همه چیز در مورد نبرد گرانیک

اسکندر که بعد از قتل پدرش فیلیپ برجای وی بر تخت نشست. این نکته هم نباید فراموش کرد که در قتل فیلیپ دربار ایران دست داشت ونقشه ها و سیاست هایی که باگواس وزیر اردشیر سوم در پیش گرفته بود امید آن را میداد که ایران بتواند به روز های خوب گذشته خود بازگردد ولی وقایع عجیبی در ایران به وقوع پیوست که هم باگواس خواجه و هم خود شاه به کام مرگ رفتند و راه را برای اسکندر در حمله به ایران هموارتر کردند. اسکندر برای اجرای سیاست و برنامه پدر٫ بعد از دو سال که صرف مطیع کردن یونانیان که پس از مرگ فیلیپ شورش کرده بودند، شد و پس از انجام این کار بود که عازم ایران گردید. اسکندر دلیل لشکرکشی خود او را به ایران چنین توصیف کرد:

۱. انتقام گرفتن از امپراطوری پارس به خاطر لشکر کشی های خشایار شای بزرگ به یونان.
۲. کوتاه کردن دست امپراتوری ایران از دخالت کردن در امور داخلی یونان و لغو کردن قرارداد آنتالیسداس که در زمان اردشیر دوم به امضای طرفین رسیده بود که این حق را به امپراتوری ایران می داد که در تمام امور داخلی یونانیان دخالت کند.
البته این شعارهای ظاهری بودند و اصلی ترین هدف اسکندر جهانگیری او بود.البته دیگر هدف اسکندر دست یابی به طلاهای موجود در خرانه های ایران بود که اگر اسکندر در این امر موفق می شد به گنج های افسانه ای و بی بایان هخامنشیان دست می یافت .


البته این را همه ما میدانیم که این ها فقط بهانه و دلایلی ظاهری بود٫ ولی منشا اصلی این جنگ بزرگ در حقیقت هوس جهانگیری اسکندر بزرگ بود. یکی دیگر از دلایل اصلی حمله اسکندر با ایران وجود طلاهای موجود در خزانه های ایران و همچنین ثروت بی نهایت ایران بود.

اسکندر برای رسیدن به هدف بزرگ خویش برنامه ای جسورانه و بزرگی داشت بی شک اسکندر از اوضاع داخلی و سیاسی ایران آگاهی کامل داشت که تنها با ۳۰ هزار پیاده و ۴۵۰۰ سواربا ۱۸۲ ناو جنگی به سوی آسیای صغیر حرکت کرد. اسکندر در سال ۳۳۴ قبل از میلاد مسیح به امید پیروزی بر پارس ها به سواحل دریای مرمره رسید. اسکندر پس از فرود آمدن از کشتی نخستین هدف خود را شهر لامپساکوس قرار داد. این شهر کوچک که نیروی بزرگی در اختیار نداشت با مشاهده عظمت سپاه اسکندر بدون جنگ تسلیم شد و دروازه های شهر را به سوی سپاهیان اسکندر گشود. اسکندر پس از نخستین پیروزی بدون فوت وقت به سوی رود گرانیک یا گرانیکوس حرکت کرد.

ساتراپی های آسیای صغیر که از مدت ها انتظار پیدا شدن سر و کله اسکندر بودند گام های احتیاطی را برداشته و ساخلو های خویش را در آن نقطه متمرکز کرده بودند.
این ساتراپ ها عبارت بودند از: سپهرداد فرماندار لیدی، اَرسیت فرماندار فریقیه. این دو در این برهه از زمان مسئولیت بسیار حساسی در رویارویی با اسکندر داشتند. علاوه بر این دو چند تن از بلندپایگان امپراتوری ایران نیز در آن منطقه بودند که از آنان می توان از ممنون سردار با تجربه یونانی نام برد. اما این سپاه یک مشکل بزرگ داشت و آن مشکل نبودن یک فرمانده متمرکز بود که بتواند یک تصمیم قاطع در جنگ بگیرد و همه این فرماندهان بر یکدیگر برتری درجه نداشتند و همین باعث می شد که نتوانند تصمیم قاطع و درستی بگیرند. ممنون سردار یونانی عقیده داشت باید از درگیر شدن با اسکندر خودداری کرده و با آتش زدن همه امکانات سر راه، عرصه را بر اسکندر و سپاهیانش تنگ کرده و سپاه اسکندر دچار کمبود آذوقه شده و مجبور به بازگشت به اروپا شوند.

اما سپهرداد بر این عقیده بود که عقب نشینی آنان بر جسارت یونانیان افزوده و همان اندازه بر روحیه سربازان ایران تاثیر منفی خواهد داشت و با عقیده ممنون مخالفت می کرد و از سویی ارسیت فرماندار فرقیه عقب نشینی سپاه ایران را سبب بلند شدن زمان جنگ می دانست او همچنین با شدت با نظر ممنون به شدت مخالف بود و اظهار می داشت که او حتی به آتش زدن یک کلبه در ساتراپی خود تن در نخواهد داد. با همه این اوصاف تصمیم بر این شد که سپاه ایران در این سوی رود گرانیک منتظر سپاه دشمن بماند و در نتیجه تمام صنف های سپاه ایران در این سوی رود به صف شدند.

