ماجرای نفرین مردم مازندران و گیلان در اوستا چیست ؟
ایرانستیزان به منظور ایجاد تفرقه بین اقوام و مذاهب ایرانی، متون باستانی را یا تحریف میکنند و یا بخشهای مهم را سانسور میکنند! بر عکس ادعاهای ایرانستیزان گیلان و مازندران جایگاه دلاوران ایرانی بوده است و به جنگاوری و دلیری شهرت داشتهاند. مازندران کنونی پایتخت ایران در اسطورهها بوده و گیلان هم زادگاه فریدون بوده است که علیه دیوها مبارزه کرد. در واقع بر اساس متون باستانی ایرانی، دیوها در گیلان بومی نبودهاند بلکه به این مناطق یورش آورند. بدون تردید این نواحی جایگاه پهلوانان ایرانی بوده است و در برابر اشغال گران ایستادگی کردند. در شاهنامه هم مازندران کنونی جایگاه یلان ایران خوانده شده است…
شمال ایران یکی از مهم ترین مناطق ایرانی نشین در طول تاریخ بوده است. مردم این نواحی به پهلوانی و دلاوری شهرت داشتند و دارند و در متون تاریخی ایرانیان هم به این موضوع اشاره شده است. اما اخیرا ایرانستیزان با کتمان کردن این موضوع به دنبال ایجاد تفرقه میان اقوام ایرانی هستند.
آنها بدون در نظر گرفتن همه بخشهای اوستا، بخشهای مهم را سانسور میکنند و تنها چند بخش دلخواه را بدون بررسی دقیق گزینش میکنند و مطالب نادرستی را رواج میدهند.
یکی از سایتهایی که مطالب تحریفی فراوان منتشر میکند سایت فرق و ادیان و مذاهب است. پیش از این بارها این سایت مطالب تحریفی علیه تاریخ و فرهنگ ایران منتشر کرده است.
متاسفانه دست اندرکاران این سایت رویکرد بسیار خصمانهای به ادیان گوناگون دارند. آنها تصور میکنند با قرار دادن تصویر صفحات کتابها، میتوانند بر روی مخاطبان تاثیر بگذارند غافل از آنکه امروز منابع در دسترس همه قرار دارد. با بررسی استنادات آنها در می یابیم که اکثرا از نسخههای الکترونیکی که در اینترنت به ویژه کتابخانه دیجیتال نور در دسترس هستند آن هم بدون مطالعه کامل کتابها استفاده میکنند؛ شاید همین موضوع باعث مطالعات سطحی آنها شده است و عدم دقت کافی در منابع در نوشتارهای آنها موج میزند. با این حال بخشهایی هم در نوشتارهای آنها وجود دارد که تصویر کتاب ندارد و وقتی مراجعه میکنیم، میبینیم اساسا چیز دیگری نوشته شده است.
در یکی از مطالب دروغین این سایت اینچنین آمده است:
آیا میدانید بنا بر متن اوستا، کشتن مردم مازندران و گیلان یک افتخار برای بزرگان دین زرتشتی محسوب میشود؟
گویا این مطلب به دنبال قرار دادن جامعه زرتشتی در برابر مردم گیلان و مازندارن است و یاد آور تفرقه افکنی قومی و مذهبی میباشد.
این در حالی است که با بررسی اوستا در مییابیم که اهریمن و دیوها به سرزمینهای ایرانی یورش آورند و همین دیوهای مهاجم و اشغال گر هستند که نفرین شدند.
جالب آنکه بر اساس اوستا فریدون زاده گیلان است و با دیوها به مقابله میپردازد و مورد ستایش قرار می گیرد. ایرانیان با این دیوهای مهاجم و اشغال گر مبارزه کردند و مبارزه با این دیوهاست که ستایش شده است.
در این نوشتار با استناد به منابع به بررسی این موضوع میپردازیم.
