بزرگترین دروغ های تاریخ ایران
حاکمان صفوی با شناختی که از نقاط ضعف حکومت های محلی پیش از خود داشتند، به خوبی دریافتند که برای استمرار حکومت شان باید اقتدار، صلابت و خودرأیی خود را آشکارا به رخ زیردستان شان بکشند. شراکت قبایل قزلباش در امور سلطنت و تسلط بر شاه از یک سو و وجود دشمنی پرقدرت همانند عثمانیان از سویی دیگر و همچنین حضور پر رنگ اروپاییان (به ویژه در دوران حکومت شاه عباس) که می توانست زمینه رواج خیانت و دروغ در میان نزدیکان دربار را فراهم کند؛ این نکته مهم را به شاهان صفوی آموخت که برای بقای خود و حفظ تمامیت ارضی ایران که پس از ۹ قرن از سقوط ساسانیان بار دیگر به عنوان یک کشور واحد تجدید حیات کرده بود و باید سختگیر و مقتدر و حتی بعضا بی رحم باشند.
سختگیری در مورد مجرمان و اعمال شکنجه و مجازات های بسیار وحشتناک، از جمله اموری است که مورخان و سیاحان ایرانی و خارجی بر آن متفق القول هستند. با این حال باید توجه داشت که بزرگنمایی، غلو کردن، دروغ گفتن و داستانسرایی درباره پاره ای از مسائل تاریخی شگرد خاص مورخان و نویسندگان ایرانی، به ویژه نویسندگان نزدیک به دربار شاهان بوده است.
هر اندازه قدرت و شهرت یک حاکم بیشتر، میزان این سخن پراکنی ها و غلو کردن ها هم بیشتر بوده است. در این میان شاه عباس اول پادشاه معروف و مقتدر صفویه به واسطه شخصیت تنوع طلب و خودرأی و سختگیری که از ابتدای جوانی داشت و همچنین صدور احکام و دستورات گاه بسیار خشن و رعب آور بسیار در مرکز اینگونه داستانسرایی ها و بزرگنمایی ها قرار داشه است. ماجرای جلادان یا گارد مخصوص او به نام «چیگین» که مجرمین را زنده زنده در ملأ عام می خوردند از جمله داستان هایی است که غلو بسیار در بیان آن شده است.
خوردن گوشت انسان یا آدمخواری (Cannibalism) از جمله اعمالی است که در شرع و عرف بسیار نکوهیده و سرزنش شده است. با این وجود چنین رسمی از دوران بسیار کهن در میان برخی از جوامع و اقوام بشری وجود داشته است و ما منکر آن نیستیم اما وقتی درباره چنین واقعه ای در عصری که دوران شکوفایی علم و ادب و نفوذ و گسترش تشیع در تمامی ارکان زندگی ایرانیان است، صحبت می شود، باید بسیار محتاط بود و منابع و اسناد دست اول و معتبری را مد نظر قرار داد.
قصه از کجا شروع شد؟
آنچه ما از نوشته های برخی از مورخین از جمله نصرالله فلسفی می دانیم، آن است که گروهی از جلادان معروف به چیگین ها در دربار شاه عباس اول حضور داشتند که با دستور شاه، ناگهان به شخصی که مورد خشم سلطان قرار گرفته بود، حمله و او را با دندان تکه تکه کرده در حضور همه حاضران زنده زنده می خوردند.
نصرالله فلسفی در کتاب زندگی شاه عباس اول، این داستان را از قول کتاب خطی «روضه الصفویه» تالیف «میرزابیگ جنابذی» نقل می کند و سپس ارجاعی به کتاب های «تاریخ عباسی» نوشته «جلال الدین محمد یزدی» که منجم باشی دربار بوده و همچنین کتاب خطی «خلد برین» تالیف «محمد یوسف قزوینی» متخلص به «واله» از شعرای دوره صفویه می دهد.
باید توجه داشت که تمامی این افراد در زمره نویسندگان درباری و از طرفداران شاهان صفوی بوده اند. میرزابیگ جنابذی در کتاب خود اطلاعات بسیار کاملی درباره زندگی و خصوصیات اخلاقی شاهان اولیه صفویه می دهد. کندن پوست مجرمین، سوزاندن آنان، کشیدن میل به چشم، قطع اعضای بدن، ریختن روغن داغ روی مجرمین و سایر شکنجه ها و اعدام هایی که شرح آنها در کتاب مزبور آمده در آن روزگار در بیشتر دربارهای پادشاهان کشورهای گوناگون رواج داشته است.