 

نخستین درگیری اسکندر با سپاه ایران(جنگ گرانیکوس)

به نوشته آریان تاریخ نویس یونانی در روز۲۳ می سال ۳۳۴ قبل از میلاد مسیح دو سپاه ایران و یونان در کنار رود گرانیک آماده نبردی سرنوشت ساز بودند. با توجه به این که ایرانیان پیش از یونانیان در آنجا مستقر شده بودند تمام منطقه های سوق الجیشی را به تصرف خود درآورده بودند.
تعداد سپاهیان ایران از ۸۰۰۰ سواره نظام ایرانی و ۸۰۰۰ پیاده نظام سنگین اسلحۀ اجیر شده یونانی تشکیل می شد. سرانجام سپاهیان اسکندر به رود خانه رسیده و بلافاصله به سوی سپاه ایران تاختند. در آغاز نبرد پیروزی ازآنِ سپاه ایران بود چرا که تیراندازان زبده سپاه ایران سربازان یونانی که در حال عبور از رودخانه بودند را به تیر بسته بودند ولی سرانجام سربازان یونانی با مهارت خاصی خود را به سربازان ایران رسانده و جنگ تن به تن آغاز شد. رفته رفته بر شدت جنگ افزوده می د و سربازان هر دو طرف با شجاعت و مهارت بالای می جنگیدند. در گرماگرم نبرد اسکندر به شخصه وارد میدان نبرد شد و با سربازان ایران درگیر شد. سپهرداد که از ورود اسکندر به جبهه مقدم آگاهی یافت بدون فوت وقت او نیز وارد میدان نبرد شد و اسب خود را به نقطه ای که اسکندر می جنگید راند. پس از چند لختی خود را به مقابل اسکندر رساند و اسکندر را به جنگ تن به تن دعوت کرد و دو سردار به جنگ تن به تن با یکدیگر پرداختند. کم کم سربازان طرفین از دست کشتن برداشته و محو تماشای نبرد دو سردار شده بودند. دو سردار که هر دو سوار بر اسب بودند با شمشیر های راست و سنگین خود بایکدیگر می جنگیدند و از برخورد شمشیرهایشان جرقه آتش بر می فروخت. سپهرداد پس از چندین حمله به اسکندر ناگهان کمی از اسکندر دور شد و بلافاصله سر اسب خود را برگردانده و دست خود را به زین خود برد و زوبینی بیرون آورده و آن را با شدت هر چه تمام تر به سوی اسکندر پرتاب کرد، اسکندر که غافلگیر شده بود نتوانست از خود عکس العملی نشان دهد و زوبین بر شانه او برخورد کرد با توجه به این که اسکندر زره و خفتان بر تن داشت آسیب چندانی به او نرسید و بار دیگر دو سردار به یکدیگر نزدیک شده و با شمشیر به یکدیگر حمله بردند. با توجه به طولانی شدن نبرد، آثار خستگی بر چهره سپهرداد بیش از اسکندر مشهود بود چرا که سپهرداد دو برابر سن اسکندر را داشت و همین مزید بر علت شد که سپهرداد در انجام دفاع کُند عمل کند و اسکندر جوان با چند حمله سریع و برق آسا به سپهرداد که بسیار خسته شده بود، او را از پای درآورد.

برادر سپهرداد که با نگرانی مشغول نظاره نبرد برادر بود با دیدن مرگ برادر خویش به سوی اسکندر حمله برد و ضربتی سخت بر کلاخود اسکندر وارد آورد طوری که کلاه خود وی را به دو نیم کرد ولی هنگامی که خواست ضربه دوم را وارد آورد از پشت به دست سربازان یونانی کشته شد و بنابراین اسکندر از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.اما در این بین سربازان ایرانی که تا آن موقع با شهامت جنگیده بودند با دیدن کشته شدن فرماندۀ خود روحیۀ خویش را از دست داده و ناگهان عقب نشینی کردند طوری که این عقب نشینی تبدیل به فرار شد، و در اندک مدتی سپاه ایرانی به طور کلی از هم پاشید.

سواران ایرانی که در جناحین سپاه ایران مستقر بودند ناگهان با رسیدن خبر کشته شدن سپهرداد، جناحین سپاه ایران را خالی کرده و دست به فرار زدند.