یورش اهریمن به سرزمینهای ایرانی
برای بررسی این موضوع ابتدا باید بررسی کنیم که اهریمن و دیوها چگونه در نقاط مختلف نفوذ کردند. براساس متون باستانی ایرانی، دیوان در هیچ جا بومی نیستند بلکه اهریمن باعث نفوذ دیوها در مناطق گوناگون شده است. وندیداد در این باره اشارههای جالبی دارد.
در فرگرد یکم وندیداد آمده است:
اهوره مزدا با سپیتمان زرتشت همپرسگی کرد و چنین گفت: من هر سرزمینی را چنان آفریدم که – هر چند بس رامش بخش نباشد – به چشم مردمانش خوش آید (وندیداد فرگرد یکم، بندهای ۱ و ۲).
در همین بخش است که به آفرینش شانزده سرزمین ایرانی اشاره میشود و سپس از بدیهایی که اهریمن در این سرزمینها به وجود آورد سخن گفته میشود. در واقع اهریمن پس از یورش به آفریدههای خوب اهوره مزدا، موارد بد را به وجود آورد.
برای مثال درباره مرو گفته میشود:
سومین سرزمین و کشور نیکی که من – اهوره مزدا – آفریدم، «مرو» نیرومند و پاک بود. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی، «خواهشهای گناه آلود» را بیافرید (همان، بند ۶).
گرچه به نظر میرسد این سرزمینها دارای جنبههای اسطورهای هستند اما نشانههای تاریخی هم در آنها دیده میشود.
در همین فرگرد است که درباره «وَرِنَ» که به احتمال قوی در شمال ایران و گیلان قرار داشته هم سخن به میان میآید:
چهاردهمین سرزمین و کشور نیکی که من -اهوره مزدا- آفریدم، «وَرِنَ» ی چهار گوشه بود که فریدون -فرو کوبنده آژی دهاک- در آن زاده شد. پس آنگاه اهرین همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی، «دشتان» نابهنجار زنان و بیدادگری فرمانروایان بیگانه را بیافرید.. (همان، بند ۱۸).
همانطور که می بینید ورن نیک آفریده شده است و حتی فریدون هم زاده گیلان است اما اهریمن به ورن یورش آورده و بیدادگری فرمانروایان بیگانه را به وجود آورده است.
درباره ورن فرضیههایی مطرح شده است که قویترین فرضیه همان گیلان و دیلم است. با این حال در زند وندیداد که تفسیری از وندیداد است اشاره به پدشخوارگر، سر دیلم، کرمان و… شده است.
موضوع یورش اهریمن و دیوها به ورن در جای دیگر اوستا به خوبی آشکار است. جایی که از فریدون سخن به میان میآید:
فریدون پسر آبتین از خاندان توانا، در سرزمین چهار گوشه ورن، صد اب و هزار گاو و ده هزار گوسفند، او را پیشکش آورد…و از وی خواستار شد: ای اَرَدویسور آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من بر «اژی دهاک» سه پوزه سه کله شش چشم، آن دارند هزار [گونه] چالاکی، آن دیور بسیار زورمند دروج، آن دُروَند آسیب رسان جهان و آن زورمندترین دروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اَشَه، به پتیارگی در جهان اَستومَند بیافرید – پیروز شوم … (آبان یشت، کرده نهم، بندهای ۳۳ و ۳۴).
همانطور که آشکار است، دیوها را اهریمن به وجود آورده و آدمیان از جمله فریدون که زاده ورن (گیلان) است در حال مبارزه با دیوها هستند که یادآور پایداری و پایمردی مردمان گیلان در طول تاریخ است.
پس دیگر تردیدی باقی نمیماند که دیوها در این منطقه بومی نبودند. به این منطقه یورش آورده بودند و ایرانیان به مقابله با آنها پرداختند. برخی به دنبال ربط دادن دیوها به اقوام بشری هستند در صورتی که اساسا این کار نادرست است چرا که ربط دادن اسطوره به تاریخ باید دارای شواهد قوی باشد. اکثر اسطورهها جنبه نمادین دارند و داستانهای دیوان هم در متون ایرانی به صورت نمادین مفاهیمی را مطرح میکنند.