مستشرقین و سیاحان اروپایی که در زمان صفویه و به ویژه در دوران حکومت شاه عباس و شاهان بعد از او به ایران سفر کرده اند، بارها از مجازات ها و شدت و سختی آنها سخن به میان آورده اند. «تاورنیه» سیاح فرانسوی از انداختن نانوایی گرانفروش به داخل تنور و به سیخ کشیدن قصابی کم فروش به دستور شاه عباس سخن گفته است.
سیاحان و سفرا و بازرگانانی مانند شاردن و اولئاریوس و برادران شرلی در سفرنامه های خود نه تنها نمونه هایی از اعدام ها و شکنجه های بسیار سخت در زمان شاه عباس را توصیف کرده اند، بلکه انجام این قبیل اعمال را به تمامی پادشاهان این دوران نسبت داده اند. بنا به نوشته همین مورخین شاه اسماعیل در کاسه سر دشمن خود شربت می نوشید یا شاه سلیمان به دلیل خشمگین شدن از چنگ نواز خود دستور داد تا بازوهای او را قطع کنند.
با این همه خورده شدن یک انسان و به تماشا ایستادن درباریان حکایتی است که مسلما هیچ سیاح و سفیر اروپایی از یاد نمی برد؛ در حالی که در گزارش های باقی مانده از ماموران دولت های اروپایی هیچ اشاره مستقیمی به این امر نشده است.
نمی توان گفت پنهان کاری آنان از ترس یا عاقبت اندیشی بوده، چرا که زمانی که خادمین خاصه و نویسندگان مورد اعتماد شاه بسیار آزادانه به نقل اینگونه حوادث و بیان سیرت و خصوصیت درباریان و شاهان می پرداختند. دیگر جای نگرانی و ترس برای بیگانگان نبوده است.
باید توجه داشت که بیشتر شاخ و برگ ها و حاشیه هایی که بر این ماجرا نوشته شده، از سوی نویسندگان معاصر بوده است؛ نویسندگانی که بی توجه به واقعیات حتی چیگین ها را همان قزلباش ها توصیف کرده اند که اینگونه اعمال وحشیانه را برای رسیدن به مقاصد خود انجام می دادند.
چیگین ها، مغولان صفوی
آنطور که از شواهد و نوشته های این مورخین برمی آید، چیگین ها در حکم محافظین و جلادان خاصه شاهی بودند و مجازات هایی که از سوی این گروه اعمال می شد، بازمانده رسوم حکومت مغول در ایران بود. این گروه ظاهرا توسط شاه اسماعیل اول تشکیل شده بودند و پس از آن دیگر پادشاهان صفوی و شاید بیشتر از همه شاه عباس اول از وجود آنان استفاده می کرد.
این گروه دارای لباس مخصوص و متمایز از دیگر دسته ها بودند و فرماندهی آنان در زمان شاه عباس برعهده شخصی به نام «ملک علی سلطان جارچی باشی» بوده است. باید به خاطر داشت که این گروه کاملا جدا از طوایف قزلباش بودند.
چیگین ها همواره در بارگاه شاه حاضر بودند و به اشاره وی بر مجرمین حمله کرده گوش و بینی و پوست بدن مجرم را با دندان قطع می کردند. فرمانده آنان به نوعی در حکم دلقک شاه بود. در حضور وی اجازه مسخرگی و شوخی داشت و هر کسی را که شاه می خواست بدون توجه به مقام و مرتبه، به باد تحقیر و تمسخر و آزار می گرفت.
بی تردید نوع مجازات محکومین توسط این گروه بسیار رعب انگیز بوده است، اما اینکه آنان انسانی را به طور کامل به یک اشاره شاه عباس می خوردند، بسیار جای تأمل دارد. شاید بتوانیم این قبیل داستان ها را به حساب همان بزرگنمایی ها و غلوهای تاریخی بگذاریم.
انعکاس چنین مجازات های سخت و ترس آور توسط نویسندگان درباری و البته پرداختن به حواشی و دادن پروبال بیشتر به واقعیت، نوعی از شیوه نگارش نویسندگان درباری بوده که تا دوره قاجار نیز ادامه داشت. برجسته کردن چنین اعمالی از دید نویسندگان نوعی نمایش قدرت و اقتدار شاه به حساب می آمد.