اما در قلب سپاه ایران سربازان اجیر شده یونانی قرار داشتند که تماما پیاده نظام بودند نتوانستند همراه با سواران عقب بنشینند و در نتیجه به محاصره سپاهیان اسکندر در آمدند و سربازان اسکندر از همه طرف آنان را محاصره کرده و به کشتار آنان مشغول شدند. سربازان اجیر شدۀ یونانی با این که می دیدند به محاصره درآمده اند ولی با این وجود با شجاعت خاصی می جنگیدند. اسکندر نیز اعلام کرد که سربازان اجیر شده که در خدمت امپراتوری ایران هستند خائن هستند و در نتیجه تمام آنان قتل عام شدند.
تمام مورخان تعداد تلفات سپاه یونان در جنگ گرانیک (گرانیکوس) را به طور اغراق آمیزی کم نوشته اند. به گفته مورخان تعداد تلفات سپاه یونان چیزی در حدود ۱۰۰۰ تن بود در حالی که سپاه ایران بیش از ۱۰ هزار تن کشته و زخمی و اسیر داده بود.البته در این جنگ بسیاری از بلندپایگان ایرانی از جمله سپهرداد ساتراپ لیدی و داماد داریوش، اَربپال نوه اردشیر سوم و تیرداد برادر سپهرداد و فَرنَکَن باجناق داریوش سوم نیز جان باختند. اما ارسیت ساتراپ فرقیه جان سالم به در برد و خود را به فرقیه رساند. اما هنگامی که شهر فرقیه به دست اسکندر سقوط کرد، دست به خودکشی زد.دلایل شکست سپاه ایران را در این جنگ یعنی جنگ گرانیکوس را می توان در ۴ نکته بیان کرد.
جنگ گرانیکوس اگر چه در ظاهر جنگ کوچکی بود ولی اهمیت بسیار داشت و مورخان دلایل شکست سپاه ایران را در این جنگ چنین نوشته اند:

۱. کسی انتظار نداشت که سپاه کوچک یونان بتواند برای بزرگترین امپراتوری جهان باستان خطری داشته باشد گرچه در جنگ نخست پیروز شدند ولی آن را بیشتر از یک شورش کوچک نمی انگاشتند. (گرچه سرافگندگی هایی برای این امپراتوری پیش آمده بود همچون: کشته شدن کوروش بزرگ به دست ماساژت ها و ناکامی های داریوش بزرگ و خشایارشا در یونان. توجه داشته باشید که پس از این ناکامی ها هیچ کدام از آنان (ماساژت ها و یونانیان) جرات وارد شدن به مرزهای ایران را نکردند.
۲. بی تدبیری های فرماندهان سپاه ایران. سپاه ایران در جنگ گرانیکوس چندین فرمانده داشت و همین باعث می شد که نتوانند تصمیم درست و قاطع بگیرند. از دیگر اشتباهات فرماندهان ایران، غرور بی جای آنان بود که به خیال خود می خواستند با سپاه کوچک خود (بی آنکه در خواست نیروی کمکی بکنند) سپاه اسکندر را نابود کنند.
۳. سربازان یونانی و مقدونی انگیزه بسیار بالای داشتند اما پارسیان در فاصله ای بیش از هزاران کیلومتر از درباری فرسوده و مالامال از توطئه درباری، دیگر نمی توانست یادآور بزرگی امپراتوری ایران باشد.
۴. استفاده از عناصر غیر پارسی. سپاه ایران در جنگ گرانیک متشکل بود از سربازان اجیر شده یونانی و سربازان شهرهایی که زیر سلطه ایران بودند. در واقع این سربازان وابستگی چندانی به امپراتوری ایران نداشتند و پیروزی و یا شکست برایشان یکی بود. و فرماندهان ایرانی به توصیه های داریوش بزرگ گوش فرا نداده و در جنگ های دفاعی از عناصر غیر پارسی استفاده کردند. چون اگر سپاه ایران از سربازان پارسی تشکیل می شد تک تک سربازان می دانستند که در صورت شکست میهن و عزیزانشان نابود خواهد شد و با تمام وجود و تا آخرین قطه خود خود می جنگیدند.

جنگ گرانیک را می توان یک جنگ سرنوشت ساز نامید چرا که این جنگ باعث شد آن ترسی که یونانیان از امپراتوری هخامنشیان داشتند به یک باره فرو ریخت. یونانیان همیشه فکر می کردند که ارتش امپراتوری ایران در خود ایران شکست ناپذیر است ولی شکست ایران در آسیای صغیر باعث شد روحیۀ اسکندر و سپاهیانش بالا برود.
اگر رسانه های امروزی در آن روزگاران دور وجود داشتند، اسباب فرسودن صد ها قلم را فراهم می آوردند: شکست کروزوس پادشاه لیدی در کنار رود هالیس را اسکندر مقدونی پس از ۲۲۰ سال در ساحل رود گرانیک جبران کرد!
خوانندگان گرامی در صورت داشتن نظر یا ایده ای می توانند آن را در زیر همین صفحه در بخش نظرات بیان کنند.

منبع تاریخ پارسی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