.
آیا دیوان مَزَندَری با مازندارن کنونی ارتباط دارند؟
مازندران کنونی برگرفته از «مزندر» است یا «موز اندرون»؟
مازندران کنونی پایتخت فریدون و منوچهر در اسطورههای ایرانی بوده است و در این موضوع هیچ تردیدی نیست. شاهنامه فردوسی از نشستگاه فریدون و پایتخت ایران که در مناطق شمالی کشور کنونی ایران و در استان مازندران کنونی قرار داشته، با نامهایی مانند «بیشه تمیشه» و «بیشه نارون» یاد شده است:
ز آمل گذر سوی تمیشه کرد
نشست اندر آن نامور بیشه کرد (فردوسی، ۱۳۸۶: ج ۱/ ص ۹۲)
در شاهنامه مازندران کنونی جایگاه یلان ایران خوانده شده است به طوری که خردمند توس هنگامی که از گردآوری سپاه توسط رستم یاد میکند، اینچنین آورده است:
از ایران و از بیشه نارون
شدند از یلان دو هزار انجمن (فردوسی، ۱۳۸۶: ج ۳/ ص ۳۸۵)
اما درباره واژه مازندران مانند دیگر واژهها نظراتی مطرح شده است. تحولات زبانی ایرانیان در طول تاریخ و تغییر خوانش واژهها گاهی باعث شده است که ابهاماتی درباره برخی از مکانهای جغرافیایی و اشخاص به وجود بیاید. برای مثال ممکن است دو واژه متفاوت در ایران باستان بودند که شباهت آوایی به یکدیگر داشتند و پس از تحولات زبانی در زبانهای نوین هر دو با یک شکل خوانده شدند.
درباره مازندران کنونی و اینکه آیا به راستی دیوان مزندری در اوستا ارتباط با مازندران کنونی دارند یا خیر، اختلافاتی در میان پژوهشگران وجود دارد. نکته مهم آنجاست که مورخان کهن مانند ابن اسفندیار و ظهیر الدین مرعشی ذکر کرده اند که مازندران کنونی برگرفته از «موز اندرون» است.
پیش از آنکه به صورت کامل تر به این موضوع بپردازیم باید اشاره کنیم که اگر هم دیوان مزندری اوستا، ساکن مازندران کنونی بودند، باز هم باید توجه داشت که همانطور که پیش از این ذکر شد اساسا دیوها در هیچ جا بومی نبوده اند و به مناطق گوناگون یورش برده اند. بنابراین مازندران هم از این قاعده مستثنی نیست. یکی از دلایلی که درباره مرتبط بودن دیوان مزندری در اوستا با مازندران کنونی می آورند این است که در چندین جا، ورن و دیوان مزندری در کنار هم آمده اند. این مورد دلیل قطعی نیست چرا که دلایل گوناگونی میتوانسته داشته باشد، از جمله اشغال هم زمان و یا همسان این دو منطقه توسط دیوان و یا حضور گسترده دیوها در این مناطق که باعث شده است در کنار هم بیایند.
به هر حال چنین مینماید که مازندران در گذشته تنها به بخشی از مازندران کنونی اشاره داشته است و مورخان کهنی مانند ابن اسفندیار و ظهیر الدین مرعشی گفتهاند که نام «مازندران» برگرفته از نام یک کوه به نام «موز» یا «ماز» بوده است و این مناطق را «موز اندرون» یا «ماز اندرون» میگفتهاند؛ موز اندرون به خوانش محلی مردم کنونی مازندران هم نزدیک است.
البته مورخان ذکر کردهاند که چندین مکان جغرافیایی با نام مازندران شناخته میشده است از جمله برای سرزمینی در شرق، نزدیک هندوستان و سرزمینی در غرب، نزدیک شام به کار رفته است.
