و هیچ اسمی از پارسها و هخامنشیها وجود نداره اگر کوروش حقیقتا اقوام فارس و از هخامنشیان بوده چرا نامی از اونها در این متن نیست!!؟؟ گزنفون شاگرد سقراط بوده و کتاب او بیشتر متاثر آموزههای سقراط هست و طبق گفته خودش بنا بر افسانههایی که از کوروش شنیده به نظر میرسه بیشتر او رو بعنوان یه شخصیت قهرمانی و الگوی داستانی و نه تاریخی انتخاب کرده و در کل کتابش یه رمان و داستان آموزشی هست تا سند تاریخی.
و نکته دیگه اینکه کتیبههایی که از داریوش و هخامنشیان بجا مونده اونها خود رو پارسی و زرتشتی و پیرو اهورامزدا معرفی میکنن و اینکه مرگ کوروش و کشته شدن دو پسرش مشکوک و در هالهای از ابهامه، هخامنشیان چگونه به قدرت رسیدن؟ چرا ایرانیان بعد از کشته شدن پسران کوروش قیام کردن؟ علت کشتار و قتل عام ایرانیان و جشن پوریم چیه؟