در منابع اصلی درباره این گروه شاید تنها یک صفحه مطلب وجود داشته باشد. آنان ناگهان در دربار صفویه ظاهر شده و ناگهان هم محو می شوند. باز هم تاکید می کنیم که ما منکر دسته چیگین ها و استفاده از روش های بسیار سخت شکنجه و اعدام در دوره صفویه نیستیم، آنچه ما بر آن اصرار داریم، این است که واقعیت امر به آن شدت نبوده است. در کتاب «عالم آرای عباسی» نوشته اسکندر بیگ منشی ترکمان که در بسیاری از وقایع دوران شاه اسماعیل دوم تا پایان حکومت شاه عباس حضور داشته است، هر چند از سختگیری های شاه بسیار گفته اما همانند نویسندگان اروپایی به زنده خواری ملازمان شاه اشاره مستقیمی ندارد.
از سویی باید توجه داشت که جنابذی، قزوینی و یزدی که به جلادان آدمخوار شاه عباس اشاره کرده اند، بارها و بارها از ذوق و هنردوستی و رقت قلب و مهماندوستی و شوخ طبعی و آگاهی او نسبت به مسائل مختلف سخن به میان آورده اند، چنانچه بخواهیم شخصیت شاه عباس را بنا بر تمامی آنچه این نویسندگان توصیف کرده اند، وصف کنیم؛ باید بگوییم که او جمع اضداد بوده است. انسانی در حد کمال در مهربانی و بخشش و دینداری و همچنین در ظلم و ستم و قتل و کشتار.
زورآزمایی با عثمانی
برای شناخت درست از وقایع تاریخی و افرادی که سازنده این تاریخ هستند، باید تعصبات را کنار گذاشت و وقایع و انسان ها را همانطور که بودند، باور کرد و شناخت صحیحی نسبت به منابع دست اول پیدا کرد.
می دانیم که شاه عباس از عیب مبرا نبود. خشم ناگهانی او و قساوتش بود که او را وادار به کور کردن و قتل پسرانش کرد اما فراهم آوردن لشگری آدمخوار توسط شاه عباس و نگهداری آنان در نزدیکی خود امری است که از حاکمی همچون وی بسیار بعید می نماید. کسی که به راحتی می تواند انسانی را زنده، تکه تکه کرده و ببلعد، بی تردید هیچگونه پایبندی و تعلق خاطری ندارد. اینگونه انسان ها را به راحتی می توان با پرداخت پول خرید و وادار به هر کاری ولو قتل ارباب شان کرد.
شاه عباس دشمنان بسیاری داشت که خواهان مرگش بودند. از برخی سردمداران سرخورده قزلباش تا طرفداران ترک های عثمانی و حتی افراد خانواده خود شاه، بودند کسانی که با اجیر کردن این آدمخوارها، آنان را وادار کنند تا همان بلایی را که بر سر مجرمان می آوردند، در مورد شاه اجرا کنند.
چه چیز باعث می شد تا شاه عباس این موجودات وحشت آور و غیرقابل اطمینان را در نزدیک خود نگهدارد؟ شاید داستان واقعا به گونه دیگری است. باید فکر کرد و دریافت چرا نویسندگان درباری دوره صفوی تا این اندازه سعی در ترسناک جلوه دادن دربار شاهان خود داشتند؟ این بزرگنمایی ها را می توان سیاستی در دور کردن دشمنان داخلی و خارجی دانست.
توجه داشته باشید که دشمن بزرگ صفویان یعنی ترکان عثمانی دارای درباری به مراتب رعب آورتر و هراسناکتر از صفویان بودند. آیا می توان این اخبار را نوعی زورآزمایی و همترازی با امپراتوران عثمانی دانست؟
یکی از بزرگترین دروغ های تاریخ جدا شدن بلوچستان از ایران در دوره قاجار هست اون موقع بلوچستان پادشاهی احمدزایی که با نام خانات کلات هم شناخته میشه رو داشته بعد قاجارها در دوره ناصرالدین به بلوچستان حمله کردن و بخش غربی رو اشغال کردن و چون بلوچستان بر اساس عهدنامه مستونگ تحت الحمایه بریتانیا بود اونها با قاجارها همکاری کردن و عهدنامه گلداسمیت رو به بلوچستان تحمیل کردن
دردوره پهلوی بسیاری از حقایق تاریخی تحریف شد و متاسفانه تا الان هم این تحریف باقیمانده و کسی به تاریخ اهمیت نمیده