ابن اسفندیار در کتاب تاریخ طبرستان مینویسد:
و مازندران محدث است بحکم آنکه مازندران بحدّ مغربست و به مازندران پادشاهی بود چون رستم زال آنجا شد او را بکشت. منسوب این ولایت را موز اندرون گفتند بسبب آنکه موز نام کوهیست از حدّ گیلان کشیده تا بلار و قصران که موز کوه گویند همچنین تا بجاجرم یعنی این ولایت درون کوه موزست (ابن اسفندیار، ۱۳۲۰: ج۱، ص ۷۴).
ظهیر الدین مرعشی هم چنین مواردی را ذکر میکند و در بخش مقدمه الکتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» می نویسد:
… اسم مازندران محدث است زیرا که مازندران در زمین مغرب است و در اصل موسوم بود به بیشه ی نارون و بیشه ی تمیشه هم می خواندند و به تجدید مازندران می گفتند (مرعشی، ۱۳۴۵: ص صد و دوازده).
همانطور که می دانیم به طور کلی به بخشهای زیادی از مناطق شمالی ایران، طبرستان میگفتند. در آثار الباقیه ابوریحان بیرونی، طبرستان، جایگاه منوچهر معرفی شده است و آرش کمانگیر –که به عنوان اسطوره میهن دوستی مطرح است- از همین جا برخاسته است. بیرونی می نویسد:
افراسیاب چون به کشور ایران غلبه کرد و منوچهر را در طبرستان در محاصره گرفت، منوچهر از افراسیاب خواهش کرد که از کشور ایران به اندازه پرتاب یک تیر در خود به او بدهد… و (آرش) را که مردی با دیانت بود حاضر کردند… (بیرونی، ۱۳۸۹: صص ۳۳۴-۳۳۵).
اما واژه مازندران در شاهنامه فردوسی مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است چراکه در شاهنامه بارها واژه مازندران آمده است. به نظر در شاهنامه برخی از واژههای مازندران اشاره به بخشهایی از مازندران کنونی دارند و برخی دیگر ربطی به مازندران کنونی ندارد و این شرایط همان موضوع که چند سرزمین با نام مازندران شناخته میشدند را به ذهن میآورد. اما تردیدی نیست در شاهنامه، آن مازندران که جایگاه دیو هاست و دیو سفید و هفت خوان رستم مرتبط با آن است ربطی به مازندران کنونی ندارد.
دکتر حسین کریمان در مقالهای به بررسی این موضوع پرداخته است و هنگامی که به ابیات دیگر شاهنامه نگاه می کنیم، در مییابیم که مازندران داستان هفت خوان رستم ربطی به مازندران کنونی ندارد. پیش از این ذکر کردیم که پایتخت فریدون در نزد مازندران کنونی بوده و در شاهنامه صراحتا ذکر شده است: «ز آمل گذر سوی تمیشه کرد/ نشست اندر آن نامور بیشه کرد». از ابیات دیگر آشکار می شود که بیشه تمیشه و بیشه نارون اشاره به یک جا داشته اند:
سراپرده شاه بیرون زدند
ز تمیشه لشگر به هامون زدند
.
سپهدار چون قارن کینه دار
سواران جنگی چو سیصد هزار
.
منوچهر با قارن پیلتن
برون آمد از بیشه نارون
با این پیش زمینه که بر اساس شاهنامه، بخشهای مختلف استان مازندران کنونی جایگاه فریدون و منوچهر بوده است، ابیاتی در شاهنامه مربوط به دورانهای بعد و زمان کیکاووس وجود دارد که بر اساس آنها، فریدون و منوچهر اصلاً به مازندرانی که جایگاه دیوان است نرفتند!! بنا بر شاهنامه، کیکاوس تحت تأثیر سرود یک دیو رامشگر، تصمیم گرفت به مازندرانی که جایگاه دیوان است رود اما چون بزرگان و سران سپاه از تصمیم کیکاووس آگاه شدند مخالفت شدید کردند و این اقدام را خطری بزرگ می دانستند. یکی از دلایل آنها این بود که جمشید و فریدون و منوچهر با آن بزرگی و فر به آن مناطق نرفته بودند. در بخشی که مربوط به رایزنی بزرگان می باشد، آمده است:
که جمشید با فرّ و انگشترى
بفرمان او دیو و مرغ و پرى
.
ز مازندران یاد هرگز نکرد
نجست از دلیران دیوان نبرد
.
فریدون پر دانش و پر فسون
همین را روانش نبد رهنمون
.
اگر شایدى بردن این بد بسر
بمردى و گنج و بنام و هنر
.
منوچهر کردى بدین پیش دست
نکردى برین بر دل خویش پست
چطور ممکن است استان مازندران کنونی در شمال ایران را این مازندران بدانیم در حالی که در جای جای شاهنامه، ساری، آمل، تمیشه و… جایگاه فریدون و منوچهر معرفی میشوند آنوقت هرگز پای به این مازندرانی که جایگاه دیوهاست نگذاشته باشند! پس میتوان نتیجه گرفت که مازندرانی که در شاهنامه به عنوان جایگاه دیوان آمده است، اصلا مازندران کنونی در شمال ایران نیست هر چند احتمالا مازندرانی که در بخشهای دیگر شاهنامه آمده است، اشاره به شمال ایران و مازندران کنونی داشته است.
شاید مازندران داستان هفت خوان رستم اشاره به همان «دیوان مزندری» در اوستا دارد و مازندران برخی از بخشهای دیگر شاهنامه اشاره به «موز اندرون» که همین مازندران کنونی است، دارد.
.
سخن پایانی
تاریخ و اسطورههای ایران سرشار از دلاوری و پایداری مردم گیلان و مازندران در راه ایران است. امروز هم این مناطق پهلوان پرور، بزرگان زیادی را به میهن معرفی کردند. پهلوانی و قهرمانی در این منطاق ریشه تاریخی و اسطورهای دارد.
ایرانستیزان که همواره به دنبال ایجاد تفرقه در میان اقوام و مذاهب در ایران هستند این بار به دنبال قرار دادن جامعه زرتشتی و دوستداران و فرهنگ و تمدن باستانی ایران در برابر مردم گیلان و مازندارن هستند که با هوشیاری زرتشتیان و مردم شریف گیلان و مازندران تا کنون موفق نبودند.
همبستگی ایرانیان خاری است در چشم ایرانستیزان که به هر وسیله ای از جمله تحریف متونی باستانی به دنبال خدشه دار کردن آن هستند. همبستگی ما دستاوردی بزرگ برای ماست که باعث ایجاد انسانیت و نوع دوستی در میان ما میشود.
بنمایهها و یارینامهها:
– دهقان، اشکان (۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۷). «پاسخ به شایعه نفرین مردم مازندران و گیلان در اوستا». پایگاه خردگان.
نشانی رایاتاری: https://kheradgan.ir/?p=17821
– بیرونی، ابوریحان (۱۳۸۹). آثارالباقیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیر کبیر.
– دوستخواه، جلیل (۱۳۸۵). اوستا (کهن ترین سرودهای ایرانیان). تهران: مروارید.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۶). شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.
– کریمان، حسین (۱۶ آذر ۱۳۸۶). «مازندران و شاهنامه». مازندنومه. قابل دستیابی از: https://goo.gl/VJDPrp
– مرعشی، میر سید ظهیر الدین بن سید نصرالدین (۱۳۴۵). تاریخ طبرستان و رویان و مازندران. به کوشش محمد حسین تسبیحی. تهران: موسسه مطبوعاتی شرق.
آفرین بر اهالی عرب محمره و دیگر شهر های الاحواز !
کسشر همه پهلوانان ماله زابل بودن دیو ها کهن تر از انسان بودن یعنی اون بومی بودن نه شما گیلانی ها شما مهاجر هستین و از دریا خزر به این منطقه اومدین